در تعریف جوهر گفته می شود ماهیه اذا وجدت فی الخارج وجدت لا فی موضوع حالا اعم است از اینکه اصلا موضوعی نداشته باشد یا اگر هم موضوعی دارد به آن نیاز مند نباشد. بنابراین مجردات تام هم جوهر هستند یعنی ماهیتی هستند که اذا وجدت فی الخارج وجدت لافی موضوع و اساساً جوهر بودن ملازم با معروض اعراض واقع شدن نیست.
اینکه چرا بر مجردات تام اطلاق جوهر می شود با اینکه معروض اعراض قرار نمی گیرند جواب این است که در تعریف جوهر گفته می شود ماهیه اذا وجدت فی الخارج وجدت لا فی موضوع حالا اعم است از اینکه اصلاً موضوعی نداشته باشد یا اگر هم موضوعی دارد به آن نیاز مند نباشد. بنابراین مجردات تام هم جوهر هستند یعنی ماهیتی هستند که اذا وجدت فی الخارج وجدت لافی موضوع و اساساً جوهر بودن ملازم با معروض اعراض واقع شدن نیست یعنی این چنین نیست که اگر یک ماهیت، ماهیت جوهری شد حتماً باید معروض اعراض قرار گیرد و عرض بر او حمل شود. لذا جوهر به پنج قسم تقسیم می شود: عقل، نفس، ماده، صورت و جسم. و هرپنج قسم صاحب ماهیت هستند و عقل را این گونه تعریف می کنیم که جوهرٌ مجرد ذاتاً و فعلاً که هم من حیث الذات مجرد از ماده و اعراض ماده است و هم من حیث الفعل. اما از ماهیت مجرد نیست چون ممکن الوجود است و هر ممکن الوجودی زوجٌ ترکیبیٌ من ماهیه و وجود. ولی خداوند متعال مجرد است؛ هم از ماده و هم اعراض ماده و هم از ماهیت؛چون ماهیت ندارد.
خلاصه، عقول مجرد هستند از ماده و اعراض ماده ولی خداوند متعال مجرد است از ماده و اعراض ماده و ماهیت.
در مورد قسمت دوم سوال پاسخ این است که اگر جوهر را این گونه تعریف کردیم که ماهیة اذا وجدت فی الخارج وجدت لافی موضوع یعنی ماهیت را در تعریف جوهر اخذ کردیم شامل حق تعالی نمی شود و بر اساس این تعریف واجب الوجود جوهر نیست. اما اگر اساساً از اول، جوهر را به گونه دیگری تعریف کردیم مثلا گفتیم : جوهر، وجود لا فی موضوع یا موجود لافی موضوع، شامل واجب الوجود می شود و واجب الوجود جوهر است. پس جوهر بودن واجب یا جوهر نبودن واجب متکی به تعریف جوهر است.
در مورد توضیح بیشتر در باب اطلاق جوهر بر واجب الوجود به پاسخ شماره 8177 (سایت: 8412) مراجعه کنید.