جستجوی پیشرفته
بازدید
20097
آخرین بروزرسانی: 1393/08/19
خلاصه پرسش
چه لزومی دارد که ما به خداوند اعتقاد داشته باشیم؟
پرسش
آیا لزومی دارد ما به خدا اعتقاد داشته باشیم؟ (دقت کنید سؤال من در مورد لزوم اعتقاد ما به خداست نه خود وجود خداوند).
پاسخ اجمالی
فلاسفه و دانشمندان برای لزوم خداجوئی و ضرورت اعتقاد به خداوند، سه انگیزه اساسى ذکر کرده‌‏اند:
۱. انگیزه عقلی: که از آن به عنوان «تمایلات عالى» یا «غریزه جلب منفعت و دفع ضرر» یاد مى‌‏شود. منظور غریزه‌ای است که انسان به خاطر آن، خود را موظف مى‌‏بیند که نسبت به هر موضوعى که با سرنوشت او (از نظر سود و زیان) رابطه‌‏اى دارد برخوردى جدى کند.
۲. انگیزه عاطفی: این یک واقعیت است که هرکس به دیگرى خدمتى کند یا نعمتى بخشد عواطف او را متوجه خود مى‏‌سازد، و به صاحب خدمت و نعمت علاقه‌‏مند مى‌‏شود، میل دارد او را کاملاً بشناسد و از او تشکر کند، و هر قدر این نعمت مهم‌‏تر و فراگیرتر باشد تحریک عواطف به سوى «منعم» و «شناخت او» بیشتر است.
۳. انگیزه فطرى: منظور از فطرت همان احساسات درونى و درکى است که هیچ‌‏گونه نیازى به استدلال عقلى ندارد.
کشش به سوى مذهب مخصوصاً شناخت خدا نیز یکى از این احساسات ذاتى و درونى است، بلکه از نیرومندترین انگیزه‌‏ها در اعماق سرشت و جان همه انسان‏ها است.
به همین دلیل هیچ قوم و ملتى را نه در امروز و نه در گذشته تاریخ مشاهده نمى‌‏کنیم که نوعى از عقائد مذهبى بر فکر و روح آنها حکم فرما نباشد، و این نشانه اصالت این احساس عمیق است.
 
پاسخ تفصیلی
فلاسفه و دانشمندان در ارتباط با این پرسش که چرا باید به دنبال خداشناسى برویم؟ و این‌که چه لزومی دارد ما به خداوند اعتقاد داشته باشیم، سه انگیزه اساسى ذکر کرده‌‏اند که به آنها اشاره می‌کنیم:
1. انگیزه عقلى‏
انسان عاشق کمال است، و این یک عشق جاودانى در همه انسان‌ها محسوب مى‌‏شود؛ منتها هرکس کمال خود را در چیزى مى‌‏بیند، و به دنبال آن مى‌‏رود و گروهى نیز به جاى آب به دنبال سراب و ارزش‌‏هاى موهوم و کمالات پندارى مى‌‏روند و آن‌را واقعیت خیال مى‌‏کنند.
گاهى از این اصل به عنوان‏ عنوان «تمایلات عالى» یا «غریزه جلب منفعت و دفع ضرر» یاد مى‌‏شود که انسان به خاطر این غریزه خود را موظف مى‌‏بیند که نسبت به هر موضوعى که با سرنوشت او (از نظر سود و زیان) رابطه‌‏اى دارد برخوردى جدى کند.
این عشق به کمال و تمایل به منافع معنوى و مادى و دفع هرگونه ضرر و زیان، انسان را وادار مى‌‏کند که در موارد احتمال نیز به تحقیق پردازد، هر قدر این احتمال قوى‌‏تر، و آن سود و زیان عظیم‌‏تر باشد این تحقیق و جست‌وجو را لازم‌‏تر مى‌‏شمرد.
محال است کسى احتمال دهد مطلبى در سرنوشت او تأثیر مهمى دارد و خود را موظف به تحقیق پیرامون آن نداند.
