لطفا صبرکنید
12701
- اشتراک گذاری
این سخن در نامیدن شجره ممنوعه به درخت فلسفه، سخن تازه ای نیست و با تعبیر مسیحی سازگار است. در تعبیر مسیحی گرفتار آمدن بشر به دام فلسفه نه به معنای جست و جوی حقیقت، بلکه به معنای ظن و شک و سوبژکتیویسم (ذهنیت) نتیجه خوردن از میوه شجره ممنوعه است.
فلسفه غیر از حکمت است و لزوماً هر فیلسوفی حکیم نیست، هر چند فلسفه ورزی می تواند مقدمه حکمت باشد. اصل اساسی دین نیز تقوا است و فلسفه ورزی اگر با تقوا همراه نباشد در ذات خود تلاشی عبث است. متأسفانه اروپائیان با حذف تقوا و دین از قلمرو فلسفه و علوم، فلسفه و علم را عقیم ساخته اند.
در فرهنگ اسلامی شجره ممنوعه را بیشتر به درخت جاودانگی تعبیر می کنند، اما در فرهنگ مسیحی از آن تعبیر به درخت آگاهی می شود، به این معنا که ابلیس آدم را با وسوسه جاودانگی یا آگاهی فریب داد.
در تعبیر مسیحی گرفتار آمدن بشر به دام فلسفه، نه به معنای جست و جوی حقیقت، بلکه به معنای ظن و شک و سوبژکتیویسم (ذهنیت) نتیجه خوردن از میوه شجره ممنوعه است؛ لذا نامیدن شجره ممنوعه به درخت فلسفه سخن تازه ای نیست.
در این جا لازم است موضوعِ نسبتِ فلسفه با دین کمی شکافته شود تا درک و پذیرش این نوع تفسیر از شجره ممنوعه آسان تر گردد. در ابتدا بایستی بدانیم که فلسفه غیر از حکمت است و لزوماً هر فیلسوفی حکیم نیست، چه بسا حکیمان امّی و درس نخوانده ای که به قول حافظ مسئله آموز صد مدرّس شده اند.
علوم مدرسه ای و اکتسابی مثل فلسفه در نهایی ترین شکل خود، تنها عطش حقیقت را به انسان می چشانند. لذا می بینیم که فلسفه غربی تبدیل به بزرگ ترین کارخانه شرک سازی شده است. این عقیم شدگی فلسفی در آن دسته از فیلسوفان اسلامی نیز که در بعد عملی دین ناقص بوده اند نمود و ظهور بارزی پیدا کرده است. این دسته از فیلسوفان عموما شک گرا یا طرفدار عقل استدلالی و بی توجه یا کم توجه به عقل شهودی و دریافت های قلبی و روحانی می باشند.
امام خمینی (ره) که حدود بیست سال سابقه تدریس منظومه و اسفار داشته اند و از مدرّسان مسلم فلسفه اسلامی در حوزه بوده اند و تألیفاتی در این زمینه دارند، در مجموعه اشعاری که بعد از ارتحالشان به چاپ رسید، دیدگاه خود را در مورد فلسفه منقطع از عرفان عملی این گونه اظهار داشته اند:
1
با فلسفه ره به سوی او نتوان یافت
با چشم علیل، کوی او نتوان یافت
این فلسفه را بهل که با شهپر عشق
اشراق جمیل روی او نتوان یافت[1]
2
آنان که به علم فلسفه می نازند
بر علم دگر به آشکارا تازند
ترسم که درین حجاب اکبر، آخر
سرگرم شوند و خویشتن را بازند[2]
3
این فلسفه را که علم اعلی خوانی
برتر ز علوم دیگرش می دانی
خاری ز ره سالک عاشق نگرفت
هر چند به عرش اعظمش بنشانی[3]
4
از درس و بحث مدرسه ام حاصلی نشد
کی می توان رسید به دریا از این سراب
هر چه فرا گرفتم و هر چه ورق زدم
چیزی نبود غیر حجابی پس از حجاب[4]
5
از فتوحاتم نشد فتحی و از مصباح نوری
هر چه خواهم در درون جامه آن دلفریب است[5]