دلایل برون دینی و درون دینی زیادی بر این نکته گواهی می دهند که در زیر به برخی از آنها اشاره می کنیم:
1. کافی نبودن عقل برای برطرف کردن نیاز همیشگی بشر به هدایت
الف.بشر برای این خلق شده که با رسیدن به خدا به کمال برسد؛ پس باید به این سمت و سو هدایت شود. ب. ابزارهاى موجود بشر از برآوردن تمام نیازهاى هدایتی او عاجز است. ج. این نیاز به گونه ای است که در طول زمان و تمام اعصار پا بر جاست. از آنجایی که دین و قرآن براى برآورده ساختن نیازهاى هدایتی بشر آمده است، باید پاسخ گوی نیازهای هدایتی بشر تا روز قیامت باشد و اختصاصی به زمان پیامبر (ص) نداشته باشد.
2. آیاتی که دلالت بر جامعیت قرآن می کند
آیاتی در قرآن وجود دارد که بیان می کند قرآن کتابی جامع است که نیازهای هدایتی انسانها را پاسخ گو است. این آیات اطلاق دارند و شامل نیازهای هدایتی همه انسانها در همه زمانها می شوند.
3. جاودانه بودن دین اسلام
آیاتى در قرآن وجود دارد که اسلام و فرمانهاى قرآن را جاودانه معرفى مىکنند؛ مانند: «تَبَارَکَ الَّذِى نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلىَ عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَلَمِینَ نَذِیرًا»؛ زوال ناپذیر و پر برکت است کسى که قرآن را بر بندهاش نازل کرد تا بیمدهنده جهانیان باشد.
بىتردید چیزى که تا ابد استمرار دارد، باید در تمام اعصار به تمام نیازهاى انسان در زندگى فردى و اجتماعى، براى تحقق هدایت و سعادت، پاسخ دهد.
دلایل برون دینی و درون دینی زیادی بر این نکته گواهی می دهند که در زیر به برخی از آنها اشاره می کنیم:
1. کافی نبودن عقل
این دلیل را با این سؤال آغاز می کنیم که آیا تنها مردم زمان پیامبر نیاز به وحی داشته اند ؟ و اساساً سرّ نیاز بشر به وحی چیست؟ و آیا این نیاز به زمان خاصی اختصاص دارد یا عقل در تمام دوران نیازمند کمک وحی است؟
در پاسخ به این سؤال باید گفت: الف. بشر برای این خلق شده که با رسیدن به خدا به کمال برسد؛ پس باید به این سمت هدایت شود. ب. ابزارهاى موجود بشر از برآوردن تمام نیازهاى هدایتی او عاجز است. ج. این نیاز به گونه ای است که در طول زمان نیز پا بر جاست. از آنجایی که دین و قرآن براى برآورده ساختن نیازهاى هدایتی بشر آمده است، باید پاسخ گوی نیازهای هدایتی بشر تا روز قیامت باشد و اختصاصی به زمان پیامبر (ص) نداشته باشد.
شاید مقدمه اول به جهت کثرت مباحثی که در سایت آمده است نیازی به توضیح نداشته باشد اما مقدمه دوم:
اگر چه در دین اسلام تأمین برخی از نیازهای انسان به عقل و تجربه واگذار شده است بهگونهای که عقل در کنار قرآن و سنت[1] یکی از منابع شناخت دین است، اما دین در موارد خاصى، حامل معارفى است که عقل بدان راهى ندارد. قرآن چندین بار این نکته را تذکر داده است که رسول اکرم(ص) به شما چیزى آموخت و مطالبى را براى شما بیان کرد که شما نمىتوانستید آنها را بدانید و به آن علم پیدا کنید[2]، نه این که چیزى را به شما آموخت که شما نمىدانستید، ولی مىشد از طریق ادراکات متعارف بدان دسترسى پیدا کنید.
