کد سایت
fa91906
کد بایگانی
108651
نمایه
اصحاب الرس
طبقه بندی موضوعی
تفسیر,خالد بن سنان
خلاصه پرسش
«اصحاب الرس» که در قرآن کریم از آنان یاد شده، در چه زمان و در چه سرزمینی زندگی میکردند؟
پرسش
اصحاب الرس چه قومی بودند؟
پاسخ اجمالی
با توجه به اینکه قرآن کریم تنها به ذکر این گروه بسنده کرده و گزارش دیگری از هویت، زمان و مکان زندگی، دین، پیامبر و... آنان را ارائه نکرده است، باید در این زمینه به روایات و نظر مفسران مراجعه کنیم:
1. آنان گلّهدارانی بودند که در کنار چاه آبی گرد آمده و بتها را میپرستیدند.
2. رسّ شهر و یا روستای بزرگی در منطقه «یمامه» بود که پیامبرى به نام «حنظله» بر آنان نازل شده و توسط آنان به شهادت رسد که نابودی این امّت را نیز به دنبال داشت.
3. رسّ چاهى در انطاکیه بود که مردم آن حبیب نجار را به شهادت رساندند.
4. اصحاب الرسّ باقی مانده قوم صالح(ع) بودند.
و... .
1. آنان گلّهدارانی بودند که در کنار چاه آبی گرد آمده و بتها را میپرستیدند.
2. رسّ شهر و یا روستای بزرگی در منطقه «یمامه» بود که پیامبرى به نام «حنظله» بر آنان نازل شده و توسط آنان به شهادت رسد که نابودی این امّت را نیز به دنبال داشت.
3. رسّ چاهى در انطاکیه بود که مردم آن حبیب نجار را به شهادت رساندند.
4. اصحاب الرسّ باقی مانده قوم صالح(ع) بودند.
و... .
پاسخ تفصیلی
در اینکه «اصحاب الرس» چه کسانی بودند، در کدام برهه از تاریخ و در چه سرزمینی زندگی میکردند، میان مفسران اختلاف دیدگاه وجود دارد؛ این اختلاف از آنجا ناشی میشود که قرآن کریم در دو آیه[1] از این مردم یاد میکند، اما هیچ گزارشی از هویت، زمان و مکان زندگی، دین، پیامبر و... آنها ارائه نکرده، بلکه تنها به صورت سربسته گفته است که آنان مانند مردمان گذشته به تکذیب پیامبرشان پرداخته و از دعوت او سرپیچی نموده، او را کشتند و سرانجام به عذاب الهی گرفتار و نابود شدند.
«رسّ» در لغت به معناى «اثر جزئى در یک چیز»،[2] «چاه سنگچین شده»،[3] «معدن»[4] و... آمده است.
