کد سایت
fa64320
کد بایگانی
78886
نمایه
دوستی با یهود و مسیحیان
طبقه بندی موضوعی
تفسیر
خلاصه پرسش
آیا در میان آیه 51 سوره مائده که هرگونه دوستی با یهودیان و مسیحیان را منع میکند با آیاتی چون آیه 82 همان سوره که مسیحیان را دوستان نزدیک مسلمانان میخواند، نوعی ناهمخوانی به چشم نمیخورد؟ چرا مسیحیان از یهودیان بهترند؟
پرسش
با سلام؛ خداوند در آیه 51 سوره مائده میفرمایند: «ای کسانی که ایمان آوردید یهود و نصارا را دوستان خود مگیرید که بعضی از آنان دوستان بعضی دیگرند و هر کس از شما آنها را به دوستی گیرد، از آنان خواهد بود. آری خدا گروه ستمگران را راه نمینمایند. و بعد در آیه 82 سوره مائده میفرمایند: «مسلماً یهودیان و کسانی که شرک ورزیدهاند دشمنترین مردم نسبت به مؤمنان خواهی یافت و قطعا کسانی را که گفتند ما نصرانی هستیم نزدیکترین مردم در دوستی با مؤمنان خواهی یافت؛ زیرا برخی از آنان دانشمندان و رهبانانیاند که تکبر نمیورزند. در این دو آیه یهود دشمن مؤمنان است، اما نصرانیها، چرا یکبار خدا میفرمایند دوست خود مگیرید و بار دیگر میفرماید بهترین دوستان شما هستند؟!
پاسخ اجمالی
آیه 51 سوره مائده در صدد نفی ولایتی است که نوعی دوستی ویژه و همپیمانی با یهود، مشرکان و مسیحیان به شمار میآید، اما آیه 82 همین سوره، در مورد دوستی در روابط اجتماعی است که بیشتر مسیحیان - و نه تمام آنان - به دلایلی؛ مانند وجود عالمان و پارسایان بسیار در میان مسیحیان و استکبار نورزیدن آنان در پذیرش حق، انس بیشتری با مسلمانان دارند. این دلایل در همان آیه 82 و نیز آیه 83 بیان شده است.
پاسخ تفصیلی
قرآن کریم در زمینه دوستی و مراوده با مشرکان، یهود و مسیحیان، در یکجا میفرماید هیچکدام از آنان را دوست و همپیمان خود انتخاب نکنید، اما در جایی دیگر میفرماید که مسیحیان دوستان نزدیکی برای مسلمانان هستند. برای روشن شدن حکمت این تعابیر، آیات زیر را از نگاه مفسران بررسی میکنیم.
1. «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ»؛[1] اى کسانى که ایمان آوردهاید! یهود و نصارى را ولّى(دوست و تکیهگاه) خود انتخاب نکنید! آنها اولیاى یکدیگرند و کسانى از شما که با آنان دوستى کنند از آنها هستند، خداوند جمعیّت ستمکار را هدایت نمیکند.
«اولیاء» جمع «ولى» از ماده «ولایت» به معناى نزدیکى فوق العاده میان دو چیز است که به معناى دوستى و همپیمانى و سرپرستى نیز آمده است.[2]
راغب میگوید کلمه «ولاء» و «توالى» به این معنا است که دو یا چند چیز، به گونهای به یکدیگر متصل باشند که چیزى از غیر جنس آنها در میانشان وجود نداشته باشد.[3] این کلمه به عنوان استعارهای در معناى نزدیکبودن استعمال میشود، اعم از نزدیکى مکانی، نسبت و خویشاوندى، دین، صداقت، نصرت و یا اعتقاد.[4]
با توجه به این معنا، ولایت نوع خاصى از نزدیکى چیزى به چیز دیگر است، به طورى که همین ولایت باعث شود که موانع و پردهها از بین آن دو چیز برداشته شود. البته، نه همه موانع، بلکه موانع هدفى که غرض از ولایت، رسیدن به آن هدف است. حال اگر آن هدف تقوا و یا پیروزى باشد، «ولى» در چنین هدفى همان ناصر و یاورى است که هیچ مانعى او را از نصرت شخصى که به وى نزدیک شده و نسبت به او ولایت دارد باز ندارد؛ اگر از جهت التیام و آشتى و معاشرت و محبت و خلاصه جوش خوردن دلها به یکدیگر باشد، در این صورت کلمه ولى معناى محبوب را میدهد، محبوبى که آدمى نمیتواند نفس خود را از دوست داشتن او و رام شدن در برابر خواسته او جلوگیرى نماید، و قهرا در برابر خواسته او مطیع میشود؛ اگر از جهت خویشاوندى باشد، کلمه ولى به معناى کسى خواهد بود که از طرف مقابل خود ارث میبرد و چیزى نمیتواند مانع ارث بردن او شود؛ و... .
