مستند اعتقاد به منصوص بودن امامان، تنها بابهای اشارهشده در کتاب کافی نبوده، بلکه این عقیده شیعیان، حتی از منابع اهل سنت نیز قابل اثبات است. علاوه بر این، بسیاری از اشکالات طرح شده در پرسشتان دارای جواب متقن و منطقی است که در این زمینه، به پاسخ تفصیلی مراجعه فرمایید.
در پاسخ به این پرسش، ابتدا باید بدانید که نویسنده مجتهد مورد نظر شما، اجتهاداتی نموده که نه مورد پذیرش شیعه و نه اهل سنت است![1] با این وجود، ما به شبهه ارائه شده توسط ایشان، پاسخ خواهیم داد و امیدواریم که منصفانه و بدون پیشداوری، به نکات مطرح شده توجه فرمایید:
روش ایشان در نقد کتب روایی بدین گونه است که ابتدا در هر باب، موضوع را به گونهای مطرح مینمایند که مخاطب ناآشنا به متون روایی گمان نماید که گویا جز همان روایات موجود در آن قسمت، هیچ دلیل دیگری برای اثبات سرفصلهای آن باب وجود نداشته و سپس با مخلوط نمودن حق و باطل، تلاش در از بین بردن اعتبار آن روایات نموده و نتیجه میگیرد که عقیده شیعه در آن قسمت صحیح نیست.
همین روش، در ارتباط با پرسشتان نیز به کار گرفته شده است، که ابتدا ایشان، ذهن مخاطبان خود را به سمتی کشانده که گمان نمایند تنها مستند شیعیان، کتاب کافی بوده و گویا جز روایات مندرج در این باب ها، دلیل دیگری بر امامت منصوص امام چهارم و پنجم نداریم! و سپس با همین پیش فرض، در صدد بیاعتبار نمودن روایات مورد نظر برآمده است. قطعاً استدلال ایشان از دو جهت باطل است. اولاً: این که روایات مرتبط با این موضوع، منحصر به موارد اشاره شده در این دو باب نبوده. ثانیاً: حتی در این موارد نیز، بسیاری از استدلالات ایشان قابل پذیرش نیست.
بر این اساس، ما پاسخ خود را در سه محور تنظیم مینماییم:
1. آیا کتاب کافی، تنها کتابی است که حقانیت عقاید شیعه، از جمله اثبات امامت ائمه با استناد به آن، ثابت میشود؟
2. آیا در کتاب شریف کافی، هیچ دلیل دیگری جز روایات ذکر شده در این دو باب بر منصوص بودن امامت امامان از جانب خداوند وجود ندارد؟
3. در نهایت، آیا تمام اشکالاتی که بر روایات این دو باب وارد شده، اشکالاتی منطقی و مستدل بوده، یا قابل پاسخ گویی هستند؟
پاسخ ها نیز به همین ترتیب بیان خواهد شد:
1. مکتب شیعه، صدها سال قبل از تألیف کتاب کافی وجود داشته و با وجود این که این کتاب، از کتب بسیار ارزشمند شیعه است، اما بسیار سادهاندیشی است که آن را تنها مستند شیعیان برای اثبات عقاید خود تلقی نماییم! جالب است که با چند مقدمه ساده، منصوص بودن دوازده امام شیعیان را از معتبرترین کتاب های اهل سنت نیز میتوان اثبات نمود، چه رسد به کتاب های شیعه که مملو از چنین روایاتی است. به این مقدمات، با استناد به کتب اهل سنت توجه فرمایید:
مقدمه اول: پیامبر (ص) صراحتاً بیان فرمودند که من دو چیز گران بها میان شما باقی میگذارم؛ کتاب خدا و عترت و اهل بیتم، اگر به آن دو چنگ بزنید، هرگز گمراه نخواهید شد.[2]
مقدمه دوم: این موضوع نیز کراراً از جانب پیامبر (ص) بیان شد که خلفای ایشان دوازده نفرند، به گونهای که علاوه بر بیان این روایات در صحاح معتبر اهل سنت،[3] احمد بن حنبل که از برجستهترین محدثان اهل سنت و معاصر با برخی امامان شیعه بوده، چندین صفحه از کتاب مسند خویش را به این امر اختصاص داده است[4] که برای نمونه به یکی از این روایات اشاره مینماییم:
مسروق روایت مینماید: ما نزد ابن مسعود، قرآن میآموختیم. مردی از او سؤال نمود که آیا شما از پیامبر (ص) نپرسیدید که چند جانشین دارد؟! ابن مسعود با تعجب گفت که تو اولین شخصی هستی که چنین پرسشی را از من مطرح نموده است! بله، پرسیدیم و ایشان فرمودند: "دوازده نفر به تعداد نقیبان بنی اسرائیل ...".[5] جالب است بدانید که احمد بن حنبل که این روایت را نقل نموده، ده ها سال قبل از کلینی و در زمان امام دهم شیعیان، رحلت نموده است.