توضیح اینکه:
1. ادراک عقل منحصر در کلیات است و در غیر آن، از ابزار دیگرى همچون حس استفاده مىشود، و از آنجا که گاهى حس خطا مىکند، در تحلیل ادراکات حسى و نتیجهگیرى از آن، که کار عقل است، هم خطا صورت مىگیرد. از این جهت گفته میشود با علم که بر مبناى حس است نمیتوان به معارف یقینى در همه مسائل دست یافت تا از دین بىنیاز شد؟! امام على(ع) میفرماید:
دین وسیلهاى براى دستیابى عقل به یقین است.[3]
از این جهت، تقویت شناخت عقلی بشر، به واسطه بیان نقلی و ازاله شک و دودلی در یافتههای عقلی از جمله دلایل ضرورت وجود پیامبر و امام از سوی دانشمندان کلام دانسته شده است.[4]
2. عقل، راه رسیدن انسان به خدا و دین است[5] و در مباحث اعتقادى حرف اول از آنِ او است و اگر در موردى نظر قاطعى داد، حتى باید ظواهر نصوص را به نفعاش تغییر دهیم؛ یعنی اثبات مبدأ و معاد و اصل وحى و...، برعهده او است. لذا در این وادی تقلید جایی ندارد، اما باید توجه داشت که عقل در تمام معارف نمىتواند سخن بگوید و اظهار نظر کند؛ مثلا:
الف. عقل مىتواند ثابت کند خدایی هست و به صفاتش آگاهی پیدا کند، اما به کنه ذاتش راهی ندارد. لذا در احادیث متعددى، آدمى از تعقل در ذات الاهی نهى شده است.[6] دلیل آن، این است که عقل قادر به فهم ذات الاهی و کیفیت ذات خداوند نیست.[7] این در حالی است که مشاهده میکنیم قرآن انسان را به تعقل در قرآن[8]، آیات تکوینى و پدیدهها و نظم جهان[9]، احکام اخلاقى[10] و سرگذشت پیشینیان[11] دعوت کرده است؛ زیرا نتیجه تفکر در این امور، شناختخدا، درک احکام اخلاقى و عبرت گرفتن از پیشینیان است. بر این اساس باید گفت: عقل در هر مسیرى توانایى رسیدن به مطلوب را ندارد و در واقع جهتدهى و راهنمایى عقل به مسیرى که به نتیجه خواهد رسید، بر عهده دین است؛ زیرا خداوند خالق عقل است و بهتر از هر کس مىداند که عقل در چه مسیرى توانایى رسیدن به مطلوب را دارد و در چه مسیرهایى از دستیابى به نتیجه ناتوان است.
ب. عقل مىتواند ثابت کند معادى وجود دارد و در نهایت ثابت کند که این معاد جسمانى است، ولی نمىتواند خصوصیات معاد جسمانى و اتفاقاتى را که در روز قیامت مىافتد تبیین کند.[12]
3. عقل پس از اثبات خدا از طریق استدلال از آیات آفاقى و انفسى، خوبى و لزوم تسلیم در برابر خداوند و ایمان به خدا را به انسان گوشزد مىکند. عقل وسیله فهم اخلاق است و مىتواند خوب و بد اعمال را تشخیص دهد و آدمى را به انجام برخى امور و ترک برخى دیگر بخواند[13]، اما باید توجه داشت که دین در سه بخش براى انسان برنامه و حرف دارد و در تلاش است که به تصحیح سه نوع ارتباط بپردازد: الف. ارتباط انسان با خود، ب. ارتباط انسان با دیگران و غیر خود (طبیعت و جامعه)، ج. ارتباط انسان با خدا. ما بر این باوریم که علم و عقل به هیچ وجه قادر نیست در این سه قسمت جایگزین دین شود؛ زیرا دین اسلام هم به دنیا توجه مىکند و هم به آخرت. اسلام به دنبال آبادانى دنیایى است که آخرتش را هم آباد کند، هم به دل توجه دارد و هم به عقل و برنامههاى آن در سه بخش ذکر شده است و چنین چیزى از عهده اخلاق دنیایى و...خارج است. چگونه علم و عقل بشر مىتواند براى بشرى که تاکنون از او و ابعاد وجودیش شناخت کاملى پیدا نکرده است، برنامهاى جامع عرضه کند و سعادت او را تأمین نماید؟
بشر پیش از هر چیز به فلسفه[14]، مکتب و نظام[15] و در مرحله بعد به سازوکارهای مناسب[16] نیازمند است. اسلام، متکفل سه امر گفته شده است و طراحى سازوکارهاى مناسب را به خود عقل و علم انسانها واگذار کرده و معتقد است که علم به تنهایی قادر نیست تبیینِ فلسفه، مکتب و نظام را بر عهده گیرد.