خداى متعال در جمله: «لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِیاءَ»، مسئله ولایت را مقید به هیچیک از خصوصیات و قیدها نکرده، بلکه به طور مطلق فرمود: «یهود و نصارا را اولیاى خود نگیرید»؛ لذا آیه از این جهت مطلق است. منتها از آیه بعدى - «تو اى پیامبر بیماردلان را میبینى که به سرعت به طرف یهود و نصارا میروند و میگویند میترسیم بلایى بر سر ما بیاید»،[5] - فهمیده میشود که مراد از ولایت نوعى از نزدیکى و اتصال است که با بهانه بیماردلان متناسب باشد، و آن این است که یهود و نصارا قدرت و سلطهاى داشتند که مسلمانان بیماردل میترسیدند در تحت سلطه آنان منکوب شوند و بر این اساس با آنان رفاقتی صمیمی برقرار میکردند، همچنانکه ممکن است دولت و سلطه در غیر یهود و نصارا بوده و بیماردلان میخواستند با همپیمانی با یهود و نصارا، آنها را یاور خود گرفته و از شر صاحبان قدرت محفوظ بمانند. بنابر این، عنوان ولایت در آیه به معناى رفاقتی بسیار صمیمی و یا همپیمانی خواهد بود.
البته، کلمه ولایت به معناى قرب محبت و معاشرت، جامع هر دو فایده و هر دو معنا است. هم معناى نصرت، و هم محبت و امتزاج روحى؛ همین معنا منظور آیه است.[6]
بنابر این، با توجه به شأن نزول آیه و سایر قرائنى که وجود دارد، منظور از ولایت در اینجا این نیست که مسلمانان هیچگونه رابطه تجارى و اجتماعى با یهود و مسیحیان نداشته باشند، بلکه منظور این است که با آنها هم پیمان نگردند، سلطه آنان را نپذیرند، در برابر دشمنان روى دوستى آنها تکیه نکنند و صمیمیتی بیش از اندازه در روابطشان ایجاد نشود.
البته، برخی خواستند بگویند؛ منظور از یهود و مسیحی در اینجا، یهودیان و مسیحیانی هستند که در حال جنگ با مسلمانان هستند، اما کسانی که با مسلمانان زندگی مسالمتآمیز دارند، دوستی و معاشرت با آنها اشکال ندارد.[7]
2. اما در مورد دوستیهای عادی اجتماعی که ولایتی ایجاد نمیکند، نه معاشرت با یهودیان ممنوع است و نه با مسیحیان، اما با این وجود قرآن به یک نکته اشاره میکند: «وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ قالُوا إِنَّا نَصارى ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسینَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ»؛[8] و نزدیکترین دوستان به مؤمنان کسانى را مییابى که میگویند ما مسیحی هستیم. این برای آن است که در میان آنها، افرادى عالم و تارک دنیا هستند و اینکه آنها افرادی متکبّر نیستند.
