واژه «روح» در کتابهای عرفانی، اخلاقی و فلسفی کاربرد متعددی دارد؛ از منظر عرفانی؛ عارفان بر این عقیده اند که انسان از مقامات چهار گانه روح، قلب، خیال، طبع برخوردار است. از منظر اخلاقی؛ عالمان اخلاق نیز معتقدند که انسان معجونی از نیروهای مختلف است؛ که از میان آنها چهار نیروی عقل، شهوت، غضب و وهم بر نیرو های دیگر تسلط دارند و آنها را تحت فرمان خود قرار می دهند. بدیهی است که اطلاق روح به هریک از این مقامات و نیروها اشکالی ندارد و منظور از آن همانا مراتب حقیقت انسان است و این را نیز می دانیم که حقیقت انسان را روح انسان تشکیل می دهد.
از منظر فلسفی؛ این واژه گاهی به معنای نفس و گاهی به معنای یکی از مراتب نفس بکار می رود.
حکیمان بر این باورند که انسان از سه روح یا نفس نباتی، حیوانی و انسانی، تشکیل یافته است که اگر روح بخاری را بر آن بیافزاییم در مجموع می شود چهار روح. البته باید توجه داشت براساس حکمت متعالیه وجود ارواح متعدد به معنای تکثر و تعدد وجودی انسان نیست، بلکه بیان گر وسعت وجودی انسان است به بیان دیگر براساس این نظریه می توان در عین اعتقاد به وجود ارواح و نیروهای نفسانی، وحدت حقیقی نفس را نیز باور داشت، چنان که اعتقاد به وحدت حقیقی نفس موجب ابطال و انکار ارواح و قوا نخواهد شد.
برای روشن شدن پاسخ این سؤال چند نکته را باید متذکر شویم:
نکته اول: واژه «روح» در کتابهای فلسفی و عرفانی کاربرد متعددی دارد.[1] بعضی از کاربردهای روح بدین قرار است:
1. نفس ناطقه.
2. جان حیوانی.
3. «عقل مجرد» و از این جاست که «عقل اول» را «روح القدس» گویند.
4. «مقام یوم الجمع انسان» که فوق مقام قلب (یوم الفصل انسان) است.
5. مرتبه «عقل بسیط» که ملکه خلاق تفاصیل معقولات و در مقابل مرتبه «عقول تفصیلی» (معقولات مفصله یا قلب) است.[2]
6. «شعاع خارج از چشم» طبق نظریه ریاضی دانان در مورد ابصار.
7. «جسم لطیف» و یا «روح بخاری».[3]
نکته دوم: این مطلب که انسان چند روح است، گاهی از منظر فلسفی مطرح می شود و گاهی از منظر عرفانی و گاهی از منظر اخلاقی.
از منظر فلسفی؛ حکیمان بر این باورند که انسان از سه روح یا نفس نباتی، حیوانی و انسانی، تشکیل یافته است که اگر روح بخاری را بر آن بیافزاییم در مجموع می شود چهار روح. توضیح اجمالی این ارواح یا نفوس بدین شرح است:
الف. روح یا نفس نباتی: حکیمان نفس نباتی را به کمال اول جسم طبیعی آلی که دارای تغذیه، رشد و تولید مثل است تعریف نموده اند[4] و حداقل نشانه نفس نباتی را تغذیه می دانند.[5]
ب. نفس یا روح حیوانی: نفس حیوانی را به «کمال اول جسم طبیعی آلی که فقط دارای حس و حرکت ارادی است»[6] تعریف نمودند. البته منظور بیان مرتبه «حیوانی» نفس حیوانی است، و گرنه «نفس حیوانی» چون از نفس نباتی بالاتر است و بر اساس قاعده تشکیک در وجود، مراتب بالا در بردارنده کمالات مراتب پائین تر هستند و بر اساس قاعده محالیت تجافی تا مراتب پائین تر را نگذرانند، نمی توانند واجد مراتب بالاتر گردند، پس کمالات نفس نباتی در «نفس حیوانی» هم موجود است[7]، بلکه بر اساس حکمت متعالیه نفس نباتی شأنی از شئون نفس حیوانی است.
