کد سایت
fa88847
کد بایگانی
105981
نمایه
علت قضا نداشتن نمازهای تازه مسلمان
طبقه بندی موضوعی
نماز قضا و استیجاری
برچسب
نماز|قضا|مسلمان|تازه مسلمان
خلاصه پرسش
چرا فرد تازه مسلمان نیازی ندارد تا نماز و روزههای قبل از اسلام خود را قضا کند، اما افرادی که از ابتدا مسلمان بودهاند، موظفاند نماز و روزهای که از آنان فوت شده را قضا کنند؟!
پرسش
چرا کسی که تازه مسلمان شده قضای نمازها و روزههای گذشتهاش بر وی واجب نیست، اما کسی که از ابتدا مسلمان بوده اگر نخوانده باشد، قضای آنها بر وی واجب است؟
پاسخ اجمالی
اگر چه حکمت کامل همه احکام فقهی بر ما پوشیده است، اما در ارتباط با موضوع مطرح شده به دلایل مختلف، ممکن است این تفاوت وجود داشته باشد، از جمله اگر هر دو گروه موظف بودند که نماز و روزه گذشته خود را قضا کنند، ورود به دین اسلام برای افراد علاقهمند به این دین دشوار شده و انگیزه آنان را برای مسلمانشدن تضعیف مینمود و اگر افرادی که از ابتدا مسلمان بودند نیز نیازی به قضای عبادات خود نداشتند، برخی از آنان با اعتماد بر این حکم و اینکه هرگاه خواستند، بدون برگشت به گذشته میتوانند به احکام خود عمل کنند، دچار نوعی سهلانگاری در انجام فرایض مذهبی شده و عبادات خود را ترک کرده و شاید به تدریج، احکامی چون نماز و روزه به فراموشی سپرده میشد. پس تفکیک حکم قضای عبادات بین مسلمانان و تازه مسلمانان بهترین راه بود.
در تأیید این مطلب، روایتی از امام صادق(ع) چنین نقل شده است:
دو همسایه که یکى مسلمان و دیگرى نصرانى بودند گاهى با هم در مورد اسلام سخن میگفتند. مسلمان که مرد عابد و متدیّنى بود آنقدر از اسلام توصیف و تعریف کرد که همسایه نصرانیاش به اسلام متمایل شد و آنرا پذیرفت.
شب فرا رسید. هنگام سحر بود که نصرانى تازه مسلمان دید درِ خانهاش را میکوبند. متحیر و نگران پرسید:
«کیستى؟».
از پشت در صدا بلند شد: من فلان شخصم، و خودش را معرفى کرد. همان همسایه مسلمانش بود که به دست او به اسلام گرویده بود.
گفت: در این وقت شب چکار دارى؟
پاسخ شنید: زود وضو بگیر و جامهات را بپوش که براى نماز به مسجد برویم!
تازه مسلمان براى اولین بار در عمر خویش وضو گرفت و به دنبال همسایهاش روانه مسجد شد. هنوز تا طلوع صبح خیلى باقى بود. موقع نافله شب بود. آنقدر نماز خواندند تا سپیده دمید و موقع نماز صبح رسید. نماز صبح را خواندند و مشغول دعا و تعقیب بودند که هوا کاملاً روشن شد. تازه مسلمان حرکت کرد که به منزلش برگردد، رفیقش گفت: «کجا میروى؟!».
گفت: میخواهم به خانهام برگردم. فریضه صبح را که خواندیم، دیگر کارى نداریم.
پاسخ شنید: اندکی صبر کن و تعقیب نماز را بخوان تا خورشید طلوع کند!
تازه مسلمان نشست و آنقدر ذکر خدا گفت تا خورشید دمید. برخاست که برود، رفیق مسلمانش قرآنى به او داد و گفت: «کمی مشغول تلاوت قرآن باش تا خورشید بالا بیاید، و من توصیه میکنم که امروز نیت روزه کن، نمیدانى روزه چقدر ثواب و فضیلت دارد!».
کمکم نزدیک ظهر شد. گفت: «صبر کن، چیزى به ظهر نمانده، نماز ظهر را در مسجد بخوان» نماز ظهر خوانده شد. به او گفت: «صبر کن، طولى نمیکشد که وقت فضیلت نماز عصر میرسد، آنرا هم در وقت فضیلتش بخوانیم». بعد از خواندن نماز عصر گفت: «چیزى از روز نمانده» او را نگاه داشت تا وقت نماز مغرب رسید.
تازه مسلمان بعد از نماز مغرب حرکت کرد که برود افطار کند. رفیق مسلمانش گفت: «یک نماز بیشتر باقى نمانده و آن نماز عشاء است. صبر کن تا حدود یک ساعت از شب گذشته» وقت نماز عشاء هم رسید و آن را هم خواندند!
سپس تازه مسلمان حرکت کرد و رفت.
شب دوم هنگام سحر بود که باز صداى در را شنید! پرسید: «کیست؟».
پاسخ شنید: همسایهات هستم، زود وضو بگیر و جامهات را بپوش که به اتفاق هم به مسجد برویم.
