کد سایت
az22186
کد بایگانی
71096
نمایه
زندگینامه باباطاهر عریان همدانی
طبقه بندی موضوعی
تاريخ بزرگان
خلاصه پرسش
باباطاهر عریان کیست؟
پرسش
باباطاهر کیست؟ و درباره مقام و منزلت معنوی و مذهبی ایشان میخواستم بدانم.
پاسخ اجمالی
زندگی باباطاهر مانند بسیاری از شوریدگان عشق و معرفت، در میان منابع تراجم و شخصیتشناسی کهن در هالهای از ابهام و افسانه پوشیده مانده، و گزارشهای معتبر قابل توجهی درباره او مشاهده نمیشود. صرفنظر از قصّه و افسانههایی که درباره باباطاهر وجود دارد، میتوان گفت که او قطعاً شخصیّتی واقعی بوده که، مثل همه شخصیّتهای معروف مردمی، شاخ و برگهای فراوانی بر ترجمه احوال او افزوده شده است.
به هر حال؛ باباطاهر همدانی مشهور به «عریان»،[1] شاعر نامدار ایرانى، در اواخر سده چهار قمری به دنیا آمد،[2] و بنا به قول متأخرین، در اواسط قرن پنجم؛ یعنی پس از 447 قمری از دنیا رفت.[3] برخی نیز وفات او را به سال 410 نوشتهاند.[4] که بعید به نظر میرسد.[5]
ظاهراً لقب «عریان« بیانگر دوری جستن باباطاهر از علایق دنیوی باشد. در میان همه عنوانها، شاید «سوتهدل» مناسبترین عنوان برای او باشد. او خود نیز بارها خویشتن را با این صفت معرفی کرده است:
نوای ناله غم اندوته دونو *** عیارِ قلبِ خالص بوته دونو
بوره سوته دلان وا هم بنالیم *** که قدرِ سوتهدل دلسوته دونو[6]
باباطاهر در همدان زیسته، و در همانجا درگذشت و دفن شده است.[7]
درباره ملاقاتش با طغرل سلجوقی، خبری را نقل کردهاند که در آن بابا طاهر طغرل را سفارش به عدالت میکند:
«شنیدم که٬ چون سلطان طغرلبک به همدان آمد٬ از اولیا سه پیر بودند - باباطاهر و باباجعفر و شیخ حمشا – کوهَکی است بر درِ همدان آنرا خضر خوانند٬ بر آنجا ایسـتاده بودند؛ نظر سلطان بر ایشان آمد. کوکبه لشکر بداشت و پیاده شد و با وزیر ابونصر الکُندری پیش ایشان آمد و دستهاشان ببوسید. باباطاهر پارهای شیفتهگونه [=مجنونوار] بودی. او را گفت: ای تُرک، با خلق خدا چه خواهی کرد؟ سلطان گفت: آنچه تو فرمایی. بابا گفت: آن کن که خدا میفرماید؛ "إِنَّ اللهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ."[8] سلطان بگریست و گفت: چنین کنم. بابا دستش بستد و گفت: از من پذیرفتی؟ سلطان گفت: چنین کنم. بابا سَرِ ابریقی شکسته٬ که سالها از آن وضو کرده بود٬ در انگشت داشت٬ بیرون کرد و در انگشت سلطان کرد و گفت: مملکت عالم چنین در دستِ تو کردم٬ بر عدل باش».[9]
البته برخی معاصر بودن باباطاهر را با سلاطین سلجوقی خطا دانسته است.[10]
از باباطاهر مجموعهاى از کلمات قصار به عربى باقی مانده است که عقاید عرفانى را در علم و معرفت و ذکر و عبادت و وجد و محبت بیان کرده است. اثر دیگر، مجموعه ترانههاى او است به لهجه لرى. این اشعار بسیار لطیف و پر از عواطف رقیق و معانى دلانگیز است، لیکن بر اثر کثرت شهرت و تداول در میان عامه فارسیزبانان در آنها تصرفاتى صورت گرفت.[11]
با توجّه به مفاهیم و روحِ دوبیتیهای باباطاهر و شرح احوال او، میتوان پذیرفت که وی صوفی و عارف به معنای نهادی شده آنها نبوده، بلکه مردی بود با سوز درون، روحِ بریده از دنیا، هیجانِ عاشقانه و جوشان، که نادیدنیها و ناشناختنیها را در کوه و دشت و آب و سبزه و جنگل میدیده و زندگیِ درویشانه بلکه نیمهمجنونانه داشت و همین حال٬ در انظار عموم٬ نوعی تقدّس به او میداده و او را در مقامی بالاتر از زاهدان و صومعهنشینان مینشانده و به زمره مجذوبانِ سالک در میآورده است.[12]
به هر حال؛ باباطاهر همدانی مشهور به «عریان»،[1] شاعر نامدار ایرانى، در اواخر سده چهار قمری به دنیا آمد،[2] و بنا به قول متأخرین، در اواسط قرن پنجم؛ یعنی پس از 447 قمری از دنیا رفت.[3] برخی نیز وفات او را به سال 410 نوشتهاند.[4] که بعید به نظر میرسد.[5]
