قبل از پرداختن به مصادیق خلیفة الله، لازم است که تبیین نمائیم خلیفةالله کیست و اوصاف او چیست:
در باطن واژه خلافت و جانشینی، این معنا نهفته است که خلافت ظهور مستخلف عنه(جانشین شده از طرف او ) در خلیفه است و خلیفه کسی است که هویت او وابسته به مستخلف عنه است و جدای از او، معنا وحقیقتی برایش نیست. از این رو اگر ذرّه ای، غیر یا خود را نشان داد و کاری غیر از فعل او انجام داد دیگر خلیفه نیست.
خلافتی که در آیه «انی جاعل...» بیان گردید، اختصاصی به حضرت آدم(ع) ندارد و مربوط به مقام انسانیت است که در همه ی انسان ها مشترک میباشد و بنا بر این که محور و مدار خلافت الهی، علم به همه ی اسماء است و علم دارای مراتب و درجات است، خلافت هم دارای درجات است و هر کس به هر اندازه که مظهر اسمای الهی باشد به همان اندازه سهمی از خلافت الهی دارد.
و اما مصادیق خلیفة الله: بر اساس مطالب گفته شده و روایاتی مانند روایت «اول ما خلق الله نوری» که اولین ظهور حق را حضرت رسول (ص) معرفی میکنند و روایت امیر المؤمنین(ع) که فرمود: «ما للّه آیة اکبر منّی» (نشان و آیتی بزرگ تر از من برای خداوند نیست) و مضامین بلند زیارت جامعه کبیره و روایات دیگر و توصیف اهل بیت (ع) در قرآن، کامل ترین مصداق خلیفة الله، چهارده معصوم هستند و همه ی انبیا و مرسلین در مراتب مادون آن وجود های نورانی، انسان کامل و با واسطه آنها خلیفة الله هستند.
بعد از رتبه چهارده معصوم و انبیا و مرسلین، عرفای الهی و برخی از انسانهای وارسته و متدین و دارای علم و عمل صالح نیز به اندازه علم و یافت اسمای الهی در مرتبه ی مادون انبیا و با واسطه آنان، مصداق خلیفةاللهاند.
به سؤال در دو محور خلیفه کیست و اوصاف او چیست، و مصداق آن چه کسی یا کسانی میتوانند باشند، پاسخ میدهیم:
خلیفة الله کیست؟
در باطن واژه خلافت و جانشینی، این معنا نهفته است که خلافت ظهور مستخلف عنه در خلیفه است و خلیفه کسی است که هویت او وابسته به مستخلف عنه است و جدای از او معنا و حقیقتی برایش نیست. از این رو اگر ذرّهای، غیر یا خود را نشان داد و کاری غیر از فعل او انجام داد، دیگر خلیفه نیست.
خداوند، اولا،ً استعداد خلیفه شدن خود را با دمیدن روح خود در انسان به ودیعت نهاد؛ چنانکه از آیه ی «و نفخت فیه من روحی»[1] و آیه ی «انّی جاعل...[2]» که در آن جعل خلافت به صورت جمله ی اسمیه بیان شد و جمله ی اسمیه دال بر استمرار جعل خلافت است، و دلایل تفسیری دیگر مربوط به این آیه[3]، فهمیده میشود که خلافت اختصاصی به حضرت آدم ندارد و همه ی انسان ها شأنیت آن را دارند. ثانیاً، راه شکوفایی و تحقق بخشیدن آن را توسط کتابهای آسمانی و کسانی که پویندگان راستین این راه و واصلان کامل این مقام اند, یعنی انبیا و مرسلین، به آنان نشان داد.