علاوه اخلاقى که بر مبناى دنیا بنا شده است نمیتواند ضمانت اجرایی داشته باشد و جایگزین اخلاق دینى گردد و...؟
3. در ساحت فروع و فقه هم عقل به عنوان یکى از منابع شمرده مىشود؛ مثلاً تقلید که از فروعات فقهى است، ثمره مبارک تعقل است و...، البته باید توجه داشت که بر اساس دیدگاه ما عقل با شرایطى مىتواند احکام شرعى را در زمینهها و حوزههاى خاصى استنباط نماید. عقل نه به نحو کلى راهى براى کشف احکام است و نه به طور کلى مورد انکار قرار مىگیرد؛ یعنى امکانش مورد پذیرش است و وقوعش مشروط.
امکان دستیابى به احکام شرعى به خصوص از راه عقل به خصوصیتى بر مىگردد که در اعتبارات شرعى وجود دارد و ممکن است این خصوصیت ضرورتاً در اعتبارات دیگر نباشد. آن خصوصیت این است که احکام شرعى تابع مصالح و مفاسد واقعى هستند. ما این خصوصیت را در مسائل اعتقادى به عنوان یک اصل اثبات مىکنیم و معناى آن این است که اگرچه حکم شرعى خود یک اعتبار است و مثل هر اعتبار دیگر، امرى است که اعتبار کننده آن را ایجاد مىکند، اما برخاسته از چیزى است که اعتبارى نیست و واقعیت دارد. مصالح و مفاسد واقعى جزو امور تکوینى و حقایقاند. عقل از روزنه همین مصالح و مفاسد مىتواند حکم شرعى را کشف کند[17]، اما استفاده از این راه مشروط است به رعایت معیارها و عدم اعتماد به یافتههای ظنی که از آن به قیاس تعبیر میشود؛ یعنی راه میانهاى که از یک سو، ما را از استفادههاى لجام گسیخته از عقل و فکر و محاسبههاى تخمینى و ذهنى منع مىکند و از سوى دیگر، به ما اجازه مىدهد که در آیات و روایات با یک معیارهایى دقت کنیم و احکام را از آنها استفاده نماییم و این همان راهی است که مکتب اهلبیت(ع) آن را به ما معرفی کرده است.[18]
از آنچه گفته شد روشن شد؛ اولا: عقل در هر سه حوزه اعتقاد، اخلاق و فقه با محدودیت روبرو است. این محدودیتها را میتوان در امور زیر خلاصه کرد: الف. محدودیت عقل برای دستیابی به معارف یقینی؛ ب. عدم توان عقل در ورود به هر حوزه اعتقادی مثل ذات باریتعالی و جزئیات معاد؛ ج. عدم توان عقل برای ارائه برنامهای جامع که شامل سعادت دنیا و آخرت شود. به عبارت دیگر؛ عقل از ارائه فلسفه، مکتب و نظامِ همه جانبه و صحیح، ناتوان است و این کار تنها از دین برمیآید؛ د. محدودیت عقل در استنباط احکام شرعی (در مکتب اهلبیت(ع) استفاده از راه عقل مشروط است به رعایت معیارها).[19]
مقدمه سوم:
این محدودیت اختصاصی به زمان پیامبر(ص) نداشته و ندارد و عقل در مواردی که گفته شد در همه زمانها به وحی نیاز دارد این مطلب با دقت در آنچه در مقدمه دوم بیان شد و نگاه به دست آوردهای بشر و نسخه های بشری برای نجات و هدایت انسانها به وضوح قابل اثبات است.
بحر پر کشتی است لیکن جمله را گرداب خوف
بی سفینه نوح نتوان چشم معبر داشتن
پس باید دین و وحی که برای رفع محدودیتها و تقویت، رشد و تکامل عقل، آمده است اختصاصی به زمان پیامبر نداشته باشد تا اسباب هدایت همه انسانها را فراهم سازد.
