اولاً: امام علی(ع) و عدهای از اصحاب ایشان و بعضی از یاران پیامبر(ص) ابتداءً با ابوبکر بیعت نکردند و زمانی هم که با او بیعت کردند فقط به دلیل حفظ اسلام و مصالح حکومت اسلامی بود.
ثانیاً: همهی مشکلات با شمشیر و شجاعت حل نمیشود و همهجا، جای به کار بردن زور بازو نیست، و انسان حکیم و خردمند هر مشکلی را با ابزار خاص خود حل میکند.
ثالثا: اگر امام برای مصلحت با ارزشی؛ نظیر حفظ دین خدا و زحمات طاقتفرسای رسول گرامی اسلام(ص)، با عدهای بیعت کند به این معنا نیست که از قدرت آنان بر جان خود ترس و واهمهای دارد، و یا از آنان در امامت و رهبری جامعه اسلامی قدرت و توانایی کمتری دارد.
رابعا: از تاریخ و کلام علی(ع) استفاده میشود که ایشان بارها اعتراض خود را به وضعیت موجود در زمان خلفا اعلام کرد، ولی نهایت کوشش خود را در راه حفظ و تقویت حکومت اسلامی در مقابل دشمنان اسلام به کار میبرد.
با نگاهی به تاریخ صدر اسلام روشن میشود که هنوز جنازهی پیامبر اسلام(ص) دفن نشده بود که واقعۀ سقیفه بنیساعده شکل گرفت و عدهای با شخصی غیر از علی(ع) بیعت کردند، در حالی که علی(ع) مشغول کفن و دفن رسول خدا(ص) بود.[1] اما عدهای از اصحاب و بزرگان قوم، از جمله عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبیر بن عوام، خالد بن سعید، مقداد بن عمرو، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، البراء بن عازب و ابی بن کعب با وی بیعت نکردند و جانب امام علی(ع) را گرفتند."[2] این عده در خانۀ حضرت زهرا(س) اجتماع کرده و از بیعت با ابوبکر سر باز زدند.[3]
در تاریخ آمده است که علی(ع) در جواب آنانی که بر در خانهاش جمع شده بودند و درخواست کردند که با آنحضرت بیعت کنند، فرمود: "فردا صبح در حالی که موهای خود را کوتاه کردهاید بیایید! ولی فردا جز 3 نفر کسی نیامد.[4]
همچنین در تاریخ گزارش شده است که علی(ع) تا زمانی که فاطمه(س) در قید حیات بود بیعت نکرد، ولی وقتی دید مردم از او روی برتافتند مجبور به مصالحه با ابوبکر شد.[5]
بنابر این امام علی(ع) و عدهای از اصحاب ایشان و بعضی از یاران پیامبر ابتداءً و تا مدتی بعد از رحلت پیامبر(ص) با ابوبکر بیعت نکردند و زمانی هم که با او بیعت کردند فقط به دلیل حفظ اسلام و مصالح حکومت اسلامی بود.
بلاذری در بیان علت بیعت امام علی(ع) میگوید: «بعد از وفات پیامبر(ص) که تعدادی از قبایل عرب مرتد شدند، عثمان نزد علی(ع) آمد و گفت: ای پسر عمو! تا تو بیعت نکنی کسی به جنگ این دشمنان نمیرود پیوسته چنین با علی(ع) تکلم میکرد تا بالاخره علی(ع) با ابوبکر بیعت کرد».[6] اما پیوسته علی(ع) در دوران خلافت ابوبکر و بعد آن از این جریانات شکایت کرده و اعتراض میکرد.
در همین زمینه امام علی(ع) میفرماید: "آگاه باشید به خدا سوگند ابابکر جامهی خلافت را بر تن کرد در حالی که میدانست جایگاه من به حکومت اسلامی مانند محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت میکند... پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کنارهگیری کردم و در اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود برخیزم؟ یا در این محیط خفقانزا صبر پیشه کنم؟... پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمندانهتر دیدم. صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود".[7]
اما اینکه چرا امام علی(ع) با وجود شجاعت قیام نکرد و دست به اقدام عملی نزد؟
در جواب باید گفت: همهی مشکلات با شمشیر و جنگ حل نمیشود و همهجا، جای به کار بردن زور بازو نیست. انسان حکیم و دانا در حل مشکلات راه مناسب آنرا طی میکند، داشتن قدرت بازو و توانایی و شجاعت در میدان جنگ را، هرگز توجیهی برای انجام کارهای بدون فایده نمیداند.
همانگونه که حضرت هارون وقتی دید قوم موسی(ع) به گوسالهپرستی روی آوردند با اینکه شخصی فصیح و وصی حضرت موسی(ع) بود، ولی جز بیان حق و انذار آنان کاری نکرد. قرآن از قول هارون در جواب به اعتراض شدید حضرت موسی(ع) به عدم اقدام عملی او در جلوگیری از گوسالهپرستی بنیاسرائیل میفرماید: «(هارون) گفت: اى فرزند مادرم! (اى برادر) ریش و سر مرا مگیر! من ترسیدم بگویى تو میان بنیاسرائیل تفرقه انداختى، و سفارش مرا به کار نبستى».[8]
قرآن از کنارهگیری ابراهیم(ع) از بتپرستان خبر میدهد و میفرماید: «هنگامى که (ابراهیم) از آنان و از آنچه غیر خدا میپرستیدند کنارهگیرى کرد...».[9] همچنین در بارۀ کنارهگیری جوانان اصحاب کهف از قوم ظالمشان میفرماید: «و (به آنها گفتیم) هنگامى که از آنان و آنچه جز خدا میپرستند کنارهگیرى کردید، به غار پناه برید که پروردگارتان (سایه) رحمتش را بر شما میگستراند و در این امر، آرامشى براى شما فراهم میسازد».[10]
آیا صحیح است که آنان را هم در این مدارا و کنارهگیری یا ترسو بدانیم و یا خائن! در حالی که در چنین شرایطی راه حل مناسب همین است.
