لطفا صبرکنید
31997
- اشتراک گذاری
با توجه به تعریف حکمت که عبارت است از: «درک ویژهای که انسان با آن میتواند حق و حقیقت را دریابد و از تباهی کار و از کار تباه جلوگیری نماید»، حکما و دانشمندان آنرا به دو بخش نظری و عملی تقسیم کردهاند:
- حکمت نظری عبارت است از: شناسایی و علم به احوال اشیا و موجودات، آنچنانکه هستند.
- حکمت عملی عبارت است از: علم به اینکه رفتار و کردار آدمی، یعنی افعال اختیاری وی چگونه باید باشد.
بنابراین، حکمت نظری از «هست»ها و «است»ها سخن میگوید و حکمت عملی از «باید»ها و «نباید»ها بحث میکند. به بیانی دیگر، حکمت نظری دربارهی هستیهای نامقدور، کاوش نظری به عمل میآورد و حکمت عملی از هستیهای مقدور و در اختیار انسان گفتوگو میکند.
گروهی از فلاسفه و دانشمندان اخلاق، تفاوتهایی بین این دو ذکر کردهاند، برخی نیز اساساً دوگانگی بین حکمت نظری و حکمت عملی را انکار کرده و معتقدند حکمت عملی بخشی از درک نظری است که سرانجام به عمل منتهی میشود. امام خمینی(ره) نیز آن دو را لازم ملزوم یکدیگر و در هر دوی آنها عمل را لازم میداند.
با توجه به بررسیهای انجام شده در این زمینه، نمیتوان گفت هدف و غایت حکمت نظری همان حکمت عملی است، چه بسا که نتیجهی حکمت عملی و متخلق شدن به اخلاق الله، حکمت نظری که همان درک هستی و دریافت حقایق عالم وجود است، باشد، و این همان نوری است که ملا صدرا آنرا غایت حکمت نظری میداند. پس ممکن است نور معرفت و درک حقایق عالم، غایت و هدف حکمت عملی باشد.
دانشمندان و فیلسوفان برای «حکمت» معانی و تفاسیر گوناگونی ارائه کرده اند، از جمله ی آنها این تعاریف است:
1ـ حکمت، عبارت است از: درک ویژهای که انسان با آن می تواند حق و حقیقت را دریابد و از تباهی کار و از کار تباه جلوگیری نماید.
2 ـ راغب در مفردات می
دانشمندان و فیلسوفان برای «حکمت» معانی و تفاسیر گوناگونی ارائه کردهاند،[1] از جملهی آنها این تعاریف است:
- حکمت، عبارت است از: درک ویژهای که انسان با آن میتواند حق و حقیقت را دریابد و از تباهی کار و از کار تباه جلوگیری نماید.
- راغب در مفردات میگوید: «حکمت عبارت است از: رسیدن به حق به واسطهی دانش و خرد».[2]
- گاهی نیز حکمت بر تکالیف اطلاق میشود، چنانکه خدای متعال در سورهی اسراء، آیهی 39 پس از برشمردن بخشی از واجبات و محرمات، میفرماید: «ذلِکَ مِمَّا أَوْحى إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ»؛ این حکمتی است که پروردگار تو به تو وحی کرده است.
- علامه طباطبائی، همهی معانی و تفاسیر یاد شده را جزو معانی حکمت برشمرده و میگوید: «حکمت، شامل حقایق، معارف و فروعات است، و قرآن حکیم است؛ زیرا حکمت و حقایق معارف در آن قرار دارد. بنابراین، قرآن نیز چون یک شخص محکم کار(حکیم) است که کردار او محکم و خالی از فساد و تباهی است»؛[3] لذا، سایر آیاتی که شامل این واژهی مقدساند همین معنا را میرسانند.
