کد سایت
fa2952
کد بایگانی
90
نمایه
فاصله شدن خدا بین انسان و قلبش
طبقه بندی موضوعی
تفسیر
خلاصه پرسش
بر اساس آیه شریفه که میفرماید: «إن الله یَحولُ بَیْنَ المَرءِ وَ قَلبِه»، فاصله شدن خدا بین شخص و قلبش چگونه است؟!
پرسش
معناى آیه شریفه: «إن الله یَحولُ بَیْنَ المَرءِ وَ قَلبِه» چیست؟
پاسخ اجمالی
«یحول»: از ریشه «حول»، در معانى: تغییر و دگرگونى و واسطه شدن میان دو چیز استعمال میشود. و مراد از «قلب» در این آیه، معناى ظاهرى(عضو رئیسه بدن) نیست، بلکه همان گوهر مجرّد ملکوتى است که انسانیت انسان به آن بستگى دارد و بسیارى از حالات روحى اعم از ادراکات حضورى یا حصولى حب و بغض و... به آن نسبت داده میشود؛ لذا حیلولت و مانع شدن، معناى مادى ندارد، بلکه امرى کاملاً معنوى است که خداى متعال بدین وسیله میخواهد حاکمیت خودش را بر تمام افکار و اعمال انسان، اعلان دارد.
البته تفاسیر دیگرى نیز میتوان در این مورد ارائه کرد؛ مثلاً گفت: خداوند با مرگ، بین انسان و قلبش حایل میشود؛ چون مرگ نیز با اراده و حاکمیت او است و با مرگ، انسان به نشئه آخرت وارد میگردد. از جمله ثمرات حیلولت خدا بین انسان و قلب را میتوان چنین خلاصه نمود: این نزدیکى نشان دهنده حاضر و ناظر بودن خداوند در همه جا و احاطه او بر تمام موجودات است. قدرت و توفیق از او است. فعالیت عقل و روح نیز به دست او است. پس انسان نباید لحظهاى از این قدرت مطلق غافل باشد.
البته تفاسیر دیگرى نیز میتوان در این مورد ارائه کرد؛ مثلاً گفت: خداوند با مرگ، بین انسان و قلبش حایل میشود؛ چون مرگ نیز با اراده و حاکمیت او است و با مرگ، انسان به نشئه آخرت وارد میگردد. از جمله ثمرات حیلولت خدا بین انسان و قلب را میتوان چنین خلاصه نمود: این نزدیکى نشان دهنده حاضر و ناظر بودن خداوند در همه جا و احاطه او بر تمام موجودات است. قدرت و توفیق از او است. فعالیت عقل و روح نیز به دست او است. پس انسان نباید لحظهاى از این قدرت مطلق غافل باشد.
پاسخ تفصیلی
قرآن کریم در زمینه قدرت و ملکیت مطلقه خدای متعال بر موجودات و از جمله انسان می فرماید «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه»؛[1] و بدانید خداوند میان انسان و قلب او حایل می شود.
واژگان کلیدى و اصلى آیه شریفه، عبارتاند از: «یحول» و «قلب».
الف) «یحول»؛ یعنى حایل میشود، مانع میشود. این کلمه، از ریشه حول، و در معانى: تغییر و دگرگونى و واسطه شدن میان دو چیز استعمال میشود.[2] بنابر معناى دوم؛ مثلاً اگر خورشید بین ماه و زمین قرار گیرد، میگوییم بین آن دو حایل یا مانع شده است. وقتى سخن از حایل شدن به میان میآید؛ یعنى اولاً: باید دو چیز وجود داشته باشد که شىء سومى بین آن دو مانع شود و آنها را از یکدیگر جدا سازد. ثانیاً: على القاعده آن دو چیز باید به هم نزدیک باشند که امر سوم، این قرب و نزدیکى را گسسته و بین آن دو حایل و فاصله ایجاد کرده است.
