همانگونه که در پرسش گفته شده، در ذیل آیهی «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَینِ فِی جَوْفِهِ...»؛[1](خدا برای هیچ مردی دو دل در درون و کالبدش قرار نداده است)، در برخی تفاسیر، داستانی ذکر شده است که بر اساس آن، مردی به نام «ابو معمر جمیل بن معمّر بن حبیب فهری» وجود داشت که مردم گمان میکردند او دارای دو قلب است! وی نیز با روشی توهینآمیز و به گزافه ادعا میکرد که من به هر یک از آن دو قلبم فکر میکنم، آنها را بهتر از عقل محمد(ص) مییابم! لذا قریش او را ذوالقلبین مینامیدند.[2]
اما بعد از جنگ بدر که مشرکین پا به فرار گذاشتند، ابو معمر هم در میان فراریان بود!
ابوسفیان او را دید که یک لنگه کفش خود را به دست گرفته و لنگه دیگرش در پایش بود! و هنگامی که از او پرسیدند که حال مردم چگونه است؟ گفت: همه فرار کردند! و هنگامی که از او پرسیدند که چرا یک لنگه کفشش در دست و لنگهی دیگر در پایش میباشد؟ او پاسخ داد که من متوجه نبودم و خیال میکردم که هر دو کفش در پاهای من است! از آنروز مردم دانستند که او (از اندیشه برتری برخوردار نبوده و) یک قلب بیشتر ندارد، چون نتوانست تشخیص دهد که یک لنگه کفش در پایش نیست و آنرا در دست گرفته است![3]
البته برخی نیز وی را از صحابه پیامبر(ص) دانستهاند.[4] برخی نیز نام وی را جمیل بن اسد(اسید[5]) فهری نیز لقب دادهاند.[6]
به هر حال، معنای آیه واضح است و اعتبار این داستان که در ذیل آن نقل شده، تنها در حد یک گزارش نه چندان مستند تاریخی است و نباید لزوما آنرا به عنوان شأن نزول آیه مورد نظر معرفی کرد.
[1]. احزاب، 4.
[2]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه، بلاغی، محمد جواد، ج 8، ص 526، تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، 1372ش.
[3]. همان.
[4]. ابن حزم اندلسی، ابو محمد علی بن احمد، جمهرة انساب العرب، ص 161، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اوّل، 1418ق.
[5]. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق، عبد الموجود، عادل احمد، معوض، علی محمد، ج 1، ص 604، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1415ق.
[6]. شیخزاده، محمد بن مصطفی، حاشیه محیی الدین شیخ زاده علی تفسیر القاضی البیضاوی، مصحح، شاهین، محمد عبد القادر، ج 6، ص 608، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1419ق؛ خفاجی، احمد بن محمد، حاشیة الشهاب المسماة عنایة القاضی و کفایة الراضی علی تفسیر البیضاوی، محقق، مهدی، عبد الرزاق، ج 7، ص 459، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1417ق.