لطفا صبرکنید
17405
- اشتراک گذاری
از دیدگاه فلاسفه محال است که دو چیز به طور مطلق مثل هم باشند. از این قاعده با عنوان قاعده امتناع اجتماع مثلین یاد شده است.
از جمله مواردی که با اتکاء به این قاعده مسئله ای را اثبات می کنند، حضوری بودن علم نفس نسبت به خویشتن و عدم امکان علم حصولی نفس در مورد خویشتن است. در این باب گفته اند: نفس ناطقه هرگز از خویشتن غافل نیست و همواره به ذات خویش علم حضوری دارد؛ چون در غیر این صورت اطلاق کلمه حی بر آن صحیح نخواهد بود. بنابراین اگر فرض شود که نفس ناطقه، علاوه بر علم حضوری که همیشه واجد آن است، دارای علم حصولی نیز است؛ یعنی صورتی از ماهیت خویش را در ذات خود دارا باشد، لازم می آید که اجتماع مثلین در خارج تحقق یابد.
ولی برخی بر این روش استدلال اشکال کرده و معتقدند که در علم حصولی نفس نسبت به خویشتن دو چیز با هم به اتحاد نرسیده اند، بلکه یکی از آنها به وجود عینی محقق است و دیگری به وجود ظلی. بنابر این علم حصولی نفس نسبت به خود، مستلزم اجتماع مثلین نخواهد بود.
از دیدگاه فلاسفه محال است که دوچیز به طور مطلق مثل هم باشند. البته ممکن است دو چیز در ظاهر مثل هم باشند، اما نه به طور مطلق؛ مثلاً در دو زمان مختلف یا در دو مکان مختلف که همین اختلاف در مکان و زمان باعث می شود که این دو چیز به طور مطلق مثل هم نبوده، بلکه دو چیز متفاوت باشند؛ از همین روی گفته اند که اجتماع مثلین عقلاً محال است.
تاریخچه این قاعده را مىتوان از جهت ارتباط با بحث اعاده معدوم هم زمان با آن و مربوط به شبهات معاد جسمانى دانست، ولى از جهت ارتباط با مباحث اصلى فلسفى؛ همچون تشخص، هویت، وحدت و جزئیّت وجود مىتوان ریشههاى آن را در فلسفه یونان جست و جو کرد. اما وضع این قاعده به صورت اصطلاح امروز توسط متکلّمان و فلاسفه اسلامى انجام شده است. فلاسفه به اتفاق و عموم متکلمان از جمله اشعرى قاعده مزبور را پذیرفتهاند. تنها برخى از معتزله با آن مخالفت کردهاند.
این قاعده در موارد متعددى به کار رفته و در اثبات مسائلى از آن بهره گرفته اند، ولى کمتر براى آن فصل مستقلى در نظر گرفته شده است؛ زیرا از یک سو آن را بدیهى و واضح دانستهاند، و از سوى دیگر در ذیل مباحث مربوط به آن، استدلال هاى فراوانى به طور ضمنی در اثبات آن ارائه شده است؛ عمده این ادلّه در ضمن بحث اعاده معدوم بیان شده است. دلایلى که در اعاده معدوم مطرح شده و اختلاف زمانى در آن فرض نشده است، همگى در امتناع اجتماع مثلین نیز کاربرد دارند. دلایلى نیز که بر اساس اختلاف زمانى استوارند، با جایگزینى مکان، قابل تطبیق در این مقام هستند؛ زیرا امتداد مکانى نیز مثل امتداد زمانى مقوّم موجودات مکانى و از نشانههای تشخّص به شمار میرود. البته باید توجه داشت که در هر حال این نوع براهین قابل استفاده در خصوص موجودات زمانى و مکانى هستند. در حالی که تکرار ناپذیرى وجود مختص مادیات نیست، بلکه در مجردات نیز طبق مفاد آیه: " وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ "[1] صادق است. لذا درباره مجردات ناچاریم از براهین دیگرى استفاده کنیم.
اجتماع مثلین در علم نفس نسبت به خویشتن
امتناع اجتماع مثلین در اثبات مسائل مختلفی مورد استناد قرار گرفته است. از جمله مواردی که با اتکاء به این قاعده مسئله ای را اثبات می کنند حضوری بودن علم نفس نسبت به خویشتن و عدم امکان علم حصولی نفس در مورد خویشتن است. در این باب گفته اند: نفس ناطقه هرگز از خویشتن غافل نیست و همواره به ذات خویش علم حضوری دارد؛ چون در غیر این صورت اطلاق کلمه حی بر آن صحیح نخواهد بود. بنابراین اگر فرض شود که نفس ناطقه، علاوه بر علم حضوری که همیشه خود را واجد است، دارای علم حصولی نیز بوده است؛ یعنی صورتی از ماهیت خویش را در ذات خود دارا باشد، لازم می آید که اجتماع مثلین در خارج تحقق یابد.