ب) «قلب»؛ معناى لغوى، همان انقلاب و دگرگونى است[3] و اگر عضو خاص از انسان را که سمت چپ سینه قرار دارد، قلب میگویند، به این جهت است که پیوسته در حال دگرگونى و تلاش است[4] تا با حرکات منظم خود، حیات انسان را تنظیم کند.[5]
مراد از قلب در قرآن، همان گوهر مجرد ملکوتى است که انسانیت انسان به آن بستگى داشته و بسیارى از حالات روحى روانى به قلب نسبت داده میشود؛ مثل ادراک، اعم از ادراک حضورى و حصولى، حب و بغض و... . حتى آنجا که قرآن ادراک را از قلب نفى میکند، میخواهد این حقیقت را القا کند که قلب، سالم نیست.[6]
از آنجا که قلب، عضو رئیسه بدن است، میتوان اصل بدن یا اصل وجود را از آن منظور کرد. پس در فرهنگ و استعمالات قرآنى، کسانى را که فاقد فهم و بینش باشند، میتوان به افراد فاقد قلب، توصیف نمود.
به تعبیر دیگر؛ چرا خداى متعال از میان همه اعضاى بدن، حقیقتى به نام قلب را براى حایل شدن انتخاب کرده و از آن سخن به میان آورده، در حالی که آفریننده انسان است، و به یک یک اجزاى او محیط است و به هر صورت که بخواهد تصرف میکند، بین او و گوشش حایل میشود، بین او و قلبش به معناى عضوى از اعضاى بدن مادى و چشمش و...؟
جواب: چون قرآن، کتاب صرفاً علمی نیست؛ بلکه کتاب هدایت نیز است. از سوى دیگر؛ راه رسیدن به معارف الهی تنها راه عقل و فکر نیست، بلکه راه دل نیز هست. بنابراین، قرآن در بسیارى از آیات، مستقیماً با دل کار دارد و از آنجا که قرآن کتاب آسمانى همه مردم در همه قرون و اعصار و نسلها است، لذا راه دل و فطرت را، بیش و پیش از راه فکر و اندیشه بها داده است.
گاهى انسان اندیشه قوى دارد تا در پرتو اندیشه، دل حرکت کند و گاهى دل حرکت میکند و در سایه حرکت دل، اندیشه حاصل میشود و قرآن هر دو راه را فراروى ما قرار داده است، اما اساس تربیت انسان، به زنده شدن قلب او است و وقتى قلب انسان دگرگون شد و متوجه خدا شد، ارزش پیدا میکند.[7]
در اینباره امام على(ع) میفرماید: «این دلها ظرفاند و بهترین آنها نگاهدارندهترینشان است».[8]
برخی در اینباره میگویند:
قلب مایه شرف و فضیلت انسان است که به سبب آن بر معظم مخلوقات برترى یافته است. به وسیله قلب خدا را شناخته و به صفاتش آشنا میشود و در نهایت مستعد ذخایر الهی میگردد. پس در حقیقت، قلب عالم به خدا است و عامل براى خدا و کوشا به سوى خدا. خطاب و سؤال و ثواب و عقاب خدا با قلب است، پس اگر انسان قلب را شناخت، خود را شناخته و چون خود را شناخت خدا را شناخته است. اگر زمانى به آن جاهل شد به خودش جاهل شده و جهل به خود یعنى جهل به خدا و یقیناً کسى که به خودش جاهل باشد به غیرش جاهلتر است و اکثر مردم به قلبهایشان غافلاند و حایل بین قلوب و خودشان میشوند.[9]