- حکما میگویند: حکمت، عبارت است از: اینکه انسان به جایی برسد که خود یک جهان معقول شود، مانند جهان محسوس و روح او به قدری تکامل یابد که همهی حقایق عوالم وجود را در خود جای دهد و ملکوت اشیا را بنگرد، آنسان که به ابراهیم(ع) نموده شد: «بدین سان، ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم».[4]
- ملاصدرا میگوید: «حکمت، عبارت است از: تکمیل نفس به نظم عقلی جهان ـ در حد توان بشری ـ تا به خداوند متعال مانند گردد».[5]
این معانی و تفسیرها از جمله تعاریفی بود که برای حکمت ارائه شد. بر این اساس دانشمندان با توجه به معنای حکمت آنرا به دو قسم حکمت نظری و حکمت عملی تقسیم کردهاند.
حکمت نظری و حکمت عملی و تفاوت آنها:
حکمت نظری، عبارت است از: شناسایی و علم به احوال اشیا و موجودات، آنچنانکه هستند.
حکمت عملی، عبارت است از: علم به اینکه رفتار و کردار آدمی، یعنی افعال اختیاری وی چگونه باید باشد.
موجودات، اگر وجودشان در قدرت و اختیار ما نباشد، علم مربوط به آنها حکمت نظری نامیده میشود و اگر وجودشان در قدرت و اختیار ما باشد، علم مربوط به آنها حکمت عملی نامیده میشود. بنابراین، در حکمت نظری از «هست»ها و «است»ها، و در حکمت عملی از «باید»ها و «نباید»ها بحث میشود. از آنچه بیان شد چند نکته را میتوان نتیجه گرفت:
اولاً: حکمت عملی، محدود به انسان است. ثانیاً: حکمت عملی مربوط به افعال اختیاری انسان است. ثالثاً: حکمت عملی با بایدها و نبایدهای افعال اختیاری انسان که باید چگونه باشد و چگونه نباشد سر و کار دارد. رابعاً: از بایدها و نبایدهایی که نوعی (انسانی) و کلی و مطلق و دائم است بحث میکند نه بایدها و نبایدهای فردی و نسبی و موقت.[6]
بنابراین، بخش نظری، حکمتی است که درباره هستیهای نامقدور، کاوشهای نظری به عمل میآورد و بخش عملی، حکمتی است که از هستیهای مقدور گفتوگو میکند.[7]
فارابی نیز در تعریف حکمت عملی میگوید:
«حکمت عملی درک مقدورات انسان است. در صورتی که انسان از عقل نظری درکی را به دست میآورد که درباره موضوعات و معلوماتی است که از حیطهی قدرت درک کننده خارج است».[8]
خلاصه آنکه اگر ما چیزهایی را درک کنیم که در اختیار ما است و باید به آنها عمل کنیم و به اصطلاح معلوماتی را درک کنیم که مقدورات ما نیز باشند، آنگاه این حکمت، حکمت عملی نام میگیرد و بدان معنا است که معلوم به این علم، پدیدهای از پدیدههای هستی است که با علم و اراده و اختیار خودما از نیستی در عرصه هستی ظهور مییابد. در این صفت، بدان جهت که ما از امتیاز خلق و ایجاد اختیاری برخورداریم، تشبه به خدای متعال پیدا کردهایم؛ زیرا تمام معلومات حق تعالی، مقدورات حق تعالی نیز هستند و به همین جهت، تمام جهان هستی حکمت عملی حق تعالی محسوب میشود.[9] بنابراین، فرق بین حکمت نظری و حکمت عملی تنها از جهت معلوم است، نه از لحاظ علم.[10]
عقل نظری و عقل عملی
لازم به ذکر است که در فلسفه، عقل نظری و عملی، همان حکمت نظری و عملی است. عقل انسان(یا احکام عقل انسان) دو بخش است: نظری و عملی.
یک قسمت از کارهای عقل انسان، درک چیزهایی است که وجود دارد، این عقل نظری است. قسمت دیگر، درک چیزهایی است که باید انجام دهیم، یعنی درک «بایدها»، اینها عقل عملی است. بنابراین، همانگونه که از تعاریف حکمت نظری و عملی و عقل نظری و عملی استفاده میشود این دو اصطلاح، یک چیز است.[11]
برخی از فلاسفه اما معتقدند؛ حکمت نظری و حکمت عملی غیر از عقل نظری و عقل عملی است. آنها دو رشته از معارفاند، و این دو نیرو از نیروهای انسانی است. عقل نظری، جنبهی ادراکی انسان است که به وسیله آن معارف را مییابد و میفهمد.