بنا بر این که محور و مدار خلافت الهی علم به اسماء است و علم، دارای مراتب و درجات است، خلافت هم دارای درجات است و هر کس به هر اندازه که مظهر اسمای الهی باشد به همان اندازه سهمی از خلافت الهی دارد. البته در آیات جعل خلافت[4] که علم به «همه اسماء» بیان شد، اشاره به خلافت خلیفه ی تامّ و کامل دارد. بر این اساس، میتوان در یک تحلیل، درجات خلافت را این گونه ترسیم کرد:
عدهای، از این راه منحرف گشته و راه شیطان را میپیمایند ؛ اینان خلیفه ی شیطانند.
کسی که اسمای الهی را و لو به نحو ضعیف در خود به فعلیت نرساند، بالقوه خلیفه خداست.
در انسانهایی که همه ی اسماء به نحو ضعیف یا متوسط حضور دارد و ثبوت اسماء و کمالات الهی برایشان در حدّ «حال» است ـ یعنی گاهی واجد و زمانی فاقد آنها میشوند_ و یا در حد «ملکه» است ؛ یعنی دارا شدن اسماء برایشان سهل و زوالش از آنان به کندی صورت می گیرد ـ ، خلافت آنان نیز در حد حال و ملکه است.
بروز صفات و اسمای الهی در عده ای از حدّ ملکه فراتر رفته عین هویت و وجود آنها می گردد. از این رو، هرگز از آنها جدا نمیشود؛ زیرا چیزی که عین ذات شد سلب آن از ذات، سلب شیء از خود میشود و محال است. خلافت چنین انسانی نیز عین هویت اوست و هرگز از او جدا نمیشود.
مرحله اخیر، مختص به انسان کامل و مراحل دیگر، بهره انسانهای متوسط و ضعیف می باشد. همچنین هر یک از مراحل ذکر شده خود نیز دارای مراتبیاند[5] .
بر اساس اینکه خلافت، ظهور مستخلف عنه است در خلیفه؛ اولین ظاهر، اولین خلیفه حق است و از آنجا که ذات الهی (کمال مطلق) ـ طبق قاعده فلسفی که در جای خود مبرهن است ـ بسیط است و از واحد بسیط جز واحد صادر نمیشود و واحد بسیط، جزء ندارد تا ظهور جزئی و عدم جزئی دیگر از او قابل تصور باشد، لذا کمال مطلق با تمام شئون کمالی اش ظهور میکند و اولین مظهر او یک موجود و کامل ترین موجود خواهد بود. چنین موجودی همان انسان کامل است که خلیفه ی بی واسطه است که او نیز کمال و بساطت را به تبع، واجد بوده، آیینهدار بساطت و کمال حقّ است و هر خلیفه دیگری برای خداوند به وساطت او خلیفه است. در حقیقت، او خلیفه ی خدا و دیگران خلیفه ی اویند و سلسله خلافت به صورت طولی است نه عرضی، لذا اگر در یک زمان دو فرد دارای مقام خلافت باشند، یکی تابع دیگری است؛ مثل علی (ع) که در زمان پیامبر(ص) تابع او بود و مانند حسنین(ع) که در زمان علی (ع) تابع او بودند و ... .
خلافت دو جهت دارد: یکی از طرف خدا که تا کنون بحث شد، دیگری خلافت بر عالم. خلیفه ی کامل در همه عوالم حاضر است و واسطه ی همه فیوضات و مدیر و مدبّر سلسله ی نظام هستی است. او، هم مظهر علم و قدرت و حیات و رازقیت و هدایت و ... حق و هم واسطه ی علم و رزق و حیات و هدایت و ... به خلق است. چنانکه در روایت «بکم فتح الله و بکم یختم و بکم یمحو ما یشاء و یثبت ... و بکم ینزل الغیث....»[6] و روایات دیگر برای اهل بیت ثابت شده است.
مصادیق خلیفةالله چه کسانی می باشند؟
بر اساس مطالبی که تا اینجا بیان شد و روایاتی مانند روایت «اول ما خلق الله نوری»[7] که اولین ظهور حق را حضرت رسول (ص) معرفی میکنند و روایت امیر المؤمنین(ع) که فرمود:«ما للّه آیة اکبر منّی»[8] و مضامین بلند زیارت جامعه کبیره و روایات دیگر و توصیف اهل بیت (ع) در قرآن، کامل ترین مصداق خلیفةالله، چهارده معصوم(ع) هستند.
