بر اساس آموزههای دینی آموختن و فراگیری فنونی که در تقویت نیروی جسمانی و نیز آمادگی رزمی تأثیرگذار است، سفارش شده است. در همین راستا امام علی(ع)، و دو فرزندش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) که مستقیما در نبردها شرکت داشتند، طبیعی است که آمادگی کامل رزمی داشتند و به فنون جنگی آشنا بودند. ائمهی دیگر در شرایطی نبودند که بتوانند همواره و به صورت آشکار به تمرینهای رزمی و نمایش تواناییهای جسمی خود بپردازند؛ اما در برخی شرایط و به دلیل برخی مسائل در موقعیتهایی قرار میگرفتند که نیاز میدیدند که آشکارا تواناییهای خود را به رخ دیگران بکشند. به عنوان نمونه، امام باقر(ع) به دنبال تقاضای حاکم اموی در شرایطی قرار گرفت که برای اثبات حقانیت خود ناچار به انجام چنین کاری شد:
سالی هشام بن عبدالملک برای انجام مناسک حج به مکه آمده بود و امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نیز در آن سال در مکه حضور داشتند. امام صادق(ع) ضمن جملاتی- که حاکی از برتری بنیهاشم بر امویها بود- فرمود: «سپاس خدایی را که حضرت محمد(ص) را به پیامبری برگزید و ما را به وسیلهی او مورد احترام و تکریم قرار داد. پس ما برگزیدگان خدا از میان مخلوق او و خلفای منصوب از جانب او هستیم. خوشبخت کسی است که از ما پیروی نماید و بدبخت کسی است که ما را دشمن داشته و با ما مخالفت کند». خبر این سخنان به گوش هشام رسید و بر وی سخت گذشت. پس از آنکه وارد دمشق شد، پیکی به سوی حاکم مدینه فرستاد و از او خواست تا امام باقر و امام صادق را به شام بفرستند. بعد از ورود آنحضرات(ع)، هشام در رفتاری تحقیرآمیز، سه روز به آنان اجازه ملاقات نداده و تنها بعد از روز چهارم بود که آنان را پذیرفت. سپس مجلسی ترتیب داد که در آن افراد فراوانی - از جمله شخصیتهایی از قریش - حضور داشتند، هشام از امام باقر(ع) - که نسبتا سنّی از ایشان گذشته بود - خواست تا در مسابقهی تیراندازی شرکت نماید. ابتدا امام(ع) به بهانهی پیری از قبول این پیشنهاد خودداری کرد؛ اما هشام بر خواستهی خود پافشاری میکرد؛ لذا امام ناگزیر کمان به دست گرفت و تیر اول را به هدف نشاند و تا نُه تیر بعدی آنها را یکی پس از دیگری مانند طنابی به هم دوخت. هشام بسیار شگفتزده شد و گفت: گمان نمیکنم در روی زمین کسی بتواند بهتر از این تیراندازی کند.[1]
در مورد امام صادق(ع) هم از حفص بن بختری نقل شده است که حضرتشان گاهی در مسابقات تیراندازی و اسبدوانی حاضر میشد.[2]
[1]. طبری آملی، محمد بن جریر، دلائل الامامة، ص 233، قم، بعثت، چاپ اول، 1413ق.
[2]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 5، ص 50، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.