کد سایت
fa78670
کد بایگانی
96113
نمایه
انقلاب در ذات و حرکت جوهری
طبقه بندی موضوعی
انسان شناسی
خلاصه پرسش
آیا نظریه ملا صدرا مبنی بر «جسمانیة الحدوث بودن نفس»، مستلزم «انقلاب در ذات» نبوده و محال نیست؟
پرسش
با سلام؛ آیا نظریه جسمانیة الحدوث بودن نفس در پیدایش امر و تجرد آن در اثر حرکت جوهری، مستلزم انقلاب در ذات نیست؛ زیرا جسم مادی طبق نظر ملاصدرا به امر روحانی مجرد غیر مادی مبدل میشود؟
پاسخ اجمالی
در پاسخ ابتدا باید به نکات ذیل توجه کرد:
1. حدوث جسمانی نفس بر اساس حرکت جوهری قابل اثبات است.
2. حرکت جوهری نیز مبتنی بر اصالت وجود است.
3. انقلاب در ذات و ماهیت بر اساس اصالت وجود، قابل پذیرش است و محال نیست.
از یکسو نظریه «جسمانیة الحدوث بودن نفس» از ابتکارات و نوآوریهای صدرالمتألهین و در واقع یکی از زیربناییترین مسائل انسانشناسی در حکمت متعالیه است که بیان دوم و نتیجهای از «حرکت جوهری نفس» میباشد؛ یعنی نفس از طریق حرکت جوهری، با حفظ وحدت و کمالات گذشته خود، به کمالات جدید دست مییابد. در واقع جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء بودن نفس بیان کننده نحوه تکامل و رسیدن نفس، به مقام «جامعیت وجودی» است؛ مقامی که نفس در آن مقام، از «مادیت» تا «تجرّد» کشش وجودی دارد.[1]
از سوی دیگر «حرکت جوهری» نیز مبتنی بر «اصالت وجود» است؛ زیرا حرکت جوهری این است که ذات و جوهر هر چیزی حرکت دارد،[2] و این امر، مستلزم از دست رفتن و فنای مستمر یک ذات و پیدایش ذاتی دیگر است. بنابراین «حرکت جوهری» مستلزم «انقلاب در ذات» است؛ اما پذیرش «انقلاب ماهیت» هر چند بر اساس «اصالة الماهیة» محال است؛ ولی بر اساس «اصالة الوجود» مشکل ندارد.
توضیح اینکه در فلسفه قبل از ملاصدرا این یک اصل مسلّمى بوده است که انقلاب ذات و انقلاب ماهیت محال است، و بوعلى و امثال او هم به همین دلیل حرکت در جوهر را محال مىدانستند؛ مىگفتند حرکت در اعراض صحیح است؛ چون جوهر، اصل محفوظ این اعراض متغیر و متبدل است، ولى اگر خود جوهر بخواهد متبدل شود، دیگر یک چنین اصل محفوظى نداریم که بگوییم او است که این جوهرش تبدیل شده است به یک جوهر دیگر؛ یعنى در اینجا دیگر «این همانى» محفوظ نمیماند، پس حرکت در جوهر محال است. اما صدرالمتألهین با اثبات اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت، نتایجی از آن گرفته است که یکى از نتایجى که ملاصدرا از اصالت وجود گرفت، این بود که انقلاب ذات و انقلاب ماهیت محال نیست، بلکه در هر حرکتى خصوصاً در حرکتهاى اشتدادى لزوماً انقلاب ذات هست، و در حرکت جوهرى هم انقلاب ذات هست، ولى وجود، یک وجود واحد است که دائماً ماهیتش تغییر میکند، در هر آن ماهیتى دارد غیر از ماهیت قبلى و در هر آن ذاتى دارد غیر از ذات قبلى و در هر آن تعریفى دارد غیر از تعریف قبلى، دائماً ماهیت عوض میکند.[3]
1. حدوث جسمانی نفس بر اساس حرکت جوهری قابل اثبات است.
2. حرکت جوهری نیز مبتنی بر اصالت وجود است.
3. انقلاب در ذات و ماهیت بر اساس اصالت وجود، قابل پذیرش است و محال نیست.
از یکسو نظریه «جسمانیة الحدوث بودن نفس» از ابتکارات و نوآوریهای صدرالمتألهین و در واقع یکی از زیربناییترین مسائل انسانشناسی در حکمت متعالیه است که بیان دوم و نتیجهای از «حرکت جوهری نفس» میباشد؛ یعنی نفس از طریق حرکت جوهری، با حفظ وحدت و کمالات گذشته خود، به کمالات جدید دست مییابد. در واقع جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء بودن نفس بیان کننده نحوه تکامل و رسیدن نفس، به مقام «جامعیت وجودی» است؛ مقامی که نفس در آن مقام، از «مادیت» تا «تجرّد» کشش وجودی دارد.[1]
از سوی دیگر «حرکت جوهری» نیز مبتنی بر «اصالت وجود» است؛ زیرا حرکت جوهری این است که ذات و جوهر هر چیزی حرکت دارد،[2] و این امر، مستلزم از دست رفتن و فنای مستمر یک ذات و پیدایش ذاتی دیگر است. بنابراین «حرکت جوهری» مستلزم «انقلاب در ذات» است؛ اما پذیرش «انقلاب ماهیت» هر چند بر اساس «اصالة الماهیة» محال است؛ ولی بر اساس «اصالة الوجود» مشکل ندارد.
توضیح اینکه در فلسفه قبل از ملاصدرا این یک اصل مسلّمى بوده است که انقلاب ذات و انقلاب ماهیت محال است، و بوعلى و امثال او هم به همین دلیل حرکت در جوهر را محال مىدانستند؛ مىگفتند حرکت در اعراض صحیح است؛ چون جوهر، اصل محفوظ این اعراض متغیر و متبدل است، ولى اگر خود جوهر بخواهد متبدل شود، دیگر یک چنین اصل محفوظى نداریم که بگوییم او است که این جوهرش تبدیل شده است به یک جوهر دیگر؛ یعنى در اینجا دیگر «این همانى» محفوظ نمیماند، پس حرکت در جوهر محال است. اما صدرالمتألهین با اثبات اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت، نتایجی از آن گرفته است که یکى از نتایجى که ملاصدرا از اصالت وجود گرفت، این بود که انقلاب ذات و انقلاب ماهیت محال نیست، بلکه در هر حرکتى خصوصاً در حرکتهاى اشتدادى لزوماً انقلاب ذات هست، و در حرکت جوهرى هم انقلاب ذات هست، ولى وجود، یک وجود واحد است که دائماً ماهیتش تغییر میکند، در هر آن ماهیتى دارد غیر از ماهیت قبلى و در هر آن ذاتى دارد غیر از ذات قبلى و در هر آن تعریفى دارد غیر از تعریف قبلى، دائماً ماهیت عوض میکند.[3]