پس تعریف کامل نفس حیوانی چنین است: کمال اول جسم طبیعی آلی که تغذیه، رشد، تولید مثل، حس و حرکت ارادی دارد.
در هر صورت «حس» و «حرکت ارادی» دو علامت و نشانه اختصاصی «نفس حیوانی» می باشند. «حس» در اینجا به معنای مطلق «ادراک» (غیر از تعقل) است.
ج. روح یا نفس انسانی: حکیمان در تعریف نفس انسانی گفته اند: کمال اول جسم طبیعی آلی است که کلیات را تعقل و آراء و نظریات را استنباط می کند.[8]
همانگونه که در تعریف نفس حیوانی تذکر دادیم و ابن سینا هم اشاره نمودند[9]؛ این تعریف به لحاظ مرتبه خاص نفس انسانی است، و گرنه باید تمام قیود و شرایط نفس نباتی و حیوانی را در تعریف نفس انسانی آورد؛ و بگوئیم نفس انسانی کمال اول جسم طبیعی آلی است که دارای تغذیه، رشد، نمو، تولید مثل، احساس، حرکت ارادی، تعقل کلیات و استنباط آراء می باشد.
در هر صورت قدرت بر تصور معانی کلی و مجرد، و رسیدن به مجهولات از طریق معلومات، ویژگی مختص انسان است.[10]
شرح و تفصیل ویژگی های نفس انسانی
ابن سینا در مورد افعال و خواص و ویژگی های نفس انسانی توضیحاتی می دهند که به صورت اختصار در موارد زیر خلاصه می گردد:
1- قدرت سخن گفتن؛ 2- توانایی اختراع و تحصیل صنایع عجیب؛3- داشتن حالاتی مانند «خنده» و «گریه»؛ 4- داشتن حالت «خجالت»؛ 5- داشتن حالت «ترس» و یا «امید»؛ 6- توانایی درک «خوبی و بدی»؛ 7- آینده نگری.[11]
همان گونه که اشاره کردیم حکیمان علاوه بر روح نباتی، حیوانی و انسانی معتقدند در وجود انسان روح دیگری وجود دارد که از آن به روح بخاری تعبیر می کنند. در حقیقت روح بخاری حد فاصل میان روح حیوانی و انسانی است. حکیمان در بیان روح بخاری می گویند: « روح بخاری جسم رقیق سیّال حارّ متکوّن از عناصر، امتزاج و مزاج یافته از خون است و حامل قوای حس و حرکت و غیرها می باشد، و چون متکون از آنهاست از جنس آنهاست و می توانی به تعبیر دیگر این روح را، دخانی متصاعد از آن طبایع مزاج یافته و عصاره ای به نام خون گردیده بدانی، اما دخانی رطب، و این دخان متصاعد فوق آنها را آسمان آنها خوانی، و این معنا را یکی از مظاهر آیه کریمه ثم استوی الی السماء و هی دخان[12] قرار دهی.
به عبارت دیگر، روح بخاری جسم لطیف گرم است که از لطافت اخلاط اربعه تن حاصل می شود چنانکه اعضا از کثافت اخلاط متکون می گردند؛ و این را روح حیوانی نیز خوانند و حامل قواست. و چون قوا اصناف سه گانه حیوانی و نفسانی و طبیعی اند، روح بخاری حامل آن ها را نیز بر سه صنف دانسته اند و به صورت جمع، ارواح بخاری گویند.