با این وجود در تفاسیر و روایات، مطالب گسترده و گاه متفاوتی در مورد «اصحاب الرسّ» بیان شده است که صرف نظر از بررسیهای سندی، در این نوشتار تنها به نقل خلاصهای از برخی گزارشها میپردازیم:
1. اصحاب الرس مردمانی گلهدار بودند و چاهى داشتند که از آب آن استفاده میکردند، و بتها را میپرستیدند. خداوند شعیب نبی(ع) را به سوى آنها فرستاد و آنان تکذیبش کردند؛ آب چاه فرو رفت و زمین آنها را بلعید.[5]
2. رس قریهاى بود در «یمامه» که مردم آن پیامبرى داشتند به نام «حنظله» که او را کشتند و خداوند آنها را نابود کرد.[6]
3. رس چاهى در انطاکیه بود که مردم آن حبیب نجار را کشتند.[7]
4. اصحاب الرسّ باقی مانده قوم صالح(ع) و رسّ آن چاهى بود که در آنجا فرود آمده بودند، و این همان چاهى است که در قرآن در وصف او گفته است، «وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشیدٍ».[8]
5. آنان جماعتى بودند که پیامبرى به نام حنظلة بن صفوان در میانشان بود و در آنجا کوه بلندى بود که آنرا فتح مینامیدند و سیمرغ، مرغ بزرگى بود که از همه مرغها بزرگتر بود و بر پرهاى وى انواع رنگها نقش بسته بود و نظر به اینکه دراز گردن بود، آنها آن مرغ را عنقا مینامیدند، آن مرغ از آن کوه پایین میآمد و تمام مرغها را صید میکرد روزى صید نیافت کودک کوچکى را ربود، روز دیگر دخترى صید نمود، مردم آنجا شکایت نزد حنظله بردند وی دعا کرد صاعقه او را هلاک گردانید و نسلى از او باقى نگذاشت. پس از آن، این قوم حنظله نبى(ع) را کشتند، خداى تعالى آنان را هلاک گردانید.[9]
6. از ابن عباس نقل میکنند؛ اصحاب الرس مردمی بودند از آذربایجان که به سبب کشتن پیامبران، درختان و زراعت آنها خشک شد و از گرسنگی و تشنگی مردند.[10]
7. بر اساس نظر عدهای، اصحاب الرس مردم بادیه نشین عرب بودند که بین شام و حجاز زندگی میکردند.[11]
8. در حدیثى امام رضا(ع) از امام على(ع) اصحاب الرسّ را چنین معرف میکند:
امام علی(ع) در پاسخ فردی که از اصحاب الرس پرسیده بود، گفت: اصحاب الرس درخت صنوبرى را به نام «شاه درخت» میپرستیدند، این درخت را «یافث بن نوح» در کنار چشمهاى به نام «دوشاب» غرس کرده بود، و این چشمه بعد از طوفان، براى نوح(ع) حفر شده بود؛ علّت نامگذارى آنان به اصحاب الرّسّ این بود که خانههاى خود را در زمین حفر میکردند. زمانشان بعد از سلیمان بن داوود(ع) بود. دوازده قریه در کنار نهرى از مشرق زمین به نام رسّ داشتند. آن رود نیز به نام آنان رسّ نامیده شده بود. در آن روزگار نهرى پرآبتر و شیرینتر از آن روى زمین نبود و قریههایى بیشتر و آبادتر از آنها وجود نداشت، نام آنها به ترتیب عبارت بود از: آبان، آذر، دى، بهمن، اسفندار، فروردین، اردیبهشت، خرداد، مرداد، تیر، مهر، شهریور، و بزرگترین شهر آنان، اسفندار بود که پادشاه در آن میزیست، نام او «ترکوذ بن غابور بن یارش
ابن سازن بن نمرود بن کنعان فرعون» ابراهیم(ع) بود.
آن چشمه و صنوبر در همین شهر بود، و در هر قریه دانهاى از میوه آن صنوبر کاشته بودند و آن دانه رشد کرده، درخت عظیمى شده بود، آب آن چشمه و رودخانهها را حرام کرده بودند. نه خود و نه چارپایانشان از آن نمینوشیدند و هر کس چنین میکرد او را میکشتند و میگفتند: این آب، مایه حیات خدایان ما است، و شایسته نیست کسى از حیات و زندگى آنها چیزى کم کند. خود آنها و چارپایانشان از رود رسّ که آبادیها در کنار آن بنا شده بود، استفاده میکردند. در هر ماه از سال، در هر قریه، عیدى معیّن کرده بودند که اهل آن قریه جمع شده و بر درخت بزرگ آن آبادى، پشهبندى از حریر که داراى انواع نقش و نگار بود نصب میکردند، سپس گاو و گوسفندهایى آورده و براى درخت قربانى میکردند و بر آن قربانیها هیزم ریخته، آتش میزدند و آنگاه که دود آن قربانیها به هوا رفته و بین آنها و آسمان حایل میشد و دیگر نمیتوانستند آسمان را ببینند، در برابر درخت، به سجده میافتادند و گریه و زارى میکردند تا از آنها راضى شود. در این هنگام شیطان میآمد و شاخههاى درخت را حرکت میداد و از تنه آن، مانند کودکى فریاد میزد که اى بندگانم! از شما راضى شدم، راحت و خوشحال باشید، آنان هم سر از سجده برداشته، شراب مینوشیدند و موسیقى مینواختند و سنج میزدند و آن روز و شب را به همان حال سپرى میکردند و میرفتند.
