لطفا صبرکنید
17008
- اشتراک گذاری
از نظر هانری کربن، ملاصدرا قائل به تقلید، اعم از فقه و عرفان نبوده، بلکه عقل و شریعت را برای نیل به مقصود کافی دانسته و این مطلب از عوامل مؤثّر در تبعید وی از اصفهان به دستور شاه عباس اول و اقامت اجباری در کهک بوده است.
اما آنچه از بررسی کتب و نظریات ملاصدرا می توان نتیجه گرفت آن است که ایشان تقلید به معنای رجوع به متخصص در هر فن را نقد نکرده، بلکه تقلیدی که طی آن، انسان تمام مسئولیت خویش را به دیگران سپرده و خود را از تفکر و اندیشیدن جدا کند، مورد تأیید ایشان نبوده است.
کتاب ملاصدرا مجموعه ای است از تحقیق چند دانشمند خاور شناس؛ از جمله هانری کربن که توسط مترجم (ذبیح الله منصوری) گرد آوری و ترجمه شده است. یکی از مقالات این کتاب مقاله ای است از «کربن» که در آن به دیدگاه ملاصدرا در مورد تقلید همچنین جایگاه قطب و امام در عرفان پرداخته است.
از نظر مولف (هانری کربن) دیدگاه ملاصدرا در مورد تقلید از طرفی باعث مخالفت مجتهدین شد؛ چون ملاصدرا تقلید را یک بدعت و برخاسته از حب ریاست می دانست.[1] و از طرف دیگر در عرفان هم به مسئله لزوم پیر طریقت معتقد نبوده است؛[2] از همین روی شریعت و متابعت از میزان درست، یعنی عقل و برهان را برای نیل به مقصود کافی می دانست. همچنین دیدگاه ملاصدرا در مورد امامت در مخالفت با دیدگاه رایج در عصر صفوی نیز جدای از این دو بحث نبوده است. این مطلب از معتقدات اصلی وی، و از عوامل مؤثر در تبعید وی از اصفهان به دستور شاه عباس اول و اقامت اجباری در کهک بوده است.
کربن در این مقاله به نقل از ملاصدرا می نویسد:
«نظریه من در خصوص امامت و تقلید، یک اندیشه بیاساس و سطحی و بدون مطالعه نیست که من از گفته خود استغفار کنم و به اشتباه خویش اعتراف نمایم. آنچه من در خصوص امامت و تقلید گفتهام چیزهایی است که مدتی راجع به آنها مطالعه کردهام و بر من محقق گردیده که استنباط من صحیح است و من نمیتوانم آنچه را به نظرم علم الیقین است نقض کنم و بگویم که خطا کردهام».[3]
این بود دیدگاه کربن در بیان نظر ملاصدرا در مورد تقلید، اعم از تقلید در فقه و لزوم پیر طریقت درعرفان.
تحقیق مستقل و بدون هیچ گونه پیش داوری در این مورد مجال گسترده تری می طلبد و مطالب هانری کربن و مقصود او از این که ملاصدرا مخالف تقلید بوده است، می تواند زمینه ای برای تحقیق بیشتر باشد.
ولی اجمالاً می توان گفت که مطالعه آثار و دیدگاه های ملاصدرا و وقایع زندگی و محیطی که در آن به سر می برده نشان می دهد که وی در واکنش بر علیه محیطی که تقلید در تمامی جوانب آن به شدت جایگزین معرفت و تحقیق شده بود، سعی در ترویج عقل گرایی داشته است. از نظر ملاصدرا قرار بر این نیست که انسان همواره همچون فردی کور بماند که باید دست او را گرفت تا راه را پیدا کند. چنین فردی هرچند ممکن است فی الجمله با سلامت مسیر را طی کند، اما مطلوب اصلی دین نیست.
بر همین اساس ملاصدرا همواره دیدگاهی منتقدانه نسبت به بسیاری از علمای عصر خود داشت که در اثر حب ریاست تمایلی به تشویق مردم برای فهم و معرفت نداشتند و همه دین را در دایره تقلید مطرح می نمودند. ظاهراً ملاصدرا مخالفتی با مراجعه مردم به مجتهدین برای تقلید فقهی نداشت، بلکه سخنان او اکثراً مربوط به نهادینه شدن تقلید به عنوان خط مشی سلوک دینی در برابر معرفت و عقل بوده است.
