در این مجادله قدیمی میان متکلمان و فلاسفه، هریک دلایل خاص خود را اعم از دلایل نقلی و عقلی ارائه داده اند که در پاسخ تفصیلی به آن خواهیم پرداخت.
اما در مورد این که آیا قول فلاسفه مستلزم کفر و ... است، باید گفت قول به قدم ذاتی مخلوقات و بی نیازی از خالق و انکار وجود خدا، غیر از قول فلاسفه اسلامی است، بلکه آنان معتقدند جهان، فیض خدا و محتاج به خدا است و تا بوده فیض خداوند هم بوده است (اگر بتوان تصور زمان نمود). این بحث بعد از اقرار به خدا و پذیرفتن افتقار ذاتی مخلوقات به خدا، یک بحث معرفتی درون دینی است. بر خلاف دهریون (مادیگراها) که در قول به قدم زمانی هدفشان انکار خداوند است و انکار حدوث ذاتی مخلوقات.
سؤال مطرح شده را می توان این چنین بیان داشت:
1. آیا مخلوقات و موجودات، قدیم هستند (بنابر قول اکثر حکما) و یا حادث و منقطع الاول (بنابر قول متکلمان)؟ دلایل عقلی و نقلی بر قدیم بودن و ازلی بودن مخلوقات و موجودات چیست؟
منظور از حادث و قدیم
نخست مناسب است تا تعریفی دقیق از حادث و قدیم داشته باشیم تا سریع تر به نتیجه ای که در پی آن هستیم برسیم.
در یک تقسیم کلی موجودات را می توان به دو قسم تقسیم کرد:
1. موجوداتی که اگر از لحاظ زمانی به عقب برگردیم زمانی را پیدا می کنیم که این موجودات در آن زمان وجود نداشته و معدوم بوده اند، این موجودات در اصطلاح متکلمان (گروهی از متشرعین که به وسیله دلایل عقلی و نقلی از دین دفاع می کنند) حادث نامیده می شوند.
2. اگر درباره موجودی از لحاظ زمانی هر چه به عقب برگردیم، زمانی پیدا نشود که آن موجود در آن زمان معدوم باشد، به آن موجود در اصطلاح متکلمان قدیم گفته می شود. به عبارت دیگر، حادث عبارت است از: چیزی که نیستیاش بر هستیاش مقدم باشد و قدیم عبارت است از: موجودی که نیستی مقدم بر هستی برای او فرض نشود. به بیان دیگر، در تعریف حدوث دو تصویر وجود دارد: یکی آن که حدوث عبارت است از: مسبوقیت وجود چیزی به غیر، یعنی وقتی چیزی را با چیزهای دیگر مقایسه میکنیم و میبینیم که زمانی آن چیزها بوده ولی این چیز در آن زمان نبوده، اسم این را حادث مینامیم و روشن است که حدوث بدین معنا، نسبی و بالقیاس میباشد.
تصویر دیگر در تعریف حدوث آن است که حدوث عبارت است از: مسبوقیت وجود چیزی به عدم خودش، و این قسم از حدوث، خود بر دو قسم است: حدوث زمانی و حدوث ذاتی، منظور از حدوث زمانی عبارت است از: مسبوقیت وجود چیزی به عدم زمانی، یعنی چیزی پس از آن که در زمان سابق وجود نداشته، موجود گردید؛ مثلاً زید، امروز متولّد شده است و دیروز وجود نداشت، حال در این جا ما میتوانیم بگوییم زید حادث است به حدوث زمانی، یعنی وجود او مسبوق به عدم او در دیروز میباشد.
روشن است که طبق این تفسیر، به مجموع زمان نمیتوان گفت حادث؛ زیرا حدوث زمان وقتی معنا پیدا میکند که «زمانی» قبل از آن باشد که «زمان» در آن نبوده باشد و حال اگر چنین أمری ممکن باشد لازم میآید که «زمان» در آن هنگام که معدوم فرض میشود موجود میباشد و این خلف است.