و عجمها نام ماههاى خود را از نام این آبادیها گرفتند و ماههاى خود را آبان ماه، آذر ماه، و ... نامیدند، چون اهل آن قریهها میگفتند این عید فلان ماه است و آن عید فلان ماه و در زمان عید بزرگترین آبادى، کوچک و بزرگ آنان، در آن شهر جمع میشدند و در کنار چشمه و صنوبر، چادرى از حریر - که انواع نقش و نگار بر آن بود – برمیافراختند. این چادر دوازده در داشت که هر درى مربوط به اهل یک قریه میشد. آنان در خارج از چادر در مقابل صنوبر سجده کرده و قربانیهایى چند برابر قربانى درخت قریههاى کوچکتر، ذبح میکردند، و شیطان نیز به پای آن درخت میآمد و صنوبر را به شدّت تکان میداد و با صداى بلند از درون آن سخن میگفت، و بیش از وعد و وعیدهاى تمام شیاطین به آنان وعده و وعید میداد، و آنان سر از سجده برمیداشتند و از شدّت شادى و نشاط از حال میرفتند و از شدّت شرابخوارى و سرگرم شدن به موسیقى، توان صحبت کردن نداشتند، و دوازده روز و شب، به عدد اعیادشان در تمام سال، به همان حال میگذراندند و میرفتند.
و چون کفر به خدا، و عبادت غیر خدا در میان آنان طولانى گشت، خداوند عزّ و جلّ پیامبرى از بنی اسرائیل از فرزندان «یهودا پسر یعقوب» سوى آنان فرستاد و مدّت زمانى طولانى در بین آنان بوده و آنان را به عبادت خداوند و شناخت ربوبیّت او دعوت میکرد، ولى از او پیروى نکردند، و وقتى آن پیامبر دید که آنان به شدّت غرق در گمراهى هستند و دعوت او را به سوى رشد و رستگارى ردّ میکنند، در عید شهر بزرگ آنها شرکت کرد و گفت: خدایا این بندگان تو، جز تکذیب من و کفر به تو کار دیگرى نمیکنند، و درختى را که نه فایده و نه ضرر دارد، میپرستند. تمام درختانشان را خشک کن و قدر و عظمت خود را به آنان بنمایان، صبح روز بعد، درختها خشک شد. این مطلب آنان را ترساند و احساس عجز و ناامیدى کردند و به دو گروه تقسیم شدند، گروهى گفتند این مرد که ادّعا میکند رسول خداى آسمان و زمین است، خدایان شما را جادو کرده است تا شما را از خدایانتان به سوى خداى خویش متوجّه گرداند، گروه دیگر گفتند: نه، بلکه خدایان شما با دیدن این مرد که از آنان عیبجویى میکند و در موردشان سخنان نامربوط میگوید، و شما را به پرستش خداى دیگرى میخواند، خشمگین شدهاند و زیبایى چشمنواز خود را از شما پوشاندهاند تا شما نیز برای آنان خشمگین شوید و انتقام آنان را از این مرد بگیرید؛ لذا همگى تصمیم گرفتند که او را بکشند، براى اینکار لولههاى بلندى از سرب که دهانههاى گشادى داشت، تهیه کرده، و آب داخل چشمه را کشیدند؛ در قعر آن چاهى عمیق با دهانه تنگ حفر کردند و پیامبرشان را به درون آن انداختند و صخره بزرگى بر دهانه آن نهادند؛ آنگاه لولهها را از آب بیرون آوردند و گفتند: اکنون که خدایان دیدند که ما، شخصى را که در بارهشان به بدى سخن میگفت و ما را از پرستش آنان بازمیداشت کشتیم، و در زیر بزرگترین خدایان دفن کردیم تا دلش آرام گیرد، امیدواریم که از ما راضى شده باشند و