این دیدگاه در اکثر آثار ملاصدرا قابل پی گیری است و مخالفت های زیادی را هم برعلیه او دامن زده است.
در مورد دیدگاه ملاصدرا در مورد عرفان هم باید گفت: ملاصدرا عرفانی را مطرح می کند که بیش از آن که دائر مدار استاد طریقت باشد، دائر مدار متابعت از میزان یا همان برهان است! در واقع خود ملاصدرا سالکِ گونه ای از عرفان است که در آن میزان درست یا همان برهان جایگزین قطب و استاد طریقت شده است. این که چرا ملاصدرا به چنین دیدگاهی رسیده است، می تواند دلایل بسیاری داشته باشد، ولی از اهمیتی که فلسفه و برهان و استدلال برای ملاصدرا داشته است، می توان حدس زد که ایشان در عین این که مباحث خود را ماورای فلسفه می داند، ولی در عمل بیشترین تمایل را به مباحث نظری داشته و تکیه گاه اصلی خود را استدلال و برهان قرار داده است. شاید مشاهده برخی از اقطاب دروغین که مردم در آن عصر به طور بی اساسی از آنها تقلید می کردند در این دیدگاه ملاصدرا بی تأثیر نبوده است، اما نمی توان از نظر دور داشت که در همان عصر عرفای بزرگی بودند که یقیناً جزو مدعیان دروغین نبوده اند، ولی ظاهرا ملاصدرا همچون بسیاری از طرفداران حکمت متعالیه اهمیت ذاتی برای رابطه مرید و مرادی قائل نبوده است. و در واقع عرفان در حکمت متعالیه هیچ گاه دارای قطب یا استاد طریقت به معنایی که در تصوف مطرح شده نبوده است. برخلاف اکثر عرفا و شاید همه عرفا که بر این امر تأکید کرده اند. حتی سهروردی که بیشتر به عنوان فیلسوف مطرح شده است تا عارف، معتقد است که استفاده از کتاب حکمة الاشراق او بدون حضور انسان زنده ای که قائم این کتاب است، امری عبث و بی نتیجه است؛ یعنی غایت او از این کتاب حاصل شدنی نیست، مگر در رابطه با کسی که قائم این کتاب است. ولی می بینیم که ملاصدرا در نظام فلسفی خود، برهان را جایگزین این امر نموده است.
جایگاه این بحث در عرفان و حکمت متعالیه چون و چرا های مربوط به آن مجال گسترده تری می طلبد. ضمن این که در حکمت متعالیه شاهد فراز و فرودهای زیادی بین فلسفه و عرفان هستیم که نمی توان فقط به بخشی از عبارات تکیه نمود.
به هرحال، فی الجمله آنچه به نظر می رسد، گرایش ملاصدرا در عرفان بیشتر بر برهان بوده تا رابطه مرید و مرادی، بر خلاف بسیاری از عرفا؛ از جمله مولوی که راه دست یابی به عرفان را عشق بین سالک و انسان کامل می داند و پیر عرفانی از نظر او دارای موضوعیت کامل است.
[1] «[ملاصدرا] میگفت همه میتوانند عالم شوند، ولی کسی نمیتواند پیشوای مسلمان گردد و بر اساس همین نظریه، با تقلید در مذهب شیعه مخالف بود و میگفت که در مذهب شیعه دوازده امامی، تقلید یک بدعت است، و بقول خود وی علتی ندارد غیر از جاه طلبی کسانی که میخواهند مرجع تقلید باشند». هانری کربن، ملاصدرا، ترجمه ذبیح الله منصوری ، انتشارات جاویدان، نقل ازسایت حیات اندیشه.
[2] « ملاصدرا عارف بود و به وحدت وجود عقیده داشت، ولی بر خلاف عدهای از صوفیان و حتی عرفا معتقد به پیر نبود و میگفت که انسان باید در علم و عمل آن قدر پیش برود که برای وصول به حقیقت یعنی شناسائی خداوند احتیاج به پیر نداشته باشد. موضوع پیر یا مرشد یا خضر در زندگی صوفیان و قسمتی از عارفان، دارای اهمیت زیاد بود و امروز هم دارای اهمیت است، حتی عارفان واقعی که هم علم و عمل داشتند، برخلاف صوفیان که علم را بیفایده میدانستند دارای پیر بودهاند و یکی از معروفترین آنها جلال الدین رومی، سراینده کتاب مثنوی است».همان.
[3] همان.