کد سایت
fa84961
کد بایگانی
97369
نمایه
ربط حادث به قدیم و بطلان تصادف در خلقت
طبقه بندی موضوعی
هستی شناسی,علت و معلول,خدا و جهان
خلاصه پرسش
هنگامی که خدا موجودی را میآفریند، آیا چیزی از خودش کم میشود؟! اگر پاسخ، منفی است، آیا این به معنای همان «تصادف» و «صدفه» نیست؟!
پرسش
آیا وقتی خدا موجودی را میآفریند چیزی از خودش کم میشود؟ اگر جواب منفی است، آیا این به معنای صدفه نیست؟
پاسخ اجمالی
یکی از مسائل مهم در مباحث خداشناسی، بیان چگونگی پیدایش جهان از ناحیه خداوند است که یکی از دشوارترین مباحث فلسفی و کلامی بوده و با عنوان «ربط حادث به قدیم» شناخته میشود.
مسلّم آن است که رابطه خداوند با جهان به این معنا نیست که واقعیت خداوند، با اشیا یکی شود، در آنها نفوذ و حلول کند و یا پارههایی از واقعیت خداوند جدا شده و به اشیا بپیوندد.[1] چنانکه رابطهی خداوند با جهان مانند رابطه بنّا با ساختمان نیست که اگر سازنده پس از بنای ساختمان از بین برود تأثیری در وجود ساختمان ندارد.
از دیدگاه معرفت اسلامی، وجود و هستی(هستی مستقل) منحصر در ذات متعالی خداوند بوده و ماسوی الله و هرآنچه غیر خداست، نشانه، آیه، نمود و ظهور و تجلی خداوند میباشد.[2]
در این مورد(رابطه خداوند با جهان)، هر چند نمونه دقیق دیگری وجود ندارد و در حقیقت باید گفت:
ای برون از وهم و قال و قیل من
خاک بر فرق من و تمثیل من
ولی برای تقریب به ذهن، میتوان چند مثال ساده را – با وجود برخی تفاوتها - ارائه کرد:
نمونه اول: رابطه منبع الکتریسیته با روشنایی لامپ که این روشنایی، لحظه به لحظه محتاج منبع الکتریسیته است. به عبارتی خداوند نیز نوری است که «نور السماوات و الأرض» و «منوّر النور» بوده و تمام هستیها وابسته به اوست.
نمونه دوم: رابطه «قدرت ذهن انسان» با «تصویرهای ذهنی» که «تصویرهای ذهنی» در «عالم ذهن»، تنها با توجه اولیه و نیز ادامه توجه ذهن پدید میآیند[3] و اگر حتی لحظهای، توجه ذهن از آن صورت ذهنی برداشته شود، دیگر از آن صورت ذهنی خبری نخواهد بود؛ به همین جهت اهل معرفت در مورد خداوند میگویند:
به اندک التفاتی زنده دارد آفرینش را
اگر نازی کند در هم فرو ریزند قالبها[4]
دلیل فلسفی این مطلب نیز روشن است؛ زیرا بر اساس مبانی حکمت متعالیه نیاز و وابستگی به خداوند در نهاد و ذات همهی ممکنات و مخلوقات نهفته است، بلکه ماهیت و ذات ممکنات عین فقر الی الله است.[5]
بنابراین با اینکه رابطهی خداوند با جهان آفرینش موجودات به معنای کم شدن چیزی از خداوند نیست، در عین حال موجب صُدفه نخواهد بود.
توضیح اینکه صُدفه عبارت است از: اینکه فرض کنیم حادثهاى خود بخود بدون آنکه چیزی در وجود او دخالت داشته باشد، به وجود آید. یکى از ضروریات عقل امتناع صدفه و اتفاق است.[6] در میان دانشمندان جهان از آغاز تاریخ جهان، کمتر افرادى وقوع صدفه را میپذیرند جز آنچه به برخی فلاسفه یونان قدیم نسبت داده شده و مشخص نیست که این نسبت تا چه اندازه صحیح است.
