لطفا صبرکنید
15411
- اشتراک گذاری
- قرآن از طرفی نسبت به مقام شامخ انسان، با تعابیر گوناگون تجلیل کرده و از طرفی دیگر در آیات فراوان، او را مورد نکوهش و سرزنش قرار داده است.
- حرکت انسان در دو قوس صعود و سقوط بینهایت است و حد و مرزی ندارد، و این به دلیل استعدادهای فوق العادهی او است.
- انسان موجودی دو بعدی است: بعد روحانی و ملکوتی و بعد حیوانی و نفسانی.
- آدمی برخلاف موجودات دیگر از اراده و اختیار بهرهمند است و مسیر زندگی را بر مبنای زمینهها و بسترهایی که فراهم ساخته، خود انتخاب مینماید.
- کسانی به مقام خلیفة اللهی نایل میشوند که به هدایت الهی بگروند و غرائز سرکش و خصوصیات حیوانی را مهار و کنترل کنند.
با یک مرور اجمالی در قرآن کریم به این نتیجه خواهیم رسید که در ارتباط با انسان، به طور کلی با دو دسته از آیات مواجه هستیم: دسته اوّل آیاتی هستند که از انسان تجلیل به عمل آورده و از او به عظمت و بزرگی یاد کردهاند؛ نظیر این آیات:
- «ما بنیآدم را گرامی داشتیم و آنها را در خشکی و دریا (بر مرکبهای راهوار) حمل کردیم و از انواع روزیهای پاکیزه به آنها روزی دادیم و بر بسیاری از خلق خود برتری بخشیدیم».[1]
- «هنگامی که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روی زمین جانشین و حاکمی قرار خواهم داد، فرشتگان میگفتند: پروردگارا، آیا کسی را در زمین قرار میدهی که فساد و خونریزی کند؟ ما تسبیح و حمد تو را به جا میآوریم. پروردگار فرمود: من حقایقی را میدانم که شما نمیدانید».[2]
- «ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم، آنها از حمل آن سر باز زدند و از آن هراس داشتند؛ اما انسان آنرا بر دوش کشید».[3] و ... .
اما دستهی دیگر آیاتی هستند که او را مذمت نموده، با تعابیری تند مورد نکوهش قرار دادهاند؛ تعابیری؛ مانند «انسان کم ظرفیت است»،[4] «او طغیانگر است»،[5] «او بسیار ظالم و کفران کننده است»،[6] «او ظلوم و جهول است»،[7] «او خصیم مبین است»،[8] «او در زیانکاری و خسران است».[9] و... .
حال با ارائهی آیات فوق؛ این سؤال مطرح میشود که معما چیست؟ معنا و مفهوم این دو طائفه از آیات به ظاهر متعارض که در غایت تباعد و دوری هستند چیست؟!
برای پاسخ به این پرسش نیکو است که از خود قرآن مدد جوییم؛ چرا که بعضی از آیات این کتاب آسمانی، بعضی دیگر از آنرا تفسیر مینماید.
در سورهی مبارکهی بیّنه، میخوانیم:
«کافران از اهل کتاب و مشرکان در دوزخاند و در آن جاودانه میمانند، آنها بدترین مخلوقاتاند؛ اما کسانی که ایمان آوردهاند و عمل صالح انجام دادند بهترین مخلوقات خدا هستند».[10]
در این دو آیهی متصل به هم، از یکسوره، از انسان با عنوان بهترین و از سوی دیگر بدترین مخلوقات یاد شده است، و این مطلب بیان کنندهی قوس صعودی و سقوطی بینهایت او است. به این معنا که اگر دارای ایمان و عمل صالح شد، برترین خلق خدا میشود، و اگر راه کفر و ضلالت و الحاد و لجاج را طی نمود، چنان سقوط میکند که بدترین خلق خدا میشود.
امام علی(ع) در روایتی فرمود: «خداوند خلق عالم را بر سه گونه آفرید: فرشتگان و حیوانات و انسان، فرشتگان عقل دارند بدون شهوت و غضب، حیوانات مجموعهای از شهوت و غضباند و عقل ندارند؛ اما انسان مجموعهای است از هر دو، تا کدامین غالب آید، اگر عقل او بر شهوتش غالب شود، از فرشتگان برتر است و اگر شهوتش بر عقلش چیره گردد، از حیوانات پستتر».[11]
از این روایت میتوان نتیجه گرفت؛ همانگونه که انسان موجودی دو بعدی است (بعد روحانی و نفسانی)، کششها و تمایلات او نیز دوگانه است(کششها و جاذبههای معنوی و روحانی، و تمایلات حیوانی و نفسانی) که میتواند با استفاده از نیروی اراده و اختیاری که از طرف خداوند متعال به او داده شد، هر یک از آنها را انتخاب کند و به اوج اعتلای انسانی خویش دست یابد، یا تا جایی سقوط کند که به تعبیر قرآن از بدترین جنبندگان، یا از حیوان پستتر[12] گردد.
پس آیات نورانی قرآن پرده از روی این واقعیت بر میدارند که همهی انسانها در مرحلهی قوه و استعداد این زمینه و شایستگی را دارند که گرامیترین و بهترین و حتی برتر از فرشتگان الهی باشند و در پرتو فعلیت بخشیدن به این استعدادهای بالقوه به مرتبهی خلیفة اللهی نایل گردند؛ اما اگر از این موقعیت ممتاز و عنایت ویژهی پروردگار استفاده ننمایند و آنرا تباه سازند، در خور مذمتها و سرزنشهای الهیاند که نمونههایی از آنها را در این مختصر آوردیم.[13]
[1]. اسراء، 70.
[2]. بقره، 30.
[3]. احزاب، 72.
[4]. فصلت، 49، 50، 51.
[5]. شوری، 27.
[6]. ابراهیم، 34.
[7]. احزاب، 72.
[8]. یس، 77.
[9]. عصر، 2.
[10]. همان، 6، 7
[11]. شیخ صدوق، علل الشرائع، ج 1، ص 4، قم، کتاب فروشی داوری، چاپ اول، 1385ش.
[12]. "اولئک کالانعام بل هم اضل". اعراف، 179.
[13]. برای آگاهی بیشتر، ر. ک: طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج 16، ص 524- 527؛ مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 8، ص 242؛ ج 17، ص 451- 457.