امام صادق(ع) میفرماید: «امام حسن بن على(ع) هنگام فرا رسیدن وفات خود، به قنبر فرمود: اى قنبر! ببین پشت در، مؤمنى از غیر آل محمد(ع) هست؟ قنبر عرض کرد: خداى تعالى و پیامبر و پسر پیامبرش بهتر میدانند. امام(ع) فرمود: محمد بن على(محمد حنفیه) را نزد من آور! قنبر میگوید: من رفتم و سفارش امام(ع) را به محمد گفتم، وى اظهار داشت مگر خبر تازهاى پیش آمده؟! قنبر گفت: ابا محمد را اجابت کن که تو را میخواند، محمد بن حنفیه با عجله هر چه بیشترى خود را خدمت حضرت امام حسن(ع) رسانید، چون مقابل امام(ع) رسید سلام کرد. حضرت حسن بن على(ع) به او فرمود: بنشین که مانند تو شخصى نباید از شنیدن سخنى که سبب زنده شدن مردگان و مردن زندهها میشود، غایب باشد (آن سخن وصیت پایان عمر من است که دلهاى مرده را زنده میکند و هر زندهاى که آن را نپذیرد، در شمار مردگان آید).
وجود خود را همچون ظرفى قرار دهید که علم و دانش در آن جاى گیرد، و مانند شعلههاى فروزان شبهاى تاریک و ظلمانى را روشن کنید؛ با این حال، موجهاى تابان روز روشن با هم تفاوت دارند و بعضى از بعضى روشنتر و تابندهترند، (پس اگرچه تو هم برادر من و حسین هستی، اما بدان که من و او نور تابندهتر خورشید وجود پدر هستیم، با آنکه اگرچه همه بشر از یک اصلاند، ولى تو به واسطه انتساب به امام على(ع) باید علم و کمالت از مردم دیگر تابندهتر باشد) مگر نمیدانى که خدا فرزندان ابراهیم را امام قرار داد ولى بعضى را بر بعض دیگر فضیلت بخشید و به داود(ع) زبور را داد، در صورتى که میدانى محمد(ص) را به چه امتیازى برگزید (قرآن را به او فرستاد و او را بر خُلق عظیم ستود).[1]
اى محمد بن على! من از حسد بر تو نگرانم؛ زیرا خدا حسد را صفت کفار دانسته و فرموده است: «(بسیارى از اهل کتاب میخواهند) با وجود اینکه حق بر آنها روشن شده به سبب حسدى که در دل خود دارند، شما را به کفر برگردانند»[2] مبادا خداى -عزّ و جلّ- شیطان را بر تو مسلط کند.
اى محمد بن على! نمیخواهى آنچه را از پدرت (امام علی) درباره تو شنیدهام به تو بگویم؟ گفت: چرا، فرمود: شنیدم پدرت(ع) روز جنگ بصره (جنگ جمل) میفرمود: کسى که میخواهد در دنیا و آخرت به من نیکى کند، باید به پسرم محمد نیکى کند ...
اى محمد بن على! نمیدانى که حسین بن على(ع) بعد از وفات من و بعد از جدائى روحم از پیکرم، امام پس از من است و نزد خداوند نام او به امامت در کتاب (لوح محفوظ یا قرآن) ثبت است، و وارث پیامبر است و این ارث از پدر و مادرش به او داده شده است، خدا میداند که شما بهترین مردم هستید، لذا محمد(ص) را از میان شما به رسالت برگزید و محمد(ص)، على(ع) را انتخاب کرد و على(ع) مرا به امامت برگزید و من حسین(ع) را برگزیدم.
محمد بن على عرض کرد: تو امام و واسطه میان من و محمد(ص) هستی، به خدا من دوست داشتم که پیش از آنکه این سخن را از تو بشنوم مرده باشم، همانا در سرم سخنى است که دلوها نتوانند همه آن را بکشند (آنقدر از فضیلت شما در خاطر دارم که به وصف در نیاید) و ترانه و آهنگ بادها دگرگونش نسازد (یاوهگوئیهاى دشمنان عقیده مرا نسبت به شما سست نمیکند) آنها مانند نوشته نقطهداری در برگ کاغذ مزیّنی نقش بسته است، میخواهم اظهارش کنم ولى دریافتم که قرآن و کتابهای دیگرى که پیامبران آوردهاند، بر من پیشى گرفتهاند، و آن سخنى است که زبان هر گوینده و دست هر نویسنده از اداى آن عاجز است تا آنجا که قلمها تمام شود و کاغذها سیاه شود و باز هم فضیلت شما پایانی ندارد، خدا نیکوکاران را چنین جزا میدهد و هیچ نیروئى جز از خدا نیست. حسین از همه ما داناتر و از لحاظ خویشتندارى بردبارتر و از جهت خویشاوندی به رسول خدا(ص) نزدیکتر است، او پیش از خلقتش فقیه بوده (یعنى خدا روحش را پیش از تعلق به بدن، عالم ساخت) و پیش از آنکه زبان باز کند وحى خدا را خوانده است و اگر خدا در شخص دیگرى خیرى میدانست، محمد(ص) را بر نمیگزید، پس چون خدا محمد(ص) را برگزید؛ و محمد(ص)، على(ع) را انتخاب کرد و على(ع) شما را به امامت برگزید و شما حسین را، ما تسلیم شدیم و راضی هستیم، کیست که به غیر آن راضی باشد؟ و کیست جز او که در کارهاى مشکل خویش تسلیمش شویم»؟!.[3]
[1]. قلم، 4.
[2]. بقره، 109.
[3]. کلینى، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق و مصحح: غفارى، على اکبر، آخوندى، محمد، ج 1، ص 300 – 302، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ چهارم، 1407ق؛ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج 1، ص 422 – 423 (با اندک تفاوتی در برخی از فقرات)، مؤسسه آل البیت(ع)، قم، چاپ اول، 1417ق.