مقدمه سوم: هرچند برخی از مصنفین بعدی اهل سنت، تلاش های بسیاری نمودند تا مصادیقی را برای این دوازده نفر بیان نمایند، ولی علاوه بر اختلاف نظری که میانشان بوده و از طرفی، این تنها شیعه دوازده امامی است که دوازده جانشین پیاپی برای پیامبر (ص)؛ آن هم از اهل بیت و عترت معرفی نموده، هر فرد منصفی به این حقیقت پی خواهد برد که دوازده جانشینی که طبق احادیث گروه اول، لزوما باید از اهل بیت پیامبر (ص) نیز باشند، جز امامان شیعه نبوده و شما هر مجموعه دوازده نفری دیگری که به ذهنتان میرسد، برایمان ارسال نمایید، تا دلایل عدم انطباق آن را با احادیث فوق، اثبات نماییم.
بر این اساس، برای منصوص بودن امامان، حتی نیازی به کتب شیعه نبوده و در کتاب های اهل سنت نیز، دلایل کافی بر این امر وجود دارد.
اما در مرحله بعد، باید گفت که معیار منصوص بودن امامان، از کتاب های شیعیان نیز تنها در کتاب کافی بیان نشده که ما بر فرض ایراد به آن، عقیده شیعه را در این مورد، زیر سؤال ببریم. به عنوان نمونه، به روایتی در این مورد که در کتاب قرب الاسناد، تألیف یکی از اساتید کلینی (صاحب کافی) موجود است، توجه فرمایید:
ابو بصیر روایت مینماید که خدمت امام موسای کاظم (ع) رسیده و عرض نمودم: فدایت شوم، امام چگونه شناخته میشود؟ ایشان فرمودند: "با چند معیار، امام شناخته میشود: اول، با سفارشی که از طرف پدرش در مورد او شده و او را به عنوان امام به مردم معرفی مینماید، همان گونه که پیامبر (ص)، علی (ع) را به مردم شناساند و مردم او را شناختند ... . معیار دوم: آن که بتواند به هر پرسشی که از او مینمایند، پاسخ دهد و حتی گاهی به آنچه در قلب افراد است، آگاه بوده و قبل از پرسش سؤالکننده، پاسخ او را بدهد. معیار دیگر، این که مردم را به اخبار آینده آگاه نموده و توانایی سخن گفتن با هر زبانی را داشته باشد، سپس رو به من نموده و فرمودند: اکنون نشانهای در اختیارت قرار میدهم تا برایت اطمینان حاصل شود! پس سوگند به خدا، طولی نکشید که شخصی از خراسان وارد شده و با زبان عربی شروع به صحبت نمود، اما امام (ع) پاسخ او را به زبان فارسی داد! آن مرد با تعجب عرض نمود که من تنها به این دلیل به زبان خودم سخن نگفتم که گمان مینمودم، شما بر این زبان مسلط نیستید! امام فرمودند: سبحان الله! اگر چنین میبود، پس من چه برتری بر شما دارم؟ آن گاه رو به من نموده و فرمودند: هر شخصی، این معیارها را نداشته باشد، امام نیست".[6]
ملاحظه میفرمایید که لزوم منصوص بودن ائمه، در کتب قبل از کافی نیز بیان شده است.