امّا منظور از حدوث ذاتی مسبوقیت وجود شیء به عدم آن در ذاتش میباشد. توضیح مطلب به این صورت است که هر یک از موجوداتِ ممکن با نظر به ذاتشان ممکن هستند؛ یعنی اگر ذاتشان را بدون توجه به وجودی که از ناحیه غیر، گرفته اند، در نظر بگیریم چیزی جز امکان و لا إقتضائیت نیستند و این امکان ذاتی مقدّم بر وجود آنها است؛ زیرا ابتدا ممکن شده اند و بعد وجودی از ناحیه علّتشان به آنها اعطا شده است. بنابراین در مورد هر یک از این موجودات ممکن میتوانیم بگوییم که حادث ذاتی است؛ یعنی وجودش مسبوق به «لیسیت ذاتیه» میباشد. پس هر معلولی ذاتاً «نیست» بوده، سپس از ناحیه علّت «هست» مییابد و چون موجودات ممکن همواره با این «لیسیت ذاتی» و سیه رویی، هم آغوش اند؛ لذا مهر حدوث ذاتی هرگز از پیشانی آنها، پاک نمیشود، هرچند در همه زمانها موجود باشند. بدین بهانه آن «لیسیت ذاتیه» را از آن نظر که وجود شیء قابل جمع است «عدم مجامع» هم میگویند.[1]
در مورد معنای قِدم نیز دو تفسیر وجود دارد: یک تفسیر این است که منظور از قِدم، عدمِ مسبوقیت وجود شیء به غیر میباشد. مثلاً وقتی زمان گذشته «زید»، از زمان گذشته «بکر» بیشتر باشد در این صورت «زید» قدیم است. پر واضح است که این تفسیر از معنای «قِدم»، نسبی و بالقیاس میباشد؛ زیرا در مقایسه با چیز دیگر است که نشان قدیم بودن بر جبین یک شیء مینشیند. تفسیر دیگر در مورد معنای «قِدم» آن است که قدم عبارت است از: عدم مسبوقیت وجود شیء به عدم خودش و این معنا از قِدم، خود بر دو قسم است؛ قِدم زمانی و قِدم ذاتی. منظور از قِدم زمانی آن است که برای وجود چیزی، آغاز زمانی نباشد. قِدم ذاتی هم آن است که وجود چیزی مسبوق به عدم در ذات خود نباشد؛ یعنی این جور نباشد که إمکان و لیسیت ذاتیه ذاتش مقدّم بر وجودش باشد، بلکه وجودش عین ذاتش است و او را در وجودش هیچ نیازی به اغیار نیست و روشن است که قدیم بدین معنا، تنها، واجب الوجود که وجودش قائم به خود و عین ذاتش است، میباشد.[2]
اما این که کدام نظر و دیدگاه صحیح است، ما در این مورد سکوت کرده و قضاوت را به عهده خواننده فهیم و تیز بین خود می گذاریم و با ذکر ادله هر دو گروه او را در این امر یاری می کنیم.
حادث و قدیم از نظر متکلمان
جمهور متکلّمان اسلامی، عالم را حادث زمانی میدانستند به این معنا که عالم، مسبوق به عدم زمانی است؛ یعنی «زمانی» بوده که عالم در آن نبوده و بعد موجود گردیده است. متکلّمان برای آن که دچار تناقض گویی نشوند «زمانِ» پیش از عالم را «زمانِ موهوم» دانسته اند؛ یعنی پیش از به وجود آمدن عالم زمان موهومی بوده است که جهان در آن ظرف موهوم نبوده است و مرادشان از «زمانِ موهوم» آن است که مصداق و مابإزاء خارجی ندارد ولی منشأ انتزاع دارد و منشأ انتزاعش همان بقای خداوندِ متعال است.[3]
ادله متکلمان
الف. ادله عقلی و علمی
1. اﮔﺮ ﺷﯽء ﺣﺎدث ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﻧﯿﺎزی ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﻧﺪارد؛ ﻟﺬا واﺟﺐ اﻟﻮﺟﻮد اﺳﺖ. ﭘﺲ ﺣﺎدث ﻧﺒﻮدن ﻋﺎﻟﻢ (ﯾﺎ ﺟﺰﺋﯽ از عالم)، ﻣﺴﺎوی اﺳﺖﺑﺎ اﯾﻨﮑﻪ از ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ (ﯾﺎ ﺟﺰﺋﯽ از آن) ﻧﻔﯽ مخلوقیت ﻧﻤﺎﯾﯿﻢ.