آنچه را که انسان از معلم و مبادی عالیه درک میکند و میپذیرد به وسیله عقل نظری ادراک میکند، و آنچه را که انسان انجام میدهد و در مادون اثر میگذارد به واسطه عقل عملی است. جهتی که در اثر آن از مافوق، فیض را دریافت میدارد عقل نظری است و جهتی که فیضهای یافته را در مادون پیااده میکند عقل عملی است.
عقل نظری و عقل عملی دو نیرو از نیروهای انسانی است و حکمت نظری و عملی دو رشته از علوم و مسائل انسان است. ممکن است شخصی در عقل نظری قوی باشد و در عقل عملی ضعیف یا بر عکس، یا در هر دو ضعیف باشد یا در هر دو قوی باشد.[12]
البته، در اصطلاح علم اخلاق، حکمت را اساساً به معنای عقل نظری نمیدانند، بلکه آنرا در جایی استعمال میکنند که انسان در درکهای عملی خود متوسط بین بلاهت و جربزه باشد، مانند صفات اخلاقی که به قول ارسطو، همیشه صفات متوسط بین طرفین است. متوسط بین اطراف، خالی از اطراف است؛ مثل آب ولرم که نه گرم است نه سرد. صفات اخلاقی هم که مطلوب است و از آنها عدالت به وجود میآید، در حد اعتدال بین طرفین است؛ مثلاً، شجاعت صفتی است که بین جبن(ترس) و گستاخی است.
این حالت توسط(میانه) عملی، مطلوب علم اخلاق است و این یک معنای حکمت است که به اخلاق مربوط میشود. اما این معنا با موازین فلسفی چندان سازگار نیست؛ زیرا به طوری که ما معتقدیم، حکمت عملی هیچ تفاوتی با حکمت نظری ندارد و اساساً از صفات عملی نفس به شمار نمیرود، بلکه بخشی از درک نظری را که بالاخره به عمل منتهی میشود حکمت عملی خوانند.
یکی از مشخصههای حکمت عملی این است که بالاخره منتهی به عمل میگردد و درکی که به عمل منتهی گردد، حد متوسط ندارد؛ چون ادراکات هر چه بیشتر و قویتر باشد، حکمت، عالیتر و شکوفاتر است و از این لحاظ حکمت عملی با حکمت نظری هیچ تفاوتی ندارد.[13]
بنابر این، از مباحث مطرح شده و دیدگاههای اهل فن در باب فلسفه و اخلاق، چنین به دست نمیآید که غایت حکمت نظری، حکمت عملی باشد؛ چرا که به عقیدهی برخی، تفاوتهایی بین این دو وجود دارد و به نظر عدهای اساساً حکمت عملی بخشی از حکمت نظری است. از نگاه امام خمینی(ره) هر دوی اینها لازم ملزوم یکدیگرند و بازگشت هر یک به دیگری است. ایشان در این باره میگوید:
«گفتهاند برای انسان یک عقل نظری است که آن ادراک است و یک عقل عملی است که کارهای معقوله را عملی میکند. ولی ما میگوییم در هر دو، عمل لازم است و عقل نظری به عقل عملی برمیگردد؛ چنانکه عقل عملی هم به تعقل نظری برمیگردد، و در نظری هم که درک و علم است، عمل لازم است؛ چون هر چیزی که در هر مرتبه از مراتب وجود واقع میشود، به مرتبهی دیگر آن سرایت میکند».[14]
لذا با توجه به بررسیهای انجام شده، نمیتوان گفت غایت و نتیجهی حکمت نظری، حکمت عملی است. چه بسا که نتیجه و غایت حکمت عملی و متخلق شدن به اخلاق الله، حکمت نظری که همان درک هستی و دریافت حقایق عالم وجود است، باشد و این همان نوری است که ملاصدرا میگوید غایت حکمت نظری است.[15] و نور معرفت و درک حقایق عالم آنگونه که هستند، غایت و هدف حکمت عملی باشد.