در کتب تشریح، اعضای انسان به رئیسه و غیر رئیسه تقسیم شد. اعضای رئیسه مبادی قوایی هستند که در بقای شخص یا در بقای نوع به آن اعضا نیازمندند. در بقای شخص، به سه عضو؛ یکی قلب که مبدأ قوه حیوانی است، و دیگری دماغ که مبدأ قوه حس و حرکت است، و دیگر کبد که مبدأ قوه تغذیه است؛ و در بقای نوع، به چهار عضو که همان سه چیز به اضافه چهارمی که انثیین است.[13]
نکته سوم: از منظر عرفانی؛ عارفان بر این عقیده اند که انسان از مقامات چهار گانه روح، قلب، خیال، طبع برخوردار است. با این توضیح که عارفان، نفس ناطقه انسانی را از آن جهت که مبدأ حرکت و سکون است به آن « طبع»؛ و به اعتبار این که مبدأ براى ادراکات جزئی است «نفس»؛ و به لحاظ این که مبدأ براى ادراکات کلی تفصیلی است «قلب»؛ و به اعتبار این که ملکه بسیط که خلاق تفاصیل ادراکات کلی در او حاصل است« روح» نامیده اند.[14]
نکته چهارم: از منظر اخلاقی؛ عالمان اخلاق نیز معتقدند که انسان معجونی از نیروهای مختلف است؛ که از میان آنها چهار نیروی عقل، شهوت، غضب و وهم بر نیروهای دیگر تسلط دارند و آنها را تحت فرمان خود قرار می دهند.[15] صدر المتألهین در مورد تضاد صفات انسانی و مراحل پیدایش آنها می گوید: باطن انسان معجونی از نیروهایی است که دارای صفات متضادند؛ بعضی به صفات چار پایان و بعضی به صفات درندگان و بعضی به صفات شیاطین و بعضی به صفات فرشتگان اند. از صفت چار پایگی شهوت و شکمبارگی و حرص و فجور؛ و از صفت درندگی، حسادت و دشمنی و کینه؛ و از صفت شیطانی، نیرنگ، فریب، تکبر، مقام دوستی، افتخار و برتری جویی؛ و از صفت فرشتگی، علم و پاکی صادر می شود؛ و ریشه همه اخلاق و صفات روحی انسان، این چهار چیزاند که خمیره و سرشت باطن انسان اند و جز از طریق نور هدایت شرع و عقل، رهایی از ظلمت آن سه (صفت چارپایان، درندگان و شیاطین) امکان ندارد.[16]
بدیهی است که اطلاق روح به هریک از این مقامات و نیروها اشکالی ندارد و منظور از آن همانا مراتب حقیقت انسان است و این را نیز می دانیم که حقیقت انسان را روح انسان تشکیل می دهد.
نکته پنجم: نکته اساسی این که براساس حکمت متعالیه وجود ارواح متعدد به معنای تکثر و تعدد وجودی انسان نیست، بلکه بیان گر وسعت وجودی اسان است به بیان دیگر بر اساس این نظریه می توان در عین اعتقاد به وجود قوا و نیروهای نفسانی، وحدت حقیقی نفس را نیز باور داشت، چنان که اعتقاد به وحدت حقیقی نفس موجب ابطال و انکار ارواح نخواهد شد.[17]
به بیان دیگر همان گونه که در عرفان نظری ذات حق تعالی در مقام اطلاقی خود، شامل همه تعینات است، ولی این کثرات در مقام ذات، تصویر تفصیلی مقابل هم ندارند؛ در باره «نفس» انسانی نیز باید بگوییم: «نفس» انسانی در مرتبه ذات (تا در موطن ارواح و قوا به تفصیل در نیامده)، تمام قوا و نیرو ها را به گونه اجمال و بساطت و بدون کثرت دارد که همان مرتبه احدی، غیبی و اطلاق مقسمی است.
چنان که کثرات در این نظام، تجلیات و مظاهر حقاند، قوای نفسانی نیز تجلیات نفس اند؛ همان طور که تجلی به معنای خروج مطلق از مقام اطلاق خود و تلبس به تقید و تعین است، و مطلق، وقتی از مقام اطلاقی خود به مقام تقیید تنزل میکند، باز هم همان مطلق مقسمی است که مقید شده، نه اینکه مطلق و مقید مقابل هم باشند و بینشان، تباین مصداقی تصویر شود؛ ارواح و قوا نیز تجلیات نفسند و وقتی به تفصیل در آیند، از هم جدا میشوند، ولی جدای از نفس نیستند، بلکه همان نفساند که به شکل دیگر در آمده است. همان گونه که علوم و حقایق کلی در مقام روح انسان، بدون امتیاز، وجود دارند؛ و در مرحله قلب، به صورت ممتاز عنوانی و جزئی (ولی به نحو بساطت وجودی)؛ و در مقام خیال، به گونه صورت و تصویر؛ در مقام حس، به گونه محسوس ( مکتوب یا مسموع) وجود می یابند.[18]
[1] سرح العیون، ص 266.