توضیح: اﮔﺮ ﻋﺎﻟﻢ، ﺣﺎدث ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﻻزم ﻣﯽآﯾﺪ ﮐﻪ ﻗﺎﺋﻞ ﺑﻪ ﺗﺴﻠﺴﻞ و ﺣﻮادث ﺑﯽ اﺑﺘﺪا و ﺑﯽ اﻧﺘﻬﺎ ﺷﻮﯾﻢ. در ﺻﻮرﺗﯽ ﮐﻪ اﮔﺮ ﺑﻪ ﺣﺪوث ﻋﺎﻟﻢ ﻗﺎﺋﻞ ﺷﻮﯾﻢ، ﺳﻠﺴﻠﻪ ﺣﻮادث از ﯾﮏ ﻣﻘﻄﻊ زﻣﺎﻧﯽ -آن ﻫﻢ زﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺒﻮق ﺑﻪ زﻣﺎن ﻣﺘﻮﻫﻢ ﯾﺎ ﻣﻮﻫﻮم اﺳﺖ و ﻧﻪ زﻣﺎن واﻗﻌﯽ- آﻏﺎز ﻣﯽﺷﻮد و ﺑﻨﺎﺑﺮاﯾﻦ، ﻧﻪ ﺗﺴﻠﺴﻞ و ﻧﻪ ﺣﻮادث ﺑﯽاﺑﺘﺪا و ﺑﯽاﻧﺘﻬﺎ ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﻮد و این محال است؛ چرا که تسلسل محال است.
2. ازﻟﯿﺖ و دوام ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺎ اﺧﺘﯿﺎر ﺑﺎری ﺗﻌﺎﻟﯽ ﻣﻨﺎﻓﺎت دارد و اﺻﻮﻻً ﻓﻌﻞ ﺑﻮدن ﻓﻌﻞ را ﻣﺘﻘﻮم ﺑﻪ ﺳﺒﻖ زﻣﺎﻧﯽ ﻋﺪم ﺑﺮ آن ﻣﯽداﻧﻨﺪ و اﮔﺮ ﭼﯿﺰی ﻣﺴﺒﻮق ﺑﻪ ﻋﺪم ﻧﺒﺎﺷﺪ؛ ﭘﺲ ﻧﯿﺎز ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﻧﺪارد و ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ آﻧﺎن ﻗﺪﯾﻢ ﻋﻠﯽ اﻻﻃﻼق را ذات ﺑﺎری ﺗﻌﺎﻟﯽ ﻣﯽداﻧﻨﺪ.
3. مى دانیم همه مواد جهان در حال حرکت اند، البته با فرض پذیرش حرکت جوهری ملاصدرا و حرکت، چیزى جز این نیست که یک شیئ در دو زمـان، در دو حـالـت، یـا در دو نـقطه قرار داشته باشد. بنابر این هیچ حرکتى بدون سابقه نمى شود.
به عبارت روشن تر، حرکت همیشه حادث است. ایـن هم معلوم است که اگر چیزى داراى کیفیات حادثى باشد، خود او هم حادث خواهدبود، بنابراین عالم ماده و موجودات که دائما دست خوش تغییر و تحول و حرکت هستند، حادث است. به تعبیر دیگر، هر ماده اى همیشه میدان حادث است و روزى نبوده که ماده، حادثه اى را در آغوش خود نداشته باشد. آیا ممکن است چیزى خودش ازلى باشد، اما خاصیت اجتناب ناپذیر و همیشگیاش حادث باشد؟ این هـمـان اسـتدلالى است که از قدیم به صورت دو جمله کوتاه در میان فلاسفه و متکلمان معروف بوده که "العالم متغیر. و کل متغیر حادث، فالعالم حادث"؛ جهان در حال تغییر است و هر چیزى متغیرى حادث است، پس جهان حادث است.
4. امروز نیز دانشمندان به کمک علم، حدوث جهان ماده را به ثبوت رسانده اند؛ زیرا علم به ما مـى گـوید: مواد این جهان از یکسو و انرژى هاى آن ازسوى دیگر، در حال فرسایش هستند و به عـبـارت روشن تر، هر قدر از عمر جهان مى گذرد، اتم هاى بیشترى تجزیه مى شوند و مثلا همین کـره خـورشـید، به طورى که مى دانیم در هر شبانه روز در حدود سی صد هزار میلیون تن از وزن خـود را از دسـت مـى دهـد؛ یـعنى معادل این مقدار از مواد تشکیل دهنده خورشید، از طریق تجزیه اتمى تبدیل به انرژى نورانى و حرارتى مى شود. بـدیـهـى است ادامه این وضع، سرانجام به نابودى کامل خورشید و تبدیل همه مواد آن به انرژى مـنـتـهى خواهد شد ... البته، این تبدیل دائمى ماده به انرژى، منحصر به کره خورشید نیست، بلکه همه مواد تشکیل دهنده این جهان، همین حال را دارند؛ یعنى تدریجاً تجزیه و متلاشى شده و مبدل به انرژى مى گردند. و این خود بهترین دلیل بر حدوث این مواد است. فـى الـمثل اگر خورشید، یا مواد تشکیل دهنده آن، و یا هر کره آسمانى دیگر، ازلى بودند، یعنى بى نهایت زمان بر آنها گذشته بود، مى بایست تمام موجودیت خود را تاکنون از دست داده باشند. و ایـنـکه مى بینیم آنها هم اکنون زنده و موجودند، گواه روشنى است که آنها تاریخچه اى دارند و زمانى دور یا نزدیک، حادث شده اند.
