در پارهای از جنگها؛ مانند جنگ با ایران، روم و فتح بیتالمقدس امام علی(ع) مورد مشورت قرار گرفت، ولی خود حضرت در جنگ حضور نداشت. حضرت علی(ع) در چنین مواردی نه تنها بر اساس مصلحت اسلام و مسلمانان که بر اساس مصلحت و منافع همهی جامعهی بشری بویژه مستضعفان و مظلومان نظر خود را اعلام میفرمود.
در جنگ با ایران حضرت علی(ع) به عنوان امام معصوم که ولی، دلسوز و خیرخواه همهی مردم جهان - حتی غیر مسلمانان و کافران- است، با ابراز نظر مشورتی خود کاری کرد که این جنگها با کمترین خطر و کمترین تلفات به پایان برسد و چنین هم شد.
البته باید توجه داشت که اگر پیامبر(ص) زنده بود، یا علی(ع) پس از پیامبر(ص)، به خلافت میرسید، بیقین فتوحات به آن صورتی که اتفاق افتاد، انجام نمیگرفت؛ یعنی فتوحات انجام شده در زمان خلفا به طور مطلق مورد تأیید حضرت علی(ع) نبود.
خلفا امام علی(ع) را کنار زدند و آنحضرت در زمان خلافت ابوبکر، عمر و عثمان خانهنشین بود. منتهی وقتی که آنان احتیاج پیدا میکردند از آنحضرت هم، نظر و مشورت میخواستند. امام علی(ع) نیز در چنین مواردی نه تنها بر اساس مصلحت اسلام و مسلمانان که بر اساس مصلحت و منافع همهی جامعهی بشری بویژه مستضعفان و مظلومان نظر خود را اعلام میفرمود.[1]
در پارهای از جنگها؛ مانند جنگ با ایران و روم علی(ع) مورد مشورت قرار گرفت. البته خود حضرت در جنگ حضور نداشت.
مثلا در باره نقش حضرت علی(ع) در فتح ایران و جنگ با ایران میگویند وقتی خلیفه دوم(عمر بن خطاب) فهمید که نیروهای ایرانی آماده حمله بزرگی میشوند به مسجد آمد و همه را دعوت کرد و از آنان نظر خواست. طلحه گفت: تو خودت به جبهه جنگ برو تا مسلمانان با دیدن تو قویتر شوند و خوب بجنگند. عثمان گفت: همهی مردم شام، همهی مردم یمن، مردم مدینه و مردم مکه را حرکت ده و به جبهه جنگ برو تا مسلمانان با دیدن تو و این همه نیرو خوب بجنگند، عثمان نشست و دیگر کسی بلند نشد. عمر بن خطاب دوباره گفت: ای مسلمانان نظر دهید. حضرت علی(ع) فرمود: این درست نیست که مردم شام را روانه جبههی جنگ کنی؛ چون در این صورت رومیان حمله میکنند و زن و بچه آنان را میکشند. مردم یمن را هم حرکت نده؛ چون حبشه حمله میکند و یمن را قتل و غارت میکند. اگر مردم مدینه و مکه را بیرون ببری اعراب اطراف حمله میکنند و این دو شهر را غارت میکنند. تو خودت هم نرو، بلکه به بصره نامه بنویس و تعدادی از آنان را به کمک مسلمانان بفرست. این نظر را عمر بن خطاب پسندید و گفت: نظر درست همین است و باید مطابق آن عمل کنم.[2]
حضرت علی(ع) در همین سخنان خود به این نکته هم اشاره کرد که ما در زمان پیامبر(ص)، با عدد و کثرت نیرو نمیجنگیدیم، بلکه به یاری خدا میجنگیدیم و تو از کمی نیروهای مسلمان هراس نداشته باش.
آنحضرت با این تدبیر، هم مسلمانان شام، یمن، مکه و مدینه را از خطر، و هم مردم ایران را از کشته شدن نجات دادند؛ زیرا اگر روم حمله میکرد، زن و بچه مسلمانان کشته میشدند. اگر حبشه حمله میکرد زن و بچه یمنیها کشته می شدند و اگر اعراب اطراف مدینه و مکه به این دو شهر حمله میکردند باقیمانده مردم آنجا هم کشته میشدند. از سوی دیگر، اگر این همه نیروی جنگی به طرف ایران حملهور میشدند خدا میداند چه بلایی بر سر مردم ایران میآمد به جهت اینکه در آن زمان(زمان یزدگرد سوم آخرین شاه ساسانی) حکومت ایران بسیار ضعیف و در حال فروپاشی بود.[3] و تعداد کمی از نیروهای مسلمان میتوانستند آنرا از بین ببرند و اگر به جای نیروهای مستقر در جبههی ایران، ده برابر آن نیرو میآمد، تلفات ایرانیان چند برابر میشد.
