کد سایت
fa82554
کد بایگانی
100411
نمایه
خضر(ع) و مأموریتش
طبقه بندی موضوعی
تفسیر,آثار و تاریخ پیشینیان,پیامبران و امامان,فصاحت و بلاغت
خلاصه پرسش
حضرت خضر(ع) نوجوانی را قبل از وقوع جنایت کشت، پس چرا امام علی(ع) با آنکه میدانست که ابن ملجم قاتل ایشان است، از کشتن او خودداری کرده و آنرا قصاص قبل از جنایت دانست؟!
پرسش
چرا امیرالمؤمنین(ع) وقتی که فرمود: ای ابن ملجم تو محاسن مرا به خونم آغشته میکنی، اصحاب حضرت از وی خواستند که او را بکشد، ولی حضرت فرمود آیا قصاص قبل از جرم کنم!؟ چرا چنین مسئلهای در مورد کودکی که حضرت خضر او را کشت صادق نیست؟
پاسخ اجمالی
آن ولیّ خدا که نامش را «خضر» اعلام کردهاند و مدتی را با حضرت موسی(ع) سپری کرد، در این مدت همراهی - مانند دیگر پیامبران و اولیا - مأمور به ابلاغ و اجرای تکالیف تشریعی نبود، بلکه مأموریت ایشان، اجرای برخی فرمانهای تکوینی خداوند بود؛ از اینرو رفتارهای حضرت خضر(ع) – در آن ایام ویژه - را نمیتوان مقیاسی برای رفتارهای دیگر اولیای الهی در نظر گرفت. در پاسخ تفصیلی، بیشتر به این موضوع پرداختهایم.
پاسخ تفصیلی
در قرآن مجید صریحاً نامى از «خضر» برده نشد، بلکه تنها از رفیق یا استاد موسى(ع) یاد شده است.[1] او دانشمندی الهى بود، و مشمول رحمت خاص پروردگار، و مأمور به باطن و نظام تکوینى جهان، و آگاه از پارهاى از اسرار، و از یک جهت معلم موسى بن عمران، هر چند موسى در پارهاى از جهات بر او مقدم بوده است.
برای پرداختن به پاسخ آنچه در پرسش مطرح شده است، باید دید مأموریتهای خضر در نظام تشریع بود، یا در نظام تکوین؟!
«تشریع» به معنای قانونگذاری است و بیشتر در مورد قانونگذاری در حوزه دین به کار میرود. «تکوین» نیز واژهای است عربی و مقصود از آن «خلقت» و «ایجاد» در خارج از ذهن است.
شباهت این دو کلمه در آن است که در هر دو، مفهوم ایجاد و ابداع وجود دارد. اما فرقشان در این است که یکی(تشریع) ایجاد در عالم ذهن، اعتبار و قراردادهای اجتماعی است، اما دیگری(تکوین) ایجاد در عالم خارج از ذهن و واقع است.[2]
مهمترین مسئلهاى که اندیشمندان اسلامی را در این داستان به خود مشغول ساخته، ماجراهاى سهگانه(سوراخ کردن کشتی، کشتن نوجوان و ساختن دیوار بدون دستمزد) است که این مرد عالم در برابر موسى انجام داد، موسى چون از باطن امر آگاه نبود زبان به اعتراض گشود، ولى بعداً که توضیحات همراهش را شنید قانع شد.[3]
اما پرسش اینجا است که آیا تنها به دلیل اینکه مالی در معرض غصب است، میتوان بدان آسیب رساند تا از غصب مصون باشد؟!
آیا میتوان نوجوانى را به دلیل کارى که در آینده انجام میدهد مجازات کرد؟!
و آیا لزومى دارد که براى حفظ مال دیگران، بدون دریافت اجرت زحمت کشید و بیگارى کرد؟!
در برابر این پرسشها دو راه در پیش داریم:
الف. راه نخست آن است که رفتارهای خضر را با موازین فقهى و قوانین شرعی تطبیق دهیم، همانگونه که گروهى از مفسران این راه را پیمودند.
آنان ماجرای نخست را منطبق بر قانون اهم و مهم دانسته و گفتهاند حفظ مجموعه کشتى مسلماً کار اهمى بوده، در حالیکه حفظ آن از آسیب جزئى، چیز زیادى نبوده، یا به تعبیر دیگر، خضر در اینجا" دفع افسد به فاسد" کرده، به خصوص اینکه ممکن بود پیشبینی کرد که صاحبان کشتى در صورتى آگاهی از ماجرا مطمئناً راضی بودند که این مقدار آسیب جزئی به کشتی آنها وارد آید(و به تعبیر فقهى، خضر در این کار اذن فحوى داشت).