اگر امام به دلیل مصلحت با ارزشی مانند حفظ دین خدا و زحمات طاقتفرسای رسول گرامی اسلا (ص) با عدهای بیعت کند به این معنا نیست که از قدرت آنان بر جان خود ترس و واهمهای دارد و یا از آنان در امامت و رهبری جامعهی اسلامی قدرت و توانایی کمتری دارد که اگر امامت به او واگذاری میشد در همان دوران، قدرت رهبری او بر همه ثابت میشد.
حضرت علی(ع) علت قیام نکردن خود را تنها بودن در این راه بیان میکند و میفرماید: بعد از وفات پیامبر(ص) و بیوفایی یاران به اطراف خود نگاه کردم، یاری جز خانواده ندیدم، پس راضی نشدم که آنها کشته شوند، چشم پر از خار و خاشاک را ناچار فرو بستم و با گلویی که استخوان شکسته در آن گیر کرده بود، جام تلخ حوادث را نوشیدم و خشم خویش را فرو خوردم و بر نوشیدن جام تلختر از گیاه حنظل شکیبایی نمودم.[11]
در جای دیگر آنحضرت علت عدم اقدام خود را اینگونه بیان میکند: "... امروز در شرایطی قرار دارم که اگر سخن بگویم، میگویند بر حکومت حریص است و اگر خاموش باشم میگویند از مرگ ترسید.[12]
خلاصه آنکه بیعت علی(ع) نه از روی ترس -که دوست و دشمن به شجاعت بینظیر او معترفاند-، بلکه به دلیل کمبود یاران در راه احقاق حق خود و حفظ وحدت و مصالح اسلام بود. کاری که هر رهبری واقعی انجام میدهد حتی خود پیامبر(ص) به دلیل کمبود یاران و در جهت حفظ همان مقدار کم و حفظ مصلحت اسلام مجبور به کنارهگیری از قومش و هجرت به مدینه شد تا زمانی با یاران فراوان به فتح مکه اقدام کرد. و یا زمانی دیگر مجبور به صلح با مشرکان شد. آیا میتوان گفت اگر خود را پیامبر خدا میدانست چرا با مشرکان صلح کرد؟ که اگر قدرت مقابله نداشت، پس صلاحیت پیامبری و رهبری را هم ندارد؟!
بنابر این حضرت علی(ع) با اینکه خود را جانشین پیامبر(ص) میدید، ولی صلاح جامعۀ اسلامی را در صبر و بردباری میدانست؛ زیرا حضرتش جای به کار بستن شجاعت و شمشیر و قدرت بازو، در راه خدا را به خوبی درک کرده بود، ولی در وضعیت جامعه اسلامی بعد از رحلت پیامبر(ص) صبر را برترین شجاعتها میدانست. او میدانست که در چنین وضعیتی از شمشیر به دست گرفتن آنحضرت و اقوام و یارانش، تنها دشمنان اسلام برای از بین بردن ریشههای درخت نوپای اسلام استفاده خواهند کرد. بنابر این مصالح، آنحضرت مصلحت مهم را در راه مصلحت اهم (اساس اسلام) قربانی کردند.
[1]. متقی هندی، علاء الدین علی بن حسام الدین، کنز العمال فی سنن الأقوال و الأفعال، محقق، بکری حیانی، صفوة السقا، ج 5، ص 652، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ پنجم، 1401ق.
[2]. یعقوبی، احمد بن أبی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 124 – 125، بیروت، دار صادر، چاپ اول، بیتا؛ طبری، تاریخ الامم والملوک، ح 2، ص443، قاهره، چاپ استقامت؛ مسند احمد، ج3، ص156 (هامش)، چاپ دار الصادر.
[3]. طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق، ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج 3، ص 205، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، 1387ق؛ ابن اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 327، بیروت، دار صادر، 1385ق.
[4]. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 126؛ عسکری، سید مرتضی، معالم المدرستین، ج 1، ص 170، تهران، موسسة البعثه، چاپ چهارم، 1412ق.
[5]. ابن قتیبه دینوری، عبد الله بن مسلم، الامامة و السیاسة، تحقیق، شیری، علی، ج 1، ص 31، بیروت، دارالأضواء، چاپ اول، 1410ق؛ واقدى، محمد بن عمر، کتاب الردة مع نبذة من فتوح العراق و ذکر المثنى بن حارثة الشیبانى، تحقیق، یحیى الجبورى، ص 47، بیروت، دار الغرب الاسلامى، چاپ اول، 1410ق؛ تاریخ الامم والملوک، ج 2، ص448، قاهره، چاپ استقامت.
[6]. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق، زکار، سهیل، زرکلی، ج 1، ص 587، ریاض، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، 1417ق.
[7]. سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، محقق، صبحی صالح، ص 48، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق.
[8]. طه، 94. «قالَ یَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتی وَ لا بِرَأْسی إِنِّی خَشیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنی إِسْرائیلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلی».
[9]. مریم، 49. «فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّه...»
[10]. کهف، 16. «وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً».
[11]. نهج البلاغه، ص 68، خطبه 26.
[12]. همان، ص 52، خطبه 5.