به همین جهت است که افراد بیشتری از این آیین، به اسلام گرویده و به رسول خدا(ص) ایمان آوردند. واقعیتی که در آیات بعدی بدان اشاره شده است: «وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ ...»؛[9] و هنگامی که به آیههای نازل بر پیامبر(ص) گوش فرامیدهند، چشمان اشکبارشان را میبینی؛ چون حقانیت آن آیات را درک کردهاند. میگویند خدایا ایمان آوردیم و ما را در زمره گواهان بنگار و با آنکه آرزو داریم پروردگارمان ما به گروه نیکوکاران وارد کند؛ چرا به خدا و این حقیقتها ایمان نیاوریم؟!
البته، ممکن است مجدداً پرسیده شود که اگر ایمان و اسلام چند نفر از یک ملت مجوز این باشد که همه آنان دوست اسلام و مسلمانان خوانده شوند، لازم بود یهود و مشرکان هم دوست شناخته شوند؛ به دلیل آنکه از آن دو ملت هم عده زیادى مانند عبد اللَّه بن سلام و یارانش از یهود، و عده قابل توجهی از مشرکان که مجموعا ملت مسلمان زمان پیامبر(ص) را تشکیل میدادند، به حضرتشان ایمان آوردند. بنابر این، چگونه در بین این سه آیین، تنها نصارا مورد لطف قرار گرفته و آیه مزبور تنها آنها را ستوده است؟!
پاسخ آن است که:
1. مشرکان در این مقایسه نمیگنجند؛ زیرا هیچ سنخیتی با ادیان الهی ندارند و این آیه در صدد بیان میزان نزدیکی و دوری پیروان ادیان الهی نسبت به اسلام است.
2. برخی از مسیحیان بدون مبارزه، بلکه پس از تشخیص حقانیت، با کمال شیفتگى و شوق به اسلام گرویدند، در حالىکه هیچ اجبار و اکراهى نداشتند و میتوانستند با جزیه دادن، به دین خود باقى مانده و نسبت به آن وفادار بمانند، و گروهی نیز - مانند مسیحیان نجران - که اسلام را نپذیرفتند، اما بدون هیچ نبردی، سیطره حکومت اسلامی را پذیرفتند، اما یهود، اگر چه در ایمان آوردن و یا جزیه دادن مانند نصارا مختار بودند، اما گروههای مختلف آنان؛ مانند بنو النضیر، بنو قریظه، بنو قینقاع و یهودیان خیبر چندین درگیری و نبرد با پیامبر(ص) داشته و مدتها بر عصبیت خود پافشارى کردند؛ مکر و خدعه به کار بردند؛ عهدشکنیها کردند؛ و... البته گروه کوچکی از آنان نیز ایمان آوردند، ولی از این گروه کوچک نیز برخی بعدها در نبردی فرهنگی با مسلمانان وارد شده و در تحریف معارف اسلامی کوشیده و روایات مجعولی را وارد فرهنگ اسلامی نمودند که بعدها به اسرائیلیات مشهور شد.
در ادامه تاریخ - و بعد از پیامبر (ص) و تا همین امروز - نیز مسیحیان رفتاری بهتر از یهودیان داشته و دارند؛ لذا همین تفاوت در برخوردها از سوی آنان در طول تاریخ، گواهی محکمى است بر صدق ادعای قرآن که به طور کلى فرمود: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ»؛[10] اگر چه خطاب در این آیه متوجه شخص رسول خدا(ص) است، اما این نکته نیز بر کسى پوشیده نیست که آیه شریفه در مقام بیان قانون کلى است.
3. وجود عالمان و پارسایان بسیار در میان نصارا و استکبار نورزیدن آنها علت انس بیشتر آنان با مسلمانان بوده است: «ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ». بسیاری از راهبان و کشیشان مسیحی واقعاً دنیاگریز بوده و به اصلاح نفس خود اهمیت میدادند، بر خلاف بیشتر دانشمندان یهود که دین را تنها در جهت منافع پست دنیوی خود میخواستند.
بر این اساس، در این آیه خداى تعالى جهت نزدیکتر بودن مسیحیان را به اسلام، سه چیز معرفى میکند که آن سه چیز در سایر ملل نیست. اول؛ اینکه در بین مسیحیان دانشمندان زیادی وجود دارند. دوم؛ در میان آنان زهاد و پارسایان فراواناند، سوم؛ اینکه ملت نصارا مردمى متکبر نیستند، و همین سه چیز است که کلید سعادت آنان و مایه آمادگیشان براى سعادت و نیکبختى است.
