لطفا صبرکنید
بازدید
20097
20097
آخرین بروزرسانی:
1393/08/19
کد سایت
fa50560
کد بایگانی
62128
نمایه
لزوم و ضرورت اعتقاد به خداوند
طبقه بندی موضوعی
انسان و خدا|ارتباط انسان با جهان
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
چه لزومی دارد که ما به خداوند اعتقاد داشته باشیم؟
پرسش
آیا لزومی دارد ما به خدا اعتقاد داشته باشیم؟ (دقت کنید سؤال من در مورد لزوم اعتقاد ما به خداست نه خود وجود خداوند).
پاسخ اجمالی
فلاسفه و دانشمندان برای لزوم خداجوئی و ضرورت اعتقاد به خداوند، سه انگیزه اساسى ذکر کردهاند:
۱. انگیزه عقلی: که از آن به عنوان «تمایلات عالى» یا «غریزه جلب منفعت و دفع ضرر» یاد مىشود. منظور غریزهای است که انسان به خاطر آن، خود را موظف مىبیند که نسبت به هر موضوعى که با سرنوشت او (از نظر سود و زیان) رابطهاى دارد برخوردى جدى کند.
۲. انگیزه عاطفی: این یک واقعیت است که هرکس به دیگرى خدمتى کند یا نعمتى بخشد عواطف او را متوجه خود مىسازد، و به صاحب خدمت و نعمت علاقهمند مىشود، میل دارد او را کاملاً بشناسد و از او تشکر کند، و هر قدر این نعمت مهمتر و فراگیرتر باشد تحریک عواطف به سوى «منعم» و «شناخت او» بیشتر است.
۳. انگیزه فطرى: منظور از فطرت همان احساسات درونى و درکى است که هیچگونه نیازى به استدلال عقلى ندارد.
کشش به سوى مذهب مخصوصاً شناخت خدا نیز یکى از این احساسات ذاتى و درونى است، بلکه از نیرومندترین انگیزهها در اعماق سرشت و جان همه انسانها است.
به همین دلیل هیچ قوم و ملتى را نه در امروز و نه در گذشته تاریخ مشاهده نمىکنیم که نوعى از عقائد مذهبى بر فکر و روح آنها حکم فرما نباشد، و این نشانه اصالت این احساس عمیق است.
۱. انگیزه عقلی: که از آن به عنوان «تمایلات عالى» یا «غریزه جلب منفعت و دفع ضرر» یاد مىشود. منظور غریزهای است که انسان به خاطر آن، خود را موظف مىبیند که نسبت به هر موضوعى که با سرنوشت او (از نظر سود و زیان) رابطهاى دارد برخوردى جدى کند.
۲. انگیزه عاطفی: این یک واقعیت است که هرکس به دیگرى خدمتى کند یا نعمتى بخشد عواطف او را متوجه خود مىسازد، و به صاحب خدمت و نعمت علاقهمند مىشود، میل دارد او را کاملاً بشناسد و از او تشکر کند، و هر قدر این نعمت مهمتر و فراگیرتر باشد تحریک عواطف به سوى «منعم» و «شناخت او» بیشتر است.
۳. انگیزه فطرى: منظور از فطرت همان احساسات درونى و درکى است که هیچگونه نیازى به استدلال عقلى ندارد.
کشش به سوى مذهب مخصوصاً شناخت خدا نیز یکى از این احساسات ذاتى و درونى است، بلکه از نیرومندترین انگیزهها در اعماق سرشت و جان همه انسانها است.
به همین دلیل هیچ قوم و ملتى را نه در امروز و نه در گذشته تاریخ مشاهده نمىکنیم که نوعى از عقائد مذهبى بر فکر و روح آنها حکم فرما نباشد، و این نشانه اصالت این احساس عمیق است.