ب. ادله نقلی
1. "دَخَلَ عَلَیهِ[4] رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا الدَّلِیلُ عَلَى حُدُوثِ الْعَالَمِ؟ فَقَالَ إِنَّکَ لَمْ تَکُنْ ثُمَّ کُنْتَ وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّکَ لَمْ تُکَوِّنْ نَفْسَکَ وَ لَا کَوَّنَکَ مَنْ مِثْلُک"؛[5] مردى بر حضرت رضا (ع) وارد شده گفت: اى زاده رسول خدا، چه دلیلى بر حدوث عالم است فرمود: اینکه تو نبودى سپس به وجود آمدى، و خود این را نیک مىدانى که تو خودت را ایجاد نکردى، و نه کسى که مانند خود تو است تو را به وجود آورد.
2. پیامبر در جواب کسی که قائل به قدم عالم بود، فرمود: شما که به قدیم بودن عالم معتقدید و منکر حدوث آن مىباشید، آیا پیرامون آن تحقیق و تأمّلى کردهاید؟ گفتند: آرى. فرمود: آیا نمىبینید که تمام اشیاء و موجودات جهان به هم محتاج و مرتبط، و در وجود و بقاء به یک دیگر نیازمندند؟ مگر نمىبینید در برقرارى یک عمارت لازم است تمام اجزاء- از خاک و سنگ و آجر و آب و غیره- دست به دست هم دهند تا ساختمانى برقرار گردد؟ و همین طور است سایر اشیای جهان. پس چنانچه این احتیاج و ارتباط در تمام موجودات جهان حاکم است، چگونه مىتوانیم آنها را قدیم و ثابت بدانیم؟ و معناى حادث چه مىشود، و آیا اینها که مىگویید قدیم اند؟ اگر حادث بودند چه می شد؟ جماعت دهریه در برابر استدلال رسول خدا (ص) مبهوت و حیران شده و از شرح معناى حادث درماندند؛ زیرا هر وصفى در بیان حادث با مشخّصات موجوداتى که -به نظر آنان- قدیم بودند تطبیق مىکرد. و به همین خاطر از خشم، زبانشان بند آمده و گفتند: در این باره به دقّت فکر و تأمّل خواهیم کرد.[6]
3. از امام محمد باقر (ع) نقل شده است که در توضیح و تبیین معناى «بدیع السموات و الارض»، فرمود:
«ابتدع الاشیاء کلها بعلمه على غیر مثال کان قبله فابتدع السموات و الارضین و لم یکن قبلهن سموات و لا ارضون اما تسمع لقوله: «و کان عرشه على الماء»[7]؛ خداى عزیز و متعال، بر اساس آگاهى، همه چیز را بدون نمونه و الگوى پیشینى، پدید آورد؛ بدین معنا که آسمانها و زمینها، از پس آنکه نبودند، پدید آمدند. سپس فرمود: آیا سخن خدا را نشنیده اى که فرموده: «و عرش او بر آب بود.
4. در دعای معتبر جوشن کبیر که جبرئیل بر نبی مکرم اسلام نازل کرد، عبارتی به چشم می خورد که جای هیچ گونه بحثی را باقی نمی گذارد. در آن جا این عبارت دیده می شود: «یا من خلق الاشیاء من العدم» [8] و مسبوق بودن عالم آفرینش به عدم و نیستی را به روشنی بیان می کند.
5. نیز این عبارت امام علی (ع) که می فرماید: «بصیر اذ لا منظور الیه من خلقه»،[9] صراحت دارد که زمانی وجود داشته که خدا بوده اما مخلوقی نداشته است.[10]
6. امام علی (ع) می فرماید: خداوند اشیاء را از اصول ازلی نیافرید و ابدی نیز پدید نیاورد.[11]
متکلمان معتقدند که به طور قطع و ضرورت از شرع مقدس حدوث زمانی عالم استفاده می شود.