غنچهها و طراوت آنها مثل گذشته به سوى ما باز گردد، آن مردم در تمام روز، صداى ناله پیامبرشان را میشنیدند که میگفت: «خداى من، تنگى جا و شدّت ناراحتى مرا میبینى، به ناتوانى و درماندگیام رحم کن و زودتر قبض روحم فرما، و اجابت دعایم را تأخیر نینداز». بدین وسیله آن پیامبر از دنیا رفت. در اینهنگام خدای عزّ و جلّ به جبرئیل فرمود: اى جبرئیل! آیا این بندگان من که صبر و بردبارى من آنها را فریب داده و خود را از خشم من در امان میپندارند و کس دیگرى غیر از من را میپرستند و پیامبر مرا کشتهاند، گمان میکنند که در مقابل غضب من توان مقاومت دارند، یا آیا میتوانند از محدوده قدرت من خارج شوند؟ چگونه؟! و حال آنکه من از کسى که مرا نافرمانى کند و از عقاب من نهراسد، خودم انتقام خواهم گرفت، و به عزّت و جلالم قسم یاد کردهام که آنان را مایه عبرت اهل عالم قرار دهم، و خداوند، آنها را در آن عیدشان جز با بادهاى سرخ رنگ به هراس نیفکند، آنان در آن طوفان حیران شده به هراس افتاده بودند و به یکدیگر پناه میبردند که زمین در زیر پاهایشان به گوگردى مشتعل تبدیل شد و ابرى سیاه بر آنان سایه افکند و آتشى ملتهب، مانند گنبد بر آنان فرو افکند و بدنهایشان در آتش، مانند سرب مذاب ذوب شد.[12]
با توجه به آنچه در ارتباط با اصحاب الرس بیان شد؛ آنان علاوه بر پرستش بتها و کشتن رسولان الهی که برای هدایت آنان مبعوث شده بودند، اولین قومی بودند که کار زشت و ناپسند مساحقه در میان زنان آنها رواج یافت![13]
«رسّ» در لغت به معناى «اثر جزئى در یک چیز»،[2] «چاه سنگچین شده»،[3] «معدن»[4] و... آمده است.
با این وجود در تفاسیر و روایات، مطالب گسترده و گاه متفاوتی در مورد «اصحاب الرسّ» بیان شده است که صرف نظر از بررسیهای سندی، در این نوشتار تنها به نقل خلاصهای از برخی گزارشها میپردازیم:
1. اصحاب الرس مردمانی گلهدار بودند و چاهى داشتند که از آب آن استفاده میکردند، و بتها را میپرستیدند. خداوند شعیب نبی(ع) را به سوى آنها فرستاد و آنان تکذیبش کردند؛ آب چاه فرو رفت و زمین آنها را بلعید.[5]
2. رس قریهاى بود در «یمامه» که مردم آن پیامبرى داشتند به نام «حنظله» که او را کشتند و خداوند آنها را نابود کرد.[6]
3. رس چاهى در انطاکیه بود که مردم آن حبیب نجار را کشتند.[7]
4. اصحاب الرسّ باقی مانده قوم صالح(ع) و رسّ آن چاهى بود که در آنجا فرود آمده بودند، و این همان چاهى است که در قرآن در وصف او گفته است، «وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشیدٍ».[8]
5. آنان جماعتى بودند که پیامبرى به نام حنظلة بن صفوان در میانشان بود و در آنجا کوه بلندى بود که آنرا فتح مینامیدند و سیمرغ، مرغ بزرگى بود که از همه مرغها بزرگتر بود و بر پرهاى وى انواع رنگها نقش بسته بود و نظر به اینکه دراز گردن بود، آنها آن مرغ را عنقا مینامیدند، آن مرغ از آن کوه پایین میآمد و تمام مرغها را صید میکرد روزى صید نیافت کودک کوچکى را ربود، روز دیگر دخترى صید نمود، مردم آنجا شکایت نزد حنظله بردند وی دعا کرد صاعقه او را هلاک گردانید و نسلى از او باقى نگذاشت. پس از آن، این قوم حنظله نبى(ع) را کشتند، خداى تعالى آنان را هلاک گردانید.[9]