در نتیجه، اینکه آیه مورد نظر میفرماید: «خدا بین انسان و قلبش حایل میشود»، پس باید بین انسان و قلب او پیوند قرابت و نزدیکى باشد که خداوند حایل میان آن دو گردد. بنابراین، قطعاً قلب، معناى ظاهرى(عضو صنوبرى شکل) را ندارد، لذا حیلولت و مانع شدن، معناى مادّى نداشته و امرى کاملاً مجرد و معنوى است. چنان که وقتى میفرماید: «ما به انسان از رگ گردن نزدیکتریم»،[10] این نزدیکى و مجاورت، قرابت مادى نیست، بلکه امرى معنوى و کاملاً فراطبیعى است. و از آنجا که رگ، نزدیکترین چیز به انسان تلقى میگردد، پس خداوند از این نزدیکترین هم به انسان نزدیکتر است. افزون بر این؛ قلب انسان، مجراى فهم، درک، بینش و در واقع لازمه حیات عقلانى انسان است و بدون آن، حیات فقط معناى مادّى و ظاهرى خواهد داشت. در این آیه میفرماید: ما بین انسان و این مجراى درک و فهم حایل میشویم. اگر بگوییم قلب انسان نیز یکى از نزدیکترین چیزها به او است(مانند رگ) پس خدا بین انسان و نزدیکترین چیز او مانع و حایل میشود. در این صورت خداوند در سوره ق، آیه 16 میخواهد حضور خود را بیان کند و در آیه مورد بحث میخواهد حاکمیت خود را اعلان کند.
نزدیکتر بودن از رگ گردن بر انسان، نشانه حضور خدا است، گرچه به دلیل حجاب حاصل از غفلت، این حضور را احساس نکنیم[11] و واسطه شدن میان انسان و قلب او، نشانه حاکمیت خدا بر انسان و قلب او است. و آن حضور، شرط اصلى این حاکمیت است. پس ما تحت اراده و حاکمیت خداییم.
البته، تفاسیر دیگرى نیز میتوان بر این حیلولت ارائه کرد؛ مانند:
الف) خدا بین انسان و قلبش با مرگ حایل میشود؛ و چون مرگ به دست او و نشانه حاکمیت او است پس با مرگ، بین انسان و قلب او فاصله و حایل ایجاد میشود. شاید ادامه آیه که میفرماید: «وَ انّه الیهِ تُحشرون» به همین مرگ اشاره مینماید که اولاً: با آن، بین انسان و قلبش حایل و فاصله میافتد. ثانیاً: آدمى با مرگ به وادى حشر و بعث و نشئه آخرت وارد میشود.
ب) از آنجا که مرگ، لزوماً به معناى خروج روح از بدن نیست، بلکه هر چیز که به نوعى ملزومات مرگ را در پى داشته باشد، نوعى مرگ و در نهایت، موجب حایل شدن بین انسان و قلب او میشود؛ به عنوان نمونه گمراهى نوعى مرگ است. چنان که هدایت و پذیرش دعوت پیامبر، نوعى حیات است و بخش نخست آیه مورد نظر: «استَجِیبوُا لله و للرّسُول اِذا دَعاکُم لِما یُحییکم»،[12] به آن اشاره دارد. وقتى کسى دعوت خدا را اجابت نکرد و فاقد حیاتى شد که مترتب بر پاسخ گویى به دعوت حق است، او دچار گمراهى و در نهایت مرگ شده است. خداوند نیز بر قلب چنین کسى مُهر مینهد: «خَتَم الله على قُلوبهم».[13] و این چنین بین انسان و قلب او مانع، حجاب و حایل قرار میدهد.