مسئله ایمان به خدا و جست‌وجوى از مذهب مسلماً در زمره این مسائل است؛ چرا که در محتواى مذهب سخن از مسائل سرنوشت به میان مى‏‌آید، سخن از مسائلى که خیر و شر انسان با آن رابطه تنگاتنگ دارد.
بعضى براى روشن ساختن این مطلب مثالى ذکر مى‌‏کنند، مى‌‏گویند فرض کنید کسى را بر سر یک دوراهى ببینیم که مى‌‏گوید ماندن در این‌جا قطعاً خطرناک است و انتخاب این راه (اشاره به یکى از آن‌دو) نیز مسلماً خطرناک و راه دیگر راه نجات است، و سپس قرائن و شواهدى براى هر یک مطرح مى‌‏کند. بدون شک هر راهگذرى خود را موظف به تحقیق مى‌‏بیند و بى‌‏اعتناى به آن‌را مخالف حکم عقل می‌داند.
اصل عقلى معروف دفع ضرر محتمل شاخه‌‏اى از انگیزه عقلى است. قرآن خطاب به پیامبر(ص) مى‏‌‌فرماید: «بگو: به من خبر دهید اگر این قرآن از سوى خداوند باشد و شما به آن کافر شوید، چه کسى گمراه‌تر خواهد بود از کسى که در مخالفت شدیدى قرار دارد»؟[1]
البته این گفتار در مورد کسانى است که هیچ دلیل منطقى در آنها کارگر نیست. در حقیقت آخرین سخنى است که به اشخاص لجوج و مغرور و متعصب گفته مى‏‌شود، و آن این‌که: اگر شما حقانیت قرآن و توحید و وجود عالم پس از مرگ را صددرصد نپذیرید مسلماً دلیل بر نفى آن نیز ندارید. بنابراین، این احتمال باقی است که دعوت قرآن و مسئله معاد واقعیت داشته باشد، آن‌گاه فکر کنید چه سرنوشت تاریک و وحشتناکى خواهید داشت، با این گمراهى و مخالفت شدید و موضع‌‏گیرى در برابر این مکتب الهى.
این همان سخنى است که ائمه دین(ع) در برابر افراد لجوج در آخرین مرحله مطرح مى‌‏کردند، چنان‌که در حدیثى که در کتاب کافى آمده، مى‌‏خوانیم: امام صادق(ع) با «ابن ابى العوجاء» مادى و ملحد عصر خود سخنان بسیارى داشت، آخرین مرحله که او را در مراسم حج ملاقات کرد، بعضى از یاران امام عرض کردند مثل این‌که ابن ابى العوجاء مسلمان شده؟! امام فرمود: او از این کوردل‌‏تر است، هرگز مسلمان نخواهد شد، هنگامى که چشمش به امام صادق(ع) افتاد گفت اى آقا و بزرگ من!
امام فرمود: «تو این‌جا براى چه آمده‏اى»؟!
گفت: «براى این‌که هم جسم ما عادت کرده، هم سنت محیط اقتضاء مى‌‏کند، ضمناً نمونه‌‏هایى از کارهاى جنون‌‏آمیز مردم، و سرتراشیدن‌‏ها، و سنگ انداختن‌‏ها را تماشا کنم»!
امام فرمود: «تو هنوز بر سرکشى و گمراهى خود باقى هستى، اى عبد الکریم».[2]
او خواست شروع به سخن کند، امام فرمود: «در حج جاى مجادله نیست» و عباى خود را از دست او کشید، و این جمله را فرمود: «اگر مطلب این باشد که تو مى‏‌گویى (و خدا و قیامتى در کار نباشد) که مسلماً چنین نیست، هم ما اهل نجاتیم و هم تو، ولى اگر مطلب این باشد که ما مى‏گوییم، و حق نیز همین است، ما اهل نجات خواهیم بود و تو هلاک مى‌‏شوى».
