خداوند در آسمان ها و زمین وجود دارد و بر عرش نیز مستقر شده و در قلب ما نیز جای دارد. به عبارت دیگر؛ با این که نیاز به مکان و زمان ندارد در همه جا و در همه وقت، می توان وجود او را حس نمود و هیچ کدام از این گفته ها پوچ و بی معنا نبوده، بلکه درک صحیح آنها - به گونه ای که غیر متناقض نباشند - در بیشتر موارد با کمی دقت، امکان پذیر بوده و در اندک مواردی، نیاز به اندیشه و تفکر والایی دارد که تنها بندگان خاص خداوند از آن بهره مند می باشند.
البته، همواره این امکان وجود دارد که مسلمانی واقعی بوده و از طریق آثار و آفریده های خداوند، با یقینی کامل، به وجود او پی ببریم، بدون آن که لازم باشد در ارتباط با کیفیت وجودی او بیشتر بیندیشیم و با افتادن در وادی حیرت، زندگی عادی خود را مختل نماییم، همان گونه که در ارتباط با بسیاری از دانش های بشری نیز به همین شیوه رفتار می نماییم.
"... آسمان ها و زمین، متعلق به او است. زنده می نماید و می میراند و بر انجام هر کاری توانا است. او همان گونه که اول است، آخر نیز می باشد و همان گونه که ظاهر است، باطن نیز هست و به هر چیزی دانا است. او آسمان ها و زمین را آفریده، سپس بر عرش استقرار یافت! ... او با شما است، هرجا که باشید"![1]
بعد از ترجمه بخشی از آیات فوق، در پاسخ به پرسش، ابتدا روایتی را بیان نموده و سپس تحلیل مختصری؛ در ادامه آن ارائه خواهیم نمود:
هشام بن حکم که یکی از شاگردان امام صادق (ع) بود، نقل می کند شخصی به نام ابو شاکر دیصانی که دوگانه پرست بود، خطاب به من اظهار داشت که در قرآن شما، آیه ای وجود دارد که تفکر ما؛ مبنی بر دوگانه پرستی را تقویت می نماید! گفتم: کدام آیه؟! گفت این آیه که "و هو الذی فی السماء إله و فی الارض إله"؛[2] یعنی او در آسمان ها خدا است و در زمین خداست (پس گویا دو خدا وجود دارد!). من در آن لحظه، جوابی برای سخن او نیافتم تا در ایام حج، امام صادق (ع) را از این گفت و گو، آگاه ساختم. امام (ع) فرمود: "... هنگامی که برگشتی، به او بگو که نامت در شهر کوفه چیست؟ خواهد گفت که فلان نام! سپس بپرس که نامت در شهر بصره چیست؟ مطمئنا، همان نام قبلی را تکرار خواهد نمود. آن گاه رو به او نما و بگو که خدای ما نیز همین گونه است! در آسمان ها خدا است، در زمین خدا است، در دریا خدا است، در بیابان هم خدا است و در هر کجا و هر مکان خدا است"![3]
اکنون با توجه به روایت بیان شده به دو نکته زیر توجه فرمایید:
نکته اول: روایت دیگری که بخشی از پرسش شما ناظر به آن است؛ به نقل از پروردگار بیان می دارد: "آسمان و زمین، گنجایش مرا ندارند، اما من در قلب بنده با ایمان خود قرار خواهم گرفت".[4]
با فرض صحیح بودن این روایت،[5] پرسش ما این است که آیا اگر شما به دوست خود بگویید که او در قلب شما جای دارد و یا قلبتان برای او می طپد، معنای این سخنان محبت آمیز شما آن است که جسم فیزیکی او را در قلب خود قرار داده اید و یا قلب شما در بدن او قرار گرفته و به اعضای آن، خون رسانی می کند؟! مطمئنا، این گونه نیست و این گونه کلمات، نشانی از محبت فراوان شما به دوستتان است. به همین ترتیب، اگر خداوند بیان دارد که من در قلب بنده مؤمن خود جای دارم، مفهومش آن است که آن بنده، با پروردگار خود ارتباطی صمیمی و دوستانه دارد، نه آن که خدا جسمی باشد که در چنین قلبی، جا و مکان دارد، بلکه باید دانست که او خالق مکان و زمان که هر دو از ویژگی های جهان مادی هستند؛ بوده و توصیف او با چنین خصوصیاتی صحیح نیست.