اعتقاد به صدفه و اتفاق و نفى قانون قطعى علیت و معلولیت، مستلزم این است که هیچگونه نظم و قاعده و ترتیبى در کار جهان قائل نشویم و هیچ چیز را شرط و دخیل در هیچ چیز ندانیم و پیدایش هیچ حادثهاى را مربوط به هیچ امرى ندانیم و بین اشیا هیچ رابطهاى قائل نشویم و این مستلزم این است که خط بطلان روى تمام علوم بکشیم؛ زیرا هر علمى عبارت است از: بیان مجموعهاى از قواعد و نظامات جهان؛ در حالیکه اگر پیدایش یک حادثه بدون علت جایز باشد، باید در هر وقت و تحت هر شرطى وقوع هر حادثهاى را انتظار داشت، و در هیچ وقت و تحت هیچگونه شرایطى اطمینان به وقوع نیافتن هیچ حادثهاى نمیتوان پیدا کرد، و این به معنای خط بطلان کشیدن روى تمام علوم است.[7]
مسلّم آن است که رابطه خداوند با جهان به این معنا نیست که واقعیت خداوند، با اشیا یکی شود، در آنها نفوذ و حلول کند و یا پارههایی از واقعیت خداوند جدا شده و به اشیا بپیوندد.[1] چنانکه رابطهی خداوند با جهان مانند رابطه بنّا با ساختمان نیست که اگر سازنده پس از بنای ساختمان از بین برود تأثیری در وجود ساختمان ندارد.
از دیدگاه معرفت اسلامی، وجود و هستی(هستی مستقل) منحصر در ذات متعالی خداوند بوده و ماسوی الله و هرآنچه غیر خداست، نشانه، آیه، نمود و ظهور و تجلی خداوند میباشد.[2]
در این مورد(رابطه خداوند با جهان)، هر چند نمونه دقیق دیگری وجود ندارد و در حقیقت باید گفت:
ای برون از وهم و قال و قیل من
خاک بر فرق من و تمثیل من
ولی برای تقریب به ذهن، میتوان چند مثال ساده را – با وجود برخی تفاوتها - ارائه کرد:
نمونه اول: رابطه منبع الکتریسیته با روشنایی لامپ که این روشنایی، لحظه به لحظه محتاج منبع الکتریسیته است. به عبارتی خداوند نیز نوری است که «نور السماوات و الأرض» و «منوّر النور» بوده و تمام هستیها وابسته به اوست.
نمونه دوم: رابطه «قدرت ذهن انسان» با «تصویرهای ذهنی» که «تصویرهای ذهنی» در «عالم ذهن»، تنها با توجه اولیه و نیز ادامه توجه ذهن پدید میآیند[3] و اگر حتی لحظهای، توجه ذهن از آن صورت ذهنی برداشته شود، دیگر از آن صورت ذهنی خبری نخواهد بود؛ به همین جهت اهل معرفت در مورد خداوند میگویند:
به اندک التفاتی زنده دارد آفرینش را
اگر نازی کند در هم فرو ریزند قالبها[4]
دلیل فلسفی این مطلب نیز روشن است؛ زیرا بر اساس مبانی حکمت متعالیه نیاز و وابستگی به خداوند در نهاد و ذات همهی ممکنات و مخلوقات نهفته است، بلکه ماهیت و ذات ممکنات عین فقر الی الله است.[5]
بنابراین با اینکه رابطهی خداوند با جهان آفرینش موجودات به معنای کم شدن چیزی از خداوند نیست، در عین حال موجب صُدفه نخواهد بود.
توضیح اینکه صُدفه عبارت است از: اینکه فرض کنیم حادثهاى خود بخود بدون آنکه چیزی در وجود او دخالت داشته باشد، به وجود آید. یکى از ضروریات عقل امتناع صدفه و اتفاق است.[6] در میان دانشمندان جهان از آغاز تاریخ جهان، کمتر افرادى وقوع صدفه را میپذیرند جز آنچه به برخی فلاسفه یونان قدیم نسبت داده شده و مشخص نیست که این نسبت تا چه اندازه صحیح است.
