علم دارای کاربرد های متعدد است؛ به معنای دانستن، به معنای علوم مدون، ملکه حاصله از مسائل و ...غیر این ها. بحث از تعریف تمام معانی علم از حوصله این مقاله خارج است و مجال دیگری را می طلبد بنابراین ما به شایع ترین معنای علم نزد حکما می پردازیم که علم به معنای مطلق ادراک است، و تعریف دقیق فلسفی آن عبارت است از حضور موجود مجرد از ماده نزد موجود مجرد دیگر. اما تعریف علم به دانستن، تعریفی نادرست است؛ چرا که شرایط تعریف در آن رعایت نشده است. چنان که عدل، با قوانین ثابت، ملازم نیست؛ چرا که اگر قوانین عالم ثابت نبود نیز با عدل منافات نداشت؛ زیرا اگر هر کدام از این قوانین متغیر در جای مناسب خود باشند باز هم عدالت رعایت شده است.
برای روشن شدن پاسخ چند نکته را باید توضیح بدهیم:
1.تعریف علم
قبل از ارائه تعریف تذکر دو نکته ضروری است؛ نکتهاول: امکان تعریف علم؛ در این که علم قابل تعریف است یا نه، سه نظریه وجود دارد:
یکم: قول رازی : علم بدیهی است و قابل تعریف نیست؛ چون چیزی روشن تر از علم وجود ندارد تا ما با آن علم را تعریف کنیم.
دوم: قول امام الحرمین و غزالی :علم نظری است ولی تعریف آن مشکل است و تنها از طریق تقسیم و تمثیل شناخته می شود.
سوم: علم نظری است و تعریفش مشکل نیست.[1]
نکته دوم: معانی علم؛ از آنجا که علم به معانی مختلفی آمده، در ارائه تعریف علم باید روش شود که کدام یک از معانی علم مورد نظر است؛ برخی از معانی علم عبارت است از:
الف. مطلق ادراک خواه تصوری باشد یا تصدیقی، یقینی باشد یا غیر یقینی و این تعریف حکما است.
ب. مطلق تصدیق؛ چه یقینی و چه غیر یقینی؛ گفته شده که این مذهب متکلمین است.
ج.ادراک مرکب؛ تصوّر باشد یا تصدیق.
د. ملکه حاصله از ادراک این مسائل .
ه. بعضی هم گفتند علم اطلاق می شود بر ادراک مسائل و نفس مسائل و بر ملکه حاصل از مسائل؛ و علوم مدونه بر این معنای اخیر اطلاق می شود."[2]
البته بحث از تعریف تمام معانی علم از حوصله این مقاله خارج است و مجال دیگری را می طلبد بنابر این ما به شایع ترین معنای علم نزد حکما می پردازیم که علم به معنای مطلق ادراک است.
بنا بر قابل تعریف بودن علم، حکیمان چند تعریف برای علم ذکر کردند مانند: حصول ماهیت شیئ در عقل؛[3] کیفیتی ذات اضافه؛ اضافه ای بین عالم و معلوم؛ صورت نقش بسته نزد عاقل؛ شیخ اشراق براین باور است که علم همان ظهور؛ و ظهور همان نور است، بنابراین علم مانند نور خود ظاهر و آشکار و آشکار کننده غیر است.
شیخ الرئیس مرحلّه تعقلی علم را گاهی به صورت سلبی یعنی تجرید از خصوصیات و جزئیات تعریف می کند و گاهی از آن به صورت مرتسمه در جوهر عاقل که مطابق با ماهیت معقول است یاد می کند و بار دیگر علم را امری مجرد که اضافی( اضافه اشراقی) است، می داند.
اما قول قابل قبول در نظر حکمت متعالیه این است که علم عبارت است از حضور موجود مجرد از ماده نزد موجود مجرد دیگر؛ توضیح این که علم موجودی مجرد از ماده است؛ به این معنا که علم نه امر سلبی است، مثل تجرد از ماده، و نه امر اضافی(اضافه مقولی)است؛ بلکه امر وجودی است، آن هم نه هر وجودی، بلکه وجود بالفعل، و نه هر وجود بالفعل، بلکه وجود بالفعلی که مشوب به عدم نباشد یعنی شیئ معلوم یکجا نزد عالم حاضر شود تا صدق علم به شیئ کند؛ ولی امر مادی نمی تواند معلوم ما شود؛ چون امر مادی در حرکت جوهری است و حرکت جوهری تدریج در ذاتش است؛ به این معنا که در هر جزء از حرکت عدم اجزای دیگر و عدم کل شرط است؛ چرا که فقط و فقط یک جزء در آن واحد محقق می شود؛ پس یک شیئ مادی نمی تواند حضور تمام پیدا کند پس نمی تواند معلوم باشد بنابراین علم امر وجودی غیر مادی است که غیر قابل اشاره حسی و وضعی است.