2. با این وجود، حتی اگر فرض نماییم[7] که شیعیان، جز کتاب کافی، منبع استدلالی دیگری ندارند و روایات مطرح شده در پرسشتان نیز مخدوش است، باز هم به عقیده شیعیان در ارتباط با منصوص بودن امامان، خللی وارد نخواهد آمد؛ زیرا روایاتی که اثباتکننده این موضوع اند، منحصر در این چند روایت نبوده، بلکه بابها و روایات فراوان دیگری نیز در این زمینه، در همان کتاب کافی وجود دارند، که در نگاهی کلی و بدون اشاره به یکایک امامان، منصوص بودن تمام آنان را اعلام میدارند. به عنوان نمونه، شما میتوانید به ابواب ذیل، مراجعه فرمایید:
الف. باب این که امامان (ع)، گواهان خداوند بر روی زمین اند، با پنج روایت.[8]
ب. باب این که امامان (ع)، والیان امر خداوند در زمین بوده و گنجینه دانش خداوند نزد آنان است، با شش روایت.[9]
ج. باب این که امامان (ع)، جانشینان خداوند در زمین بوده و ابواب رحمت الاهی اند، با سه روایت.[10]
د. باب این که امامان (ع)، نور خداوند هستند، با شش روایت.[11]
هـ. باب امامان (ع)، اشخاص برگزیده خداوند از میان بندگان ، با چهار روایت.[12] و ... .
از طرفی دیگر، در همان کتاب کافی، باب بزرگی با بیست روایت وجود دارد که محتوایش در ارتباط با آن است که امامان، دوازده نفر بوده و تمامشان منصوص من عند الله اند،[13] همان امری که در کتب اهل سنت نیز بدان تأکید شده است.
بیان این نکته نیز لازم است، روایاتی که در کتاب کافی به صراحت یا به ملازمه، امامت امام چهارم و پنجم (ع) را به نص خاص میرسانند، تنها منحصر به روایات مندرج در باب مخصوصی که در پرسشتان وجود دارد نبوده، بلکه در میان ابواب دیگر کافی، میتوان روایاتی را مشاهده نمود که نص خاص بر این بزرگواران را برساند که از جمله، میتوان به روایتی اشاره نمود که امیرالمؤمنین (ع)؛ در بستر شهادت و بعد از بیان این که حسنین (ع) بعد از ایشان منصب امامت را بر عهده خواهند گرفت، تصریح فرمودند که بعد از آن دو امام نیز، امام سجاد (ع) و امام باقر (ع)، جانشین آنان خواهند شد![14] کلینی، با وجود این که چنین روایت صریحی را در نص بر امام چهارم و پنجم بیان نموده، اما آن را در باب مخصوص به آن دو امام نیاورده است و گویا امامت منصوصه این امامان را مسلم دانسته و نیازی به آوردن همه روایات احساس نکرده است. علاوه بر آن، شواهد و قرائنی، همچون زنده ماندن معجزهآسای امام چهارم در جریان واقعه کربلا و نیز برتری چشمگیر علمی امام پنجم نسبت به دانشمندان اسلامی آن زمان که حتی مورد انکار منصفان از اهل سنت هم نیست، دلیل دیگری بر نگاه ویژه خداوند به آنان خواهد بود.