نکته دوم: در همین راستا، عرش را نیز نباید به معنای مکان مخصوصی که خداوند بر آن نشسته است، تفسیر نمود. خداوند در ارتباط خود با عرش، عبارات مختلفی بیان می نماید.[6]
یک بار، خود را "پروردگار عرش" می نامد،[7] بار دیگر از خود با عنوان "صاحب عرش" یاد می نماید،[8] و گاهی اعلام می نماید که بر عرش جای گرفته است.[9]
طبیعی است که نمی توان، "عرش" را در تمام آنها را به یک معنا دانست و به بیان علامه مجلسی: واژه "عرش"؛ با در نظر گرفتن این که در چه کلامی قرار گرفته، معنای مخصوص به خود را دارد و تنها آنانی که از دانش والای الاهی برخوردارند، به معنای دقیق آنها دست خواهند یافت.[10]
بر همین اساس و با توجه به این که قرآن کریم، به زبان عربی نازل شده که در آن زبان؛ مانند دیگر زبان ها هر واژه، علاوه بر معنای اولیه و حقیقی خود، معانی مجازی و تعابیر کنایی را نیز در برخواهد گرفت، باید دید که برای جمله "استوی علی العرش" که در قرآن وجود داشته و منشأ ابهام شما شده، چند معنا متصور است:
در لغت نامه های عربی، برای "استوی" چند معنا ذکر شده است. از جمله این که: نشست، روی آورد، بالا رفت و مستولی شد و ...[11]. بدیهی است که تمام این معانی را نمی توان دلیلی بر آن دانست که خداوند، جا و مکانی داشته و آن مکان، عرش نام دارد!
به شعر زیر که در تفسیر یکی از معانی "استوی" بیان شده، دقت فرمایید:
قد استوی بشر علی العراق من غیر سیف و دم مهراق
یعنی فردی به نام بشر، بر عراق مسلط شد، بدون آن که از شمشیر و خونریزی استفاده نماید!.
آیا استفاده از واژه "استوی" در این شعر، نشانگر آن است که آن فرمانده جنگی، مردی عظیم الجثه بوده که بدن او در تمام مملکت عراق جای گرفته است؟!
چنین تفسیری را هیچ فرد مطلعی از ادبیات عرب نخواهد پسندید و به همین ترتیب؛ و با توجه به موازین ادبی و تفسیری؛ تفسیر استواء بر عرش در آیات اشاره شده، به مکانی که خداوند در آن جلوس می نماید، مورد پذیرش نخواهد بود.
حال، ممکن است بخش بعدی پرسشتان به ذهن آمده و چون خداوند را، همانند موجودات مادی می پنداریم، به دنبال جا و مکان دیگری؛ غیر از قلب و عرش؛ برای او بوده و بپرسیم که پس او کجا است؟!
پاسخ ساده و اجمالی آن است که خدا از جنس مواد نیست، تا احتیاج به مکان داشته باشد و چون در طول تاریخ، درک دقیق این موضوع با ابهاماتی روبرو بوده و حتی خداپرستان و معتقدان نیز، خود را در دست نیافتن به اطلاعات دقیق در ارتباط با خداوند، مورد ملامت قرار می دادند، لازم است مطالبی را در این زمینه، خدمتتان عرضه داریم:
اگر مروری در قرآن کریم و روایات داشته باشید، به این نکته پی خواهید برد که آنها، بیش از آن که در صدد اثبات کیفیت و چگونگی پروردگار برای عموم مردم باشند، به دنبال آن هستند که خدا را از راه تفکر و اندیشه در مخلوقات و نیز چگونگی اداره نظام هستی، به جهانیان معرفی نمایند.[12]
روزی پیامبر اکرم (ص) با گروهی مواجه شد که در حالت تفکر به سر می بردند و از آنان پرسید: "به چه چیزی فکر می نمایید؟ آنان پاسخ دادند که در آفریده های خدا اندیشه می نماییم! پیامبر (ص) با تأیید رفتارشان، توصیه فرمودند که برای خداشناسی، همین روش را ادامه داده و از فکر و اندیشه در مورد خود خداوند بپرهیزید".[13]
امام حسن عسکری (ع) نیز در پاسخ یکی از یاران خود که نظر ایشان را در ارتباط با چگونگی خدا جویا شدند، ابتدا بیان فرمودند که خدا از شما نخواسته که به این موضوع بپردازید، سپس توضیحات مختصری در ارتباط با خداوند ارائه فرمودند.[14]