6. از ابن عباس نقل میکنند؛ اصحاب الرس مردمی بودند از آذربایجان که به سبب کشتن پیامبران، درختان و زراعت آنها خشک شد و از گرسنگی و تشنگی مردند.[10]
7. بر اساس نظر عدهای، اصحاب الرس مردم بادیه نشین عرب بودند که بین شام و حجاز زندگی میکردند.[11]
8. در حدیثى امام رضا(ع) از امام على(ع) اصحاب الرسّ را چنین معرف میکند:
امام علی(ع) در پاسخ فردی که از اصحاب الرس پرسیده بود، گفت: اصحاب الرس درخت صنوبرى را به نام «شاه درخت» میپرستیدند، این درخت را «یافث بن نوح» در کنار چشمهاى به نام «دوشاب» غرس کرده بود، و این چشمه بعد از طوفان، براى نوح(ع) حفر شده بود؛ علّت نامگذارى آنان به اصحاب الرّسّ این بود که خانههاى خود را در زمین حفر میکردند. زمانشان بعد از سلیمان بن داوود(ع) بود. دوازده قریه در کنار نهرى از مشرق زمین به نام رسّ داشتند. آن رود نیز به نام آنان رسّ نامیده شده بود. در آن روزگار نهرى پرآبتر و شیرینتر از آن روى زمین نبود و قریههایى بیشتر و آبادتر از آنها وجود نداشت، نام آنها به ترتیب عبارت بود از: آبان، آذر، دى، بهمن، اسفندار، فروردین، اردیبهشت، خرداد، مرداد، تیر، مهر، شهریور، و بزرگترین شهر آنان، اسفندار بود که پادشاه در آن میزیست، نام او «ترکوذ بن غابور بن یارش
ابن سازن بن نمرود بن کنعان فرعون» ابراهیم(ع) بود.
آن چشمه و صنوبر در همین شهر بود، و در هر قریه دانهاى از میوه آن صنوبر کاشته بودند و آن دانه رشد کرده، درخت عظیمى شده بود، آب آن چشمه و رودخانهها را حرام کرده بودند. نه خود و نه چارپایانشان از آن نمینوشیدند و هر کس چنین میکرد او را میکشتند و میگفتند: این آب، مایه حیات خدایان ما است، و شایسته نیست کسى از حیات و زندگى آنها چیزى کم کند. خود آنها و چارپایانشان از رود رسّ که آبادیها در کنار آن بنا شده بود، استفاده میکردند. در هر ماه از سال، در هر قریه، عیدى معیّن کرده بودند که اهل آن قریه جمع شده و بر درخت بزرگ آن آبادى، پشهبندى از حریر که داراى انواع نقش و نگار بود نصب میکردند، سپس گاو و گوسفندهایى آورده و براى درخت قربانى میکردند و بر آن قربانیها هیزم ریخته، آتش میزدند و آنگاه که دود آن قربانیها به هوا رفته و بین آنها و آسمان حایل میشد و دیگر نمیتوانستند آسمان را ببینند، در برابر درخت، به سجده میافتادند و گریه و زارى میکردند تا از آنها راضى شود. در این هنگام شیطان میآمد و شاخههاى درخت را حرکت میداد و از تنه آن، مانند کودکى فریاد میزد که اى بندگانم! از شما راضى شدم، راحت و خوشحال باشید، آنان هم سر از سجده برداشته، شراب مینوشیدند و موسیقى مینواختند و سنج میزدند و آن روز و شب را به همان حال سپرى میکردند و میرفتند.