شیخ انصاری در کتاب «رسائل» می فرماید: «کلما حصل القطع من دلیل نقلی- مثل القطع الحاصل من اجماع جمیع الشرایع علی حدوث العالم زماناً- فلایجوز ان یحصل القطع علی خلافه من دلیل عقلی مثل استحالة تخلف الأثر عن المؤثر و لو حصل منه صورة برهان کانت شبهة فی مقابل البدیهة»؛[12] هرگاه قطع و یقینی در مورد مسئله ای از راه دلیل نقلی به دست آمد (مثل قطعی که از اجماع و اتفاق همه ادیان الهی در باب حدوث زمانی عالم به دست می آید) جایز نیست قطع و یقینی بر خلاف آن از راه عقل حاصل شود (مثل قاعده محال است اثر از موثر تخلف کند) هر چند که آن قطع، صورت برهانی شبیه به بدیهیات داشته باشد.
و موارد دیگری از احادیث و روایات و حتی آیات قرآن که از آنها به علت رعایت اختصار صرف نظر می کنیم .
نقد و نظر
ملاحظه می شود که در بیشتر روایاتی که برای حدوث عالم ذکر شده تصریح بر مسئله زمان نشده و آنچه این روایات به طور ضروری اثبات می کنند، اصل حدوث عالم است و این که خداوند عالم را از عدم آفرید اما این که آفرینش و حدوث و صدور عالم از حق تعالی زمانی بوده یا رتبی و به طور کلی چگونه در ربط بین حادث و قدیم[13] مسئله زمان را می توان دخیل دانست، مباحثی است که - به ظاهر- در این روایات قضاوتی در مورد آن نشده است.
حادث و قدیم از نظر حکما
عالم از نظر فیلسوفان مسلمان حادث ذاتی است، و این امر هرگز منافاتی با قدیم زمانی بودن عالم ندارد و نباید دچار این توهّم شد که قول به قدم زمانی عالم مستلزم بی نیازی آن از خالق و علّت است، بلکه جمیع مخلوقات ذاتاً ممکن هستند و لذا همیشه نیازمند به خالق و علّت میباشند؛ زیرا ممکن بودن که ملاک حاجت به علّت است، همواره همراه با آنها است.
دلیل حکما بر حدوث ذاتی و زمانی
دﻟﯿﻞ ﻓﻼﺳﻔﻪ آن اﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﺪاوﻧﺪﻓﯿﺎض ﻋﻠﯽ اﻻﻃﻼق اﺳﺖ و ﻧﻤﯽﺗﻮان ﻫﯿﭻ زﻣﺎﻧﯽ را ﺗﺼﻮر ﻧﻤﻮد ﮐﻪ ﻓﯿﺾ و اﺣﺴﺎن او ﺟﺮﯾﺎن ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﺑﻪ ﺗﻌﺒﯿﺮ دیگر، ﻓﺎﻋﻠﯿﺖ اﻟاﻬﯽ ﻏﯿﺮ ﻣﺸﺮوط ﺑﻪ زﻣﺎن ﺧﺎص و ﻏﯿﺮ ﻣﺘﻨﺎﻫﯽ اﺳﺖ. ﭘﺲ ﻧﻤﯽﺗﻮان ﻧﻘﻄﻪ آﻏﺎزی ﺑﺮای ﺧﻠﻘﺖ در ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺖ؛ ﭼﻮن ﺣﺪوث زﻣﺎﻧﯽ ﻧﯿﺎزﻣﻨﺪ ﺗﻌﻄﯿﻞ در ﻓﯿﺾ و اراده ﺧﺪا است. ﻋﻼوه ﺑﺮ اﯾﻦ، ﻫﯿﭻ ﻣﺮﺟﺤﯽ در ﺗﺨﺼﯿﺺ زﻣﺎن ﺧﺎص ﺑﺮای آﻏﺎز ﺧﻠﻘﺖ و ﺟﺮﯾﺎن ﻓﯿﺾ اﻟاﻬﯽ وﺟﻮد ﻧﺪارد.
