تا به خاستگاه خورشید رسید؛ در آن جا دید خورشید بر جمعیتى طلوع مىکند که در برابر (تابش) آفتاب، پوششى براى آنها قرار نداده بودیم.
اولا بنا به نگرش علمی خورشید هیچ گاه در چشمه گل آلودی غروب نمی کند. دوم این که هیچ مکان غروب یا طلوعی برای خورشید وجود ندارد. آیا این دیدگاه با کشفیات کپرنیک ، کپلر و گالیله در مورد سیر گردش افلاک منافات ندارد؟
این دو آیه قرآن در صدد بیان حقیقت محل طلوع و غروب خورشید نیست بلکه در مقام گزارش تصور ذو القرنین از طلوع و غروب خورشید است و مراد از محل غروب و طلوع در این دو آیه این است که ذو القرنین به ساحل دریایى رسید که دیگر ما وراى آن خشکى امید نمىرفت، و چنین به نظرش رسید که آفتاب در دریا غروب مىکند چون انتهاى افق بر دریا منطبق است.
اما نسبت به بخش دوم پرسش در مورد آیه "وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً" وجوهی را مفسران ذکر کردند: در آیه شریفه کنایه ای به کار رفته است؛ یعنی این جمعیت در مرحلهاى بسیار پائین از زندگى انسانى بودند، تا آن جا که برهنه زندگى مىکردند، و یا پوشش بسیار کمى که بدن آنها را از آفتاب نمىپوشانید، داشتند. ولی بعضى از مفسران این احتمال را نیز بعید ندانستهاند که آنها خانه و مسکنى نداشتند تا آنها را از تابش آفتاب بپوشاند.
احتمال دیگرى که در تفسیر این جمله گفتهاند این است که سرزمین آنها یک بیابان فاقد کوه و درخت و پناهگاه بود، و چیزى که آنها را از آفتاب بپوشاند و سایه دهد در آن بیابان وجود نداشت.
در عین حال تفسیرهاى فوق منافاتى با هم ندارند.
این دو آیه قسمتی از جریان زندگی «ذوالقرنین» را شرح می دهد. به همین دلیل ابتدا جملاتی در مورد شخصیت او آورده و سپس به اصل بحث می پردازیم .
حضرت على (ع) در جواب کسی که از ایشان پرسید: یا امیر المؤمنین (ع) ما را از ذو القرنین خبر بده، آیا پیغمبر بوده و یا فرشته؟ و مرا از دو قرن (شاخ) او خبر بده آیا از طلا بوده یا از نقره؟ حضرت فرمود: نه پیغمبر بود، و نه ملک. و دو قرنش نه از طلا بود و نه از نقره. او مردى بود که خداى را دوست مىداشت و خدا هم او را دوست داشت، او خیرخواه در راه خدا بود، خدا هم برایش خیر مىخواست، و بدین جهت او را ذو القرنین خواندند که قومش را به سوى خدا دعوت مىکرد و آنها او را زدند و یک طرف سرش را شکستند، پس مدتى از مردم غایب شد، و بار دیگر به سوى آنان برگشت، این بار هم زدند و طرف دیگر سرش را شکستند، و اینک در میان شما نیز کسى مانند او هست .[1]
مفسرین در تفسیر آیه اول گفته اند: "منظور از "عین حمئة" چشمهاى داراى گل سیاه یعنى لجن است، چون حماة به معناى آن است و مقصود از عین دریا است، چون بسیار مىشود که این کلمه به دریا هم اطلاق مىگردد. و مقصود از این که فرمود " آفتاب را یافت که در دریایى لجندار غروب مىکرد" این است که به ساحل دریایى رسید که دیگر ما وراى آن خشکى امید نمىرفت، و چنین به نظر مىرسید که آفتاب در دریا غروب مىکند چون انتهاى افق بر دریا منطبق است. بعضى هم گفتهاند: چنین چشمه لجنزارى با دریاى محیط، یعنى اقیانوس غربى، که جزائر خالدات در آن است منطبق است و جزائر مذکور همان جزائرى است که در هیأت و جغرافیاى قدیم مبدأ طول به شمار مىرفت، و بعدها غرق شده و فعلا اثرى از آنها نمانده است.
جمله" فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ" به صورت" عین حامیة" یعنى حاره (گرم) نیز قرائت شده و اگر این قرائت صحیح باشد دریاى حار با قسمت استوایى اقیانوس کبیر که مجاور آفریقا است منطبق مىگردد، و بعید نیست که ذو القرنین در رحلت غربیش به سواحل آفریقا رسیده باشد.[2]
در این دو آیه هیچ گاه گفته نشده است که خورشید دارای جایی مخصوص است که از آنجا طلوع می کند و مکان ویژه ای نیز برای غروب دارد. بلکه قرآن در این گفتار خود، همانند گفتار عموم مردم صحبت نموده است. و منظور از محل غروب همان است که عموم مردم از آن می فهمند. این نوع بیان طبق گفتار عموم جامعه می باشد. در روایاتی که از ائمه معصومین (ع) رسیده که یادگار علمی چهارده قرن پیش می باشند اشاراتی وجود دارد که گفته بالا را کاملا تصدیق می نمایند.
