نهایت چیزی که کثرت گرایان میتوانند از این تمثیل مولانا و سایر داستانهای مشابه مثنوی استفاده کنند، تأیید کثرت طولی ادیان و ذو مراتب بودن معرفت است، اما این مسئله غیر از مدعای کثرت گرایان دینی مبنی بر کثرت عرضی ادیان یا مدعای برخی مبنی بر عصری بودن معرفت دینی است. این داستان در منابع مختلف و به روایتهای دیگری نیز غیر از روایت مولانا نقل شده است و ممکن است کسانی که قائل به پلورالیزم دینی هستند، در تأئید مشرب فکریشان به روایتی از داستان «فیل در تاریکخانه» استناد کنند که با پلورالیزم دینی جور در میآید، اما مسئله این جا است که روایت مولانا از این داستان در «مثنوی معنوی»، بر اساس مشرب وحدت وجود و کاملا در تقابل با مشرب کثرت گرایی است. لذا اگر کسی به این داستان در مثنوی برای اثبات مشرب پلورالیستی خود یا اثبات عصری بودن و ناکامل بودن معرفت دینی استناد میکند، از این دو حال خارج نیست: یا نسبت به مشرب وحدت وجودی مولانا – به عنوان مؤلف مثنوی- جاهل است یا این که میداند و مغلطه میکند. از سوی دیگر صرف نظر از روایت خاص مولانا حتی با فرض مبنا قرار دادن روایتهای پلورالیستها از داستان «فیل در تاریکخانه»، باز هم استناد به این داستان برای اثبات پلورالیزم دینی به اعتراف خود پلورالیستها کامل نیست و با محدودیتهایی همراه است.
داستان مورد اشاره در دفتر سوم «مثنوی معنوی» با عنوان «اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیل» آمده است. خلاصه داستان به این شرح است که: "ندیها پیلی آوردند و در خانهای تاریک قرار دادند و مردم آن دیار که تا کنون پیل ندیده بودند، برای تماشا گرد آمدند. از آن جا که تاریکی سراسر خانه را پوشانده بود، کسی نمیتوانست آن را ببیند. از این رو هر یک از آنان دست بر اندام پیل میسود و چیزی تجسم میکرد. مثلا آن که دست به خرطوم پیل میکشید، پیل را به صورت یک ناودان تصور میکرد، آن دیگری که دست بر گوش آن حیوان می سود، خیال میکرد که پیل شبیه بادبزن است. همین طور کسی که دست به پای پیل میکشید، آن را به صورت یک ستون تجسم میکرد و بالاخره کسی که دست به کمر پیل میکشید میگفت: پیل مانند تخت است. حال آن که همه اینان در اشتباه بودند.
در واقع حکایت تمثیلی پیل، بیانگر سرشت حقیقت ستیز و افسانه پوی تعصبات مذهبی و «جنگ هفتاد و دو ملت» است. مایه اصلی این داستان تمثیلی را مولوی در داستانی دیگر تحت عنوان «منازعت چهارکس جهت انگور» در ابیات (3681-3712) دفتر دوم مثنوی آورده است.
این مسئله برای اهل تحقیق مثل روز روشن است که روایت مولانا از داستان «فیل در تاریکخانه» در خدمت مشرب وحدت وجودی او است. چگونه میتوان از آثار کسی که قائل به وحدت وجود و تشکیک در آن است و به لحاظ مشرب فکری درست در مقابل کثرت گرایان قرار میگیرد، برداشت پلورالیستی کرد؟ نهایت چیزی که کثرت گرایان میتوانند از این تمثیل مولانا و سایر داستانهای مشابه مثنوی استفاده کنند، تأیید کثرت طولی ادیان و ذو مراتب بودن معرفت است، اما این مسئله غیر از مدعای کثرت گرایان دینی مبنی بر کثرت عرضی ادیان یا مدعای برخی[1] مبنی بر عصری بودن معرفت دینی است. آشنایان با مباحث کلام جدید میدانند که کثرت دینی را میتوان به دو گونه طولی و عرضی تقریر کرد. کثرت طولی عبارت است از: ادیان یا شرایع آسمانی که در طول تاریخ بشر ظهور نموده و به دین یا شریعت اسلام ختم گردیده است. چنین کثرتی نه با حقانیت همگانی ادیان منافات دارد و نه از جنبه عملی مشکل آفرین است؛ زیرا فرض بر این است که همه آنها الاهی و توحیدیاند، اما کثرت عرضی ادیان و شرایع آسمانی بدین صورت است که همه یا عدهای از پیروان دین یا شریعت پیشین، از شریعت آسمانی جدید سرباز زده و بر شریعت پیشین باقی بمانند که این فرض مشخصاً با حقانیت همگانی ادیان منافات دارد.