اعتقاد به صدفه و اتفاق و نفى قانون قطعى علیت و معلولیت، مستلزم این است که هیچگونه نظم و قاعده و ترتیبى در کار جهان قائل نشویم و هیچ چیز را شرط و دخیل در هیچ چیز ندانیم و پیدایش هیچ حادثهاى را مربوط به هیچ امرى ندانیم و بین اشیا هیچ رابطهاى قائل نشویم و این مستلزم این است که خط بطلان روى تمام علوم بکشیم؛ زیرا هر علمى عبارت است از: بیان مجموعهاى از قواعد و نظامات جهان؛ در حالیکه اگر پیدایش یک حادثه بدون علت جایز باشد، باید در هر وقت و تحت هر شرطى وقوع هر حادثهاى را انتظار داشت، و در هیچ وقت و تحت هیچگونه شرایطى اطمینان به وقوع نیافتن هیچ حادثهاى نمیتوان پیدا کرد، و این به معنای خط بطلان کشیدن روى تمام علوم است.[7]
[3]. شاید یکی از معانی این جملهی معروف پیامبر(ص) که فرمود: «هر کس خود را شناخت خدا را شناخته است»، همین معنا باشد.
[5]. برای اطلاع بیشتر رجوع شود به پاسخهای 80(فرض ممکن الوجود در کنار واجب الوجود)، و 11579(وجود ابدی).
[6]. توضیح اینکه از نظر فلاسفه، صدفه و اتّفاق، و به تعبیرى دیگر تصادف، به هیچ وجه وجود ندارد و آنچه بشر آنرا به نام تصادف مینامد، واقعاً از نوع تصادف نیست، بلکه با سایر علل و معلولات و مقدّمات و نتایج، کوچکترین تفاوتى از لحاظ ماهیّت ندارد. بیان مطلب این است که کلمه تصادف در دو مورد استعمال میشود:
یکى در مورد پیدایش حادثهاى بدون علّت فاعلى، یعنى اینکه فرض کنیم پدیدهاى که نبود و پدید شد، خودبخود و بدون تأثیر هیچ عاملى پدید شد. این نوع از تصادفات از طرف همهی مکتبها، اعمّ از الهى و مادّى، مردود است. مادّیین نیز در خلقت عالم چنین فرضى را نمیپذیرند.
مورد دیگر استعمال این کلمه این است که فرض شود نتیجهاى از مقدّمهاى پیدا شود که مقدّمه او نیست و از مقدّمهاى نتیجهاى پیدا شود که آن نتیجه، نتیجه این مقدّمه نیست، بلکه نتیجه طبیعى مقدّمات دیگر است که وجود نیافته است. مثلًا اگر شما از تهران سوار اتومبیل شوید و راه تهران- قم را پیش گیرید و بعد از دو سه ساعت به قم برسید، هرگز نمیگویید با اتومبیل در این راه، راه افتادم و تصادفاً به قم رسیدم؛ زیرا لازمه طبیعى این نوع سیر و حرکت، رسیدن به قم است. ولى اگر دوستى قدیمى داشته باشید که سالها است او را ندیدهاید و در وقتى که به قم میروید ابدا در فکر او و در جستوجوى او نیستید، همینکه در بین راه تهران و قم ناگهان رفیق خودتان را دیدید میگویید در بین راه قم و تهران تصادفاً به هم رسیدیم.
پس تصادف و اتّفاق امرى نسبى است؛ یعنى نسبت به کسى که بیاطّلاع از جریانها است تصادف است، امّا نسبت به کسى که آگاه بر متن جریانات است و به همه اوضاع و شرایط احاطه دارد - و در واقع نسبت به متن واقع- به هیچ وجه تصادف و اتّفاقى در کار نیست. این است که میگویند: «یقول الاتّفاق جاهل السّبب»؛ یعنى آنچه اتّفاق و تصادف نامیده میشود نسبت به جاهل به اسباب و علل اتّفاق و تصادف است، نه نسبت به عالم و محیط بر جریانات.