حکیمان ملاک نیازمندی به علّت را امکان میدانند و إمکان نیز لازم ذات همه موجودات ممکنه میباشد و این سیه رویی، هرگز از آنها جدا شدنی نیست و از طرف دیگر بر این باورند که معلول از علّت تامه خود تخلّف نمیکند و فرض انفکاک بین علّت و معلول، گمان یک امر محال است؛ لذا عالم را که همان جهان طبیعت میباشد حادث ذاتی دانستند؛ زیرا جنبه إمکان و یا به تعبیری ذاتِ جهان طبیعت که همان «لااقتضائیت» و «لیسیت ذاتیه» و «لا إستحقاق» است بر وجود آن مقدّم است؛ زیرا وجودش از ناحیه غیر میباشد، ولی امکانش مالِ خود او است و هر چه ذاتی و خودی باشد مقدّم است بر آنچه از ناحیه دیگری میباشد.[14]
جمع بین ادله متکلمان و حکما
رفع اختلاف در تعبیرات فلاسفه و متکلمان در بحث حدوث و قدم بدون درک درستی از مسئله زمان و نسبت آن با خدای تعالی قابل حل نیست. همچنین آیات و روایات به گونه ای هستند که در مورد حدوث ذاتی تأکید دارند، اما در مورد زمانی بودن حدوث اشیاء صراحتی ندارند؛ چرا که از اساس در ربط بین حادث و قدیم مرزی هست که زمان در آن قابل تصور نیست تا به این معنا قائل به حدوث زمانی باشیم؛ چون زمان و مکان توأمان ایجاد و انشاء می شوند. بنابراین تصور زمانی که در آن، مکان خلق شده باشد محال می نماید. برای توضیح این بحث باید به آثار و مقالات مفصل تری مراجعه کرد.
[1] ایمانپور، منصور، مقاله حرکت جوهری و ماوراءالطبیعه، بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
[2] همان.
[3] همان.
[4] أبی الحسن علی بن موسى الرضا (ع).
[5] طبرسی، احمد بن علی، الإحتجاج على أهل اللجاج، ج 2، ص 396، نشر مرتضی.
[6] الإحتجاج على أهل اللجاج، ج 1، ص 32.
[7] کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 377، دار الکتب الاسلامیه.
[8] قمی، شیخ عباس، مفاتیح الجنان، دعای جوشن کبیر.
[9] فیض الاسلام، نهج البلاغه، خ1، ص 22.
[10] حکما تمام روایات را توجیه کرده اند به اشکال مختلفی مثلا در جایی گفته اند که: ﺑﺎ ﻣﺮاﺟﻌﻪ ﺑﻪ ﮐﻠﻤﺎت ﺑﺰرﮔﺎن دﯾﻦ، اﺳﺘﻔﺎده ﻣﯽﺷﻮد ﮐﻪ ﻣﻘﺼﻮد از اﺛﺒﺎت ﺣﺪوث ﻋﺎﻟﻢ، ردی برﻧﻈریه دهریه ﺑﻮده اﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﺎﻟﻢ را ﻗﺪﯾﻢ، ﯾﻌﻨﯽ ﺑﯽﻧﯿﺎز از ﺻﺎﻧﻊﻣﯽﭘﻨﺪاﺷﺘﻨﺪ و از «زﻣﺎن»، ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﻫﻢ در ﺳﺨﻨﺎن آﻧﺎن دﯾﺪه ﻧﻤﯽﺷﻮد و اﯾﻨﮑﻪ دﻫﺮﯾﯿﻦ، ﻗﺪﯾﻢ را ﺑﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺑﯽﻧﯿﺎز از آﻓﺮﯾﺪﮔﺎر ﻣﯽداﻧﺴﺘﻨﺪ، ﺧﻮد ﻗﺮﯾﻨﻪ اﺳﺖ ﺑﺮ اﯾﻨﮑﻪﻣﻘﺼﻮد از اﺛﺒﺎت ﺣﺪوث، اﺛﺒﺎت ﻧﯿﺎزﻣﻨﺪی ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ آﻓﺮﯾﺪﮔﺎر اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺣﺪوث ذاﺗﯽ ﻫﻢﻗﺎﺑﻞ ﺟﻤﻊ اﺳﺖ .
[11] شریف رضی، خ 163، مقاله استاد بنیانی.
[12] شیخ انصاری، رسائل، ج 1، ص 18، دفتر انتشارات اسلامی، قم.
[13] 11013 (سایت: 10838) ربط حادث و قدیم و ماده نخستین خلقت عالم.
[14] ر.ک: خواجه نصیر، شرح الإشارات، ج 3، النمط الخامس، ص 129، سایت ملاصدرا.