پاسخ تفصیلی
فلاسفه و دانشمندان در ارتباط با این پرسش که چرا باید به دنبال خداشناسى برویم؟ و اینکه چه لزومی دارد ما به خداوند اعتقاد داشته باشیم، سه انگیزه اساسى ذکر کردهاند که به آنها اشاره میکنیم:
1. انگیزه عقلى
انسان عاشق کمال است، و این یک عشق جاودانى در همه انسانها محسوب مىشود؛ منتها هرکس کمال خود را در چیزى مىبیند، و به دنبال آن مىرود و گروهى نیز به جاى آب به دنبال سراب و ارزشهاى موهوم و کمالات پندارى مىروند و آنرا واقعیت خیال مىکنند.
گاهى از این اصل به عنوان عنوان «تمایلات عالى» یا «غریزه جلب منفعت و دفع ضرر» یاد مىشود که انسان به خاطر این غریزه خود را موظف مىبیند که نسبت به هر موضوعى که با سرنوشت او (از نظر سود و زیان) رابطهاى دارد برخوردى جدى کند.
این عشق به کمال و تمایل به منافع معنوى و مادى و دفع هرگونه ضرر و زیان، انسان را وادار مىکند که در موارد احتمال نیز به تحقیق پردازد، هر قدر این احتمال قوىتر، و آن سود و زیان عظیمتر باشد این تحقیق و جستوجو را لازمتر مىشمرد.
محال است کسى احتمال دهد مطلبى در سرنوشت او تأثیر مهمى دارد و خود را موظف به تحقیق پیرامون آن نداند.
مسئله ایمان به خدا و جستوجوى از مذهب مسلماً در زمره این مسائل است؛ چرا که در محتواى مذهب سخن از مسائل سرنوشت به میان مىآید، سخن از مسائلى که خیر و شر انسان با آن رابطه تنگاتنگ دارد.
بعضى براى روشن ساختن این مطلب مثالى ذکر مىکنند، مىگویند فرض کنید کسى را بر سر یک دوراهى ببینیم که مىگوید ماندن در اینجا قطعاً خطرناک است و انتخاب این راه (اشاره به یکى از آندو) نیز مسلماً خطرناک و راه دیگر راه نجات است، و سپس قرائن و شواهدى براى هر یک مطرح مىکند. بدون شک هر راهگذرى خود را موظف به تحقیق مىبیند و بىاعتناى به آنرا مخالف حکم عقل میداند.
اصل عقلى معروف دفع ضرر محتمل شاخهاى از انگیزه عقلى است. قرآن خطاب به پیامبر(ص) مىفرماید: «بگو: به من خبر دهید اگر این قرآن از سوى خداوند باشد و شما به آن کافر شوید، چه کسى گمراهتر خواهد بود از کسى که در مخالفت شدیدى قرار دارد»؟[1]
البته این گفتار در مورد کسانى است که هیچ دلیل منطقى در آنها کارگر نیست. در حقیقت آخرین سخنى است که به اشخاص لجوج و مغرور و متعصب گفته مىشود، و آن اینکه: اگر شما حقانیت قرآن و توحید و وجود عالم پس از مرگ را صددرصد نپذیرید مسلماً دلیل بر نفى آن نیز ندارید. بنابراین، این احتمال باقی است که دعوت قرآن و مسئله معاد واقعیت داشته باشد، آنگاه فکر کنید چه سرنوشت تاریک و وحشتناکى خواهید داشت، با این گمراهى و مخالفت شدید و موضعگیرى در برابر این مکتب الهى.
این همان سخنى است که ائمه دین(ع) در برابر افراد لجوج در آخرین مرحله مطرح مىکردند، چنانکه در حدیثى که در کتاب کافى آمده، مىخوانیم: امام صادق(ع) با «ابن ابى العوجاء» مادى و ملحد عصر خود سخنان بسیارى داشت، آخرین مرحله که او را در مراسم حج ملاقات کرد، بعضى از یاران امام عرض کردند مثل اینکه ابن ابى العوجاء مسلمان شده؟! امام فرمود: او از این کوردلتر است، هرگز مسلمان نخواهد شد، هنگامى که چشمش به امام صادق(ع) افتاد گفت اى آقا و بزرگ من!