«ابن ابى العوجاء» رو به همراهانش کرد و گفت: «در درون قلبم دردى احساس کردم، مرا بازگردانید، او را بازگرداندند و بعد از مدت کوتاهی از دنیا رفت».[3]
2. انگیزه عاطفى‏
ضرب المثلى است معروف که انسان بنده احسان است‏: (الإِنْسانُ عَبِیْدُ الإِحْسانِ).[4]
همین مطلب با کمى تفاوت در حدیثى از على(ع) نقل شده است: «انسان بنده احسان است».[5] ‏« به وسیله احسان قلب‌ها به تسخیر انسان درمى‏‌آید».[6] و «به هرکس مى‌‏خواهى نیکى کن تا امیر او باشى».[7]
ریشه همه این مفاهیم در حدیث پیامبر(ص) است که فرمود: «خداوند دل‌ها را در تسخیر محبت کسى قرار داده که به او نیکى کند، و بر بغض کسى قرار داده است که به او بدى کند».[8]
خلاصه این یک واقعیت است که هرکس به دیگرى خدمتى کند یا نعمتى بخشد، عواطف او را متوجه خود مى‌‏سازد، و به صاحب خدمت و نعمت علاقه‌‏مند مى‌‏شود، میل دارد او را کاملًا بشناسد و از او تشکر کند، و هر قدر این نعمت مهم‌‏تر و فراگیرتر باشد تحریک عواطف به سوى «منعم» و «شناخت او» بیشتر است؛ لذا علماى علم کلام (عقائد) از قدیم‌‏ترین ایام مسئله «شکر منعم‏» را یکى از انگیزه‌‏هاى تحقیق پیرامون مذهب، و معرفة اللَّه شمرده‌‏اند.[9]
ولى باید توجه داشت «شکر منعم» قبل از آن‌که یک حکم عقلى باشد یک فرمان عاطفى است.
در حدیثى از امام باقر(ع) مى‌‏خوانیم: «شبى رسول خدا(ص) نزد عائشه بود، او سؤال کرد چرا خود را (براى عبادت) این همه به زحمت مى‏‌افکنى؟ در حالى‌که خداوند گناهان گذشته و آینده تو را بخشیده است. فرمود: آیا من نباید بنده شکرگزار او باشم»؟![10]
3. انگیزه فطرى‏
هنگامى که سخن از فطرت مى‌‏گوییم منظور همان احساسات درونى و درکى است که هیچ‌‏گونه نیازى به استدلال عقلى ندارد. هنگامى که یک منظره بسیار زیباى طبیعى، یا یک گل بسیار خوشرنگ و خوشبو را مى‌‏بینیم جاذبه نیرومندى از درون خود نسبت به آن احساس مى‌‏کنیم که نام آن‌را تمایل و عشق به زیبایى مى‌‏نهیم، و هیچ‌گونه نیازى به استدلال در این‌جا نمى‌‏بینیم.
آرى عشق به زیبایى یکى از تمایلات عالیه روح انسانى است. کشش به سوى مذهب مخصوصاً شناخت خدا نیز یکى از این احساسات ذاتى و درونى است، بلکه از نیرومندترین انگیزه‏‌ها در اعماق سرشت و جان همه انسان‌‏ها است؛ به همین دلیل هیچ قوم و ملتى را نه در امروز و نه در گذشته تاریخ مشاهده نمى‌‏کنیم که نوعى از عقائد مذهبى بر فکر و روح آنها حکم فرما نباشد، و این نشانه اصالت این احساس عمیق است.
قرآن کریم به هنگام ذکر داستان قیام انبیای بزرگ در موارد زیادى روى این نکته تکیه کرده که رسالت اصلى انبیاء زدودن آثار شرک و بت‌‏پرستى بوده (نه اثبات وجود خدا، چرا که این موضوع در اعماق سرشت هرکس نهفته شده است).
به تعبیر دیگر: آنها به دنبال این نبودند که «نهال خداپرستى» را در دل‌هاى مردم غرس کنند، بلکه به دنبال این بودند که نهال موجود را آبیارى کرده، و خارها و علف‌های هرز مزاحم را که گاهى این نهال را به کلى پژمرده و خشک مى‏‌کند از ریشه برکنند.
جمله‏ «أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ»، یا «أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ» (جز خدا را نپرستید) که به صورت نفى بت‌ها، و نه اثبات وجود خدا، مطرح شده، در گفتار بسیارى از انبیا در قرآن مجید آمده، از جمله در دعوت پیغمبر اسلام(ص)؛‏[11] در دعوت نوح‏؛[12] در دعوت یوسف؛ [13] در دعوت هود؛[14] مطرح شده است.