در مورد آن نوجوان، این گروه از مفسران اصرار دارند که او حتماً بالغ بود، و مرتد و یا حتى مفسد، و به این ترتیب به خاطر اعمال کنونیاش نیز مستحق کشتهشدن بود، و اگر خضر در کار خود استناد به جنایات او در آینده میکند؛ برای آن است که میخواهد بگوید این جنایتکار نه تنها جنایاتی را مرتکب شده، بلکه در آینده نیز جنایتهاى بزرگترى را مرتکب خواهد شد.
و اما در مورد سوم، هیچکس نمیتواند به دیگران انتقاد کند که چرا فداکارى و ایثار میکنى و چرا اموال دیگران را از ضایع شدن حفظ میکنى؟ ممکن است چنین ایثاری واجب نباشد ولى مسلماً کار خوبى است و شایسته تحسین، بلکه ممکن است در پاره اى از موارد به سرحد وجوب برسد، مثل اینکه اموال فراوانی از کودک یتیمى در معرض تلف باشد، و با زحمت مختصرى بتوان مانع ضایع شدن آن شد.
ب. راه دوم آن است که از توجیه شرعی رفتارهای خضر(ع) خودداری کرده و به دنبال راه حل دیگری باشیم زیرا توجیه شرعی گرچه در مورد گنج و دیوار قانع کننده است، ولى در مورد نوجوانى که به قتل رسید چندان با ظاهر آیه سازگار نیست؛ زیرا موسی(ع) او را غلامی پاک نامید و خضر(ع) نیز عمل آیندهاش را مجوزی برای کشتن او اعلام کرد، نه اعمال فعلیاش.
در مورد کشتى نیز این پرسش مطرح خواهد شد که آیا ما میتوانیم خانه و مال و زندگى هر کس را که یقین داریم در آینده غصب میشود بدون اطلاع او معیوب کنیم، تا از خطر برهد؟ آیا به راستی فقها چنین حکمى را میپذیرند؟! بنابر این باید راه دیگرى را پیش گرفت، و آن این است:
ما در این جهان داراى دو نظام هستیم: "نظام تکوین" و" نظام تشریع"، اگر چه این دو نظام در اصول کلى هماهنگ هستند، ولى گاه در جزئیات از هم جدا میشوند.
مثلاً خداوند براى آزمایش بندگان، آنها را مبتلا به "خوف" (ناامنى) و "نقص اموال و ثمرات" (از بین رفتن سرمایه و عزیزان) میکند، تا معلوم شود چه اشخاصى در برابر این حوادث صابر و شکیبا هستند.
آیا هیچ فقیهى و یا حتى پیامبرى میتواند اقدام به چنین کارى کند؛ یعنى اموال و نفوس و ثمرات و امنیت را از بین ببرد تا مردم آزمایش شوند!
و یا اینکه خداوند بعضى از بندگان صالح خود را به عنوان هشدار و تربیت، حتی در برابر یک ترک اولى، گرفتار مصیبتهاى عظیم مینمود؛ نظیر آنچه در مورد مصیبت یعقوب(ع) به دلیل کم توجهى به بعضى از مستمندان، و یا ناراحتى یونس به دلیل یک ترک اولاى کوچک گزارش شده است. اکنون آیا کسى حق دارد به عنوان مجازات و کیفر ترک اولی، اقدام به چنین کارى کند؟!
و یا اینکه میبینیم گاهى خداوند نعمتى را از انسان در برابر ناشکرى میگیرد، مثلاً فردی شکر ثروت را به جاى نیاورده، اموالش در دریا غرق میشود، و یا شکرانه سلامتى را به جا نیاورده، خدا بیمارش میکند، با این وجود آیا از نظر فقهى و قوانین تشریعى کسى میتواند به دلیل ناشکرى، اموال دیگرى را نابود کرده و سلامتش را به بیمارى مبدل کند؟!
این نمونهها فراوان است، و مجموعاً نشانگر آن است که جهان آفرینش مخصوصاً آفرینش انسان بر این نظام احسن استوار است که خداوند براى اینکه انسان راه تکامل را بپیماید، قوانین و مقرراتى براى او از نظر تکوین قرار داده که تخلف از آنها عکس العملهاى مختلفى دارد.