بنابراین حضرت علی(ع) به عنوان امام معصوم که ولی، دلسوز و خیرخواه همهی مردم جهان - حتی غیر مسلمانان و کافران است - کاری کرد که این جنگ با کمترین خطر و کمترین تلفات به پایان برسد و چنین هم شد.
از آنچه گذشت معلوم شد که در زمان حمله مسلمانان به ایران، تمدن ایران به حقیقت در حال ویرانی و نابودی بود و با آمدن اسلام، این تمدن جان تازه گرفت و به حیات خود ادامه داد. و این امر امکانپذیر نبود مگر با حسن تدبیر و مشورتهای مشفقانهی امام علی(ع).
در جنگ اسلام با امپراطوری روم، از آنجا که امپراطوری روم یکی از دشمنان مهم اسلام به شمار میرفت، در زمان پیامبر اکرم(ص) همواره فکر ایشان متوجه آن بود. به همین جهت در سال هفتم هـ.ق پیامبر گروهی را به فرماندهی جعفر بن ابیطالب برای جنگ با رومیان اعزام نمود که منجر به شهادت جعفر و جمعی دیگر شد.
در سال نهم هـ.ق رسول گرامی اسلام(ص) با سپاهی مجهز به سمت "تبوک" حرکت کرد، ولی بدون درگیری با سپاه روم به مدینه بازگشت. آنحضرت در آخرین روزهای عمر شان سپاه "اسامه" را مأمور مبارزه با رومیان کرد که قبل از حرکت سپاه اسلام، پیامبر(ص) رحلت کرد و این مأموریت انجام نشد.
بعد از تثبیت حکومت ابوبکر در مدینه، ابابکر در این زمینه با اصحاب پیامبر(ص) به مشورت پرداخت و هر کدام نظری دادند که مورد قبول خلیفه واقع نشد. سرانجام با حضرت علی(ع) در این زمینه مشورت کرد. حضرت وی را به اجرای دستور پیامبر(ص) تشویق نمود و بشارت داد که در جنگ با رومیان پیروز میشود، خلیفه از تشویق حضرت خوشحال شد و گفت: «فال نیک زدی و به ما مژده نیک دادی».[4]
در مورد فتح بیتالمقدس نیز وقتی خلیفهی دوم با امام مشورت کرد، حضرت وی را به این جنگ تشویق کرد.[5]
در سایر جنگها و لشکرکشیها نیز اگر با آنحضرت مشورتی میشد ایشان با فهم و درایت کامل تمام جوانب کار را بررسی کرده و با در نظر گرفتن مصالح اسلام و مسلمانان و همهی مردم اظهارنظر میفرمود. حتی با در نظر گرفتن مصلحت نسل آینده. مثلا بعد از پیشروی نیروهای اسلام به سرزمین عراق، عدهای از عمر خواستند که آن زمینهای حاصلخیز را بین مسلمانان تقسیم نماید و ملک شخصی افراد قرار دهد. عمر پیرامون تقسیم سرزمین عراق از امام(ع) مشورت خواست، امام فرمود: تقسیم این زمینها بین نسل کنونی مسلمانان، برای نسلهای آینده سودی ندارد.[6]
تذکر نکاتی در اینجا سودمند است:
- به مقتضای ضوابط و ایدئولوژی اسلام؛ یعنی با توجه به محتوای دین اسلام - که مشتمل بر جهاد، دفاع، امر به معروف، نهی از منکر، دادخواهی و کمک به مظلومان و استضعافزدایی و... است- و سیره پیامبر(ص) و امامان(ع) میتوان به این نتیجه رسید که جهاد و دفاع برای زدودن موانعی که در مسیر گسترش اسلام وجود دارد، تا حدودی، آن هم با وجود یک سری ضوابط و شرایط پذیرفته شده است. جنگهایی که مورد تأیید اسلام است، جنگهای کشور گشایی و فتوحات پادشاهان نیست، بلکه مبارزات رهاییبخش است. شعار پیامبر اسلام(ص) شعار رستگاری، آزادی و آزادگی بشریت بود: «قولوا لا اله الاّ اللَّه تفلحوا».[7] و میکوشید با اقدامات فرهنگی مردم را به راه رستگاری رهنمون سازد. جنگهای پیامبر(ص) تنها برای رفع موانع بود؛ چونکه دشمنان در مسیر فعالیتهای سازنده آنحضرت موانع ایجاد میکردند، حال اگر پیامبر(ص) موانع را از مسیر راه بر نمیداشت، نمیتوانست به هدفهای والای خویش که همان هدایت و رستگاری بشر بود نایل گردد؛ به ناچار از استراتژی جهاد و دفاع بهره میگرفت تا مانعهای مسیر رشد زدوده و راه، برای سعادت و رستگاری هموار گردد. در واقع اسلام استفاده از قدرت نظامی را تنها در سه مورد روا میداند:
الف) برای نابودی آثار شرک و بتپرستی؛ چون از نظر اسلام شرک و بتپرستی، انحراف و بیماری و خرافه است؛ از اینرو پیامبر اسلام(ص) اوّل بتپرستان را از راه تبلیغ به سوی توحید دعوت میکرد، آنگاه که مقاومت کردند، به زور متوسّل شد.