این مسئله در کتاب «محاکمات» مطرح شده و صاحب محاکمات علم نفس ناطقه را به ذات خویش از طریق صورت حاصله را انکار کرده است و استدلال نموده که اگر صورتی از نفس ناطقه در خود نفس ناطقه موجود باشد، اجتماع مثلین لازم می آید، ولی میرزاجان در «حاشیه بر محاکمات» این روش استدلال را مردود دانسته و می گوید: "محال بودن اجتماع مثلین هنگامی صحیح است که دو ماهیت متماثل در محل سومی موجود شوند، در حالی که در مورد نفس ناطقه چنین نیست که دو ماهیت متماثل در محل سوم وجود پیدا کند، بلکه وجود یکی در دیگری است؛ یعنی وجود صورت نفس ناطقه در عین آن موجود است. وی سپس اضافه می کند که در مورد نفس ناطقه و صورت حاصله، اتحاد دو وجود لازم نمی آید، بلکه یکی از دو وجود، که عبارت باشد از خود نفس ناطقه، به «وجود عینی» موجود است، و دیگری که عبارت باشد از صورت حاصله، به «وجود ظلی» موجود است و در این صورت میان دو ماهیت متماثل، تمایز برقرار می شود و محذور اجتماع مثلین پیش نمی آید.[2]
دقت در اختلاف بین این دو نظر نشان می دهد که هیچ کدام از دو قائل تردیدی در محال بودن اجتماع مثلین ندارند و اختلاف بر سر این است که آیا علم حصولی نفس نسبت به خویشتن مستلزم اجتماع مثلین است یا نه. بنابر دیدگاه دوم در علم حصولی نفس دو چیز با هم به اتحاد نرسیده اند، بلکه یکی از دو وجود به وجود عینی محقق است و دیگری به وجود ظلی یعنی وجودِ یکی در دیگری محقق شده است. پس این دو به طور مطلق مثل هم نیستند تا اجتماع مثلین که محال است پیش آید و در نتیجه علم حصولی نفس به خویشتن هم از این باب محال باشد.
ضمن این که میرزا جان درحاشیه ای که بر محاکمات نوشته نسبت به وجه امتناع اجتماع مثلین نیز اشاره کرده و چنان که از عبارات وی بر می آید، وجه استحاله آن را رفع امتیاز دانسته است؛ یعنی هر گاه دو موجود از هر جهت به یکدیگر مانند باشند و در یک محل اجتماع نمایند، هیچ گونه امتیازی میان آنها نخواهد بود و در این صورت اطلاق کلمه دو، بر آنها صحیح نیست، پس اجتماع مثلین در محل واحد، به طوری که میان آنها هیچ نوع تفاوتی نباشد، محال است.دلیل دیگری که از عبارات میرزا جان در حاشیه «محاکمات» بر می آید؛ این است که اجتماع مثلین مستلزم موجود بودن دو وجود است به وجود واحد؛ و این امر عقلاً محال است؛ زیرا هر موجودی به یک وجود موجود است و موجود بودن دو موجود به یک وجود، امری نامعقول است، پس اجتماع دو موجود همانند، در یک محل، امکان پذیر نیست؛ زیرا معنای آن، موجود بودن دو موجود است یه یک وجود.[3]
امتناع اجتماع مثلین در اصول
گفتنی است که مسئله اجتماع مثلین؛ امتناع یا عدم امتناع آن در مباحث اصول فقه نیز مطرح است، بدین گونه که آیا قطع به حکم در موضوع حکم مماثل با آن حکم، اخذ مىشود یا نه؟ مثلاً اگر مولا بخواهد بگوید: "اذا قطعت بوجوب الصلاة، تجب علیک الصلاة" که «تجب علیک الصلاة» حکمى است مثل آن حکمى که قطع به آن در موضوع اخذ شده است؛ یعنى ما دو حکم داریم، اما حکم دوم مثلِ براى حکم اول است. آخوند خراسانی می گوید: همان طورى که اجتماع ضدین محال است، اجتماع مثلین هم محال است. اما برخی می گویند: در امور اعتباریه نباید مسئله مثلین یا مسئله ضدین مطرح شود. استحاله اجتماع ضدین یا اجتماع مثلین، در امور واقعیه و حقیقیه است؛ اما در امور اعتباریه، از این نظر اشکالى وجود ندارد.[4]
[1] الصافات، 164.
[2] میرزاجان، حاشیه بر کتاب محاکمات، ص 240، چاپ قدیم، به نقل از، ابراهیمی دینانی، قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی.
[3] برای آگاهی بیشتر در باره این قاعده، ر. ک: ابراهیمی دینانی، غلامحسین، قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی، ج 1، ص 87- 89، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، چاپ دوم، 1365ش.
[4] آملی، محمدتقی، دررالفوائد، و هو تعلیقته علی شرح المنظومه السبزواری، ج2، ص353(تک جلدی)، بحث نفس ناطقه، مرکز نشر الکتاب، طهران چابخانه مصطفوی.