آرى همه کسانى که از هدایت سرپیچى کرده و به غفلت و گمراهى غلتیدهاند، دچار مرگ شدهاند. چنانکه هدایت یافتگان حتى اگر به ظاهر دچار مرگ شده باشند، حیات یافتهاند: «بل احیاء عندربّهم یُرزقون».[14] طبیعى است که وقتى با مرگ بین انسان و قلبش فاصله افتد، دیگر فاقد اندیشه، بینش، خردورزى، فهم و درک میگردند: «لَهُم آذانٌ لایسمعون بها ولهم قلوبٌ لایفقهون بها».[15]
ج) کسانى که خدا را فراموش میکنند، خداوند خویشتن آنان را به آنها میفراموشاند؛ یعنى خدا فراموشیشان به خودفراموشى منجر میگردد و کسى که دچار خودفراموشى یا به اصطلاح امروز دچار از خودبی گانگى گردد، بین او و قواى ادراکى و عقلانى او فاصله و حایل ایجاد میشود. بین او و درک و فهمش فاصله میافتد. توان درک و ادراک را از دست داده و به فرموده خداوند: «فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُم»،[16] مبتلا به فراموشی الهی میگردند. آرى، این چنین دچار مرگى ناخواسته شده و از حیات طیبه که مبتنى بر ذکر الهی و به یاد آوردن خدا و در نتیجه تبعیت و اطاعت از او بود، دور گشته و نه تنها خدا، که خود را نیز فراموش میکنند.
د) برخى از نصوص حیلولت را به همان حیلوله قدرت معنا میکنند و میگویند: منظور از «یحول بین المرء و قلبه» آن است که گاهى انسان تصمیم بر انجام کارى میگیرد، بعد خداوند او را پشیمان میکند و نمیگذارد که او این تصمیم را ادامه دهد و یا آنرا عملى سازد.[17]
این، معنایى تقریباً متوسط است، ولى اگر ما دلیل عقلى که مطابق آیه است داشتیم و ادله دیگر هم آنرا تأیید کرد، داعى نیست که از ظاهر آیه که میگوید: خدا بین انسان و خودش فاصله میاندازد، دست برداریم. چون انسان که موجودى صمدى و درون پُر نیست، بلکه او مانند سایر موجودات امکانى اجوف است. چنانکه ضمن روایتى از امام باقر(ع) نقل شده است: « ان الله عزوّجل خلق ابن آدم اجوف».[18]
حال که انسان اجوف و میان تهى است پس بین انسان و خود انسان، احاطه هستى حق فاصله است، بنابراین، خدا به همه کس نزدیک است. اگر خدا نزدیک است با جمیع اوصافش نزدیک است. چون اوصاف ذاتى حق عین ذات او است و اگر اوصاف ذاتى[19] حضور داشت، اوصاف فعلى هم به تبع اوصاف ذاتى فعال و مؤثر خواهند بود.[20]
ثمرات حایل شدن
1. میدانیم که هر حایلى به دو طرف خود از هر طرف به طرف دیگر، نزدیکتر است. پس انسان، خدا را زودتر و بهتر از قلب خود میشناسد. و به علم حضورى، حضور خدا را درک میکند. در نتیجه، در تشخیص مصداق دچار گمراهى نشده و نمیتواند در دعوت منادیان حق به کلمه توحید، تشکیک کرده یا عذر آورد.
2. از آنجا که خداوند بر قلب انسان داناتر از خود انسان است؛ لذا نمیتوان در پذیرش نداى توحید و منادیان حق، دچار نفاق شد و آنرا فقط به صورت ظاهرى پذیرفت، بلکه لازم است زبان و قلب هر دو به چنین باور و ایمانى برسند.
3. وقتى صفات نیکى که به انسان نسبت داده میشود، به خداى تعالى نیز بیواسطه منسوب است، پس اگر انسان به ایمان درونى یا حُسن نیت یا کلیه صفات نیک خود وثوق یافته و مغرور شود، از کمال جهل او است.[21] و از نادانى انسان است که خود را در مالکیت قلب خود، مستقل دانسته و براى خود، قدرت مطلقه قایل شود.
4. خداوند میتواند هر زمان که اراده کند، انسان را از بهرهمندى از قلبش محروم نماید. پس چنین نیست که انسان همیشه بتواند ما فات را جبران کند، لذا باید هر چه زودتر طاعات را انجام داده و فردا و فردا ننماید.