در حالیکه از نظر قانون شرع نمیتوانیم همه آنها را در چارچوب این قوانین بریزیم. به عنوان نمونه پزشک میتواند انگشت انسانى را برای اینکه زهر به قلب او سرایت نکند قطع نماید، ولى آیا هیچکس میتواند انگشت انسانى را براى پرورش صبر و شکیبایى در او، و یا به خاطر کفران نعمت قطع نماید؟! (در حالیکه مسلماً خدا میتواند چنین کارى را بکند؛ چرا که موافق نظام احسن است).
حال که ثابت شد ما دو نظام داریم و خداوند حاکم بر هر دو نظام است، هیچ مانعى ندارد که خداوند گروهى را مأمور پیاده کردن نظام تشریع کند، و گروهى از فرشتگان یا بعضى از انسانها (مانند خضر) را مأمور پیاده کردن نظام تکوین نماند.
از نظر نظام تکوین الهى هیچ مانعى ندارد که خداوند حتى کودک نابالغى را گرفتار حادثهاى کند و در آن حادثه جان بسپارد؛ چرا که وجودش در آینده ممکن است خطرات بزرگى به بار آورد، همانگونه که گاهى زنده ماندن یک بیمار یا یک جنایتکار داراى مصالحى مانند آزمایش و امتحان و امثال اینها است.
در همین راستا گروهى از مأموران خدا – به ویژه فرشتگان - در این عالم مأمور به باطناند و گروهى مأمور به ظاهر، آنها که مأمور به باطن هستند ضوابط و اصول برنامهاى مخصوص به خود دارد، همانگونه که مأموران به ظاهر، براى خود اصول و ضوابط خاصى دارند.
درست است که خط کلى این دو برنامه هر دو انسان را به سمت کمال میبرد، و از این نظر هماهنگاند، ولى گاهى در جزئیات مانند مثالهاى بالا از هم جدا میشوند.
البته بدون شک در هیچیک از دو خط، هیچکس نمیتواند خودسرانه اقدامى کند، بلکه باید از مالک و حاکم حقیقى مجاز باشد؛ لذا خضر با صراحت این حقیقت را بیان کرد و گفت: «ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی»؛[4] من هرگز پیش خود این کار را انجام ندادم، بلکه درست طبق یک برنامه الهى و ضابطه و خطى که به من داده شده است گام برمیدارم. و به این ترتیب تضاد بر طرف خواهد شد.
و اینکه میبینیم موسى تاب تحمل کارهاى خضر را نداشت؛ به همین دلیل بود که خط مأموریت او از خط مأموریت خضر جدا بود؛ لذا هر بار مشاهده میکرد گامش بر خلاف ظواهر قانون شرع است، فریاد اعتراضش بلند میشد، ولى خضر با خونسردی به راه خود ادامه میداد، و چون این دو رهبر بزرگ الهى به خاطر مأموریتهاى متفاوت نمیتوانستند براى همیشه با هم زندگى کنند، گفت: «هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ»[5]. [6]
از آنچه گفته شد نتیجه میگیریم که گرچه فردی مانند امام علی(ع) ممکن است در مواردی و با اجازه پروردگار، مجری نظام تکوینی پروردگار باشد، اما در مورد ابن ملجم چنین مأموریتی از جانب خدا به حضرتشان واگذار نشده بود و از طرفی طبق قواعد نظام تشریعی نیز قصاص قبل از جنایت مجاز نیست.
برای پرداختن به پاسخ آنچه در پرسش مطرح شده است، باید دید مأموریتهای خضر در نظام تشریع بود، یا در نظام تکوین؟!
«تشریع» به معنای قانونگذاری است و بیشتر در مورد قانونگذاری در حوزه دین به کار میرود. «تکوین» نیز واژهای است عربی و مقصود از آن «خلقت» و «ایجاد» در خارج از ذهن است.
شباهت این دو کلمه در آن است که در هر دو، مفهوم ایجاد و ابداع وجود دارد. اما فرقشان در این است که یکی(تشریع) ایجاد در عالم ذهن، اعتبار و قراردادهای اجتماعی است، اما دیگری(تکوین) ایجاد در عالم خارج از ذهن و واقع است.[2]
مهمترین مسئلهاى که اندیشمندان اسلامی را در این داستان به خود مشغول ساخته، ماجراهاى سهگانه(سوراخ کردن کشتی، کشتن نوجوان و ساختن دیوار بدون دستمزد) است که این مرد عالم در برابر موسى انجام داد، موسى چون از باطن امر آگاه نبود زبان به اعتراض گشود، ولى بعداً که توضیحات همراهش را شنید قانع شد.[3]
اما پرسش اینجا است که آیا تنها به دلیل اینکه مالی در معرض غصب است، میتوان بدان آسیب رساند تا از غصب مصون باشد؟!