لذا اگر ادعا شود که طرفداران مشرب عرفانی وحدت وجود همچون؛ ابن عربی و مولانا به گواه آثارشان نظر مساعدی نسبت به کثرت دینی دارند، بایستی در نظر داشت، این ادعا زمانی صادق است که کثرت دینی را در دایره نظریه وحدت وجود یا همان «کثرت در وحدت و وحدت در کثرت» ببینیم، در غیر این صورت گرفتار تعارضاتی خواهیم شد که پلورالیستهای دینی خود به وجود آنها معترفاند.
همچنین ذو مراتب بودن معرفت (اعم از دینی و غیردینی یا ایمان و کفر) غیر از عصری بودن معرفت دینی است. بدیهی است که "ایمان درجات دارد و در مقابل آن کفر نیز دارای مراتب است. تمام معارف دینی از عناوین کلی مشکک هستند؛ یعنی تطبیق مفهوم کلی بر مصادیق آن به طور شدت، ضعف، قوت، صاحب مراتب است. به طوری که اگر چه به حسب درجات با یکدیگر متفاوتاند، ولی در طول یکدیگرند و هیچ گونه فرقی ندارند تا حدی که یکی دیده میشوند".[2]
به طور کلی به اعتبار منابع معرفت، انسان میتواند دو نوع معرفت داشته باشد، معرفت قلبی و معرفت ظنی یا ذهنی. خداوند متعال در قرآن، مؤمنان را از معرفت ظنی به خود برحذر داشته[3] و ایمان را معرفتی قلبی معرفی می نماید که تنها مؤمنان از آن بهره مند میشوند.[4] در واقع معرفت دینی نیز با هر مرتبهای نوعی معرفت قلبی است. اشتباه برخی در این است که معرفت دینی را با معرفت ظنی مترادف گرفته ان و لذا آن را عصری و ناکامل می دانند. ایشان «دست سایندگان بر اندام پیل» یا «هندوهایی که در تاریکیاند» را در تمثیل مولانا کنایه از مؤمنان گرفته، به این نتیجه میرسد که: "تصویر ما از شریعت و طبیعت هم در این عصر (و در هر عصر) تصویری بنا شده بر اجزایی اندک و ناتمام و در گرو و اسارت اجزای ناتمام دیگر است که هنوز نیامدهاند و مکشوف ما نیفتادهاند و لذا فهم ما هم از عناصر مکشوف امروزین ناقص است".[5]
درحالی که با توجه به مشرب عرفانی مولانا «دست سایندگان بر اندام پیل» کنایه از کسانی است که میکوشند حقیقت مطلق را با مقیاسهای محدود و نارسای عقلی و تجربی خود بشناسند؛ یعنی کسانی که معرفتی ظنی به حقیقت دارند و تنها با نور شمع که "کنایه از کشف و یقین قلبی" است (و همچنین میتواند کنایه از پیر یا نبی یا امام و به طور کلی انسان کامل باشد) میتوانند به معرفت دینی دست یازند. بنابراین استناد ایشان به تمثیل مولانا برای اثبات نظریه عصری بودن معرفت دینی نیز همانند استناد برای اثبات پلورالیزم دینی، اشتباه است.
البته داستان «فیل در تاریکخانه» همان طور که ذکر شد در منابع مختلف و به روایتهای دیگری نیز نقل شده است و ممکن است کسانی که قائل به پلورالیزم دینی هستند، مثل دکتر فیلیپ آلموند یا جان هیک و دیگر کثرت گرایان در تأئید مشرب فکریشان به روایتی از داستان «فیل در تاریکخانه» استناد کنند که با پلورالیزم دینی جور در میآید، اما مسئله این جا است که روایت مولانا از این داستان در «مثنوی معنوی»، کاملا در تقابل با مشرب کثرت گرایی است و اگر کسی به این داستان در مثنوی برای اثبات مشرب پلورالیستی خود یا اثبات عصری بودن و ناکامل بودن معرفت دینی استناد میکند، از این دو حال خارج نیست: یا نسبت به مشرب وحدت وجودی مولانا – به عنوان مؤلف مثنوی- جاهل است یا این که میداند و مغلطه میکند.