تازه مسلمان گفت: من همان دیشب که از مسجد برگشتم، از گرویدن به دین شما نیز صرف نظر کردم! برو و فرد بیکارترى از من پیدا کن که کارى نداشته باشد و بتواند تمام وقت خود را در مسجد بگذراند. من آدمى فقیر و عیالمندم، باید دنبال کار و کسب روزى بروم.
امام صادق(ع) بعد از اینکه این حکایت را براى اصحاب و یاران خود نقل کرد، فرمود: «به این ترتیب آن مرد عابد سختگیر، فرد علاقهمندی را که وارد اسلام کرده بود، با دستان خودش از اسلام بیرون کرد. بنابراین، شما همیشه متوجه این حقیقت باشید که بر مردم تنگ نگیرید، اندازه و طاقت و توانایى مردم را در نظر بگیرید. تا میتوانید کارى کنید که مردم متمایل به دین شوند و فرارى نشوند. آیا نمیدانید که روش سیاست اموى بر سختگیرى و شدت است، ولى راه و روش ما بر نرمى و مدارا و حسن معاشرت و به دست آوردن دلها است؟».[1]
در تأیید این مطلب، روایتی از امام صادق(ع) چنین نقل شده است:
دو همسایه که یکى مسلمان و دیگرى نصرانى بودند گاهى با هم در مورد اسلام سخن میگفتند. مسلمان که مرد عابد و متدیّنى بود آنقدر از اسلام توصیف و تعریف کرد که همسایه نصرانیاش به اسلام متمایل شد و آنرا پذیرفت.
شب فرا رسید. هنگام سحر بود که نصرانى تازه مسلمان دید درِ خانهاش را میکوبند. متحیر و نگران پرسید:
«کیستى؟».
از پشت در صدا بلند شد: من فلان شخصم، و خودش را معرفى کرد. همان همسایه مسلمانش بود که به دست او به اسلام گرویده بود.
گفت: در این وقت شب چکار دارى؟
پاسخ شنید: زود وضو بگیر و جامهات را بپوش که براى نماز به مسجد برویم!
تازه مسلمان براى اولین بار در عمر خویش وضو گرفت و به دنبال همسایهاش روانه مسجد شد. هنوز تا طلوع صبح خیلى باقى بود. موقع نافله شب بود. آنقدر نماز خواندند تا سپیده دمید و موقع نماز صبح رسید. نماز صبح را خواندند و مشغول دعا و تعقیب بودند که هوا کاملاً روشن شد. تازه مسلمان حرکت کرد که به منزلش برگردد، رفیقش گفت: «کجا میروى؟!».
گفت: میخواهم به خانهام برگردم. فریضه صبح را که خواندیم، دیگر کارى نداریم.
پاسخ شنید: اندکی صبر کن و تعقیب نماز را بخوان تا خورشید طلوع کند!
تازه مسلمان نشست و آنقدر ذکر خدا گفت تا خورشید دمید. برخاست که برود، رفیق مسلمانش قرآنى به او داد و گفت: «کمی مشغول تلاوت قرآن باش تا خورشید بالا بیاید، و من توصیه میکنم که امروز نیت روزه کن، نمیدانى روزه چقدر ثواب و فضیلت دارد!».
کمکم نزدیک ظهر شد. گفت: «صبر کن، چیزى به ظهر نمانده، نماز ظهر را در مسجد بخوان» نماز ظهر خوانده شد. به او گفت: «صبر کن، طولى نمیکشد که وقت فضیلت نماز عصر میرسد، آنرا هم در وقت فضیلتش بخوانیم». بعد از خواندن نماز عصر گفت: «چیزى از روز نمانده» او را نگاه داشت تا وقت نماز مغرب رسید.
تازه مسلمان بعد از نماز مغرب حرکت کرد که برود افطار کند. رفیق مسلمانش گفت: «یک نماز بیشتر باقى نمانده و آن نماز عشاء است. صبر کن تا حدود یک ساعت از شب گذشته» وقت نماز عشاء هم رسید و آن را هم خواندند!
سپس تازه مسلمان حرکت کرد و رفت.
شب دوم هنگام سحر بود که باز صداى در را شنید! پرسید: «کیست؟».
پاسخ شنید: همسایهات هستم، زود وضو بگیر و جامهات را بپوش که به اتفاق هم به مسجد برویم.
تازه مسلمان گفت: من همان دیشب که از مسجد برگشتم، از گرویدن به دین شما نیز صرف نظر کردم! برو و فرد بیکارترى از من پیدا کن که کارى نداشته باشد و بتواند تمام وقت خود را در مسجد بگذراند. من آدمى فقیر و عیالمندم، باید دنبال کار و کسب روزى بروم.
امام صادق(ع) بعد از اینکه این حکایت را براى اصحاب و یاران خود نقل کرد، فرمود: «به این ترتیب آن مرد عابد سختگیر، فرد علاقهمندی را که وارد اسلام کرده بود، با دستان خودش از اسلام بیرون کرد. بنابراین، شما همیشه متوجه این حقیقت باشید که بر مردم تنگ نگیرید، اندازه و طاقت و توانایى مردم را در نظر بگیرید. تا میتوانید کارى کنید که مردم متمایل به دین شوند و فرارى نشوند. آیا نمیدانید که روش سیاست اموى بر سختگیرى و شدت است، ولى راه و روش ما بر نرمى و مدارا و حسن معاشرت و به دست آوردن دلها است؟».[1]