به بیان گویای علامه طباطبایی در حاشیه اسفار: صورت علمیه برای ما حاصل است، بالضروره، هر نوع حصول که باشد؛ ولی مجرد حصول چیزی برای چیز دیگر علم پدید نمی آورد؛ چرا که اگر جمیع اجزای وجود شیئ جمع نباشد، بعض از اجزا از بعض دیگر غایب خواهد بود، و مجموع اجزا از مجموع غایب می شود _همانطور که در حرکت این گونه است_ در حالی که غایب بودن با علم منافات دارد؛ از طرفی جواهر مادی و عوارضشان متحرکند و حاضر الوجود نیستند در حالی که صورت علمی چه صورت علمی جوهر باشد و چه عرض، نزد عالم حاضر است و اگر نزد خودش حاضر نباشد، محال است که نزد دیگری حاضر شود؛ پس لازم است صورتهای علمی فی نفسه مجرد باشند، تا به نوعی برای عالم حاصل شوند."[4]
2.در تعریف سوال کننده شرط صحت تعریف رعایت نشده: از شرایط تعریف این است که، معرِّف باید روشنتر از معرَّف باشد[5]؛ پس ارائه تعریفی که در آن از کلماتی استفاده شده که با معرَّف از نظر معرفتی یکسان است، صحیح نیست؛ علاوه این که این تعریف مصادره به مطلوب است؛ یعنی آن چه را در صدد تعریفش بودیم با خودش تعریف کردیم؛ زیرا در این تعریف، از کلمه دانستن استفاده شده که ترجمه علم است؛ پس این تعریف گویا نیست.
مشکل دیگر این است که در تعریف مذکور شرط دیگر تعریف که جامعیت است، رعایت نشده چرا که وقتی قید ذات اشیاء را ذکر کرده تمام علومی که به ذات مربوط نیستند از تعریف خارج می شود مثل علم به اعراض و... حال این که علم به اعراض هم علم است.
3.نکته دیگر این که در این پرسش آمده است که "اینکه عالم باقوانینی تغییر ناپذیر اداره می شود و برای وجود هر شئ بدنبال طرف مقابلی پیش از آن شئ می گردیم اثبات گر حاکمیت اصلی واحد بر جهان است . اصلی که همه اشیاء در دایره آن قرار دارند وخروج از آن نا ممکن می باشد و آن اصل چیزی جز عدل نیست. پس عالم عدل محور است". اشکال این سخن آن است که عدل، با قوانین ثابت، ملازم نیست؛ چرا که اگر قوانین عالم ثابت نبود نیز با عدل منافات نداشت؛ زیرا اگر هر کدام از این قوانین متغیر در جای مناسب خود باشند باز هم عدالت رعایت شده است.
[1] التهانوى، محمد على، کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج 2 ص1221، چاپ اول، مکتبة لبنان ناشرون، بیروت، 1996 م
[2] التهانوى، محمد على، کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم،ج 2ص1220، چاپ اول، مکتبة لبنان ناشرون، بیروت، 1996 م
[3] نجم الدین على الکاتبى_ میرک البخارى، حکمة العین و شرحه، ص305 ، جعفر زاهدى ، عبد الله نورانى، انتشارات دانشگاه فردوسى،مشهد، 1353 ه ش
[4] صدر المتألهین،الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة،ج3،ص288الی ص299، چاپ سوم، دار احیاء التراث، بیروت، 1981 م.
[5] الیزدى ، مولى عبد الله بن شهاب الدین الحسین ،الحاشیة على تهذیب المنطق،ص48 ، چاپ: دوم، موسسة النشر الاسلامى، قم ، 1412 ه ق.