ب) برای نابودی نقشههای دشمنان، کسانی که نقشهی نابودی و حمله به مسلمانان را میکشند، اسلام دستور جهاد و توسل به قدرت نظامی بر ضد اینان را صادر کرده است.
ج) برای آزادی در تبلیغ؛ زیرا هر آیینی حق دارد آزادانه و به صورت منطقی خود را معرفی کند و اگر کسانی مانع این کار شوند، میتوان با توسل به زور این حق را به دست آورد.
البته میتوان همهی این موارد سهگانه را در دایره دفاع از رشد و تعالی و کمال انسانها قرار داد.[8]
- از آنچه در باره نظر مشورتی حضرت علی(ع) بیان شد، به دست نمیآید که فتوحات انجام شده در زمان خلفا به طور مطلق مورد تأیید قوانین اسلام بود و حضرت علی(ع) با تمام کارهای انجام شده از سوی خلفا در این فتوحات موافق بود؛ یعنی اگر پیامبر(ص) زنده بود، یا حضرت علی(ع) پس از پیامبر(ص)، به خلافت میرسید، بیقین فتوحات به آن صورتی که اتفاق افتاد، انجام نمیگرفت.
به عبارت دیگر؛ توسعهی بیبرنامهی قلمرو اسلامی، و فقدان حضرت علی(ع) در رأس حکومت، انحرافاتی را موجب گشت که بیقین با برنامههای آنحضرت تطابق نداشت.
ما در اینجا به نمونهای از این انحرافات اشاره میکنیم و بحث مفصل آنرا به وقت دیگر موکول میکنیم:
الف) طبقهای در اجتماع اسلامی پیدا شد که به اسلام علاقهمند بود، به اسلام مؤمن و معتقد بود، اما فقط ظاهر اسلام را میشناخت، با روح اسلام آشنا نبود؛ طبقهای که هر چه فشار میآورد، فقط روی مثلاً نماز خواندن بود نه روی معرفت، نه روی شناسایی اهداف اسلامی.
ب) فاصله گرفتن از عدالت اسلامی و رواج تبعیض، مثلا؛ موالی(غیر عربها) در عراق شهروند درجهی دوم شناخته میشدند و به همین دلیل از همان آغاز، به کارهای پر مشقّتی؛ مانند اقامة السوق و عمارة الطریق، یعنی چرخاندن و بر پای داشتن بازار و راهسازی به آنها واگذاری میشد».
«در زمان خلیفهی دوم عجمان را به مدینة الرسول راه نمیدادند و این در ظاهر به دلیل عدم آمیختگی آنها با عربها و نفوذ ایرانیان در مرکز اسلام صورت میگرفت. خلیفه وقتی دید که مردم در داشتن بردگان عجم دستشان باز است، سزاوار نمیدید که با وجود آنها برده عرب وجود داشته باشد».
ابن جریح در این باره مینویسد: «... وقتی خلیفهی ثانی در طواف مشاهده کرد که دو نفر به زبان فارسی تکلم میکنند. بدانها گفت: به عربی سخن بگویند که اگر کسی به دنبال زبان فارسی برود و آنرا فرا بگیرد مروت او از میان خواهد رفت. و بنا به سنتی که خلیفهی دوم نهاده بود عربان اجازه داشتند تا از عجمان زن بگیرند، اما بدانها زن عرب نمیدادند.
به دنبال آن رویه، در زمان امویان فرزندان زنان عجم خلفا، استحقاق خلافت نداشتند. حجاج خلیفه وقت در عراق گفته بود: هیچ عجمی در کوفه نباید امام جماعت باشد. او حتی موالی را به زور به میدان جنگ میبرد. و یا اینکه موالی معمولاً در جنگها مشارکت میکردند به هنگام تقسیم غنایم از اعراب سهم کمتری داشتند. ناگوارتر اینکه از آنچه به نام عطاء از بیت المال به مردم داده میشد به موالی سهمی داده نمیشد.[9]
البته این امر موجب شد که مسلمانان از اسلام حقیقی، فاصله گرفته و گمان کنند که اسلام، همان است که آنها دیده و شنیدهاند. و همین هم باعث شده بود که پس از فتوحات، شورشهایی در سرزمینهای فتح شده پدید آید و از این جهت حضرت علی(ع) ناگزیر شد سپاهی را به قزوین و دو سپاه به خراسان اعزام کند و شهرهای خراسان از جمله نیشابور را دوباره فتح کند.[10]
گفتنی است که هدف حضرت علی(ع) در حکومت کوتاهش، تصحیح انحرافاتی بود که بعد از پیامبر(ص) در امت محمدی پدید آمده بود.