5. این حیلولت، نشان دهنده حاضر و ناظر بودن خداوند در همه جا و احاطه او بر همه موجودات است.[22] قدرت و توفیق از او است، فعالیت عقل و روح نیز به دست او است. پس انسان نمیتواند چیزى را از او مکتوم دارد، بلکه باید در همه اوضاع و احوال، توفیق او را یار و مددکار خویش دانسته و به سوى غیر خدا نرود.[23]
واژگان کلیدى و اصلى آیه شریفه، عبارتاند از: «یحول» و «قلب».
الف) «یحول»؛ یعنى حایل میشود، مانع میشود. این کلمه، از ریشه حول، و در معانى: تغییر و دگرگونى و واسطه شدن میان دو چیز استعمال میشود.[2] بنابر معناى دوم؛ مثلاً اگر خورشید بین ماه و زمین قرار گیرد، میگوییم بین آن دو حایل یا مانع شده است. وقتى سخن از حایل شدن به میان میآید؛ یعنى اولاً: باید دو چیز وجود داشته باشد که شىء سومى بین آن دو مانع شود و آنها را از یکدیگر جدا سازد. ثانیاً: على القاعده آن دو چیز باید به هم نزدیک باشند که امر سوم، این قرب و نزدیکى را گسسته و بین آن دو حایل و فاصله ایجاد کرده است.
ب) «قلب»؛ معناى لغوى، همان انقلاب و دگرگونى است[3] و اگر عضو خاص از انسان را که سمت چپ سینه قرار دارد، قلب میگویند، به این جهت است که پیوسته در حال دگرگونى و تلاش است[4] تا با حرکات منظم خود، حیات انسان را تنظیم کند.[5]
مراد از قلب در قرآن، همان گوهر مجرد ملکوتى است که انسانیت انسان به آن بستگى داشته و بسیارى از حالات روحى روانى به قلب نسبت داده میشود؛ مثل ادراک، اعم از ادراک حضورى و حصولى، حب و بغض و... . حتى آنجا که قرآن ادراک را از قلب نفى میکند، میخواهد این حقیقت را القا کند که قلب، سالم نیست.[6]
از آنجا که قلب، عضو رئیسه بدن است، میتوان اصل بدن یا اصل وجود را از آن منظور کرد. پس در فرهنگ و استعمالات قرآنى، کسانى را که فاقد فهم و بینش باشند، میتوان به افراد فاقد قلب، توصیف نمود.
به تعبیر دیگر؛ چرا خداى متعال از میان همه اعضاى بدن، حقیقتى به نام قلب را براى حایل شدن انتخاب کرده و از آن سخن به میان آورده، در حالی که آفریننده انسان است، و به یک یک اجزاى او محیط است و به هر صورت که بخواهد تصرف میکند، بین او و گوشش حایل میشود، بین او و قلبش به معناى عضوى از اعضاى بدن مادى و چشمش و...؟
جواب: چون قرآن، کتاب صرفاً علمی نیست؛ بلکه کتاب هدایت نیز است. از سوى دیگر؛ راه رسیدن به معارف الهی تنها راه عقل و فکر نیست، بلکه راه دل نیز هست. بنابراین، قرآن در بسیارى از آیات، مستقیماً با دل کار دارد و از آنجا که قرآن کتاب آسمانى همه مردم در همه قرون و اعصار و نسلها است، لذا راه دل و فطرت را، بیش و پیش از راه فکر و اندیشه بها داده است.
