کد سایت
fa89835
کد بایگانی
106671
نمایه
وجود منبسط
خلاصه پرسش
اصطلاح «وجود منبسط» در فلسفه به چه معنا است؟ اولین بار توسط چه کسی مطرح شد؟ و آیا ریشه در قرآن و سنت دارد؟
پرسش
وجود منبسط در فلسفه چیست؟ و اولین بار توسط چه کسی مطرح شد؟ آیا این نظریه کفر و شرک است؟ و آیا این نظریه در احادیث صحیح هم ریشه دارد؟
پاسخ اجمالی
«وجود منبسط»، اصطلاحی عرفانی- فلسفی است و به معنای وجود عامّ گسترده میباشد. از نگاه فلسفی، «وجود» در یک مرتبه از تحقق عینی(نه ذهنیِ) خود، دارای عموم سِعی است؛ به این معنا که در عین تحصّل و تشخّص و وحدت و...، حقیقتی منبسط و فراگیر در میان ماهیات(یا همان ممکنات موجود در خارج) است که دارای حدّی معیّن(در قبال سایر ممکنات) نیست؛ بلکه شامل همه آنها است. بر این اساس، «وجود منبسط» فی حدّ نفسه، متعیّن به تمامی تعیّنات وجودی متحصّل در خارج است؛ به گونهای که باید حقایق خارجی را منبعث از ذات آن و طوری از اطوار آن به شمار آورد. به همین جهت نیز ملاصدرا از آن به «اصل العالَم» و «حقیقة الحقائق» یاد میکند، و آنرا در عین واحد، گسترده دانسته و متعدد به تعدد موجودات خارجی میداند.
این موضوع را میتوان از آیات و روایاتی نیز برداشت کرد.
این موضوع را میتوان از آیات و روایاتی نیز برداشت کرد.
پاسخ تفصیلی
«وجود منبسط»، اصطلاحی عرفانی- فلسفی است و به معنای وجود عامّ گسترده میباشد.[1] در باب اینکه این نظریه، نخستین بار توسط چه کسی مطرح شده است، سخن فراوان است. برخی معتقدند با وجود آنکه ابن عربی از پیشگامان مکتب وحدت شخصی وجود است، ولی بنیانگذار آن محسوب نمیشود و این بحث پیش از وی مطرح بوده است.[2]
برای تبیین «وجود منبسط» لازم است ابتدا نگاهی به «وجود» و «ماهیت» و نیز رابطه آنها در دو نظام «تشکیک وجود» و «وحدت شخصی وجود» بیندازیم و با مقایسه روابط اشیاء در این دو دستگاه، حقیقت «وجود منبسط» را تبیین نماییم.
صفات و ویژگیهای ذاتی ماهیّات و اعیان ثابته، به لحاظ ذهن، مقدّم بر وجودات خاصه آنها است و به حسب واقع و خارج، وجودات خاصه، مقدّم بر ماهیات و اوصاف ذاتی آنها میباشد؛ زیرا بر مبنای «تشکیک در وجود» آنچه در خارج، از مبدء هستی افاضه میشود و جعل به آن تعلّق میگیرد، «وجودات خاصه» است. و بر مبنای «وحدت شخصی وجود»، وجه و نور هستی است و ماهیت در پرتو وجود یا در ظلّ نور وجود، موجود میشود، یا ظهور و بروز مییابد. «کثرت ماهوی» کثرت تباینی است، و در نتیجه اختلاف و کثرت عرضی وجودها به آن بازگشت میکند. «کثرت طولی» کثرتی است که اختلاف در آن به عامل وحدت باز میگردد، و این نوع از کثرت بر مبنای حکمت متعالیه به مراتب تشکیکی وجود و بنابر وحدت شخصی وجود، به مراتب تشکیکی ظهور است. براساس تشکیک در وجود، هستی با وحدتِ حقیقتِ ذاتیِ خود، در هر یک از ماهیات به حسب همان ماهیت موجود میشود و بر مبنای وحدت شخصی وجود، «فیض منبسط» که لابشرط قسمی است، این ویژگی را دارد. به عنوان مثال. نور خورشید یک چیز است، اما هنگامی که در شیشههای رنگیِ مختلف میتابد، در هر شیشه به رنگ آن شیشه درمیآید و به گونهای متفاوت جلوه میکند. پس در واقع حقیقتی که قرار است جلوههای گوناگونی پیدا کند و در عین حال، خارج از جلوههای خویش نباشد، همان «وجود منبسط»، یا «فیض منبسطِ لابشرط» است. به طور کلی، هر چیزی که ذات آن برهنه از اوصاف مختلفِ تقییدی بوده و در نهایت لطافت باشد؛ یعنی نداشتن اوصاف تقییدی به جهت بساطت آن است، نه از ناحیه ضعف و فقدان. ظهور و تعین آن چیز در حقیقتِ هر امرِ متعین حضور دارد و این حضور در هر مورد به حسب قابلیتی است که آن موردِ متعین و آن مرتبه، دارا است و هر مرتبه و امر مقیدی مقتضی آن ظهور و تعین میباشد.