با این وجود، این موضوع را نیز باید در نظر داشت که شیعیان، هیچ گاه ادعا ننمودهاند که نص بر تمام امامان، همانند نص بر امام علی (ع) در واقعه غدیر خم، آشکارا و در حضور جمعیت فراوانی بوده است، بلکه چه بسا در مواردی که این بزرگواران، از سوی حاکمان ستمکار وقت، تحت فشار بوده و جان خود و جانشینانشان در خطر بود، نص بر امام بعدی را مخفیانه و تنها به برخی از اصحاب نزدیک خود اعلام مینمودند و گاهی برای گمراه نمودن دشمنان، به چند نفر وصیت مینمودند، تا آنان نتوانند در همان مراحل اولیه، امام بعدی را به شهادت برسانند، بلکه این صحابه خاص به مرور زمان تمام شیعیان را از آن مطلع سازند. روایات ناظر بر این امر، فراوان بوده که ما به یک مورد آن اشاره مینماییم:
شخصی اعرابی نزد ابوحمزه ثمالی آمده و او را از وفات امام صادق (ع) مطلع ساخت. ایشان بعد از شنیدن این خبر فریادی زده و بیهوش شد. بعد از به هوش آمدن، اولین سؤالش این بود که آیا به شخصی وصیت نمود؟ که پاسخ شنید: بلی، به پسرانش عبدالله و موسی و نیز خلیفه عباسی منصور وصیت نمود. ابو حمزه تبسمی نموده و گفت: خدا را شکر که ما را به اماممان راهنمایی نموده و ... و راز بزرگ را نیز از دشمنان پنهان نمود.[15]
3. اکنون به بررسی ایراداتی که ایشان بر چند روایت موجود در کتاب کافی وارد نموده و شما به آن اشاره نمودید، میپردازیم:[16]
3-1. سیف بن عمیره یکی از راویان معتبر و موثق شیعی است[17] که تنها در کتاب کافی، بیش از 150 روایت از او نقل شده است و ما روایت دال بر لعن ایشان را نیافتیم و بر فرض وجود چنین روایتی که در ارتباط با برخی راویان معتبر دیگری همچون زراره وجود دارد، این امر به اعتبار ایشان صدمهای وارد نخواهد نمود. در این ارتباط میتوانید به پرسش 3509 نیز مراجعه فرمایید. در مورد ابو الجارود نیز هر چند دانشمندان شیعه، برخی عملکردهای او را قبول ندارند، اما بیشتر روایاتش را معتبر میدانند،[18] اما علی بن الحکم که بعضی از مواقع به نام علی بن حکم می آید و در موارد دیگر به نام علی بن حکم انباری و یک بار هم به نام زبیری و در بعضی از وقت ها هم از او به کوفی تعبیر می شود که بر هیچ کدام از این نام ها نکوهشی وارد نشده است بلکه شیخ طوسی در فهرستش ص 87 می فرماید: علی بن حکم، کوفی ثقة جلیل القدر و صاحب کتابی می باشد[19].
3-2. در قسمتی از پرسش، چنین بیان شده که در یک حدیث آمده که وصیتنامه امام حسین (ع) به دخترش فاطمه تحویل داده شد و در حدیث دیگری، ام سلمه، تحویل گیرنده وصیت معرفی گردید و بر این اساس، دو حدیث با هم متعارض اند. ما در پاسخ، دو پرسش متقابل از شما داریم:
اول: آیا در این روایات، نکتهای وجود دارد که حاکی از تعارض مضمون در این دو وصیت باشد؟! دوم: این که آیا نمیتوان تحویل چند نسخه از یک وصیت را به افراد مختلف، ناشی از اهمیت آن تلقی نماییم؟ خصوصاً اگر دلیلی بر تعارض میان آنها وجود نداشته باشد؟ بر این اساس، تحویل وصیتی با متن مشابه، به دو نفر و یا بیشتر، هیچ تعارضی را در دو روایت اشاره شده، ایجاد نمینماید.