[1]. «حکمت داده شدگان»، 65303؛ «ارتباط حکمت نظری و عملی با ایمان و عمل صالح»، 10879.
[2]. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، ج 1، ص 248، واژهی «حکم»، بیروت، دار القلم، چاپ اول، 1412ق.
[3]. طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 18، ص 132-133، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1417ق.
[4]. «وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ...». انعام، 75.
[5]. صدر المتألهین، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، ص 20 به بعد، بیروت، دار احیاء التراث، چاپ سوم، 1981م؛ انصاری شیرازی، یحیی، دروس شرح منظومه، ج 1، ص 13 ـ 17.
[6]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 22، ص 29 – 31، تهران، صدرا؛ نراقی، محمد مهدی، جامع السعادات(علم اخلاق اسلامی) مترجم، مجتبوی، سید جلال الدین، ج 1، ص 4، تهران، حکمت، چاپ چهارم، 1377ش.
.[7] قطب الدین رازی، صاحب کتاب المحاکمات، دربارهی این دو گونگی اندیشهی فلسفی میگوید: «و اما عقل عملی، آن نیرویی است که با رهنمودهای آن افعال و پدیدههایی که لازم است از روی تعقل و استنباط عقلانی به وقوع پیوندد، به طریق اندیشه و رأی کلی و انتقال از کلیات به جزئیات صورت میگیرد و چون ادراک کلیات و استنباط نتایج کلی از مقدمات کلی، صرفاً وظیفهی عقل نظری و از اختصاصات آن است عقل عملی نیز از نیروی عقل نظری نیرو و مدد میجوید». قطب الدین الرازى، المحاکمات بین شرحى الاشارات، ج 2، ص 353، قم، نشر البلاغة، چاپ اول، 1375ش.
[8]. همان، ص 18.
[9]. بنابراین، حکمت عملی هم در حقیقت بخشی از درک و علم نظری است، منتها آنگونه علم و معرفتی است که در حقیقت، متعلق و موضوعش افعال و مقدورات خود عامل درک است. حائری یزدی، مهدی، کاوشهای عقل عملی، ص 17 – 18، تهران، مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران.
[10]. همان، ص 18.
[11]. البته در آثار فیلسوفان اسلامى، عقل عملى به چند معنا آمده است که در اینجا به دو معناى آن اشاره میکنیم. یکى از این دو معنا مشهور و دیگرى غیر مشهور است: معناى مشهور عقل عملى، قوهاى است که به واسطه آن، چیزى را که آدمى سزاوار است آنرا انجام دهد یا ترک کند، میشناسد. ر. ک: فارابى، ابونصر، فصول منتزعه، ص 54؛ علامه حلى، الجوهر النضید، ص 233؛ ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، ج 2، ص 352.
بر این اساس عقل عملى، مانند عقل نظرى، قوهی شناخت است و تفاوت این دو عقل در متعلق شناختشان است. معناى غیر مشهور عقل عملى، قوهاى است که انسان را به اعمال خویش تحریک میکند. عقل به این معنا همان قوهی محرکه یا قوهی عامله یا قوه اراده است. ر. ک: قطبالدین الرازى، حاشیة الاشارات و التنبیهات، ج 2، ص 352- 353.
بر این اساس، عقل عملى، قوهی عمل کردن است. کسانى که عقل عملى را بر معناى غیر مشهور آن حمل میکنند، کارکرد عقل عملى را به معناى مشهور، از کارکردهاى عقل نظرى میدانند.
[12]. جوادی آملی، عبد الله، حکمت نظری و عملی در نهج البلاغه، ص 37، قم، مرکز نشر اسراء، چاپ هشتم، 1878ش.
[13]. کاوش های عقل عملی، ص 15 – 20.
[14]. اردبیلی، سید عبدالغنی، تقریرات فلسفهی امام خمینی (اسفار)، ج 3، ص 341 – 346، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ اول، 1381ش.