به بیان دیگر؛ همه انسانها تا روز قیامت نیاز به هدایت دارند، حال اگر فرض کنیم دین اسلام و قرآن در بیان مسائل لازم کوتاهى کرده است و جوینده هدایت، پاسخ خود را در آن نمىیابد، بىتردید سردرگمى یا دست کم سرخوردگى پدید مىآید و این کار از لطف خداوند دور است.[20] و از سویی دیگر، علم بشر محدود است، خصوصا این که کیفیت رابطه بین اعمال و رفتار این دنیا با جهان دیگر و ابدیت به وسیله خود انسان، قابل شناخت نیست و سعادت واقعى انسان هم در واقع با همین اعمال تحقق پیدا مىکند، لذا به حکم حکمت الهى بر خداوند است که تمام احتیاجات هدایتی انسان را از طریق وحى در اختیار او قرار دهد، در غیر این صورت نقص غرض نموده است».[21]
2. آیاتی که دلالت بر جامعیت قرآن می کند:
آیاتی در قرآن وجود دارد که بیان می کند قرآن کتابی جامع است که نیازهای هدایتی انسانها را پاسخ گو است. این آیات که در زیر به آنها اشاره می گردد، اطلاق دارند و شامل نیازهای هدایتی همه انسانها در همه زمانها می شوند:
1. «ما فرطنا فى الکتاب من شىء»[22]؛ ما در کتاب، بیان هیچ چیز را فروگذار نکردیم.
2. «وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ»[23]؛ و هیچ تر و خشکى نیست، مگر این که در کتابى روشن ثبت است.
3. «أَ فَغَیْرَ اللّهِ أَبْتَغِی حَکَماً وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتابَ مُفَصَّلاً»[24]؛ پس داورى جز خدا جوییم، با اینکه اوست که این کتاب را به تفصیل به سوى شما نازل کرده است؟
4. «ما کانَ حدیثا یُفترى و لکن تصدیقَ الّذی بین یدیهِ و تفصیلَ کلِّ شىءٍ و هُدىً و رحمةً لقومٍ یُؤمنون»[25]؛ سخنى نیست که به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیق آنچه (از کتابهایى) است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیزى است و براى مردمى که ایمان مىآورند، رهنمود و رحمت است.
5. «و نزلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شىء و هدى و رحمة و بشرى للمسلمین»[26]؛ و ما بر تو این قرآن را فرستادیم تا حقیقت هر چیز را روشن کند و براى مسلمانان هدایت و رحمت و بشارت باشد.
گفتنی است که اگر چه ظاهر این آیات تمام نیازهای بشر است اما اکثر مفسران بر این باورند که مراد از این آیات، جامعیت قرآن در بیان امور مربوط به هدایت است. این گروه از دانشمندان با توجه به قلمرو دین و هدف از نزول قرآن کریم، که آن را مربوط به امور هدایتى و دینى مىدانند، اطلاق آیات و جامعیت را قید مىزنند.[27]
3. جاودانه بودن دین اسلام
آیاتى در قرآن وجود دارد که اسلام و فرمانهاى قرآن را جاودانه معرفى مىکنند؛ مانند: «تَبَارَکَ الَّذِى نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلىَ عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَلَمِینَ نَذِیرًا»[28]؛ زوال ناپذیر و پر برکت است کسى که قرآن را بر بندهاش نازل کرد تا بیمدهنده جهانیان باشد.
بىتردید چیزى که تا ابد استمرار دارد، باید در تمام به تمام نیازهاى انسان در زندگى فردى و اجتماعى، براى تحقق هدایت و سعادت، پاسخ دهد.[29]
[1]. سنت یعنی قول، فعل و تقریر معصومان که در واقع قرآن را تفسیر میکند. اینکه در حدیث ثقلین کتاب خداوند عزّوجلّ در کنار عترت مطرح مى شود به این معنا است که قرآن نیاز به یک تفسیر معیار و به اصطلاح استاندارد دارد. آن تفسیر معیار در مکتب تفسیرى اهل بیت تجلى مىکند.
[2]. «علمکم مالم تکونوا تعلمون»؛ بقره،150و236.ب
[3]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 2، ص 49.
[4]. علامه حلی در توضیح کلام خواجه نصیرالدین طوسی میگوید: «و قد ذکر المصنف رحمه الله جملة من فوائد البعثة ( منها) أن یعتضد العقل بالنقل فیما یدل العقل علیه من الأحکام کوحدة الصانع و غیرها و أن یستفاد الحکم من البعثة فیما لا یدل العقل علیه کالشرائع و غیرها من مسائل الأصول ( و منها) إزالة الخوف الحاصل للمکلف عند تصرفاته...»؛ علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص346.