همه ی انبیا و مرسلین نیز طبق تحلیل پیش گفته در مراتب مادون آن وجود های نورانی، انسان کامل و خلیفةالله هستند. چنان که در این آیه، از حضرت آدم و در روایاتی از برخی انبیا صراحتاً با واژه خلافت یاد شد.[9] و همچنین در آیات و روایات، برخی از افعال الهی به انبیا نسبت داده شد؛ مانند شکافته شدن دریا به دست موسی(ع) و گلستان شدن آتش برای حضرت ابراهیم(ع) و مسخر شدن باد و غیره برای حضرت سلیمان(ع) و شفای نابینا و احیای مردگان به دست عیسی(ع) و مواردی دیگر که به عنوان نمونههایی از تصرف در عالم، خبر از خلافت الهی آنان میدهد.
بعد از رتبه چهارده معصوم و انبیا و مرسلین، برخی از انسانهای وارسته و متدین و دارای علم و عمل صالح نیز به اندازه ی علم و یافت اسمای الهی، در مرتبه مادون انبیا و با واسطه آنان، مصداق خلیفة اللهاند. چنان که به عنوان نمونه در قرآن، خداوند، جهاد رزمندگان را به خود نسبت میدهد؛ مانند «فلم تقتلوهم و لکن الله قتلهم»[10] و « قاتلوهم یعذّبهم الله بایدیکم و ...»[11] که در این آیات، امور فراوانی که به دست مجاهدان پرهیزکار ظاهر شده به خداوند استناد داده شده است. و نیز در روایات، بعضی از صحابه مانند سلمان[12] و اباذر و فضّه و ... «منّا اهل البیت» لقب گرفتند که بیانگر خلافت بدون واسطه ی آنها از اهل بیت, در حد وسعت وجودی هر یک از آنها و خلافت با واسطه الهی آنان است.
میتوان از عرفای کامل و اهل کرامتی که نام و شرح حال آنان در کتب تذکرهنویسان آمده است نیز به عنوان مصادیق خلیفة الله یادکرد.
برای مطالعه بیشتر به تفسیر المیزان ذیل آیات 30 تا 34 سوره ی بقره و تفسیر تسنیم(آیت الله جوادی آملی)، جلد3، صفحات17 تا321 مراجعه شود.
[1] « و از روحم در او دمیدم»، حجر، 29.
[2] وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یفْسِدُ فیها وَ یسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون. بقره، 30.
[3] رک: تسنیم ،ج 3، صص 41 و 293.
[4] 30 تا 33 ، بقره.
[5] رک: تسنیم ج 3، صص 53-56 و94-99 .
[6] (به واسطه شما خداوند درهای خیر و رحمت را به روی خلق میگشاید و ختم و خاتمه عالم به وجود کامل شماست و به واسطه شما خدا هر چه را خواهد محو و اثبات میکند و ...)،مفاتیح الجنان، زیارت اول از هفت زیارت مطلق امام حسین(ع) و زیارت جامعه کبیره.
[7] بحار الانوار، ج15، ص 24.
[8] نشان و آیتی بزرگتر از من برای خداوند نیست ، بحار الانوار، ج23 ، ص 206.
[9] رک: بحار انوار، ج 36، ص 417؛ تفسیر نور الثقلین ، ج1، ص 48؛ تفسیر البرهان، ج1 ، ص 75.
[10] شما آنان را نمی کشتید، خدا بود که آنها را می کشت ...، انفال، 17.
[11]با آنها بجنگید، خدا به دست شما عذاب شان می کند و خوار شان می سازد...، توبه، 14.
[12] بحارالانوار، ج17، ص170.