[15]. صدر المتألهین، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، ج 9، ص 140، بیروت، دار احیاء التراث، چاپ سوم، 1981م.
گوید: «حکمت عبارت است از رسیدن به حق به واسطه ی دانش و خرد.»[1]
3 ـ گاهی نیز حکمت بر تکالیف اطلاق می شود، چنان که خدای متعال در سوره ی اسراء، آیه ی 39 پس از برشمردن بخشی از واجبات و محرمات، می فرماید: «ذلک مما اوحی الیک ربک من الحکمة.»(یعنی: این حکمتی است که پروردگار تو به تو وحی کرده است.)
4 ـ علامه طباطبائی، همه ی معانی و تفاسیر یاد شده را جزو معانی حکمت برشمرده و می گوید: «حکمت، شامل حقایق، معارف و فروعات است و قرآن، حکیم است؛ زیرا حکمت و حقایق معارف در آن قرار دارد. بنابراین، قرآن نیز چون یک شحص محکم کار (حکیم) است که کردار او محکم و خالی از فساد و تباهی است.»[2] لذا، سایر آیاتی که شامل این واژه ی مقدس اند همین معنا را می رسانند.
5 ـ حکما می گویند: حکمت، عبارت است از این که انسان به جایی برسد که خود یک جهان معقول شود، مانند جهان محسوس و روح او به قدری تکامل یابد که همه ی حقایق عوالم وجود را در خود جای دهد و ملکوت اشیا را بنگرد، آن سان که به ابراهیم (ع) نموده شد: «بدین سان، ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم(ع) نشان دادیم.»[3]
6 ـ ملاصدرا می گوید: «حکمت، عبارت است از تکمیل نفس به نظم عقلی جهان ـ در حد توان بشری ـ تا به خداوند متعال مانند گردد.»[4]
این معانی و تفسیرها از جمله تعاریفی بود که برای حکمت ارائه شد. دانشمندان با توجه به معنای حکمت آن را به دو قسم حکمت نظری و حکمت عملی تقسیم کرده اند.
حکمت نظری و حکمت عملی و تفاوت آنها:
حکمت نظری، عبارت است از شناسایی و علم به احوال اشیا و موجودات، آن چنان که هستند.
حکمت عملی، عبارت است از علم به این که رفتار و کردار آدمی، یعنی افعال اختیاری وی چگونه باید باشد.
موجودات، اگر وجودشان در قدرت و اختیار ما نباشد، علم مربوط به آنها حکمت نظری نامیده می شود و اگر وجودشان در قدرت و اختیار ما باشد علم مربوط به آنها حکمت عملی نامیده می شود. بنابراین، در حکمت نظری از «هست»ها و «است»ها و در حکمت عملی از «باید»ها و «نباید»ها بحث می شود. از آنچه بیان شد چند نکته را می توان نتیجه گرفت:
اولاً: حکمت عملی، محدود به انسان است، ثانیاً: حکمت عملی مربوط به افعال اختیاری انسان است، ثالثاً: حکمت عملی با بایدها و نبایدهای افعال اختیاری انسان که باید چگونه باشد و چگونه نباشد سر و کار دارد، رابعاً: از بایدها و نبایدهایی که نوعی (انسانی) و کلی و مطلق و دائم است بحث می کند نه بایدها و نبایدهای فردی و نسبی و موقت.[5]
بنابراین، بخش نظری، حکمتی است که درباره هستی های نامقدور، کاوشهای نظری به عمل می آورد و بخش عملی، حکمتی است که از هستی های مقدور گفت و گو می کند.[6]
فارابی نیز در تعریف حکمت عملی می گوید:
«حکمت عملی درک مقدورات انسان است. درصورتی که انسان از عقل نظری درکی را به دست می آورد که درباره موضوعات و معلوماتی است که از حیطه ی قدرت درک کننده خارج است.»[7]
خلاصه آن که اگر ما چیزهایی را درک کنیم که در اختیار ماست و باید به آنها عمل کنیم و به اصطلاح معلوماتی را درک کنیم که مقدورات ما نیز باشند، آن گاه این حکمت، حکمت عملی نام می گیرد و بدان معناست که معلوم به این علم، پدیده ای از پدیده های هستی است که با علم و اراده و اختیار خودمان از نیستی در عرصه هستی ظهور می یابد. در این صفت، بدان جهت که ما از امتیاز خلق و ایجاد اختیاری برخورداریم، تشبه به باری تعالی پیدا کرده ایم؛ زیرا تمام معلومات حق تعالی، مقدورات حق تعالی نیز هستند و به همین جهت، تمام جهان هستی حکمت عملی حق تعالی محسوب می شود.[8] بنابراین، فرق بین حکمت نظری و حکمت عملی تنها از جهت معلوم است نه از لحاظ علم.[9]
عقل نظری و عقل عملی :
لازم به ذکر است که در فلسفه، عقل نظری و عملی، همان حکمت نظری و عملی است. عقل انسان (یا احکام عقل انسان) دو بخش است: نظری و عملی.