امام فرمود: «تو اینجا براى چه آمدهاى»؟!
گفت: «براى اینکه هم جسم ما عادت کرده، هم سنت محیط اقتضاء مىکند، ضمناً نمونههایى از کارهاى جنونآمیز مردم، و سرتراشیدنها، و سنگ انداختنها را تماشا کنم»!
امام فرمود: «تو هنوز بر سرکشى و گمراهى خود باقى هستى، اى عبد الکریم».[2]
او خواست شروع به سخن کند، امام فرمود: «در حج جاى مجادله نیست» و عباى خود را از دست او کشید، و این جمله را فرمود: «اگر مطلب این باشد که تو مىگویى (و خدا و قیامتى در کار نباشد) که مسلماً چنین نیست، هم ما اهل نجاتیم و هم تو، ولى اگر مطلب این باشد که ما مىگوییم، و حق نیز همین است، ما اهل نجات خواهیم بود و تو هلاک مىشوى».
«ابن ابى العوجاء» رو به همراهانش کرد و گفت: «در درون قلبم دردى احساس کردم، مرا بازگردانید، او را بازگرداندند و بعد از مدت کوتاهی از دنیا رفت».[3]
2. انگیزه عاطفى
ضرب المثلى است معروف که انسان بنده احسان است: (الإِنْسانُ عَبِیْدُ الإِحْسانِ).[4]
همین مطلب با کمى تفاوت در حدیثى از على(ع) نقل شده است: «انسان بنده احسان است».[5] « به وسیله احسان قلبها به تسخیر انسان درمىآید».[6] و «به هرکس مىخواهى نیکى کن تا امیر او باشى».[7]
ریشه همه این مفاهیم در حدیث پیامبر(ص) است که فرمود: «خداوند دلها را در تسخیر محبت کسى قرار داده که به او نیکى کند، و بر بغض کسى قرار داده است که به او بدى کند».[8]
خلاصه این یک واقعیت است که هرکس به دیگرى خدمتى کند یا نعمتى بخشد، عواطف او را متوجه خود مىسازد، و به صاحب خدمت و نعمت علاقهمند مىشود، میل دارد او را کاملًا بشناسد و از او تشکر کند، و هر قدر این نعمت مهمتر و فراگیرتر باشد تحریک عواطف به سوى «منعم» و «شناخت او» بیشتر است؛ لذا علماى علم کلام (عقائد) از قدیمترین ایام مسئله «شکر منعم» را یکى از انگیزههاى تحقیق پیرامون مذهب، و معرفة اللَّه شمردهاند.[9]
ولى باید توجه داشت «شکر منعم» قبل از آنکه یک حکم عقلى باشد یک فرمان عاطفى است.
در حدیثى از امام باقر(ع) مىخوانیم: «شبى رسول خدا(ص) نزد عائشه بود، او سؤال کرد چرا خود را (براى عبادت) این همه به زحمت مىافکنى؟ در حالىکه خداوند گناهان گذشته و آینده تو را بخشیده است. فرمود: آیا من نباید بنده شکرگزار او باشم»؟![10]
3. انگیزه فطرى
هنگامى که سخن از فطرت مىگوییم منظور همان احساسات درونى و درکى است که هیچگونه نیازى به استدلال عقلى ندارد. هنگامى که یک منظره بسیار زیباى طبیعى، یا یک گل بسیار خوشرنگ و خوشبو را مىبینیم جاذبه نیرومندى از درون خود نسبت به آن احساس مىکنیم که نام آنرا تمایل و عشق به زیبایى مىنهیم، و هیچگونه نیازى به استدلال در اینجا نمىبینیم.