و عجمها نام ماههاى خود را از نام این آبادیها گرفتند و ماههاى خود را آبان ماه، آذر ماه، و ... نامیدند، چون اهل آن قریهها میگفتند این عید فلان ماه است و آن عید فلان ماه و در زمان عید بزرگترین آبادى، کوچک و بزرگ آنان، در آن شهر جمع میشدند و در کنار چشمه و صنوبر، چادرى از حریر - که انواع نقش و نگار بر آن بود – برمیافراختند. این چادر دوازده در داشت که هر درى مربوط به اهل یک قریه میشد. آنان در خارج از چادر در مقابل صنوبر سجده کرده و قربانیهایى چند برابر قربانى درخت قریههاى کوچکتر، ذبح میکردند، و شیطان نیز به پای آن درخت میآمد و صنوبر را به شدّت تکان میداد و با صداى بلند از درون آن سخن میگفت، و بیش از وعد و وعیدهاى تمام شیاطین به آنان وعده و وعید میداد، و آنان سر از سجده برمیداشتند و از شدّت شادى و نشاط از حال میرفتند و از شدّت شرابخوارى و سرگرم شدن به موسیقى، توان صحبت کردن نداشتند، و دوازده روز و شب، به عدد اعیادشان در تمام سال، به همان حال میگذراندند و میرفتند.
و چون کفر به خدا، و عبادت غیر خدا در میان آنان طولانى گشت، خداوند عزّ و جلّ پیامبرى از بنی اسرائیل از فرزندان «یهودا پسر یعقوب» سوى آنان فرستاد و مدّت زمانى طولانى در بین آنان بوده و آنان را به عبادت خداوند و شناخت ربوبیّت او دعوت میکرد، ولى از او پیروى نکردند، و وقتى آن پیامبر دید که آنان به شدّت غرق در گمراهى هستند و دعوت او را به سوى رشد و رستگارى ردّ میکنند، در عید شهر بزرگ آنها شرکت کرد و گفت: خدایا این بندگان تو، جز تکذیب من و کفر به تو کار دیگرى نمیکنند، و درختى را که نه فایده و نه ضرر دارد، میپرستند. تمام درختانشان را خشک کن و قدر و عظمت خود را به آنان بنمایان، صبح روز بعد، درختها خشک شد. این مطلب آنان را ترساند و احساس عجز و ناامیدى کردند و به دو گروه تقسیم شدند، گروهى گفتند این مرد که ادّعا میکند رسول خداى آسمان و زمین است، خدایان شما را جادو کرده است تا شما را از خدایانتان به سوى خداى خویش متوجّه گرداند، گروه دیگر گفتند: نه، بلکه خدایان شما با دیدن این مرد که از آنان عیبجویى میکند و در موردشان سخنان نامربوط میگوید، و شما را به پرستش خداى دیگرى میخواند، خشمگین شدهاند و زیبایى چشمنواز خود را از شما پوشاندهاند تا شما نیز برای آنان خشمگین شوید و انتقام آنان را از این مرد بگیرید؛ لذا همگى تصمیم گرفتند که او را بکشند، براى اینکار لولههاى بلندى از سرب که دهانههاى گشادى داشت، تهیه کرده، و آب داخل چشمه را کشیدند؛ در قعر آن چاهى عمیق با دهانه تنگ حفر کردند و پیامبرشان را به درون آن انداختند و صخره بزرگى بر دهانه آن نهادند؛ آنگاه لولهها را از آب بیرون آوردند و گفتند: اکنون که خدایان دیدند که ما، شخصى را که در بارهشان به بدى سخن میگفت و ما را از پرستش آنان بازمیداشت کشتیم، و در زیر بزرگترین خدایان دفن کردیم تا دلش آرام گیرد، امیدواریم که از ما راضى شده باشند و غنچهها و طراوت آنها مثل گذشته به سوى ما باز گردد، آن مردم در تمام روز، صداى ناله پیامبرشان را میشنیدند که میگفت: «خداى من، تنگى جا و شدّت ناراحتى مرا میبینى، به ناتوانى و درماندگیام رحم کن و زودتر قبض روحم فرما، و اجابت دعایم را تأخیر نینداز». بدین وسیله آن پیامبر از دنیا رفت. در اینهنگام خدای عزّ و جلّ به جبرئیل فرمود: اى جبرئیل! آیا این بندگان من که صبر و بردبارى من آنها را فریب داده و خود را از خشم من در امان میپندارند و کس دیگرى غیر از من را میپرستند و پیامبر مرا کشتهاند، گمان میکنند که در مقابل غضب من توان مقاومت دارند، یا آیا میتوانند از محدوده قدرت من خارج شوند؟ چگونه؟! و حال آنکه من از کسى که مرا نافرمانى کند و از عقاب من نهراسد، خودم انتقام خواهم گرفت، و به عزّت و جلالم قسم یاد کردهام که آنان را مایه عبرت اهل عالم قرار دهم، و خداوند، آنها را در آن عیدشان جز با بادهاى سرخ رنگ به هراس نیفکند، آنان در آن طوفان حیران شده به هراس افتاده بودند و به یکدیگر پناه میبردند که زمین در زیر پاهایشان به گوگردى مشتعل تبدیل شد و ابرى سیاه بر آنان سایه افکند و آتشى ملتهب، مانند گنبد بر آنان فرو افکند و بدنهایشان در آتش، مانند سرب مذاب ذوب شد.[12]
با توجه به آنچه در ارتباط با اصحاب الرس بیان شد؛ آنان علاوه بر پرستش بتها و کشتن رسولان الهی که برای هدایت آنان مبعوث شده بودند، اولین قومی بودند که کار زشت و ناپسند مساحقه در میان زنان آنها رواج یافت![13]
[1]. فرقان، 38؛ ق، 12.
[2]. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق، داودی، صفوان عدنان، ص 352، دمشق، بیروت، دارالقلم، الدار الشامیة، چاپ اول، 1412ق.
[3]. طریحی، فخر الدین، مجمع البحرین، تحقیق، حسینی، سید احمد، ج 4، ص 75، تهران، کتابفروشی مرتضوی، چاپ سوم، 1375ش.
[4]. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج 6، ص 98، بیروت، دار صادر، چاپ سوم، 1414ق.
[5]. ر. ک: طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه، بلاغی، محمد جواد، ج 7، ص 266، تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، 1372ش.
[6]. همان.
[7]. همان؛ بیضاوی، عبدالله بن عمر، انوار التنزیل و اسرار التأویل، تحقیق، المرعشلی، محمد عبد الرحمن، ج 4، ص 74، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، 1418ق.
[8]. حج، 45.
[9]. زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج 3، ص 280، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ سوم، 1407ق.
[10]. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ج 14، ص 32، تهران، ناصر خسرو، چاپ اول، 1364ش.
[11]. ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبة الله، شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 95، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، چاپ اول، 1404ق.
[12]. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، محقق، مصحح، لاجوردی، مهدی، ج 1، ص 205- 208، تهران، نشر جهان، چاپ اول، 1378ق؛ عیون اخبار الرضا ع، ترجمه، مستفید، حمید رضا، غفاری، علی اکبر، ج 1، ص 419- 426، تهران، نشر صدوق، چاپ اول، 1372ش.(با دخل و تصرف).
[13]. برقی، ابو جعفر احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، محقق، مصحح، محدث، جلال الدین، ج 1، ص 114، قم، دار الکتب الإسلامیة، چاپ دوم، 1371ق.