ظاهراً لقب «عریان« بیانگر دوری جستن باباطاهر از علایق دنیوی باشد. در میان همه عنوانها، شاید «سوتهدل» مناسبترین عنوان برای او باشد. او خود نیز بارها خویشتن را با این صفت معرفی کرده است:
نوای ناله غم اندوته دونو *** عیارِ قلبِ خالص بوته دونو
بوره سوته دلان وا هم بنالیم *** که قدرِ سوتهدل دلسوته دونو[6]
باباطاهر در همدان زیسته، و در همانجا درگذشت و دفن شده است.[7]
درباره ملاقاتش با طغرل سلجوقی، خبری را نقل کردهاند که در آن بابا طاهر طغرل را سفارش به عدالت میکند:
«شنیدم که٬ چون سلطان طغرلبک به همدان آمد٬ از اولیا سه پیر بودند - باباطاهر و باباجعفر و شیخ حمشا – کوهَکی است بر درِ همدان آنرا خضر خوانند٬ بر آنجا ایسـتاده بودند؛ نظر سلطان بر ایشان آمد. کوکبه لشکر بداشت و پیاده شد و با وزیر ابونصر الکُندری پیش ایشان آمد و دستهاشان ببوسید. باباطاهر پارهای شیفتهگونه [=مجنونوار] بودی. او را گفت: ای تُرک، با خلق خدا چه خواهی کرد؟ سلطان گفت: آنچه تو فرمایی. بابا گفت: آن کن که خدا میفرماید؛ "إِنَّ اللهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ."[8] سلطان بگریست و گفت: چنین کنم. بابا دستش بستد و گفت: از من پذیرفتی؟ سلطان گفت: چنین کنم. بابا سَرِ ابریقی شکسته٬ که سالها از آن وضو کرده بود٬ در انگشت داشت٬ بیرون کرد و در انگشت سلطان کرد و گفت: مملکت عالم چنین در دستِ تو کردم٬ بر عدل باش».[9]
البته برخی معاصر بودن باباطاهر را با سلاطین سلجوقی خطا دانسته است.[10]
از باباطاهر مجموعهاى از کلمات قصار به عربى باقی مانده است که عقاید عرفانى را در علم و معرفت و ذکر و عبادت و وجد و محبت بیان کرده است. اثر دیگر، مجموعه ترانههاى او است به لهجه لرى. این اشعار بسیار لطیف و پر از عواطف رقیق و معانى دلانگیز است، لیکن بر اثر کثرت شهرت و تداول در میان عامه فارسیزبانان در آنها تصرفاتى صورت گرفت.[11]
با توجّه به مفاهیم و روحِ دوبیتیهای باباطاهر و شرح احوال او، میتوان پذیرفت که وی صوفی و عارف به معنای نهادی شده آنها نبوده، بلکه مردی بود با سوز درون، روحِ بریده از دنیا، هیجانِ عاشقانه و جوشان، که نادیدنیها و ناشناختنیها را در کوه و دشت و آب و سبزه و جنگل میدیده و زندگیِ درویشانه بلکه نیمهمجنونانه داشت و همین حال٬ در انظار عموم٬ نوعی تقدّس به او میداده و او را در مقامی بالاتر از زاهدان و صومعهنشینان مینشانده و به زمره مجذوبانِ سالک در میآورده است.[12]
[1]. براون، ادوارد، تاریخ ادبیات ایران از فردوسى تا سعدى، ترجمه، مجتبائى، فتح الله، صدرى افشار، غلامحسین، ج 1، ص 392، تهران، مروارید، چاپ چهارم، 1367ش.
[2]. صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیات در ایران، ج 2، ص 383، تهران، فردوس، چاپ هشتم، 1378ش.
[3]. همان؛ آقابزرگ تهرانى، محمدمحسن، الذریعة إلى تصانیف الشیعة، ج 9، ص 117، بیروت، دار الأضواء، چاپ سوم، 1403ق؛ عین القضات همدانى، شرح کلمات بابا طاهر العریان، ص 5، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، 2007م.
[4]. هدایت، رضا قلیخان، تذکرة ریاض العارفین، ص 167، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1384ش.
[5]. تاریخ ادبیات در ایران، ج 2، ص 384.
[6]. دیوان باباطاهر عریان همدانی، ص 39، تهران، نوین، 1363ش.
[7]. شرح کلمات بابا طاهر العریان، ص 5؛ الذریعة إلى تصانیف الشیعة، ج 9، ص 117.
[8]. نحل، 90.
[9]. راوندی، محمد بن علی، راحة الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق، ص 98 – 99، تهران، امیر کبیر، چاپ دوم، 1364ش.
[10]. هدایت، رضا قلیخان، مجمع الفصحاء، ج 1، ص 326، تهران، امیر کبیر، 1336ش.
[11]. تاریخ ادبیات در ایران، ج 2، ص 383.
[12]. معدنکن، معصومه، شخصیّت باباطاهر، نامه فرهنگستان شماره 2، بهمن 1382، ص 127.