لطفا صبرکنید
24818
- اشتراک گذاری
به این سؤال از دیدگاه های مختلفی می توان پاسخ داد؛ از جمله نظریه خلق صوت، مشاهده یکی از مخلوقات نوری خدا و نظریه تجلی؛ براساس دیدگاه تجلی باید گفت؛ هرچند خداوند در مرتبه قبل از ظهور و تجلی از هر صفتی منزه است، اما در مرتبه تجلی، در مراتب مختلف از جمله در آینه محسوسات نیز تجلی دارد. لطفاً برای توضیح مطلب به پاسخ تفصیلی مراجعه کنید.
به این سؤالِ به ظاهر ساده، ولی بسیار مهم و اساسی با روش های مختلفی می توان پاسخ داد.
ابتدا این که در علم کلام قطعاً خدا قابل دیدن و شنیدن و ... نیست، بنابراین باید سخن گفتن خداوند با موسی (ع) -و این مطلب که موسی صدای خدا را شنید که گفت: «ای موسی من پروردگار تو هستم»،[1] را به نحوی توجیه کرد. مثلاً این که گفته شود خدای فاقد صفات حسی، مخلوقی به نام صوت و کلام را که حاصل تموج هوا است همچون بسیاری از مخلوقات حسی خود آفرید که حامل سخنانی بود که موسی (ع ) آنها راشنید؛ یعنی موسی صدای خدا را نشنید؛ چون خداوند منزه از صدا است بلکه فقط یک مخلوق را مشاهده کرد یا شنید. مثل این که ما یک صدای ضبط شده ای را بشنویم که یقین داشته باشیم حامل پیامی از یک موجود فاقد صوت یا مجرد است.
همچنان که می بینیم این توجیه با لحن آیات و با درک مستقیمی که خود موسی (ع) از حقیقت تکلم با خدا داشت تفاوت دارد و فقط یک توجیه ساده برای توضیح این واقعه محسوب می شود که در صدد رفع اشکال بیان شده است. این بیان هرچند سخن باطلی نیست، اما بسیاری از لطائف و حقائق را نادیده گرفته است.
پاسخ دیگر این است که موسی صدای خدا را نشنید، بلکه صدای یکی از انوار مقدسه الاهی را شنید، یا نور این مخلوق را که بر کوه طور تجلی کرده بود مشاهده کرد و از خود بی خود شد که این مخلوق، خدا نبود، اما نماینده خدا بود همچنان که می بینیم در این بیان، حتما باید قائل باشیم که این مخلوق غیر خدا بود تا از این رهگذر نسبت دادن صدا و نور و غیره به این مخلوق اشکالی از جهت کلامی نداشته باشد. این پاسخ هم اگر خبر از نوعی یگانگی بین این مخلوق (بنا بر فرض قائل) با خود خدا نداشته باشد، پاسخی درست نخواهد بود؛ چون متکلمی که با موسی سخن گفته آشکارا دعوی خدایی کرده است، نه دعوی مخلوقیت (و لو به اذن خدا).[2] از طرفی موسی (ع) یقین داشت که با خود خداوند سخن می گوید و در قرآن هم تصریح بر این امر شده است که خدا با موسی سخن گفت.
در برخی روایات شیعی اشاراتی بر این نکته هست که آنچه بار دیگر و هنگام میقات بر موسی تجلی کرد، نور یکی از «کروبیین» بود[3] نه نور خدا. این بحث با روش دیگری در مورد مشاهده سمعی یا همان تکلم خدا هم صادق است، ولی اگر این سخن را هرچند سخن حقی باشد در پاسخ این شبهه به کار ببریم، به گونه ای که تأکید بر غیریت این تجلی خدا با خود خدا داشته باشیم سخنی است مخالف صریح آیات قرآنی که در آنها سخن گفتن خدا با حضرت موسی به طور صریح و موکد بر خود خدا نسبت داده شده است. بله اگر این به اصطلاح مخلوق را دارای وحدت وجود با خدا بدانیم آن گونه که در عرفان مطرح شده است، این بحث دیگری خواهد بود.
بنابراین از دیدگاه های مذکور این سؤال اصلی بی پاسخ می ماند که خدا چگونه می تواند سخن بگوید یا نور او مشاهده شود، یا حتی درخواست رؤیت جمالی او هم در ادامه شنیدن صدای او توسط موسی انجام پذیرد[4] و در عین حال باید خدا از همه این امور به طور صرف منزه باشد؟ به عبارت دیگر، چگونه هم باید تأکید بر این امر داشت که موسی در مشاهده خود به خطا نرفته یعنی حقیقتا با خود خداوند سخن گفته و هم این که باید خدا را فاقد این صفات به طور محض دانست؟
پذیرفتن این نظریه که خداوند صرفاً صدایی را خلق کرد امری محال نیست، ولی سؤال این است که این صدا چه ویژگی داشت که خدا آن را به خود نسبت داده است. لزوماً باید ارتباط این صدا با خدا همچون رابطه آینگی یا جلوه گری خدا باشد، نه این که آن را کاملاً منفصل از خدا در نظر گرفت. در غیر این صورت باید حکایت قرآن را که مثلا می فرماید: خدا یقیناً و به طور مستقیم با موسی سخن گفت[5] را در حد تعارف و مجاز تلقی کرد. تعالی الله عن ذلک علوا کبیراً.