پس عامل تأمینکننده وحدت در کثرتهای طولی، که بر مبنای عرفانی همان «فیض منبسط» است، حقیقتی است که تنزیهات، بازگشت به آن مینماید و در فلسفه از آن به «وجود عامّ منبسط» یاد میشود. ویژگی چنین وجودی آن است که تمامی صفات خاصی که به موجودات و مظاهر متعین خارجی نسبت داده میشود، از جهت وجود یا کمال وجودی به آن وجود عام منبسط استناد مییابد؛ اما از جهت سلبی و نقصی از آن نفی میشود. به عبارت دیگر، «فیض منبسط»، کمالات مظاهر و موجودات را دارا است و از نقائص آنها منزّه است، هر موجود خاص دارای یک جهت ماهوی و یک جهت وجودی یا ظهوری است و جهت وجودی یا ظهوری آن از ناحیه حق افاضه میشود و فیض گسترده الهی آن جهت را واجد است و هر خیری که در اشیاء باشد، از همین جهت است. پس همه خیرات به فیض الهی و نور هستی او باز میگردد و فیض الهی منزّه از نقائص و کاستیها است و کاستیها به ماهیت اشیاء و حیثیت ذاتی آنها باز میگردد.[3]
خلاصه اینکه از نگاه فلسفی، «وجود» در یک مرتبه از تحقق عینی(نه ذهنیِ) خود، دارای عموم سِعی است؛ به این معنا که در عین تحصّل و تشخّص و وحدت و...، حقیقتی منبسط و جاری در میان ماهیات(یا همان ممکنات موجود در خارج) است که دارای حدّی معیّن(در قبال سایر ممکنات) نیست؛ بلکه شامل همه آنها میباشد. بر این اساس، «وجود منبسط» فی حدّ نفسه متعیّن به تمامی تعیّنات وجودی متحصّل در خارج است؛ به گونهای که باید حقایق خارجی را منبعث از ذات آن و طوری از اطوار آن به شمار آورد. به همین جهت نیز ملاصدرا از آن به «اصل العالَم» و «حقیقة الحقائق» یاد میکند و آنرا -در عین واحد سعی دانستن-، متعدد به تعدد موجودات خارجی میداند.[4]
در مورد تطبیق این نظریه با مبانی دینی و اینکه آیا در آیات و احادیث صحیح هم ریشه دارد؟
آنچه به صورت اجمال میتوان گفت؛ این است که تعبیراتی در قرآن و روایات وجود دارد که میتوان آنرا هماهنگ با وجود منبسط دانست؛ مانند: «أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ»،[5] (خدا در میان شخص و قلب او حایل میشود). «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِن»،[6] (اوّل و آخر هستى و پیدا و پنهان وجود همه او است)؛ «فِی الْأَشْیَاءِ کُلِّهَا غَیْرُ مُتَمَازِجٍ بِهَا وَ لَا بَائِنٌ مِنْهَا»،[7] (خدا در همهی اشیا است بدون اینکه با آنها ممزوج باشد و بدون اینکه از آنها جدا باشد)؛ «أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الَّذِی مَلَأَ أَرْکَانَ کُلِ شَیْءٍ»،[8] (خدایا تو را به نام احد و صمدت و به تمام نامهایت که تمام ارکان موجودات را پر کرده است میخوانم و درخواست میکنم).[9]
برای تبیین «وجود منبسط» لازم است ابتدا نگاهی به «وجود» و «ماهیت» و نیز رابطه آنها در دو نظام «تشکیک وجود» و «وحدت شخصی وجود» بیندازیم و با مقایسه روابط اشیاء در این دو دستگاه، حقیقت «وجود منبسط» را تبیین نماییم.
صفات و ویژگیهای ذاتی ماهیّات و اعیان ثابته، به لحاظ ذهن، مقدّم بر وجودات خاصه آنها است و به حسب واقع و خارج، وجودات خاصه، مقدّم بر ماهیات و اوصاف ذاتی آنها میباشد؛ زیرا بر مبنای «تشکیک در وجود» آنچه در خارج، از مبدء هستی افاضه میشود و جعل به آن تعلّق میگیرد، «وجودات خاصه» است. و بر مبنای «وحدت شخصی وجود»، وجه و نور هستی است و ماهیت در پرتو وجود یا در ظلّ نور وجود، موجود میشود، یا ظهور و بروز مییابد. «کثرت ماهوی» کثرت تباینی است، و در نتیجه اختلاف و کثرت عرضی وجودها به آن بازگشت میکند. «کثرت طولی» کثرتی است که اختلاف در آن به عامل وحدت باز میگردد، و این نوع از کثرت بر مبنای حکمت متعالیه به مراتب تشکیکی وجود و بنابر وحدت شخصی وجود، به مراتب تشکیکی ظهور است. براساس تشکیک در وجود، هستی با وحدتِ حقیقتِ ذاتیِ خود، در هر یک از ماهیات به حسب همان ماهیت موجود میشود و بر مبنای وحدت شخصی وجود، «فیض منبسط» که لابشرط قسمی است، این ویژگی را دارد. به عنوان مثال. نور خورشید یک چیز است، اما هنگامی که در شیشههای رنگیِ مختلف میتابد، در هر شیشه به رنگ آن شیشه درمیآید و به گونهای متفاوت جلوه میکند. پس در واقع حقیقتی که قرار است جلوههای گوناگونی پیدا کند و در عین حال، خارج از جلوههای خویش نباشد، همان «وجود منبسط»، یا «فیض منبسطِ لابشرط» است. به طور کلی، هر چیزی که ذات آن برهنه از اوصاف مختلفِ تقییدی بوده و در نهایت لطافت باشد؛ یعنی نداشتن اوصاف تقییدی به جهت بساطت آن است، نه از ناحیه ضعف و فقدان. ظهور و تعین آن چیز در حقیقتِ هر امرِ متعین حضور دارد و این حضور در هر مورد به حسب قابلیتی است که آن موردِ متعین و آن مرتبه، دارا است و هر مرتبه و امر مقیدی مقتضی آن ظهور و تعین میباشد.