البته ما در نگاهی دقیقتر مدعی هستیم که خواننده برای فهم مراد اصلی مولانا از ذکر این داستان، حتی نیازی به آگاهی قبلی یا به اصطلاح ِ هرمنوتیکها، «پیش فهم» نسبت به مشرب عرفانی نویسنده ندارد؛ چرا که داستان و نوع روایت مولانا به شرطی که خواننده غرض ورزانه سراغ متن نرود، کاملا گویا است. یکی از تفاوتهای روایت مولانا با دیگر روایتهای موجود از داستان «فیل در تاریکخانه» تأکید او بر عنصر «شمع» است. چیزی که در نقل قول ابوحیان توحیدی از افلاطون و روایتهای پلورالیستها از جمله روایت دکتر سروش و جان هیک کاملا غائب است، یا این که اگر اشارهای هم میشود تأکید بر روی قسمت اول داستان و قرارگرفتن مردم در تاریکی و تصورات جزئی آنها از فیل است. تفاوت دیگر روایت مولانا با دیگر روایتها این است که مولانا علت خطای معرفتی دست سایندگان به فیل را تاریکی و در واقع نبود شمع معرفی میکند، اما پلورالیستها در روایتهای خود علت خطای معرفتی آنها را کوری معرفی میکنند. مسلم است طبق این روایتها حتی اگر شمعی و چراغی در تاریکخانه افروخته شود، تأثیری در اصلاح خطای معرفتی دست سایندگان کور نخوهد داشت، مگر این که معجزهای اتفاق بیفتد و نابینایان بینا شوند.
از سوی دیگر صرف نظر از روایت خاص مولانا حتی با فرض مبنا قرار دادن روایتهای پلورالیستها از داستان «فیل در تاریکخانه»، باز هم استناد به این داستان برای اثبات پلورالیزم دینی کامل نیست و با محدودیتهایی همراه است. جالب است که خود پلورالیستها نیز به این محدودیتها اعتراف دارند. جان هیک، یکی از مهم ترین سخن گویان معاصر پلورالیزم دینی در باب محدویتهای تمثیل مذکور و در نقد دیدگاه پلورالیست دیگری به نام دکتر آلموند میگوید:
"این تمثیل تنها تا جایی که انسان بیش از آنچه از طرح آن مورد نظر است راجع به آن فکر و اندیشه نکند، مفید و قابل بهره برداری است. به عنوان مثال آن آدمهای کور هر کدام به یک بخش یا قسمت از بدن فیل دست میزنند، اما وقتی یک مسلمان از الله، نازل کننده قرآن، سخن میگوید و با این که یک نفر هندو از برهمن به عنوان یک آگاهی یا هوشیاری بی انتهای فراشخصی سخن به میان میآورد، آنان به دو «بخش یا جزء» مختلف از واقعیت ارجاع نمی دهند، بلکه از دو راه و شیوه گوناگونی حرف میزنند که از آن راهها، واقعیت (حقیقت) بیکران الاهی به وسیله ذهنیتهای مختلف بشری که به واسطه قالبهای عقلانی و تکنیکهای عبادی مختلف شکل گرفته و به نوبه خود آن قالبها و تکنیکها را شکل دادهاند، مورد تفکر و تجربه قرار گرفتهاند".[6]
برای مطالعه بیشتر به پاسخ شماره 7312 (سایت: 8229) مراجعه کنید.
[1] از جمله: عبدالکریم سروش، قبض و بسط تئوریک شریعت.
[2] حسینی اصفهانی، سید مرتضی، پلورالیسم دینی: نقدی بر صراط های مستقیم، ص 166، نشر فرهنگ قرآن، قم، 1380.
[3] «و ما یتبع اکثرهم الّا ظنّا إنّ الظنّ لایغنی من الحق شیئا» یونس، 36 و «...إن یتبعون الّا الظنّ و إن هم الّا یخرصون» یونس، 66.
[4] «إنّ فی ذلک ذکری لمن کان له قلب» ق، 37 و «... و من یؤمن بالله یهد قلبه» تغابن، 11.
[5] سروش ،عبدالکریم، قبض و بسط تئوریک شریعت: نظریه تکامل معرفت دینی، ص 251، تهران: صراط، چاپ ششم،1377.
[6] جان هیک. مباحث پلورالیسم دینی (عبدالرحیم گواهی، مترجم)، ص 170، تبیان، تهران،1378.