به هر حال این موضوع، اختصاصی به این مسئله ندارد، بلکه شامل برخی دانش های مادی بشری نیز خواهد شد:
ما با این که به وجود میلیاردها کهکشان که در هر کدامشان، میلیون ها ستاره وجود دارد، یقین داشته و هیچ شک و شبهه ای در ارتباط با آن نداریم، اما اگر بدون پیمودن مقدمات دانش ستاره شناسی و حتی با پیمودن آن!؛ اگر بخواهیم ذهن خود را در کیفیت دقیق آفرینش یکایک آنان متمرکز نماییم، با دنیایی از حیرت و سردرگمی مواجه خواهیم شد که به هیچ کار دیگری نخواهیم رسید، با این که تمام اینها، آفریده آن پروردگاری هستند که هیچ بشری در ارتباط با وجود او، به دانش کامل دست نخواهد یافت.[15]
اما با این وجود، باید توجه داشت که تمام آنچه گفته شد به معنای آن نیست که تحقیق و تفکر در ارتباط با پروردگار را به صورت کلی و صد در صد ممنوع بدانیم، بلکه افرادی که از توانایی های بالای علمی و معنوی برخوردارند، می توانند با رعایت شرایطی در این مسیر گام بردارند. در روایت ذیل دقت فرمایید:
"از امام سجاد (ع) در مورد خداشناسی پرسش شد. ایشان در پاسخ فرمودند که پروردگار می دانست که در آخر الزمان، افرادی نکته بین و ژرف اندیش به وجود خواهند آمد که تفسیر سوره توحید و نیز آیاتی از سوره حدید که در آن اشاره به خصوصیات خداوند شده (همان آیات بیان شده در اول پاسخ)، را به خوبی درخواهند یافت.[16] به عبارتی دیگر، اگر آنان نبودند، این آیات نازل نمی شد و مسلمانان معاصر با پیامبر (ص) و ائمه نتوانستند به معنای واقعی این آیات، دست یابند!
بر همین اساس، اگرچه اندیشه دقیق و موشکافانه در مورد خداوند و کیفیت وجودی او را، به صورت مطلق ممنوع نمی دانیم، اما باید گفت که چنین ریزبینی و دقتی از عموم خداپرستان و معتقدان به ادیان الاهی، خواسته نشده و در حد توانایی آنان هم نیست و تنها اشخاصی می توانند در این مسیر گام بردارند که قبلا مقدمات فراوان و دشواری را طی نموده و از ارتباط معنوی محکمی با پروردگار برخوردار باشند. در غیر این صورت، ورود دیگر افراد به این مجال، جز سردرگمی و تحیر بیشتر، فایده ای برای آنان در بر نخواهد داشت.
[1] حدید، 1 – 6.
[2] زخرف، 84.
[3] کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، ص 128، ح 10، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1365 ه ش.
[4] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 55، ص 39، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404 ه ق.
[5] چون این روایت از اسناد معتبری که بتوان بدان اعتماد نمود، برخوردار نیست.
[6] در باره مفهوم عرش و کرسی به پاسخ های شماه، 254 (سایت: 2004) و 60 (سایت: 296) مراجعه نمایید.
[7] توبه، 129؛ انبیاء، 22؛ مؤمنون، 86 و 116؛ نمل، 26؛ زخرف، 82 ، "رب العرش عما یصفون".
[8] غافر، 15؛ بروج، 15؛ إسراء، 42 ؛ تکویر، 20.
[9] اعراف، 54؛ یونس، 3؛ رعد، 2؛ طه، 5؛ فرقان، 59؛ سجده، 4؛ حدید، 4.
[10] بحار الانوار، ج 55، ص 31.
[11] ابن منظور، لسان العرب، ج 14، ص 414.
[12] آل عمران، 191؛ یونس، 24؛ رعد، 3؛ نحل، 11 و 69؛ روم، 21؛ زمر، 42؛ ملک، 4- 3 و ده ها آیه دیگر.
[13] ورام بن أبی فراس، مجموعه ورام، ج 1، ص 250، انتشارات مکتبة الفقیه، قم، بی تا.
[14] بحار الانوار، ج 3، ص 260، ح 10.
[15] کافی، ج 1، ص 103، ح 12.
[16] همان، ص 91، ح 3.