آیا میتوان نوجوانى را به دلیل کارى که در آینده انجام میدهد مجازات کرد؟!
و آیا لزومى دارد که براى حفظ مال دیگران، بدون دریافت اجرت زحمت کشید و بیگارى کرد؟!
در برابر این پرسشها دو راه در پیش داریم:
الف. راه نخست آن است که رفتارهای خضر را با موازین فقهى و قوانین شرعی تطبیق دهیم، همانگونه که گروهى از مفسران این راه را پیمودند.
آنان ماجرای نخست را منطبق بر قانون اهم و مهم دانسته و گفتهاند حفظ مجموعه کشتى مسلماً کار اهمى بوده، در حالیکه حفظ آن از آسیب جزئى، چیز زیادى نبوده، یا به تعبیر دیگر، خضر در اینجا" دفع افسد به فاسد" کرده، به خصوص اینکه ممکن بود پیشبینی کرد که صاحبان کشتى در صورتى آگاهی از ماجرا مطمئناً راضی بودند که این مقدار آسیب جزئی به کشتی آنها وارد آید(و به تعبیر فقهى، خضر در این کار اذن فحوى داشت).
در مورد آن نوجوان، این گروه از مفسران اصرار دارند که او حتماً بالغ بود، و مرتد و یا حتى مفسد، و به این ترتیب به خاطر اعمال کنونیاش نیز مستحق کشتهشدن بود، و اگر خضر در کار خود استناد به جنایات او در آینده میکند؛ برای آن است که میخواهد بگوید این جنایتکار نه تنها جنایاتی را مرتکب شده، بلکه در آینده نیز جنایتهاى بزرگترى را مرتکب خواهد شد.
و اما در مورد سوم، هیچکس نمیتواند به دیگران انتقاد کند که چرا فداکارى و ایثار میکنى و چرا اموال دیگران را از ضایع شدن حفظ میکنى؟ ممکن است چنین ایثاری واجب نباشد ولى مسلماً کار خوبى است و شایسته تحسین، بلکه ممکن است در پاره اى از موارد به سرحد وجوب برسد، مثل اینکه اموال فراوانی از کودک یتیمى در معرض تلف باشد، و با زحمت مختصرى بتوان مانع ضایع شدن آن شد.
ب. راه دوم آن است که از توجیه شرعی رفتارهای خضر(ع) خودداری کرده و به دنبال راه حل دیگری باشیم زیرا توجیه شرعی گرچه در مورد گنج و دیوار قانع کننده است، ولى در مورد نوجوانى که به قتل رسید چندان با ظاهر آیه سازگار نیست؛ زیرا موسی(ع) او را غلامی پاک نامید و خضر(ع) نیز عمل آیندهاش را مجوزی برای کشتن او اعلام کرد، نه اعمال فعلیاش.
در مورد کشتى نیز این پرسش مطرح خواهد شد که آیا ما میتوانیم خانه و مال و زندگى هر کس را که یقین داریم در آینده غصب میشود بدون اطلاع او معیوب کنیم، تا از خطر برهد؟ آیا به راستی فقها چنین حکمى را میپذیرند؟! بنابر این باید راه دیگرى را پیش گرفت، و آن این است:
ما در این جهان داراى دو نظام هستیم: "نظام تکوین" و" نظام تشریع"، اگر چه این دو نظام در اصول کلى هماهنگ هستند، ولى گاه در جزئیات از هم جدا میشوند.
مثلاً خداوند براى آزمایش بندگان، آنها را مبتلا به "خوف" (ناامنى) و "نقص اموال و ثمرات" (از بین رفتن سرمایه و عزیزان) میکند، تا معلوم شود چه اشخاصى در برابر این حوادث صابر و شکیبا هستند.
آیا هیچ فقیهى و یا حتى پیامبرى میتواند اقدام به چنین کارى کند؛ یعنى اموال و نفوس و ثمرات و امنیت را از بین ببرد تا مردم آزمایش شوند!
و یا اینکه خداوند بعضى از بندگان صالح خود را به عنوان هشدار و تربیت، حتی در برابر یک ترک اولى، گرفتار مصیبتهاى عظیم مینمود؛ نظیر آنچه در مورد مصیبت یعقوب(ع) به دلیل کم توجهى به بعضى از مستمندان، و یا ناراحتى یونس به دلیل یک ترک اولاى کوچک گزارش شده است. اکنون آیا کسى حق دارد به عنوان مجازات و کیفر ترک اولی، اقدام به چنین کارى کند؟!