آرى عشق به زیبایى یکى از تمایلات عالیه روح انسانى است. کشش به سوى مذهب مخصوصاً شناخت خدا نیز یکى از این احساسات ذاتى و درونى است، بلکه از نیرومندترین انگیزهها در اعماق سرشت و جان همه انسانها است؛ به همین دلیل هیچ قوم و ملتى را نه در امروز و نه در گذشته تاریخ مشاهده نمىکنیم که نوعى از عقائد مذهبى بر فکر و روح آنها حکم فرما نباشد، و این نشانه اصالت این احساس عمیق است.
قرآن کریم به هنگام ذکر داستان قیام انبیای بزرگ در موارد زیادى روى این نکته تکیه کرده که رسالت اصلى انبیاء زدودن آثار شرک و بتپرستى بوده (نه اثبات وجود خدا، چرا که این موضوع در اعماق سرشت هرکس نهفته شده است).
به تعبیر دیگر: آنها به دنبال این نبودند که «نهال خداپرستى» را در دلهاى مردم غرس کنند، بلکه به دنبال این بودند که نهال موجود را آبیارى کرده، و خارها و علفهای هرز مزاحم را که گاهى این نهال را به کلى پژمرده و خشک مىکند از ریشه برکنند.
جمله «أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ»، یا «أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ» (جز خدا را نپرستید) که به صورت نفى بتها، و نه اثبات وجود خدا، مطرح شده، در گفتار بسیارى از انبیا در قرآن مجید آمده، از جمله در دعوت پیغمبر اسلام(ص)؛[11] در دعوت نوح؛[12] در دعوت یوسف؛ [13] در دعوت هود؛[14] مطرح شده است.
از این گذشته، ما در درون جان خود احساسات اصیل فطرى دیگرى نیز داریم، از جمله جذبه فوق العادهاى است که نسبت به علم و دانش و آگاهى هرچه بیشتر در خود مىبینیم.
آیا ممکن است ما این نظام عجیب را در این جهان پهناور مشاهده کنیم و علاقه نداشته باشیم سرچشمه این نظام را بشناسیم؟
آیا ممکن است دانشمندى بیست سال براى شناخت زندگى مورچگان زحمت کشد، و دانشمند دیگرى دهها سال براى شناخت بعضى از پرندگان یا درختان یا ماهیان دریاها تلاش کند، بىآنکه انگیزهاى جز عشق به علم در درون جان او باشد؟
آیا ممکن است آنها نخواهند سرچشمه اصلى این دریاى بىکرانى که از ازل تا ابد را فرا گرفته بشناسند؟!
آرى اینها انگیزههایى است که ما را به سوى «معرفة اللَّه» دعوت مىکند، عقل ما را به این راه مىخواند، عواطف ما را به این سو جذب مىکند، و فطرت ما را به این سمت مىراند.[15]
1. انگیزه عقلى
انسان عاشق کمال است، و این یک عشق جاودانى در همه انسانها محسوب مىشود؛ منتها هرکس کمال خود را در چیزى مىبیند، و به دنبال آن مىرود و گروهى نیز به جاى آب به دنبال سراب و ارزشهاى موهوم و کمالات پندارى مىروند و آنرا واقعیت خیال مىکنند.
گاهى از این اصل به عنوان عنوان «تمایلات عالى» یا «غریزه جلب منفعت و دفع ضرر» یاد مىشود که انسان به خاطر این غریزه خود را موظف مىبیند که نسبت به هر موضوعى که با سرنوشت او (از نظر سود و زیان) رابطهاى دارد برخوردى جدى کند.
این عشق به کمال و تمایل به منافع معنوى و مادى و دفع هرگونه ضرر و زیان، انسان را وادار مىکند که در موارد احتمال نیز به تحقیق پردازد، هر قدر این احتمال قوىتر، و آن سود و زیان عظیمتر باشد این تحقیق و جستوجو را لازمتر مىشمرد.