در این روایات و گزارشات تاریخی از کلمه «مشارق الارض و مغاربها»[3] استفاده شده است اینها همگی نشان می دهند منظور از «مغرب» و «مشرق» داشتن خورشید که به صورت جمع آمده نشان می دهد منظور از مشرق و مغرب یک امر واقعی نبوده و نسبت به اماکن مختلف و گوناگون می باشد.[4] پس در قرآن نیز منظور از «محل طلوع و غروب» از همین قسم می باشد. چرا که اگر فهم عموم آن زمان این بود که خورشید دارای مشرق و مغرب بخصوصی می باشد در این صورت مشارق و مغارب جمع بسته نمی شد. و علت این که در جریان ذوالقرنین نیز به صورت جمع نیامده این است که او در یک منطقه قدم گذاشت و معلوم است که یک منطقه دارای یک مشرق و مغرب خواهد بود .[5]
به هر حال قرآن در این دو آیه تصورات انسان های عادی آن زمان از طلوع و غروب خورشید را گزارش کرده است و هرگز در صدد خبر از یک امر واقعی (حقیقت محل طلوع و محل غروب خورشید) نیست، همان گونه که همه مسافران دریا و ساحلنشینان چنین احساسى را در باره خورشید دارند که از دریا سر برمىآورد و در دریا غروب مىکند، ذو القرنین نیز به هنگام طلوع خورشید تصور مىکرد خورشید از آن لجنزارها سر برمىآورد و به هنگام غروب در آن لجنزارها فرو مىرود. بنابر این منظور قرآن مطلع (محل طلوع) در آیه شریفه "حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً "نیز روشن می شود. و مقصود قرآن از این اصطلاح آخرین نقطه ای است که در مشرق کره زمین در آن روز به عنوان آبادی وجود داشت و ذوالقرنین به آنجا رسیده بود.[6]
در تفسیر نمونه از این آیه و تعابیر به کار رفته در آن یک برداشت اخلاقی بسیار زیبا شده است و آمده است که:" هر چند غروب خورشید در چشمهاى گلآلود قطعا جنبه خطاى باصره داشت، ولى با این حال نشان مىدهد که ممکن است خورشید با آن عظمت به وسیله چشمه گلآلودى پوشانده گردد همان گونه که یک انسان با عظمت و یک شخصیت والا مقام گاه بر اثر یک لغزش به کلى سقوط مىکند، و شخصیتش در دیدهها غروب خواهد کرد."[7]
لازم به تذکر است یکی از موضوعاتی که در «عصر جدید» به اثبات رسیده است ، و جزو مسائل کاملا حسّی می باشد، کروی بودن زمین است که قرآن در « چهارده قرن قبل » ، زمانی که علم چندان پیشرفتی نداشت به این مسئله اشاره نموده است خداوند در قرآن می فرماید: "او شب را بر روز مىپیچد و روز را بر شب"[8] . یکی از مفسّرین بزرگ راجع به این آیه می فرماید: « ...اگر انسانى بیرون کره زمین ایستاده باشد و به منظره حرکت وضعى زمین به دور خودش و پیدایش شب و روز بر گرد آن نگاه کند، مىبیند که گویى به طور مرتب از یک سو نوار سیاه رنگ شب بر روشنایى روز پیچیده مىشود و از سوى دیگر نوار سفید رنگ روز بر سیاهى شب، و با توجه به این که" یکور" از ماده" تکویر" به معنى پیچیدن است ... این نکته روشن می شود که زمین کروى است و به دور خود گردش مىکند، و بر اثر این گردش، نوار سیاه شب، و نوار سفید روز، دائما گرد آن مىگردند، گویى از یک سو نوار سفید بر سیاه و از سوى دیگر نوار سیاه بر سفید پیچیده مىشود».[9]
اما نسبت به بخش دوم پرسش در مورد آیه "وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً" وجوهی را مفسران ذکر کردند: در آیه شریفه کنایه ای به کار رفته است؛ یعنی این جمعیت در مرحلهاى بسیار پائین از زندگى انسانى بودند، تا آنجا که برهنه زندگى مىکردند، و یا پوشش بسیار کمى که بدن آنها را از آفتاب نمىپوشانید، داشتند. ولی بعضى از مفسران این احتمال را نیز بعید ندانستهاند که آنها خانه و مسکنى نداشتند تا آنها را از تابش آفتاب بپوشاند.
احتمال دیگرى که در تفسیر این جمله گفتهاند این است که سرزمین آنها یک بیابان فاقد کوه و درخت و پناهگاه بود، و چیزى که آنها را از آفتاب بپوشاند و سایه دهد در آن بیابان وجود نداشت.
در عین حال تفسیرهاى فوق منافاتى با هم ندارند.[10]
[1] - طباطبایى، سید محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، ج 13 ، ص 374، دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسین حوزه علمیه قم - قم، چاپ پنجم، 1417 ق.
[2] ترجمه المیزان، ج13، ص 360 و 361.
[3] - کلینى، الکافی،ج 2 ، ص 62 و 115 و ج 5 ، ص 69 دار الکتب الإسلامیة تهران، 1365 هجرى شمسى.
[4] - رضائی اصفهانی، محمد علی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن ، انتشارات کتاب المبین ، چاپ سوم 1381 ش ، ص 188 و 189 .
[5] - پژوهشی در اعجاز علمی قرآن ، همان ، ص 192.
[6] - مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه،ج 12 ، ص 527 و 528 ؛ طباطبایى سید محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، همان ، ج 13 ، ص 360 و 361.
[7] - تفسیر نمونه، ج12، ص 537.
[8] - زمر، آیه 5.
[9] - مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 19 ، ص 376 .
[10]- تفسیر نمونه، ج 12، ص 529.