4. در پایان میتوان گفت که یک جهت نزدیکتر بودن مسیحیان نسبت به مسلمانان در آن است که یهودیان بعد از آمدن پیامبری بر حق به نام عیسای مسیح(ع)، گردن به پیامبری او نیز ننهاده و صدها سال به دین برحق او نگرویدند و بعد از ظهور اسلام نیز همچنان این تکبر را ادامه دادند، اما مسیحیت تا قبل از ظهور اسلام - هر چند با انحرافاتی مواجه شد - اما به هر حال آخرین دینی بود که مسیحیان در پایبندبودن به آن توجیه شرعی داشتند و به عبارتی آنان تا قبل از ظهور اسلام در برابر هیچ پیامبر برحقی مقاومت نکرده بودند، تا دلهایشان سخت و سنگین شود.
1. «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ»؛[1] اى کسانى که ایمان آوردهاید! یهود و نصارى را ولّى(دوست و تکیهگاه) خود انتخاب نکنید! آنها اولیاى یکدیگرند و کسانى از شما که با آنان دوستى کنند از آنها هستند، خداوند جمعیّت ستمکار را هدایت نمیکند.
«اولیاء» جمع «ولى» از ماده «ولایت» به معناى نزدیکى فوق العاده میان دو چیز است که به معناى دوستى و همپیمانى و سرپرستى نیز آمده است.[2]
راغب میگوید کلمه «ولاء» و «توالى» به این معنا است که دو یا چند چیز، به گونهای به یکدیگر متصل باشند که چیزى از غیر جنس آنها در میانشان وجود نداشته باشد.[3] این کلمه به عنوان استعارهای در معناى نزدیکبودن استعمال میشود، اعم از نزدیکى مکانی، نسبت و خویشاوندى، دین، صداقت، نصرت و یا اعتقاد.[4]
با توجه به این معنا، ولایت نوع خاصى از نزدیکى چیزى به چیز دیگر است، به طورى که همین ولایت باعث شود که موانع و پردهها از بین آن دو چیز برداشته شود. البته، نه همه موانع، بلکه موانع هدفى که غرض از ولایت، رسیدن به آن هدف است. حال اگر آن هدف تقوا و یا پیروزى باشد، «ولى» در چنین هدفى همان ناصر و یاورى است که هیچ مانعى او را از نصرت شخصى که به وى نزدیک شده و نسبت به او ولایت دارد باز ندارد؛ اگر از جهت التیام و آشتى و معاشرت و محبت و خلاصه جوش خوردن دلها به یکدیگر باشد، در این صورت کلمه ولى معناى محبوب را میدهد، محبوبى که آدمى نمیتواند نفس خود را از دوست داشتن او و رام شدن در برابر خواسته او جلوگیرى نماید، و قهرا در برابر خواسته او مطیع میشود؛ اگر از جهت خویشاوندى باشد، کلمه ولى به معناى کسى خواهد بود که از طرف مقابل خود ارث میبرد و چیزى نمیتواند مانع ارث بردن او شود؛ و... .
خداى متعال در جمله: «لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِیاءَ»، مسئله ولایت را مقید به هیچیک از خصوصیات و قیدها نکرده، بلکه به طور مطلق فرمود: «یهود و نصارا را اولیاى خود نگیرید»؛ لذا آیه از این جهت مطلق است. منتها از آیه بعدى - «تو اى پیامبر بیماردلان را میبینى که به سرعت به طرف یهود و نصارا میروند و میگویند میترسیم بلایى بر سر ما بیاید»،[5] - فهمیده میشود که مراد از ولایت نوعى از نزدیکى و اتصال است که با بهانه بیماردلان متناسب باشد، و آن این است که یهود و نصارا قدرت و سلطهاى داشتند که مسلمانان بیماردل میترسیدند در تحت سلطه آنان منکوب شوند و بر این اساس با آنان رفاقتی صمیمی برقرار میکردند، همچنانکه ممکن است دولت و سلطه در غیر یهود و نصارا بوده و بیماردلان میخواستند با همپیمانی با یهود و نصارا، آنها را یاور خود گرفته و از شر صاحبان قدرت محفوظ بمانند. بنابر این، عنوان ولایت در آیه به معناى رفاقتی بسیار صمیمی و یا همپیمانی خواهد بود.