[1]. «بیعت امام علی (ع) با خلفا»، 1530؛ «همکاری امام علی (ع) با خلفا»، 2990؛ «سکوت و عدم مخالفت علی(ع) در زمان زمامداری»، 1585؛ «سخنان خلفای سهگانه درباره منزلت امام علی(ع)»، 92399.
[2]. ر. ک: شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 1، ص 209، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق؛ سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، محقق، صبحی صالح، ص 203، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق؛ ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج 7، ص 107، بیروت، دار الفکر، 1407ق؛ طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق، ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج 4، ص 124، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، 1387ق.
[3]. تئودور نولد، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمه، زریاب، عباس، ص 418. عبدالحسین زرین کوب در این باره میگوید: سقوط دولت ساسانی به دست عرب انجام شد، ولی نه به دلیل قدرت عرب، بلکه ضعف و فساد بر دولت ساسانی غلبه کرده بود. اصلا مقارن هجوم عرب، ایران از پای درآمده بود. دولت ساسانی در آن روزگار مانند مرده حضرت سلیمان علیه السلام بود که بر عصایی تکیه داشت و موریانه عصا را خورد و آن پیامبر به زمین افتاد. ضعف و فساد در همه ارکان کشور راه یافته و دولت ساسانی روی به نکبت و ذلت نهاده بود. تاریخ ایران بعد از اسلام، ص 57، چاپ دوم.
استاد مطهری در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران به تحلیل موشکافانهای از شکست و هزیمت ایرانیان میپردازد. وی مینویسد: «ایران آن روز با همه اغتشاشات و از هم پاشیدگیهایی که داشت از نظر نظامی، بسیار نیرومند بود. در آن روز دو قدرت درجه اول بر جهان حکومت میکرد، ایران و روم. جمعیت آن روز ایران در حدود یکصد و چهل میلیون نفر تخمین زده شده که گروه بی شماری از آنان سرباز بودند و سربازان مسلمان در جنگ با ایرانیان به شصت هزار نفر نمیرسیدند و اگر ایرانیان عقب نشینی میکردند، این جمعیت در میان مردم ایران گم میشدند. ولی با این همه، حکومت ساسانی به دست همین عده برای همیشه محو و نابود شد».
شهید مطهری در ادامه میافزاید: «حقیقت این است که مهمترین عامل شکست حکومت ساسانی را باید ناراضی بودن ایرانیان از وضع دولت و آیین و رسوم اجحافآمیز آن زمان دانست. این نکته از نظر مورخان شرقی و غربی مسلم است که رژیم و اوضاع اجتماعی و دینی آن روز به قدری فاسد بود که تقریباً همه مردم از آن ناراضی بودند. دین زردتشت در ایران به قدری در دست موبدها فاسد شده بود که ملت باهوش ایران هیچ گاه نمیتوانست از روی صمیم قلب به آن عقیده داشته باشد و اگر اسلام هم در آن روز به ایران نیامده بود، مسیحیت تدریجاً ایران را مسخر میکرد و زرتشتیگری را از میان میبرد».
بنابراین اوضاع نابهنجار اجتماعی و دینی در ایران باعث نارضایتی مردم شده بود و ایرانیان را به سمتی که باعث نجات ایشان شود سوق میداد.
مطهری، مرتضی، فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 14، ص 94 به بعد، قم، صدرا، چاپ اول، بیتا.
[4]. یعقوبی، احمد بن أبی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 133-132، بیروت، دار صادر، چاپ اول، بیتا؛ ر. ک: میرجلیلی، علی محمد، امام علی (ع) و زمامداران، ص 168.
[5]. سبحانی، جعفر، فروغ ولایت، ص 285.
[6]. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 151؛ امام علی (ع) و زمامداران، ص 170.
[7]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 18، ص 202، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
.[8] گفتنی است که مشروعیت جهاد ابتدائی منوط به اذن امام معصوم(ع) است.
[9]. جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران، ج 1، ص 111 به بعد.
[10]. تاریخ طبری، حوادث سال 38 هجری.