محال است کسى احتمال دهد مطلبى در سرنوشت او تأثیر مهمى دارد و خود را موظف به تحقیق پیرامون آن نداند.
مسئله ایمان به خدا و جستوجوى از مذهب مسلماً در زمره این مسائل است؛ چرا که در محتواى مذهب سخن از مسائل سرنوشت به میان مىآید، سخن از مسائلى که خیر و شر انسان با آن رابطه تنگاتنگ دارد.
بعضى براى روشن ساختن این مطلب مثالى ذکر مىکنند، مىگویند فرض کنید کسى را بر سر یک دوراهى ببینیم که مىگوید ماندن در اینجا قطعاً خطرناک است و انتخاب این راه (اشاره به یکى از آندو) نیز مسلماً خطرناک و راه دیگر راه نجات است، و سپس قرائن و شواهدى براى هر یک مطرح مىکند. بدون شک هر راهگذرى خود را موظف به تحقیق مىبیند و بىاعتناى به آنرا مخالف حکم عقل میداند.
اصل عقلى معروف دفع ضرر محتمل شاخهاى از انگیزه عقلى است. قرآن خطاب به پیامبر(ص) مىفرماید: «بگو: به من خبر دهید اگر این قرآن از سوى خداوند باشد و شما به آن کافر شوید، چه کسى گمراهتر خواهد بود از کسى که در مخالفت شدیدى قرار دارد»؟[1]
البته این گفتار در مورد کسانى است که هیچ دلیل منطقى در آنها کارگر نیست. در حقیقت آخرین سخنى است که به اشخاص لجوج و مغرور و متعصب گفته مىشود، و آن اینکه: اگر شما حقانیت قرآن و توحید و وجود عالم پس از مرگ را صددرصد نپذیرید مسلماً دلیل بر نفى آن نیز ندارید. بنابراین، این احتمال باقی است که دعوت قرآن و مسئله معاد واقعیت داشته باشد، آنگاه فکر کنید چه سرنوشت تاریک و وحشتناکى خواهید داشت، با این گمراهى و مخالفت شدید و موضعگیرى در برابر این مکتب الهى.
این همان سخنى است که ائمه دین(ع) در برابر افراد لجوج در آخرین مرحله مطرح مىکردند، چنانکه در حدیثى که در کتاب کافى آمده، مىخوانیم: امام صادق(ع) با «ابن ابى العوجاء» مادى و ملحد عصر خود سخنان بسیارى داشت، آخرین مرحله که او را در مراسم حج ملاقات کرد، بعضى از یاران امام عرض کردند مثل اینکه ابن ابى العوجاء مسلمان شده؟! امام فرمود: او از این کوردلتر است، هرگز مسلمان نخواهد شد، هنگامى که چشمش به امام صادق(ع) افتاد گفت اى آقا و بزرگ من!
امام فرمود: «تو اینجا براى چه آمدهاى»؟!
گفت: «براى اینکه هم جسم ما عادت کرده، هم سنت محیط اقتضاء مىکند، ضمناً نمونههایى از کارهاى جنونآمیز مردم، و سرتراشیدنها، و سنگ انداختنها را تماشا کنم»!
امام فرمود: «تو هنوز بر سرکشى و گمراهى خود باقى هستى، اى عبد الکریم».[2]
او خواست شروع به سخن کند، امام فرمود: «در حج جاى مجادله نیست» و عباى خود را از دست او کشید، و این جمله را فرمود: «اگر مطلب این باشد که تو مىگویى (و خدا و قیامتى در کار نباشد) که مسلماً چنین نیست، هم ما اهل نجاتیم و هم تو، ولى اگر مطلب این باشد که ما مىگوییم، و حق نیز همین است، ما اهل نجات خواهیم بود و تو هلاک مىشوى».