[5]. الکراجکى، محمد، کنزالفوائد، ج 1، ص56؛ دیلمى، حسن بن ابى الحسن، إرشادالقلوب الی الصواب، ص198؛ خوانساری، آقا جمال الدین، شرح بر غرر الحکم، ح6183؛ حرانی، حسن بن على شعبه، تحف العقول، ص196.
[6]. شیخ صدوق، التوحید، ص455-460؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج1، ص92-94.
[7]. شیخ صدوق، التوحید، ص51 و 54.
[8]. انبیاء،10.
[9]. نک: مؤمنون،80؛ حج،46؛ طه، 53و54؛ آل عمران،190 و 191.
[10]. انعام،151.
[11]. طه، 128.
[12]. نک: هادوى تهرانى، مهدى، باورها و پرسشها، ص58-46.
[13]. گفتنی است عقل و اخلاق رابطه دو سویه و سیرى تکاملى دارند. آدمى با عقل اندکى که دارد، خوبى برخى افعال و زشتى برخى افعال را درک مىکند، پس از این ادراک، اگر به مقتضاى عقل، عمل کند و افعال خوب را انجام دهد، افعال زشت را ترک کند، عقل او بیشتر مىشود، و در نتیجه خوبى و بدىهاى بیشترى را درک مىکند، باز اگر به مقتضاى عقل عمل کند، دوباره افزون مىشود و در نتیجه محدوده بیشترى از اعمال اخلاقى را درک مىکند (تأثیر عقل بر اخلاق). بر عکس اگر آدمى به مقتضاى عقل اندک خویش عمل نکند و مرتکب رذایل و گناهان شود، همان عقل اندک نیز تضعیف و در نهایت نابود مىشود (تأثیر اخلاق بر عقل). نک: خوانساری، آقا جمال الدین، شرح بر غرر الحکم، ح 4760، 5901، 5543، 5752، 1356، 3956، 8426، 8904؛ الکراجکى، محمد، کنزالفوائد، ج1، ص199.
[14]. مقصود از فلسفه عناصرى است که نُمُود جهانبینى در یک حوزه خاص؛ مانند سیاست یا اقتصاد است، نسبتش با جهانبینى، همان نسبت جزئى به کلى، یا صغرا به کبرا است. از قبیل قضایاى «هست» است و رنگ کلامى- فلسفى دارد؛ مانند بررسى سلطه تکوینى خداوند در حوزه مباحث سیاسى، یا مطالعه رازقیّت او در زمینه اقتصاد.
[15]. از فلسفه عناصری از قبیل قضایاى «باید» که جنبه اعتبارى دارند، به دست میآیند. این عناصر به دو گروه تقسیم مىشوند: الف. عناصر زیربنایی که یا به صورت اصول و امور مسلم در یک زمینه هستند و از آن به «مبانى» یاد مىشود، یا اغراض و مقاصد دین را در یک حوزه مشخص مىنماید که به آن «اهداف» مىگوییم. مجموعه این مبانى و اهداف، «مکتب» را تشکیل مىدهند. ب. بر اساس مبانى موجود در یک زمینه، براى رسیدن به اهداف همان زمینه، مجموعه عناصرى ارائه میشود که از آن به عنوان «نظام» یاد مىشود. چهره قانونى این عناصر در قالب حقوق و احکام ثابت ترسیم شده است؛ یعنی در هنگام اجراى یک نظام با سازوکار خاص در جامعهاى مشخص، آنچه در مقام عمل راهنماى افراد قرار مى گیرد، قوانین یا احکام است.
[16]. پس از دستیابى به فلسفه، مکتب و نظام اسلامى، که کار فقیه است، براى طراحى سازوکار توجه به دانشهاى بشرى در زمینه مرتبط به ساحت مورد بحث ضرورى است؛ مثلا اگر در صدد طراحى «سازوکار اقتصادى» هستیم، باید به «علوم اقتصادى» توجه داشته باشیم و با بهرهگیرى از آن و سایر دانشهاى مرتبط؛ مانند جامعه شناسى، مردم شناسى، روانشناسى اجتماعى، عناصر دخیل در شکلگیرى نهادهاى اقتصادى روزگار خود را تشخیص دهیم و بر اساس فلسفه، مکتب و نظام اقتصادى اسلام به طراحى سازوکار اقتصادى اسلام در روزگار خود بپردازیم. نک: هادوی تهرانی، مهدی، مکتب و نظام اقتصادی اسلام، ص44-21.