البته، کلمه ولایت به معناى قرب محبت و معاشرت، جامع هر دو فایده و هر دو معنا است. هم معناى نصرت، و هم محبت و امتزاج روحى؛ همین معنا منظور آیه است.[6]
بنابر این، با توجه به شأن نزول آیه و سایر قرائنى که وجود دارد، منظور از ولایت در اینجا این نیست که مسلمانان هیچگونه رابطه تجارى و اجتماعى با یهود و مسیحیان نداشته باشند، بلکه منظور این است که با آنها هم پیمان نگردند، سلطه آنان را نپذیرند، در برابر دشمنان روى دوستى آنها تکیه نکنند و صمیمیتی بیش از اندازه در روابطشان ایجاد نشود.
البته، برخی خواستند بگویند؛ منظور از یهود و مسیحی در اینجا، یهودیان و مسیحیانی هستند که در حال جنگ با مسلمانان هستند، اما کسانی که با مسلمانان زندگی مسالمتآمیز دارند، دوستی و معاشرت با آنها اشکال ندارد.[7]
2. اما در مورد دوستیهای عادی اجتماعی که ولایتی ایجاد نمیکند، نه معاشرت با یهودیان ممنوع است و نه با مسیحیان، اما با این وجود قرآن به یک نکته اشاره میکند: «وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ قالُوا إِنَّا نَصارى ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسینَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ»؛[8] و نزدیکترین دوستان به مؤمنان کسانى را مییابى که میگویند ما مسیحی هستیم. این برای آن است که در میان آنها، افرادى عالم و تارک دنیا هستند و اینکه آنها افرادی متکبّر نیستند.
به همین جهت است که افراد بیشتری از این آیین، به اسلام گرویده و به رسول خدا(ص) ایمان آوردند. واقعیتی که در آیات بعدی بدان اشاره شده است: «وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ ...»؛[9] و هنگامی که به آیههای نازل بر پیامبر(ص) گوش فرامیدهند، چشمان اشکبارشان را میبینی؛ چون حقانیت آن آیات را درک کردهاند. میگویند خدایا ایمان آوردیم و ما را در زمره گواهان بنگار و با آنکه آرزو داریم پروردگارمان ما به گروه نیکوکاران وارد کند؛ چرا به خدا و این حقیقتها ایمان نیاوریم؟!
البته، ممکن است مجدداً پرسیده شود که اگر ایمان و اسلام چند نفر از یک ملت مجوز این باشد که همه آنان دوست اسلام و مسلمانان خوانده شوند، لازم بود یهود و مشرکان هم دوست شناخته شوند؛ به دلیل آنکه از آن دو ملت هم عده زیادى مانند عبد اللَّه بن سلام و یارانش از یهود، و عده قابل توجهی از مشرکان که مجموعا ملت مسلمان زمان پیامبر(ص) را تشکیل میدادند، به حضرتشان ایمان آوردند. بنابر این، چگونه در بین این سه آیین، تنها نصارا مورد لطف قرار گرفته و آیه مزبور تنها آنها را ستوده است؟!
پاسخ آن است که:
1. مشرکان در این مقایسه نمیگنجند؛ زیرا هیچ سنخیتی با ادیان الهی ندارند و این آیه در صدد بیان میزان نزدیکی و دوری پیروان ادیان الهی نسبت به اسلام است.