3-3. در ارتباط با روایت چهارم باب نص بر امام سجاد (ع) ایراد شد که تنها در نسخه صفوانی وجود دارد، این ایراد ارزش چندانی ندارد، چون سابقاً که صنعت چاپ و نشر وجود نداشت و تکثیر کتاب از راه استنساخ صورت میپذیرفت، احتمال این که یک ناسخ، مطلبی را سهواً جا انداخته باشد، فراوان بوده و بر این اساس، پژوهشگران، همواره برای تحقیق در یک کتاب، نسخههای مختلف آن را بررسی مینمودند، از این رو است که در اصول گفته اند اصالت عدم زیاده بر اصالت عدم نقصان مقدم است.[20]
اما در مورد این که بهتر بود این روایت در باب بعدی آورده شود، باید گفت که با دقت در این روایت، ملاحظه مینماییم که هم امامت امام سجاد (ع) و هم امامت امام باقر (ع) از روایت جابر برداشت میشود و به همین دلیل، در این باب بیان شده و نیازی به تکرار آن در باب بعدی نبود.
3-4. در ارتباط با روایت اول باب نص بر امام باقر (ع)، ایرادی شده مبنی بر این که میان راوی و امام، فاصله زیادی بوده و بعید به نظر میرسد که راوی، زمان امام را درک نموده باشد. این ایراد را علامه مجلسی نیز در کتاب مرآة العقول بیان نموده است، اما این ایراد، روایت مورد نظر را کاملاً بیاعتبار نمینماید، بلکه آن را تبدیل به روایت مرفوعه مینماید که احتمالاً در آن، یک راوی فراموش شده است و حدیث مرفوع گاهی صحیح می باشد و گاهی حسن و گاهی موثق و گاهی ضعیف[21].
3-5. در ارتباط با روایت اول و دوم باب نص بر امام باقر (ع)، ما این موضوع را میپذیریم که به طور کلی و عرفی، هر شخص، وسایل مخصوص خود را به فرزند امین خود تحویل میدهد، اما این را نمیپذیریم که چنین موضوعی در مورد امامان ما نیز امری عادی و معمولی بوده است؛ زیرا در عرف شیعه که ناشی از آموزههای پیشوایانشان بوده و با توجه به اعتقاد شیعیان به دوام و استمرار جریان امامت، همواره تحویل برخی وسایل خاص، نشانهای از نص امام قبلی بر امام بعدی ارزیابی میشده و جالب است که بدانید، چنین برداشتی، اختصاص به شیعه نداشته و مشابه آن را در موارد دیگر نیز میتوان یافت که به عنوان نمونه، میتوان به تابوتی اشاره نمود که در اختیار اشخاص خاص و برگزیده بنی اسراییل قرار داشته و در قرآن کریم نیز اشاره شده که در اختیار داشتن آن توسط طالوت، نشانهای از رضایت خداوند در مورد فرمانروایی او، ارزیابی شده است،[22] و به همین دلیل است که امام باقر (ع) در روایت مورد نظر به برادران خود میفرماید که اگر در صندوق، چیزی بود که به شما نیز مرتبط میشد، هرگز پدرم آن را تنها در اختیار من قرار نمیداد.[23] همچنین، امام چهارم (ع)، در جمع حضار، بیان فرمود که داخل این صندوق، درهم و دینار نیست، بلکه مملو از دانش و علم است.[24] بر این اساس، نمیتوان تحویل این صندوق را امری عادی و عرفی در نظر گرفت.
3-6. در مورد کتاب پیامبر (ص) ایراد شده که ایشان سواد نداشتند، تا از کتاب استفاده نمایند. در این مورد باید گفت که روایات متواتری در منابع شیعی مییابیم که مراد از کتاب پیامبر (ص) را مشخص مینماید. کتابی که به املای رسول خدا (ص) و نگارش مولا علی (ع) بوده است.[25] حتماً نویسنده کتاب "عرض اخبار ... "، این نکته را نیز از یاد نبردهاند که ابلاغ آیات قرآنی از سوی پیامبر اکرم (ص) بدون این که سابقه آموزش نگارش را داشته باشند معجزهای از جانب ایشان است، تا از سوی مشرکان متهم نشود که قرآن را از دیگران آموخته و آن را به رشته تحریر درآورده است.[26] اما این موضوع، نشانگر آن نیست که ایشان نتوانند کتابی را تألیف نموده و در اختیار دیگران قرار دهند. از این رو برخی با استناد به قرائنی گفته اند که پیامبر (ص) در زمان رحلتشان توانایی تنظیم کتاب را داشتند.[27] بر این اساس، این ایراد، از چند جهت باطل است:
اول: این که طبق نظر برخی از محققین پیامبر (ص) به دلایل مختلفی، توانایی نگارش کتاب را حتی در بستر بیماری و مرگ داشتند.