و یا اینکه میبینیم گاهى خداوند نعمتى را از انسان در برابر ناشکرى میگیرد، مثلاً فردی شکر ثروت را به جاى نیاورده، اموالش در دریا غرق میشود، و یا شکرانه سلامتى را به جا نیاورده، خدا بیمارش میکند، با این وجود آیا از نظر فقهى و قوانین تشریعى کسى میتواند به دلیل ناشکرى، اموال دیگرى را نابود کرده و سلامتش را به بیمارى مبدل کند؟!
این نمونهها فراوان است، و مجموعاً نشانگر آن است که جهان آفرینش مخصوصاً آفرینش انسان بر این نظام احسن استوار است که خداوند براى اینکه انسان راه تکامل را بپیماید، قوانین و مقرراتى براى او از نظر تکوین قرار داده که تخلف از آنها عکس العملهاى مختلفى دارد.
در حالیکه از نظر قانون شرع نمیتوانیم همه آنها را در چارچوب این قوانین بریزیم. به عنوان نمونه پزشک میتواند انگشت انسانى را برای اینکه زهر به قلب او سرایت نکند قطع نماید، ولى آیا هیچکس میتواند انگشت انسانى را براى پرورش صبر و شکیبایى در او، و یا به خاطر کفران نعمت قطع نماید؟! (در حالیکه مسلماً خدا میتواند چنین کارى را بکند؛ چرا که موافق نظام احسن است).
حال که ثابت شد ما دو نظام داریم و خداوند حاکم بر هر دو نظام است، هیچ مانعى ندارد که خداوند گروهى را مأمور پیاده کردن نظام تشریع کند، و گروهى از فرشتگان یا بعضى از انسانها (مانند خضر) را مأمور پیاده کردن نظام تکوین نماند.
از نظر نظام تکوین الهى هیچ مانعى ندارد که خداوند حتى کودک نابالغى را گرفتار حادثهاى کند و در آن حادثه جان بسپارد؛ چرا که وجودش در آینده ممکن است خطرات بزرگى به بار آورد، همانگونه که گاهى زنده ماندن یک بیمار یا یک جنایتکار داراى مصالحى مانند آزمایش و امتحان و امثال اینها است.
در همین راستا گروهى از مأموران خدا – به ویژه فرشتگان - در این عالم مأمور به باطناند و گروهى مأمور به ظاهر، آنها که مأمور به باطن هستند ضوابط و اصول برنامهاى مخصوص به خود دارد، همانگونه که مأموران به ظاهر، براى خود اصول و ضوابط خاصى دارند.
درست است که خط کلى این دو برنامه هر دو انسان را به سمت کمال میبرد، و از این نظر هماهنگاند، ولى گاهى در جزئیات مانند مثالهاى بالا از هم جدا میشوند.
البته بدون شک در هیچیک از دو خط، هیچکس نمیتواند خودسرانه اقدامى کند، بلکه باید از مالک و حاکم حقیقى مجاز باشد؛ لذا خضر با صراحت این حقیقت را بیان کرد و گفت: «ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی»؛[4] من هرگز پیش خود این کار را انجام ندادم، بلکه درست طبق یک برنامه الهى و ضابطه و خطى که به من داده شده است گام برمیدارم. و به این ترتیب تضاد بر طرف خواهد شد.
و اینکه میبینیم موسى تاب تحمل کارهاى خضر را نداشت؛ به همین دلیل بود که خط مأموریت او از خط مأموریت خضر جدا بود؛ لذا هر بار مشاهده میکرد گامش بر خلاف ظواهر قانون شرع است، فریاد اعتراضش بلند میشد، ولى خضر با خونسردی به راه خود ادامه میداد، و چون این دو رهبر بزرگ الهى به خاطر مأموریتهاى متفاوت نمیتوانستند براى همیشه با هم زندگى کنند، گفت: «هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ»[5]. [6]
از آنچه گفته شد نتیجه میگیریم که گرچه فردی مانند امام علی(ع) ممکن است در مواردی و با اجازه پروردگار، مجری نظام تکوینی پروردگار باشد، اما در مورد ابن ملجم چنین مأموریتی از جانب خدا به حضرتشان واگذار نشده بود و از طرفی طبق قواعد نظام تشریعی نیز قصاص قبل از جنایت مجاز نیست.