یک قسمت از کارهای عقل انسان، درک چیزهایی است که هست، این عقل نظری است. قسمت دیگر، درک چیزهایی است که باید انجام بدهیم، درک «بایدها»، اینها عقل عملی است. بنابراین، همان گونه که از تعاریف حکمت نظری و عملی و عقل نظری و عملی استفاده می شود این دو اصطلاح، یک چیز است[10].
البته، در اصطلاح علم اخلاق، حکمت را اصلاً به معنای عقل نظری نمی دانند بلکه آن را در جایی استعمال می کنند که انسان در درک های عملی خود متوسط بین بلاهت و جربزه باشد، هم چون صفات اخلاقی که به قول ارسطو، همیشه صفات متوسط بین طرفین است. متوسط بین اطراف، خالی از اطراف است؛ مثل آب ولرم که نه گرم است نه سرد. صفات اخلاقی هم که مطلوب است و از آنها عدالت به وجود می آید، در حد اعتدال بین طرفین است؛ مثلاً، شجاعت صفتی است که بین جبن (ترس) و گستاخی است.
این حالت توسط (میانه) عملی، مطلوب علم اخلاق است و این یک معنای حکمت است که به اخلاق مربوط می شود. اما این معنا با موازین فلسفی چندان سازگار نیست؛ زیرا به طوری که ما معتقدیم، حکمت عملی هیچ تفاوتی با حکمت نظری ندارد و اصلاً از صفات عملی نفس به شمار نمی رود، بلکه بخشی از درک نظری را که بالاخره به عمل منتهی می شود حکمت عملی خوانند.
یکی از مشخصه های حکمت عملی این است که بالاخره منتهی به عمل می گردد و درکی که به عمل منتهی گردد، حد متوسط ندارد؛ چون ادراکات هر چه بیشتر و قوی تر باشد، حکمت، عالی تر و شکوفاتر است و از این لحاظ حکمت عملی با حکمت نظری هیچ تفاوتی ندارد.[11]
نتیجه:
از مباحث مطرح شده و دیدگاه های اهل فن در باب فلسفه و اخلاق، چنین به دست نمی آید که غایت حکمت نظری، حکمت عملی باشد؛ چرا که به عقیده ی برخی، تفاوت هایی بین این دو وجود دارد و به نظر عده ای اساساً حکمت عملی بخشی از حکمت نظری است. از نگاه امام خمینی(ره) هر دوی اینها لازم ملزوم یکدیگرند و بازگشت هر یک به دیگری است. ایشان در این باره می گویند:
«گفته اند برای انسان یک عقل نظری است که آن ادراک است و یک عقل عملی است که کارهای معقوله را عملی می کند. ولی ما می گوییم در هر دو، عمل لازم است و عقل نظری به عقل عملی برمی گردد؛ چنان که عقل عملی هم به تعقل نظری برمی گردد، و در نظری هم که درک و علم است، عمل لازم است. چون هر چیزی که در هر مرتبه از مراتب وجود واقع می شود، به مرتبه ی دیگر آن سرایت می کند.»[12]
بنابراین، با توجه به بررسی های انجام شده، نمی توان گفت غایت و نتیجه ی حکمت نظری، حکمت عملی است. چه بسا که نتیجه و غایت حکمت عملی و متخلق شدن به اخلاق الله، حکمت نظری که همان درک هستی و دریافت حقایق عالم وجود است، باشد و این همان نوری است که ملاصدرا می گوید غایت حکمت نظری است.[13] و نور معرفت و درک حقایق عالم آن گونه که هستند، غایت و هدف حکمت عملی باشد.