[2] ظاهراً کاربرد چهارم و پنجم یکی است.
[3] هزار و یک نکته، ص 81 تا ص 83.
[4] در نظر شیخ الرئیس تولید مثل هم از آثار نفس نباتی است؛ چون در بیان آثار و افعال نفس نباتی می گوید« القوى النفسانیة تنقسم بالقسمة الأولى أقساما ثلاثة: أحدها النفس النباتیة، و هى الکمال الأول لجسم طبیعى آلى من جهة ما یتولد و ینمى و یغتذى »، الشفاء الطبیعات، ج2، ص32، چاپ کتابخانه آیة الله مرعشی؛ ولی حکیم سبزواری تولید مثل را از آثار نفس نباتی بیان نمی کند چون در تعریف نفس نباتی می گوید «کمال اول لجسم طبیعی الی تتغذی و تنمو فقط». اسرار الحکم ، ص264.
[5] شیخ الّرئیس می گوید: «ولکن النامیة تقف اولا ثم تقوی المولدة ملاوة فتقف ایضاً و تبقی الغاذیة عمالة الی ان تعجز فیحل الاجل»ـشرح اشارات، ج 2، صص 409 و410.
[6]کمال اول لجسم طبیعی آلی تحس و تتحرک بالارادة فقط . حکیم سبزواری، اسرار الحکم، ص 264.
[7] شیخ در شفاء پس از تقسیم قوای نفسانی به نباتی و حیوانی انسان و پس از اینکه در تعریف هر کدام «کمال اول لجسم طبیعی آلی» را نیز می آورند می گویند: «ولولا العاده لکان الاحسن ان یجعل کل اول شرطاً مذکوراً فی رسم الثانی ان اردنا ان نرسم النفس لاالقوة النفسانیة التی للنفس بحسب ذلک الفعل فان الکمال ماخوذ فی حد النفس لا فی قوی النفس» (النفس من کتاب الشفاء، ص 55)
[8] «کمال اول لجسم طبیعی آلی، تعقل الکلیات و تسنبط الآراء».حکیم سبزواری، اسرار الحکم، ص 264.
[9]. ابن سینا، النفس من کتاب الشفاء، ص 55، با تصحیح آیة الله حسن زاده آملی .
[10] البته صدر المتالهین در اسفار بعد از بیان این ویژگی می گویند: و اخص من هذا کله هو اتصال بعض النفوس الانسانیة بالعالم الالهی بحیث یفنی عن ذاته و یبقی ببقائه، و حینئذ یکون الحق سمعه و بصره و یده و رجله، و هناک التخلق باخلاق الله تعالی (اسفار، ج 9، ص 81).
[11] همان، ص 279 به بعد.
[12] فصلت ، 11.
[13] دروس معرفت نفس، درس 29 – دفتر سوم ص 441 تا 443؛ حذف بعضی از نقل قول.
[14] اقتباس از سؤال 2332 (سایت: 4301).
[15] نراقی، ملا احمد، معراج السعاده، ص 21،اتشارات رشیدی، تهران، 1362
[16] اسفار، ج 9، ص 93.
[17] الأسفارالأربعة، ج9، صص 63 و 64.
[18]شرح فصوص الحکم، با تحقیق استاد علامه حسن زاده آملی، ج1، ص531.
استاد علامه حسن زاده آملی می گوید: ان الانسان له مقامات اربعة هی مقام روحه و مقام قلبه و مقام خیاله و مقام طبعه، و له فی کل مقام احکام خاصة و له مع تلک المقامات وحدة شخصیة لا تنثلم بتلک الکثرات و اترابها. و المراد من الروح هو مقامه الجمعی و یعبرعنه بیوم الجمع ایضاً. کما ان القلب هو مقامه الفصلی و یعبر عنه بیوم فصله. و بعبارة اخری ان المرتبة الروحیة هو ظل المرتبة الاحدیة، و المرتبة القلبیة هی ظل المرتبة الواحدیة الالهیة. سرح العیون شرح عین 45، ، ص 565 و 566.