«ابن ابى العوجاء» رو به همراهانش کرد و گفت: «در درون قلبم دردى احساس کردم، مرا بازگردانید، او را بازگرداندند و بعد از مدت کوتاهی از دنیا رفت».[3]
2. انگیزه عاطفى
ضرب المثلى است معروف که انسان بنده احسان است: (الإِنْسانُ عَبِیْدُ الإِحْسانِ).[4]
همین مطلب با کمى تفاوت در حدیثى از على(ع) نقل شده است: «انسان بنده احسان است».[5] « به وسیله احسان قلبها به تسخیر انسان درمىآید».[6] و «به هرکس مىخواهى نیکى کن تا امیر او باشى».[7]
ریشه همه این مفاهیم در حدیث پیامبر(ص) است که فرمود: «خداوند دلها را در تسخیر محبت کسى قرار داده که به او نیکى کند، و بر بغض کسى قرار داده است که به او بدى کند».[8]
خلاصه این یک واقعیت است که هرکس به دیگرى خدمتى کند یا نعمتى بخشد، عواطف او را متوجه خود مىسازد، و به صاحب خدمت و نعمت علاقهمند مىشود، میل دارد او را کاملًا بشناسد و از او تشکر کند، و هر قدر این نعمت مهمتر و فراگیرتر باشد تحریک عواطف به سوى «منعم» و «شناخت او» بیشتر است؛ لذا علماى علم کلام (عقائد) از قدیمترین ایام مسئله «شکر منعم» را یکى از انگیزههاى تحقیق پیرامون مذهب، و معرفة اللَّه شمردهاند.[9]
ولى باید توجه داشت «شکر منعم» قبل از آنکه یک حکم عقلى باشد یک فرمان عاطفى است.
در حدیثى از امام باقر(ع) مىخوانیم: «شبى رسول خدا(ص) نزد عائشه بود، او سؤال کرد چرا خود را (براى عبادت) این همه به زحمت مىافکنى؟ در حالىکه خداوند گناهان گذشته و آینده تو را بخشیده است. فرمود: آیا من نباید بنده شکرگزار او باشم»؟![10]
3. انگیزه فطرى
هنگامى که سخن از فطرت مىگوییم منظور همان احساسات درونى و درکى است که هیچگونه نیازى به استدلال عقلى ندارد. هنگامى که یک منظره بسیار زیباى طبیعى، یا یک گل بسیار خوشرنگ و خوشبو را مىبینیم جاذبه نیرومندى از درون خود نسبت به آن احساس مىکنیم که نام آنرا تمایل و عشق به زیبایى مىنهیم، و هیچگونه نیازى به استدلال در اینجا نمىبینیم.
آرى عشق به زیبایى یکى از تمایلات عالیه روح انسانى است. کشش به سوى مذهب مخصوصاً شناخت خدا نیز یکى از این احساسات ذاتى و درونى است، بلکه از نیرومندترین انگیزهها در اعماق سرشت و جان همه انسانها است؛ به همین دلیل هیچ قوم و ملتى را نه در امروز و نه در گذشته تاریخ مشاهده نمىکنیم که نوعى از عقائد مذهبى بر فکر و روح آنها حکم فرما نباشد، و این نشانه اصالت این احساس عمیق است.
قرآن کریم به هنگام ذکر داستان قیام انبیای بزرگ در موارد زیادى روى این نکته تکیه کرده که رسالت اصلى انبیاء زدودن آثار شرک و بتپرستى بوده (نه اثبات وجود خدا، چرا که این موضوع در اعماق سرشت هرکس نهفته شده است).
به تعبیر دیگر: آنها به دنبال این نبودند که «نهال خداپرستى» را در دلهاى مردم غرس کنند، بلکه به دنبال این بودند که نهال موجود را آبیارى کرده، و خارها و علفهای هرز مزاحم را که گاهى این نهال را به کلى پژمرده و خشک مىکند از ریشه برکنند.