[1] . راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن، واژه ی حکم.
[2] . طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان، ذیل آیه ی 4 سوره ی دخان.
[3] . و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض...، انعام، 75.
[4] . ملا صدرا، اسفار اربعه، ج 1، ص 20 به بعد؛ انصاری شیرازی، یحیی، دروس شرح منظومه، ج 1، صص 13 ـ 17.
[5] . مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 22، صص 29 - 31؛ نراقی، محمد مهدی، جامع السعادات (علم اخلاق اسلامی) ج1، ص 4.
[6] قطب الدین رازی، صاحب کتاب المحاکمات، درباره ی این دو گونگی اندیشه ی فلسفی می گوید: «و اما عقل عملی، آن نیرویی است که با رهنمودهای آن افعال و پدیده هایی که لازم است از روی تعقل و استنباط عقلانی به وقوع پیوندد، به طریق اندیشه و رأی کلی و انتقال از کلیات به جزئیات صورت می گیرد و چون ادراک کلیات و استنباط نتایج کلی از مقدمات کلی، صرفاً وظیفه ی عقل نظری و از اختصاصات آن است عقل عملی نیز از نیروی عقل نظری نیرو و مدد می جوید». حائری یزدی، مهدی، کاوش های عقل عملی، صص 15- 16.
[7] . همان، ص 18؛ هادی سبزواری، شرح منظومه، ص 305.
[8] . بنابراین، حکمت عملی هم در حقیقت بخشی از درک و علم نظری است، منتها آن گونه علم و معرفتی است که در حقیقت، متعلق و موضوعش افعال و مقدورات خود عامل درک است. (حائری یزدی، مهدی، کاوش های عقل عملی، صص 17 – 18).
[9] . همان، ص 18.
[10] البته درآثار فیلسوفان اسلامى، عقل عملى به چند معنا آمده است که در اینجا به دومعناى آن اشاره مىکنیم; یکى از این دو معنا مشهور و دیگرى غیرمشهور است: معناى مشهور عقل عملى، قوهاى است که به واسطه آن، چیزى را که آدمى سزاوار است آن را انجام دهد یا ترک کند، مىشناسد .( ر . ک: فارابى، ابونصر، فصول منتزعه، ص 54 ; علامه حلى، الجوهرالنضید، ص 233; ابنسینا، حسین، الاشارات والتنبیهات، ج 2، ص 352) .
بر این اساس عقل عملى، همچون عقل نظرى، قوه شناخت است و تفاوت این دو عقل در متعلق شناختشان است . معناى غیرمشهور عقل عملى، قوهاى است که انسان را به اعمال خویش تحریک مىکند . عقل به این معنا همان قوه محرکه یا قوه عامله یا قوه اراده است .( ر . ک: قطبالدین الرازى، حاشیهالاشارات و التنبیهات، ج 2، ص 352- 353) .
بر این اساس، عقل عملى، قوه عمل کردن است . کسانى که عقل عملى را برمعناى غیرمشهور آن حمل مىکنند، کارکرد عقل عملى را به معناى مشهور، از کارکردهاى عقل نظرى مىدانند .
[11] . کاوش های عقل عملی، صص 15 – 20.
[12] . اردبیلی، سید عبدالغنی، تقریرات فلسفه ی امام خمینی (اسفار)، ج 3، صص 341 – 346.
[13] . ملا صدرا، اسفار اربعه، ج 9، ص 140.