دوم: اگر اختلاف بین صحابه، متأسفانه موجب آن شد که نتوانیم کتابی از پیامبر (ص) داشته باشیم که در اختیار عموم باشد، آیا نمیتوان تصور نمود که ایشان، کتاب دیگری را در اختیار بستگان و اهل بیت خویش قرار داده باشند، تا بعد از ایشان مورد استفاده قرار گیرد؟
سوم: با وجود مطالب فوق، همان گونه که بیان شد، نگارش کتاب منسوب به پیامبر (ص)، بر عهده امیرالمؤمنین (ع) بوده است و ایشان، قطعاً از سواد خواندن و نوشتن بهرهمند بودند.
3-7. روایت سوم باب نص بر امام باقر (ع) هم بیان میدارد که علیرغم تمام فتنهانگیزیهای خلفای جور برای ایجاد اختلاف بین فرزندان امام حسن (ع) و امام حسین (ع)؛ که در مواردی هم متأسفانه موفق شدند، باز هم اشخاصی همانند زید بن الحسن بودند که حرص و حسد مانعشان نشد، تا حقیقت را در ادامه جریان امامت در فرزندان حسین (ع) انکار نمایند، چون اگر نصی در امامت فرزندان امام حسین (ع) وجود نداشت، به طور طبیعی فرزندان امام حسن (ع)، در مورد رسیدگی به صدقات امام علی (ع) اولویت داشتند، اما زید بن الحسن که بزرگ آنان بود، با توجه به نص، چنین اولویتی را نپذیرفت.
3-8. بررسی روایات و تقسیم بندی آنها به قوی و ضعیف و موثق و حسن و ...، نشانگر آزاد اندیشی تفکر شیعی است که بدون پیش فرض قبلی به بررسی و نقد یکایک روایات میپردازند و با بررسی عملکرد آنان خواهید یافت که اگر دانشمندان شیعه در مورد خاصی روایتی را ضعیف شمردهاند، این موضوع الزاماً بدان معنا نیست که آنان محتوای موجود در این روایت ضعیف را قبول ندارند، بلکه به این معنا است که این روایت، به خودی خود معتبر نیست، هر چند مدلول آن، با روایات دیگری ثابت شده باشد و مواردی که در ارتباط با ضعف روایات به آن اشاره نمودید، در همین راستا بوده و با توجه به دلایل بسیار دیگری که در این زمینه وجود دارد، حتی اگر همه روایات اشاره شده نیز ضعیف باشند، خللی در محتوای آن وارد نمیسازد.
اکنون در نهایت، ما از این نویسنده و امثال ایشان، پرسشی داریم که اگر منصوص بودن خلفای پیامبر (ص) که مستند به کتب شیعیان و اهل سنت است را نپذیریم، باید به کدام روش عمل نماییم:
الف: انتخاب خلیفه توسط چند نفر و سپس بیعت گرفتن اختیاری و یا اجباری از سایر مسلمانان، همان گونه که در مورد خلیفه اول اعمال شد؟!
ب: انتخاب و نص! از سوی خلیفه قبلی و بدون مشورت با مسلمانان، همان گونه که در مورد خلیفه دوم مورد عمل قرار گرفت؟!
ج: انتخاب توسط یک شورای منصوص! توسط خلیفه قبلی و با یک روش رأیگیری منحصر به فرد، همان گونه که در مورد خلیفه سوم اجرا شد؟!