جمله «أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ»، یا «أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ» (جز خدا را نپرستید) که به صورت نفى بتها، و نه اثبات وجود خدا، مطرح شده، در گفتار بسیارى از انبیا در قرآن مجید آمده، از جمله در دعوت پیغمبر اسلام(ص)؛[11] در دعوت نوح؛[12] در دعوت یوسف؛ [13] در دعوت هود؛[14] مطرح شده است.
از این گذشته، ما در درون جان خود احساسات اصیل فطرى دیگرى نیز داریم، از جمله جذبه فوق العادهاى است که نسبت به علم و دانش و آگاهى هرچه بیشتر در خود مىبینیم.
آیا ممکن است ما این نظام عجیب را در این جهان پهناور مشاهده کنیم و علاقه نداشته باشیم سرچشمه این نظام را بشناسیم؟
آیا ممکن است دانشمندى بیست سال براى شناخت زندگى مورچگان زحمت کشد، و دانشمند دیگرى دهها سال براى شناخت بعضى از پرندگان یا درختان یا ماهیان دریاها تلاش کند، بىآنکه انگیزهاى جز عشق به علم در درون جان او باشد؟
آیا ممکن است آنها نخواهند سرچشمه اصلى این دریاى بىکرانى که از ازل تا ابد را فرا گرفته بشناسند؟!
آرى اینها انگیزههایى است که ما را به سوى «معرفة اللَّه» دعوت مىکند، عقل ما را به این راه مىخواند، عواطف ما را به این سو جذب مىکند، و فطرت ما را به این سمت مىراند.[15]
[1]. «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ثُمَّ کَفَرْتُمْ بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِی شِقاقٍ بَعِیدٍ». فصلت، 52.
[2]. «عبد الکریم» اسم اصلى «ابن ابى العوجاء» بود، و چون او منکر خدا بود امام(ع) مخصوصاً او را به این نام صدا مىزد تا شرمنده شود.
[3]. کلینى، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۱، ص ۷۸، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[4]. سروی مازندرانی، محمد صالح بن احمد، شرح الکافی (الاصول و الروضة)، محقق و مصحح، شعرانی، ابو الحسن، ج ۷، ص ۳۱، تهران، المکتبة الإسلامیة، چاپ اول، 1382ق.
[5]. «الإِنْسانُ عَبْدُ الْإِحْسانِ». تمیمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، غرر الحکم و درر الکلم (مجموعة من کلمات و حکم الإمام علی علیه السلام)، ص 29، قم، دار الکتاب الإسلامی، چاپ دوم، 1410ق.
[6]. «بِالْإحْسانِ تُمْلَکُ الْقُلُوبُ». همان، ص 186.
[7]. مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 74، ص 421، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
[8]. «انَّ اللَّهَ جَعَلَ قُلُوْبَ عِبادِهِ عَلَى حُبِّ مَنْ أَحْسَنَ الَیْها، وَ بُغْضِ مَنْ أساءَ الَیْهَا». ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول عن آل الرسول صلى الله علیه و آله، ص 37، قم، جامعه مدرسین، چاپ دوم، 1404 ق، 1363ش.
[9]. فاضل مقداد، الاعتماد فی شرح واجب الاعتقاد، ص 48، مجمع البحوث الإسلامیة، چاپ اول، 1412ق؛ قاضى نور الله مرعشى، إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج 1، ص 160، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، چاپ اول، 1409ق؛ سبحانى، جعفر، الإلهیات على هدى الکتاب و السنة و العقل، ج 1، ص 25، قم، المرکز العالمی للدراسات الإسلامیة، چاپ سوم، 1412ق.
[10]. شرح الکافی-الأصول و الروضة، ج 8، ص 279.
[11]. هود، 2.
[12]. هود، 26.
[13]. یوسف، 40.
[14]. احقاف، 21.
[15]. ر. ک: مکارم شیرازى، ناصر، یکصد و هشتاد پرسش و پاسخ، ص 21 - 27، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1386ش.
نظرات