گاهى انسان اندیشه قوى دارد تا در پرتو اندیشه، دل حرکت کند و گاهى دل حرکت میکند و در سایه حرکت دل، اندیشه حاصل میشود و قرآن هر دو راه را فراروى ما قرار داده است، اما اساس تربیت انسان، به زنده شدن قلب او است و وقتى قلب انسان دگرگون شد و متوجه خدا شد، ارزش پیدا میکند.[7]
در اینباره امام على(ع) میفرماید: «این دلها ظرفاند و بهترین آنها نگاهدارندهترینشان است».[8]
برخی در اینباره میگویند:
قلب مایه شرف و فضیلت انسان است که به سبب آن بر معظم مخلوقات برترى یافته است. به وسیله قلب خدا را شناخته و به صفاتش آشنا میشود و در نهایت مستعد ذخایر الهی میگردد. پس در حقیقت، قلب عالم به خدا است و عامل براى خدا و کوشا به سوى خدا. خطاب و سؤال و ثواب و عقاب خدا با قلب است، پس اگر انسان قلب را شناخت، خود را شناخته و چون خود را شناخت خدا را شناخته است. اگر زمانى به آن جاهل شد به خودش جاهل شده و جهل به خود یعنى جهل به خدا و یقیناً کسى که به خودش جاهل باشد به غیرش جاهلتر است و اکثر مردم به قلبهایشان غافلاند و حایل بین قلوب و خودشان میشوند.[9]
در نتیجه، اینکه آیه مورد نظر میفرماید: «خدا بین انسان و قلبش حایل میشود»، پس باید بین انسان و قلب او پیوند قرابت و نزدیکى باشد که خداوند حایل میان آن دو گردد. بنابراین، قطعاً قلب، معناى ظاهرى(عضو صنوبرى شکل) را ندارد، لذا حیلولت و مانع شدن، معناى مادّى نداشته و امرى کاملاً مجرد و معنوى است. چنان که وقتى میفرماید: «ما به انسان از رگ گردن نزدیکتریم»،[10] این نزدیکى و مجاورت، قرابت مادى نیست، بلکه امرى معنوى و کاملاً فراطبیعى است. و از آنجا که رگ، نزدیکترین چیز به انسان تلقى میگردد، پس خداوند از این نزدیکترین هم به انسان نزدیکتر است. افزون بر این؛ قلب انسان، مجراى فهم، درک، بینش و در واقع لازمه حیات عقلانى انسان است و بدون آن، حیات فقط معناى مادّى و ظاهرى خواهد داشت. در این آیه میفرماید: ما بین انسان و این مجراى درک و فهم حایل میشویم. اگر بگوییم قلب انسان نیز یکى از نزدیکترین چیزها به او است(مانند رگ) پس خدا بین انسان و نزدیکترین چیز او مانع و حایل میشود. در این صورت خداوند در سوره ق، آیه 16 میخواهد حضور خود را بیان کند و در آیه مورد بحث میخواهد حاکمیت خود را اعلان کند.
نزدیکتر بودن از رگ گردن بر انسان، نشانه حضور خدا است، گرچه به دلیل حجاب حاصل از غفلت، این حضور را احساس نکنیم[11] و واسطه شدن میان انسان و قلب او، نشانه حاکمیت خدا بر انسان و قلب او است. و آن حضور، شرط اصلى این حاکمیت است. پس ما تحت اراده و حاکمیت خداییم.
البته، تفاسیر دیگرى نیز میتوان بر این حیلولت ارائه کرد؛ مانند:
الف) خدا بین انسان و قلبش با مرگ حایل میشود؛ و چون مرگ به دست او و نشانه حاکمیت او است پس با مرگ، بین انسان و قلب او فاصله و حایل ایجاد میشود. شاید ادامه آیه که میفرماید: «وَ انّه الیهِ تُحشرون» به همین مرگ اشاره مینماید که اولاً: با آن، بین انسان و قلبش حایل و فاصله میافتد. ثانیاً: آدمى با مرگ به وادى حشر و بعث و نشئه آخرت وارد میشود.
