کد سایت
fa37518
کد بایگانی
45516
نمایه
طبیعت کلیه
خلاصه پرسش
طبیعت کلیه به چه معنا است؟
پرسش
طبیعت کلیه به چه معنا است؟
پاسخ اجمالی
طبیعت کلیه دارای دو اصطلاح است؛ اول اصطلاحی است که میان اهل منطق و فلسفه معروف است و مقصود آنان همان طبیعت است. توضیح اینکه؛ در نظر آنان کلی بر سه قسم است:
1 . کلی منطقی که همان مفهوم کلی است؛ یعنی هر مفهومی که بر مصادیق متعددی صدق میکند.
2 . کلی طبیعی؛ یعنی نفس طبیعت؛ مانند ذات و ماهیت انسان که آن را طبیعت کلیه نیز میگویند.
3 . کلی عقلی، منظور از آن، این است که آن طبیعت را با وصف کلیت در نظر بگیریم مثلاً بگوییم: انسان کلی.[1]
اما اصطلاح دیگر طبیعت کلیه مربوط به اهل عرفان است. در نظر آنان طبیعت کلیه همان وجود جمعی موجودات است.[2]
به بیان برخی از حکیمان: «طبیعت کلیه در اصطلاح حکما امرى است جسمانى که در عناصر و دیگر أجسام سفلى و اجرام علوى سارى است که با ماده قرین است. مثلاً مىگوییم طبیعت جسم، طبیعت آب، طبیعت خاک و هکذا. که مرجع و مآل طبیعت به این معنى امرى است جسمانى. به تعبیر دیگر: این طبیعت از قواى نفس کلى است که در أجسام طبیعى (سفلیات) و در اجرام علوى سارى است. خلاصه در عناصر و فاعل صور عناصر یعنى حقایق آنها که منطبع در مواد هیولانى آنهاست سارى مىباشد. اما طبیعت در مشرب ارباب کشف و اصحاب عرفان اشاره به حقیقت إلهیه به نام صادر اوّل است که فعّال جمیع صور مىباشد. و این حقیقت فعاله الهیه به باطنش فاعل صور اسمائى است، و به ظاهرش که طبیعت کلیه است فاعل صورتهاى دیگرى جز صور اسمائى. این طبیعت کلیه به مشرب ارباب کشف، مبدأ فعل و انفعال در همه جواهر است و قابل جمیع تأثیرات اسمائیه است پس این جمعیت الهیه جمیع قوابل عالم را از اعلى و اسفل یعنى از عالم روحانى و جسمانى داراست. زیرا طبیعت کلیه را که محیط است به عالم روحانى و جسمانى، در بر دارد».[3]
در بیانی دیگر: «طبیعت در اصطلاح حکیم، أخص از طبیعت در اصطلاح عارف و شأنى از شئون و به تعبیر دیگر صورتى از صور آن است. طبیعتى که عارف مىگوید همان نفس رحمانى است. یعنى نفس رحمانى و طبیعت به حسب وجود شیء واحدند و تغایر آن دو به اعتبار است. یعنى همین شیء واحد که وجود فعلى واحد است از آن حیث که از واجب متنفس فایض است نفس رحمانى است و از آن حیث که مبدأ فعل است به اعتبار اظهارش مر تعینات را، و مبدأ انفعال است که به تعینات تقید مىیابد، طبیعت کلیه است».[4]
1 . کلی منطقی که همان مفهوم کلی است؛ یعنی هر مفهومی که بر مصادیق متعددی صدق میکند.
2 . کلی طبیعی؛ یعنی نفس طبیعت؛ مانند ذات و ماهیت انسان که آن را طبیعت کلیه نیز میگویند.
3 . کلی عقلی، منظور از آن، این است که آن طبیعت را با وصف کلیت در نظر بگیریم مثلاً بگوییم: انسان کلی.[1]
اما اصطلاح دیگر طبیعت کلیه مربوط به اهل عرفان است. در نظر آنان طبیعت کلیه همان وجود جمعی موجودات است.[2]
به بیان برخی از حکیمان: «طبیعت کلیه در اصطلاح حکما امرى است جسمانى که در عناصر و دیگر أجسام سفلى و اجرام علوى سارى است که با ماده قرین است. مثلاً مىگوییم طبیعت جسم، طبیعت آب، طبیعت خاک و هکذا. که مرجع و مآل طبیعت به این معنى امرى است جسمانى. به تعبیر دیگر: این طبیعت از قواى نفس کلى است که در أجسام طبیعى (سفلیات) و در اجرام علوى سارى است. خلاصه در عناصر و فاعل صور عناصر یعنى حقایق آنها که منطبع در مواد هیولانى آنهاست سارى مىباشد. اما طبیعت در مشرب ارباب کشف و اصحاب عرفان اشاره به حقیقت إلهیه به نام صادر اوّل است که فعّال جمیع صور مىباشد. و این حقیقت فعاله الهیه به باطنش فاعل صور اسمائى است، و به ظاهرش که طبیعت کلیه است فاعل صورتهاى دیگرى جز صور اسمائى. این طبیعت کلیه به مشرب ارباب کشف، مبدأ فعل و انفعال در همه جواهر است و قابل جمیع تأثیرات اسمائیه است پس این جمعیت الهیه جمیع قوابل عالم را از اعلى و اسفل یعنى از عالم روحانى و جسمانى داراست. زیرا طبیعت کلیه را که محیط است به عالم روحانى و جسمانى، در بر دارد».[3]
در بیانی دیگر: «طبیعت در اصطلاح حکیم، أخص از طبیعت در اصطلاح عارف و شأنى از شئون و به تعبیر دیگر صورتى از صور آن است. طبیعتى که عارف مىگوید همان نفس رحمانى است. یعنى نفس رحمانى و طبیعت به حسب وجود شیء واحدند و تغایر آن دو به اعتبار است. یعنى همین شیء واحد که وجود فعلى واحد است از آن حیث که از واجب متنفس فایض است نفس رحمانى است و از آن حیث که مبدأ فعل است به اعتبار اظهارش مر تعینات را، و مبدأ انفعال است که به تعینات تقید مىیابد، طبیعت کلیه است».[4]
[1]. ر. ک: حیدری، سید رائد، المقرر، فی توضیح منطق المظفر، ج 1، ص 258 به بعد، منشورات ذوی القربی، قم، 1422 ق؛ الفیض الکاشانى، محسن، اصول المعارف، ص 201، دفتر تبلیغات اسلامى، قم، چاپ سوم، 1375ش.
[2]. ر. ک: میر داماد، محمد باقر، جذوات و مواقیت، ص 55، میراث مکتوب، تهران، چاپ اول، 1380ش.
[3]. حسن زاده آملى، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ص 17، وزارت ارشاد، تهران، چاپ اول، 1378ش.
[4]. همان، ص 363.