[17]. عقل مراحلى را پشت سر مىگذارد تا به کشف حکم شرعی نایل آید: 1. ابتدا عقل نظرى مصلحت یا مفسدهاى را درک مىکند. 2. عقل عملى بر طبق آن مصلحت یا مفسده حکمى صادر مىنماید. 3. عقل نظرى بین حکم صادره از سوى عقل عملى و حکم شرعى ملازمه مىبیند و در نهایت به حکم شرعى منتهى مىشود. هادوى تهرانى، مهدی، جزوه تأملات در علم اصول فقه، کتاب اول: فلسفه علم اصول فقه، دفتر هفتم، ص65.
[18]. این دیدگاه در مقابل دو دیدگاه افراط و تفریط در جهان اسلام است: 1. موضعگیرى و دیدگاه افراطى که کشف هر حکمى توسط عقل را ممکن مىشمارد. در میان اهل سنت آنان که به خصوص قیاس را پذیرفتهاند، از مصادیق این گرایش هستند و حالت افراطى آن هم در بین حنفىها است. 2. موضعگیرى و دیدگاه تفریطى که به طور کلى استفاده از عقل را در استنباط حکم شرعى انکار مىکند. ظاهرىهاى سنى و اخبارىهاى شیعه از مصادیق این گرایش هستند. در بین مذاهب معروف سنى، حنبلىها نزدیکترین گرایش را به این نوع تفکر دارند. همان، ص55.
[19]. برای آگاهی بیشتر، نک: ترخان، قاسم، مهر ماه، ص 230-238، چاپ اول، انتشارات چلچراغ، 1389 ش.
[20]. نک: کریم پور قراملکی، على، «آیا قرآن به همه پرسشهاى انسان پاسخ مىدهد؟»، ماهنامه «پرسمان»، پیش شماره 4.
[21]. نک: ایازی، محمدعلی، «جامعیت دین»، صص119-118 و مصطفی پور، محمدرضا، «عمومیت و جاودانگی اسلام»، مجموعه آثار کنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی (ره)، نقش زمان و مکان در اجتهاد، ج10، «جامعیت شریعت»، صص283-282؛ جوادی آملی، عبدالله، «انتظار بشر از دین»، صص36-35.
[22]. انعام، 38.
[23]. انعام، 59.
[24]. انعام، 114.
[25]. یوسف، 111.
[26]. نحل، آیه 89.
[27]. نک: طبرسی، فضلبن الحسن، «مجمع البیان»، ج4، ص: 323 ج 6، ص 418؛ رازی، فخرالدین، «التفسیر الکبیر »(مفاتیح الغیب)، ج 20، ص 308 و 258؛ اندلسی، ابوحیّان، «بحرالمحیط فى التفسیر»، ج 6، ص 582؛ آلوسی، محمود، «روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانى»، ج3، ص 357و ج 8، صص 30 و 216؛ رشید رضا، «المنار»، ج 7، ص 395؛ ابن عاشور، محمدبن طاهر، «التحریر و التنویر»، ج 1، صص 37-40 و 253؛ ابن عطیه، عبدالحق، «المحرّر الوجیز»، ج 3، ص 416؛ مکارم شیرازی، ناصر، «تفسیر نمونه»، ج 11، ص 361 (ولى در ج 10، ص 101 آمده است: هر آنچه مربوط به سعادت بشر است، در قرآن موجود مىباشد)؛ معرفت، محمد هادى، «جامعیّت قرآن کریم نسبت به علوم و معارف بشرى»، فصلنامه «نامه مفید»، ش 6، صص 5ـ7.
[28]. فرقان، 1.
[29]. نک: کریم پور قراملکی، على، «آیا قرآن به همه پرسشهاى انسان پاسخ مىدهد؟»، ماهنامه «پرسمان»، پیش شماره 4.