از اینجا معلوم میشود که براى ذات بارى تعالى و در حقیقت باید بگوییم از نظر متن واقع و نفسالامر، تصادف و اتّفاقى در کار نیست. پس اینکه گفته میشود «اگر قائل به خدا باشیم باید قبول کنیم که حوادث جهان طبق طرح قبلى و قابل پیشبینى بوده و تصادف و اتّفاق در کار نبوده و نقشى نداشته است، و حال آنکه علوم براى تصادف و اتّفاق نقش مؤثّر و مهمّى قائلاند» سخنى بیهوده است. این تصادف نسبت به ما که جاهل به مجموع علل و اسبابیم، تصادف است، نه نسبت به خداوند که خالق و آفریننده کلّ است و محیط بر همه اسباب و اوضاع و احوال و علل و شرایط است». ر. ک: مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 1، ص 520 -522، تهران، صدرا.
یکى در مورد پیدایش حادثهاى بدون علّت فاعلى، یعنى اینکه فرض کنیم پدیدهاى که نبود و پدید شد، خودبخود و بدون تأثیر هیچ عاملى پدید شد. این نوع از تصادفات از طرف همهی مکتبها، اعمّ از الهى و مادّى، مردود است. مادّیین نیز در خلقت عالم چنین فرضى را نمیپذیرند.
مورد دیگر استعمال این کلمه این است که فرض شود نتیجهاى از مقدّمهاى پیدا شود که مقدّمه او نیست و از مقدّمهاى نتیجهاى پیدا شود که آن نتیجه، نتیجه این مقدّمه نیست، بلکه نتیجه طبیعى مقدّمات دیگر است که وجود نیافته است. مثلًا اگر شما از تهران سوار اتومبیل شوید و راه تهران- قم را پیش گیرید و بعد از دو سه ساعت به قم برسید، هرگز نمیگویید با اتومبیل در این راه، راه افتادم و تصادفاً به قم رسیدم؛ زیرا لازمه طبیعى این نوع سیر و حرکت، رسیدن به قم است. ولى اگر دوستى قدیمى داشته باشید که سالها است او را ندیدهاید و در وقتى که به قم میروید ابدا در فکر او و در جستوجوى او نیستید، همینکه در بین راه تهران و قم ناگهان رفیق خودتان را دیدید میگویید در بین راه قم و تهران تصادفاً به هم رسیدیم.
پس تصادف و اتّفاق امرى نسبى است؛ یعنى نسبت به کسى که بیاطّلاع از جریانها است تصادف است، امّا نسبت به کسى که آگاه بر متن جریانات است و به همه اوضاع و شرایط احاطه دارد - و در واقع نسبت به متن واقع- به هیچ وجه تصادف و اتّفاقى در کار نیست. این است که میگویند: «یقول الاتّفاق جاهل السّبب»؛ یعنى آنچه اتّفاق و تصادف نامیده میشود نسبت به جاهل به اسباب و علل اتّفاق و تصادف است، نه نسبت به عالم و محیط بر جریانات.
از اینجا معلوم میشود که براى ذات بارى تعالى و در حقیقت باید بگوییم از نظر متن واقع و نفسالامر، تصادف و اتّفاقى در کار نیست. پس اینکه گفته میشود «اگر قائل به خدا باشیم باید قبول کنیم که حوادث جهان طبق طرح قبلى و قابل پیشبینى بوده و تصادف و اتّفاق در کار نبوده و نقشى نداشته است، و حال آنکه علوم براى تصادف و اتّفاق نقش مؤثّر و مهمّى قائلاند» سخنى بیهوده است. این تصادف نسبت به ما که جاهل به مجموع علل و اسبابیم، تصادف است، نه نسبت به خداوند که خالق و آفریننده کلّ است و محیط بر همه اسباب و اوضاع و احوال و علل و شرایط است». ر. ک: مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 1، ص 520 -522، تهران، صدرا.
[7]. ر. ک: همان، ج 6، ص 542.