2. برخی از مسیحیان بدون مبارزه، بلکه پس از تشخیص حقانیت، با کمال شیفتگى و شوق به اسلام گرویدند، در حالىکه هیچ اجبار و اکراهى نداشتند و میتوانستند با جزیه دادن، به دین خود باقى مانده و نسبت به آن وفادار بمانند، و گروهی نیز - مانند مسیحیان نجران - که اسلام را نپذیرفتند، اما بدون هیچ نبردی، سیطره حکومت اسلامی را پذیرفتند، اما یهود، اگر چه در ایمان آوردن و یا جزیه دادن مانند نصارا مختار بودند، اما گروههای مختلف آنان؛ مانند بنو النضیر، بنو قریظه، بنو قینقاع و یهودیان خیبر چندین درگیری و نبرد با پیامبر(ص) داشته و مدتها بر عصبیت خود پافشارى کردند؛ مکر و خدعه به کار بردند؛ عهدشکنیها کردند؛ و... البته گروه کوچکی از آنان نیز ایمان آوردند، ولی از این گروه کوچک نیز برخی بعدها در نبردی فرهنگی با مسلمانان وارد شده و در تحریف معارف اسلامی کوشیده و روایات مجعولی را وارد فرهنگ اسلامی نمودند که بعدها به اسرائیلیات مشهور شد.
در ادامه تاریخ - و بعد از پیامبر (ص) و تا همین امروز - نیز مسیحیان رفتاری بهتر از یهودیان داشته و دارند؛ لذا همین تفاوت در برخوردها از سوی آنان در طول تاریخ، گواهی محکمى است بر صدق ادعای قرآن که به طور کلى فرمود: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ»؛[10] اگر چه خطاب در این آیه متوجه شخص رسول خدا(ص) است، اما این نکته نیز بر کسى پوشیده نیست که آیه شریفه در مقام بیان قانون کلى است.
3. وجود عالمان و پارسایان بسیار در میان نصارا و استکبار نورزیدن آنها علت انس بیشتر آنان با مسلمانان بوده است: «ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ». بسیاری از راهبان و کشیشان مسیحی واقعاً دنیاگریز بوده و به اصلاح نفس خود اهمیت میدادند، بر خلاف بیشتر دانشمندان یهود که دین را تنها در جهت منافع پست دنیوی خود میخواستند.
بر این اساس، در این آیه خداى تعالى جهت نزدیکتر بودن مسیحیان را به اسلام، سه چیز معرفى میکند که آن سه چیز در سایر ملل نیست. اول؛ اینکه در بین مسیحیان دانشمندان زیادی وجود دارند. دوم؛ در میان آنان زهاد و پارسایان فراواناند، سوم؛ اینکه ملت نصارا مردمى متکبر نیستند، و همین سه چیز است که کلید سعادت آنان و مایه آمادگیشان براى سعادت و نیکبختى است.
4. در پایان میتوان گفت که یک جهت نزدیکتر بودن مسیحیان نسبت به مسلمانان در آن است که یهودیان بعد از آمدن پیامبری بر حق به نام عیسای مسیح(ع)، گردن به پیامبری او نیز ننهاده و صدها سال به دین برحق او نگرویدند و بعد از ظهور اسلام نیز همچنان این تکبر را ادامه دادند، اما مسیحیت تا قبل از ظهور اسلام - هر چند با انحرافاتی مواجه شد - اما به هر حال آخرین دینی بود که مسیحیان در پایبندبودن به آن توجیه شرعی داشتند و به عبارتی آنان تا قبل از ظهور اسلام در برابر هیچ پیامبر برحقی مقاومت نکرده بودند، تا دلهایشان سخت و سنگین شود.
[1]. مائده، 51.
[2]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 4، ص 410، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1374ش.
[3]. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق، داودی، صفوان عدنان، ص 885، دمشق، بیروت، دارالقلم، الدار الشامیة، چاپ اول، 1412ق.
[4]. همان.
[5]. مائده، 52.
[6]. طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 5، ص 368 – 369، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1417ق.(با استفاده از ترجمه آقای موسوی همدانی).
[7]. مغنیه، محمد جواد، تفسیر الکاشف، ج 3، ص 72، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1424ق.
[8]. مائده، 82.
[9]. همان، 83-85.
[10]. همان، 82.