از این گذشته، ما در درون جان خود احساسات اصیل فطرى دیگرى نیز داریم، از جمله جذبه فوق العاده‌‏اى است که نسبت به علم و دانش و آگاهى هرچه بیشتر در خود مى‌‏بینیم.
آیا ممکن است ما این نظام عجیب را در این جهان پهناور مشاهده کنیم و علاقه نداشته باشیم سرچشمه این نظام را بشناسیم؟
آیا ممکن است دانشمندى بیست سال براى شناخت زندگى مورچگان زحمت کشد، و دانشمند دیگرى ده‌ها سال براى شناخت بعضى از پرندگان یا درختان یا ماهیان دریاها تلاش کند، بى‌‏آن‌که انگیزه‌‏اى جز عشق به علم در درون جان او باشد؟
آیا ممکن است آنها نخواهند سرچشمه اصلى این دریاى بى‌‏کرانى که از ازل تا ابد را فرا گرفته بشناسند؟!
آرى اینها انگیزه‌‏هایى است که ما را به سوى «معرفة اللَّه» دعوت مى‌‏کند، عقل ما را به این راه مى‏‌خواند، عواطف ما را به این سو جذب مى‏‌کند، و فطرت ما را به این سمت مى‌‏راند.[15]
 

[1]. «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ثُمَّ کَفَرْتُمْ بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِی شِقاقٍ بَعِیدٍ». فصلت، 52.
[2]. «عبد الکریم» اسم اصلى «ابن ابى العوجاء» بود، و چون او منکر خدا بود امام(ع) مخصوصاً او را به این نام صدا مى‌‏زد تا شرمنده شود.
[3]. کلینى، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۱، ص ۷۸، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[4]. سروی مازندرانی، محمد صالح بن احمد، شرح الکافی (الاصول و الروضة)، محقق و مصحح، شعرانی، ابو الحسن، ج ۷، ص ۳۱، تهران، ‌المکتبة الإسلامیة، چاپ اول، 1382ق.
[5]. «الإِنْسانُ عَبْدُ الْإِحْسانِ»‏. تمیمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، غرر الحکم و درر الکلم (مجموعة من کلمات و حکم الإمام علی علیه السلام)، ص 29، قم، دار الکتاب الإسلامی، چاپ دوم، 1410ق.
[6]. «بِالْإحْسانِ تُمْلَکُ الْقُلُوبُ»‏. همان، ص 186.
[7]. مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 74، ص 421، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
[8]. «انَّ اللَّهَ جَعَلَ قُلُوْبَ عِبادِهِ عَلَى حُبِّ مَنْ أَحْسَنَ الَیْها، وَ بُغْضِ مَنْ أساءَ الَیْهَا». ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول عن آل الرسول صلى الله علیه و آله، ص 37، قم، جامعه مدرسین، چاپ دوم، 1404 ق، 1363ش.
[9]. فاضل مقداد، الاعتماد فی شرح واجب الاعتقاد، ص 48، مجمع البحوث الإسلامیة، چاپ اول، 1412ق؛ قاضى نور الله مرعشى، إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج 1، ص 160، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، چاپ اول، 1409ق؛ سبحانى، جعفر، الإلهیات على هدى الکتاب و السنة و العقل، ج 1، ص 25، قم، المرکز العالمی للدراسات الإسلامیة، چاپ سوم، 1412ق.
[10]. شرح الکافی-الأصول و الروضة، ج 8، ص 279.
[11]. هود،  2.
[12]. هود، 26.
[13]. یوسف، 40.
[14]. احقاف، 21.
[15]. ر. ک: مکارم شیرازى، ناصر، یکصد و هشتاد پرسش و پاسخ، ص 21 - 27، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1386ش.
نظرات
تعداد نظر 0
لطفا مقدار را وارد نمایید
مثال : Yourname@YourDomane.ext
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید

طبقه بندی موضوعی

پرسش های اتفاقی

پربازدیدترین ها