ب) از آنجا که مرگ، لزوماً به معناى خروج روح از بدن نیست، بلکه هر چیز که به نوعى ملزومات مرگ را در پى داشته باشد، نوعى مرگ و در نهایت، موجب حایل شدن بین انسان و قلب او میشود؛ به عنوان نمونه گمراهى نوعى مرگ است. چنان که هدایت و پذیرش دعوت پیامبر، نوعى حیات است و بخش نخست آیه مورد نظر: «استَجِیبوُا لله و للرّسُول اِذا دَعاکُم لِما یُحییکم»،[12] به آن اشاره دارد. وقتى کسى دعوت خدا را اجابت نکرد و فاقد حیاتى شد که مترتب بر پاسخ گویى به دعوت حق است، او دچار گمراهى و در نهایت مرگ شده است. خداوند نیز بر قلب چنین کسى مُهر مینهد: «خَتَم الله على قُلوبهم».[13] و این چنین بین انسان و قلب او مانع، حجاب و حایل قرار میدهد.
آرى همه کسانى که از هدایت سرپیچى کرده و به غفلت و گمراهى غلتیدهاند، دچار مرگ شدهاند. چنانکه هدایت یافتگان حتى اگر به ظاهر دچار مرگ شده باشند، حیات یافتهاند: «بل احیاء عندربّهم یُرزقون».[14] طبیعى است که وقتى با مرگ بین انسان و قلبش فاصله افتد، دیگر فاقد اندیشه، بینش، خردورزى، فهم و درک میگردند: «لَهُم آذانٌ لایسمعون بها ولهم قلوبٌ لایفقهون بها».[15]
ج) کسانى که خدا را فراموش میکنند، خداوند خویشتن آنان را به آنها میفراموشاند؛ یعنى خدا فراموشیشان به خودفراموشى منجر میگردد و کسى که دچار خودفراموشى یا به اصطلاح امروز دچار از خودبی گانگى گردد، بین او و قواى ادراکى و عقلانى او فاصله و حایل ایجاد میشود. بین او و درک و فهمش فاصله میافتد. توان درک و ادراک را از دست داده و به فرموده خداوند: «فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُم»،[16] مبتلا به فراموشی الهی میگردند. آرى، این چنین دچار مرگى ناخواسته شده و از حیات طیبه که مبتنى بر ذکر الهی و به یاد آوردن خدا و در نتیجه تبعیت و اطاعت از او بود، دور گشته و نه تنها خدا، که خود را نیز فراموش میکنند.
د) برخى از نصوص حیلولت را به همان حیلوله قدرت معنا میکنند و میگویند: منظور از «یحول بین المرء و قلبه» آن است که گاهى انسان تصمیم بر انجام کارى میگیرد، بعد خداوند او را پشیمان میکند و نمیگذارد که او این تصمیم را ادامه دهد و یا آنرا عملى سازد.[17]
این، معنایى تقریباً متوسط است، ولى اگر ما دلیل عقلى که مطابق آیه است داشتیم و ادله دیگر هم آنرا تأیید کرد، داعى نیست که از ظاهر آیه که میگوید: خدا بین انسان و خودش فاصله میاندازد، دست برداریم. چون انسان که موجودى صمدى و درون پُر نیست، بلکه او مانند سایر موجودات امکانى اجوف است. چنانکه ضمن روایتى از امام باقر(ع) نقل شده است: « ان الله عزوّجل خلق ابن آدم اجوف».[18]
حال که انسان اجوف و میان تهى است پس بین انسان و خود انسان، احاطه هستى حق فاصله است، بنابراین، خدا به همه کس نزدیک است. اگر خدا نزدیک است با جمیع اوصافش نزدیک است. چون اوصاف ذاتى حق عین ذات او است و اگر اوصاف ذاتى[19] حضور داشت، اوصاف فعلى هم به تبع اوصاف ذاتى فعال و مؤثر خواهند بود.[20]
ثمرات حایل شدن
1. میدانیم که هر حایلى به دو طرف خود از هر طرف به طرف دیگر، نزدیکتر است. پس انسان، خدا را زودتر و بهتر از قلب خود میشناسد. و به علم حضورى، حضور خدا را درک میکند. در نتیجه، در تشخیص مصداق دچار گمراهى نشده و نمیتواند در دعوت منادیان حق به کلمه توحید، تشکیک کرده یا عذر آورد.