پس عامل تأمینکننده وحدت در کثرتهای طولی، که بر مبنای عرفانی همان «فیض منبسط» است، حقیقتی است که تنزیهات، بازگشت به آن مینماید و در فلسفه از آن به «وجود عامّ منبسط» یاد میشود. ویژگی چنین وجودی آن است که تمامی صفات خاصی که به موجودات و مظاهر متعین خارجی نسبت داده میشود، از جهت وجود یا کمال وجودی به آن وجود عام منبسط استناد مییابد؛ اما از جهت سلبی و نقصی از آن نفی میشود. به عبارت دیگر، «فیض منبسط»، کمالات مظاهر و موجودات را دارا است و از نقائص آنها منزّه است، هر موجود خاص دارای یک جهت ماهوی و یک جهت وجودی یا ظهوری است و جهت وجودی یا ظهوری آن از ناحیه حق افاضه میشود و فیض گسترده الهی آن جهت را واجد است و هر خیری که در اشیاء باشد، از همین جهت است. پس همه خیرات به فیض الهی و نور هستی او باز میگردد و فیض الهی منزّه از نقائص و کاستیها است و کاستیها به ماهیت اشیاء و حیثیت ذاتی آنها باز میگردد.[3]
خلاصه اینکه از نگاه فلسفی، «وجود» در یک مرتبه از تحقق عینی(نه ذهنیِ) خود، دارای عموم سِعی است؛ به این معنا که در عین تحصّل و تشخّص و وحدت و...، حقیقتی منبسط و جاری در میان ماهیات(یا همان ممکنات موجود در خارج) است که دارای حدّی معیّن(در قبال سایر ممکنات) نیست؛ بلکه شامل همه آنها میباشد. بر این اساس، «وجود منبسط» فی حدّ نفسه متعیّن به تمامی تعیّنات وجودی متحصّل در خارج است؛ به گونهای که باید حقایق خارجی را منبعث از ذات آن و طوری از اطوار آن به شمار آورد. به همین جهت نیز ملاصدرا از آن به «اصل العالَم» و «حقیقة الحقائق» یاد میکند و آنرا -در عین واحد سعی دانستن-، متعدد به تعدد موجودات خارجی میداند.[4]
در مورد تطبیق این نظریه با مبانی دینی و اینکه آیا در آیات و احادیث صحیح هم ریشه دارد؟
آنچه به صورت اجمال میتوان گفت؛ این است که تعبیراتی در قرآن و روایات وجود دارد که میتوان آنرا هماهنگ با وجود منبسط دانست؛ مانند: «أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ»،[5] (خدا در میان شخص و قلب او حایل میشود). «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِن»،[6] (اوّل و آخر هستى و پیدا و پنهان وجود همه او است)؛ «فِی الْأَشْیَاءِ کُلِّهَا غَیْرُ مُتَمَازِجٍ بِهَا وَ لَا بَائِنٌ مِنْهَا»،[7] (خدا در همهی اشیا است بدون اینکه با آنها ممزوج باشد و بدون اینکه از آنها جدا باشد)؛ «أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الَّذِی مَلَأَ أَرْکَانَ کُلِ شَیْءٍ»،[8] (خدایا تو را به نام احد و صمدت و به تمام نامهایت که تمام ارکان موجودات را پر کرده است میخوانم و درخواست میکنم).[9]
[1]. سجادی، سید جعفر، فرهنگ معارف اسلامى، ج3، ص2122، تهران، دانشگاه تهران، سوم، 1373ش.
[2]. ر. ک: ابراهیمی دینانی، غلامحسین، نیایش فیلسوف، ص 31، مشهد، نشر دانشگاه علوم اسلامی رضوی، 1377ش.
[3]. ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، رحیق مختوم، ج10، ص225، قم، اسراء، چاپ دوم، 1382ش.
[4]. ملاصدرا، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ج2، ص328، بیروت، دار احیاء التراث، چاپ سوم، 1981م.
[5]. انفال،24.
[6]. حدید، 3.
[7]. کلینى، محمد بن یعقوب، کافی، ج1، ص138، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[8]. ابن طاووس، على بن موسى، إقبال الأعمال، ج2، ص612، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چاپ دوم، 1409ق.