د: یا حکومت دودمانی و خاندانی و بدون هیچ نص و سفارشی از جانب پیامبر(ص)که در سلسلههای اموی و عباسی و ... به این شیوه، عمل میشد؟!
و در نهایت، ذکر این نکته لازم است که اصول دین، تقلیدی نبوده و حتی با فرض مجتهد بودن این شخص، تقلید از ایشان روا نیست و در این موارد، تمام مکلفین باید به اجتهاد و یقین برسند. موفق باشید.
[1] - به عنوان نمونه، در یکی از این سایت ها، نظر ایشان مبنی بر عدم جواز تقلید، مورد قبول اهل سنت قرار نگرفته است.
[2] - مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 14 و 17 و 26، دار صادر، بیروت؛ سنن دارمی، ج 2، ص 432، مطبعة الاعتدال، دمشق؛ مستدرک حاکم نیشابوری، ج 3، ص 110 و 148، دار المعرفة، بیروت، 1406 هـ ق.
[3] - صحیح بخاری، ج 8، ص 127، دار الفکر، بیروت، 1401 هـ ق؛ صحیح مسلم، ج 6، ص 4- 3، دار الفکر، بیروت. همچنین در سنن ترمذی و ابی داود نیز به این احادیث اشاره شده است.
[4] - به عنوان مسند احمد، ج 5، ص 108 – 86 .
[5] - مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 398.
[6] - حمیری، عبد الله بن جعفر، قرب الاسناد، ص 146، انتشارات کتابخانه نینوی، تهران، بیتا .
[7] - هرچند که در واقع، این گونه نیست.
[8] - کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، ص 190، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1365 هـ ش.
[9] - همان ، ج 1، ص 192.
[10] - همان، ج 1، ص 193.
[11] - همان، ج 1، ص 194.
[12] - همان، ج 1، ص 214.
[13] - همان، ج 1، ص 535 – 525 .
[14] - همان، ج 1، ص 298.
[15] - ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 320، مؤسسة انتشارات علامه، قم، 1379 هـ ق.
[16] - به دلیل پراکندهبودن اشکالات، امکان دارد ترتیب پاسخ، همانند آنچه در پرسش است، نباشد.
[17] - رجال نجاشی، ص 190، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1407 هـ ق.
[18] - رجال العلامه الحلی، ج 1، ص 223، دار الذخائر، قم، 1411 هـ ق.
[19] برای اطلاع بیشتر نک: خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 11- ص381- 395.
[20] هاشمی شاهرودی، سید محمود، بحوث فی علم الأصول، ج 5، ص 441.
[21] مؤدب، رضا، دروس فی علم الدرایة، ص76-77، ترجمه قاسم البیضانی، منشورات المرکز العالمی للدراسات الاسلامیة، الطبعة الاولى، 1426هـ.
[22] - بقره، 248.
[23] - کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، ص 305، روایت 1.
[24] - همان، روایت 2.
[25] - همان، ج 1، ص 241، روایت 6 و ج 7، ص 94، روایت 3 و ...
[26] - عنکبوت، 48 (و ما کنت تتلوا من قبله من کتاب و لا تخطه بیمینک اذا لارتاب المبطلون).
[27] - آن حضرت هنگام رحلت فرمودند که کاغذ و دواتی بیاورید تا کتابی برایتان بنویسم: "اکتب لکم کتابا" که بعد از من، هیچ گاه گمراه نشوید. خلیفه دوم با بیان این که پیامبر (ص)- نعوذ بالله - هذیان میگویند، مانع نگارش چنین کتابی شد. صحیح بخاری، ج 4، ص 66 و ج 5، ص 137 و ج 7، ص 9 و ج 8، ص 161. این حدیث به صورت متواتر در دیگر کتب اهل سنت نیز وجود دارد، اما جهت اختصار، تنها به بیان چهار آدرس از معتبرترین آنها؛ یعنی صحیح بخاری؛ اکتفا نمودیم.