2. از آنجا که خداوند بر قلب انسان داناتر از خود انسان است؛ لذا نمیتوان در پذیرش نداى توحید و منادیان حق، دچار نفاق شد و آنرا فقط به صورت ظاهرى پذیرفت، بلکه لازم است زبان و قلب هر دو به چنین باور و ایمانى برسند.
3. وقتى صفات نیکى که به انسان نسبت داده میشود، به خداى تعالى نیز بیواسطه منسوب است، پس اگر انسان به ایمان درونى یا حُسن نیت یا کلیه صفات نیک خود وثوق یافته و مغرور شود، از کمال جهل او است.[21] و از نادانى انسان است که خود را در مالکیت قلب خود، مستقل دانسته و براى خود، قدرت مطلقه قایل شود.
4. خداوند میتواند هر زمان که اراده کند، انسان را از بهرهمندى از قلبش محروم نماید. پس چنین نیست که انسان همیشه بتواند ما فات را جبران کند، لذا باید هر چه زودتر طاعات را انجام داده و فردا و فردا ننماید.
5. این حیلولت، نشان دهنده حاضر و ناظر بودن خداوند در همه جا و احاطه او بر همه موجودات است.[22] قدرت و توفیق از او است، فعالیت عقل و روح نیز به دست او است. پس انسان نمیتواند چیزى را از او مکتوم دارد، بلکه باید در همه اوضاع و احوال، توفیق او را یار و مددکار خویش دانسته و به سوى غیر خدا نرود.[23]
[1]. انفال، 24.
[2]. راغب اصفهانى، المفردات فى غریب القرآن، ص 137، واؤه «حول».
[3]. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج 1، ص 685، بیروت، دار صادر، چاپ سوم، 1414ق.
[4]. ر. ک: ازهری، محمد بن احمد، تهذیب اللغة، ج 9، ص 143، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، 1421ق.
[5]. سبحانى، جعفر، منشور جاوید قرآن، ص 295.
[6]. مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 1، ص 89.
[7]. جوادى آملى، عبدالله، زن در آیینه جمال و جلال، ص 281.
[8]. سید رضی، نهج البلاغه، محقق، صبحی صالح، ص 495، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق.
[9]. فیض کاشانى، محسن، المحجة البیضاء، ج 5، ص 3.
[10]. ق، 16.
[11]. یار نزدیکتر از من به من است وین عجیبتر که من از وى دورم
چه توان با که توان گفت که یار در کنار من و من مهجورم
چه توان با که توان گفت که یار در کنار من و من مهجورم
[12]. انفال، 24.
[13]. بقره، 7.
[14]. آل عمران، 169.
[15]. اعراف، 179.
[16]. حشر، 19.
[17]. طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 4، ص 820.
[18]. کلینى، محمد بن یعقوب، کافى، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 6، ص 286، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[19]. اقسام صفات خداوند: 1- صفات ذات: که در انتزاع آنها تنها ملاحظه ذات کافى است؛ مانند صفات «دانایى، توانایى، حیات و...» 2- صفات افعال: اینها صفاتى هستند که در انتزاع آنها تنها ملاحظه ذات الهى کافى نیست، بلکه باید ذات را در مقام فعل و ایجاد در نظر گرفت و آنها را انتزاع نمود؛ مانند صفات «آفرینندگى، آمرزندگى، روزى دادن و...».
[20]. جوادى آملى، عبدالله، حکمت عبادات، ص 213- 214، قم، مرکز نشر اسراء، چاپ چهارم، 1380ش؛ اقتباس از پاسخ شمارۀ 89 (سایت: 2951).
[21]. طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج 9، ص 58 – 62، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1374ش.
[22]. همان، ص 58.
[23]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 7، ص 129، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1374ش.