این مقدمه لازم بود تا نظریه خاص عرفا را در این مسئله طرح کنیم و تلاش کنیم تا دریافت نسبتاً دقیقی از گفته های آنان داشته باشیم.
از این دیدگاه به طور کلی عالم هستی تجلی گاه خداوند است و خدا در خلق خود تجلی کرده است، حال این تجلیات، خود مراتب مختلفی دارند که به طور عمده شامل تجلی ذات، صفات و افعال خدا می شود. از طرفی انسان کافر و جاهل و منکر خدا ضمن این که در عالم ظاهر هرچه می بیند غیر خدا است از مراتب باطنی تجلیات خدا هم در حجاب است. برعکس انسان عارف در همه مراتب هستی تجلی خدا را می بیند.
از این دیدگاه باید گفت تفاوت و اختلاف بر سر این که آیا می توان صدای خدا را شنید یا نه؟ این به نگاه عارف و غیر عارف بستگی خواهد داشت. به عبارت دیگر، انسانی که از خود فانی نشده و اسیر انانیت خود است، با انسانی که از خود فانی شده، دو نگاه نسبت به هستی پیدا می کنند (همچنان که به موسی هم امر شد که تعلقات خود را رها کن تا بتوانی به میقات خدا راه یابی).[6] انسان اگر خود را ببیند و در عالم خارج هم متوجه پرستش غیر خدا باشد، خدا را نخواهد دید و اگر خود را نبیند و از پرستش غیر هم رها شود، به همان میزان مراتبی از تجلیات خدا را در خود و در عالم هستی خواهد دید. پس این قاعده همواره صادق است که آن جا که غیر هست، خدا نیست و آن جا که خدا هست غیر نیست، و حتی در محسوسات هم همین قاعده می تواند جاری شود که اگر در مرحله ای، غیر از بین رفته باشد حتی محسوسات هم می تواند تجلی خدا باشد همچنان که موسی (ع) بعد از عارض شدن حالت کشف یا وحی، از درختی صدای "انی انا الله" را شنید و در مشاهده خود هیچ تردیدی نداشت.
باید دانست که این مسئله غیر را ندیدن و نپرستیدن و خدا را دیدن، یک امر صرفاً ادعایی نیست، بلکه حال یا مقامی وجودی و یک مکاشفه الاهی است که مقدمات عملی بسیاری را می طلبد. و حضرت علی (ع) به بالاترین درجه این مقام رسید که فرمود در هر چیزی که می نگرم خدا را می بینم.[7]
بنابراین میزان توحید و شرک و تنزیه و تشبیه هم بر همین اصل عرفانی قائم است، خواه در عوالم غیبی و خواه در عوالم ظاهری که اگر غیر خدا فانی شود، خدا تجلی می کند و اگر غیر باشد خدا هم در حجاب خواهد بود و از همین دیدگاه عرفانی است که می فرماید: اوست اول و آخر و ظاهر و باطن.[8]
حال حضرت موسی (ع) در سیر خود به مرتبه ای رسید که کشف الاهی بر وی عارض شده و از درخت نوری خدایی را مشاهده کرد و صوت الاهی را هم مکاشفه نمود که خود اینها مراتبی از تجلی خدا بود. اما چون به مرتبه ای که مربوط به فناء ذات است نرسیده بود و هنوز وجود خود او فانی نشده بود، تاب دریافت تجلی ذاتی خدا را نیاورد، ولی این مقام برای حضرت محمد (ص) محقق شد؛ چرا که آن حضرت به این مرتبه از فنا نائل شده بودند.
بنابراین، هرچند خداوند در مرتبه قبل از ظهور و تجلی از هر صفتی منزه است، اما در مرتبه تجلی، در مراتب مختلف از جمله در آینه محسوسات نیز تجلی دارد و این تشبیه به آینه به این دلیل است که آینه از جهتی معدوم است و از جهتی موجود؛ یعنی با نظر به خود معدوم است و با نظر به عکسی که بر وی افتاده موجود. همین طور تجلی خدا هم نه خدا است و نه غیر خدا؛ چرا که جلوه دهنده خدا است و این امر فقط توسط عارف قابل شهود است که در خود و در عالم از غیر بینی رسته است و چشم و گوش خدا بین پیدا کرده است. همچنان که خداوند در حدیث قدسی در مورد این بندگان خود می فرماید: «چشمی که می بیند من هستم و گوشی که می شنود من هستم».[9]
[1] «إِنِّی أَنَا رَبُّکَ»، طه، 12.
[2] همان.
[3] «[بصائر الدرجات] أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ السَّیَّارِیُّ عَنْ عُبَیْدِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْفَارِسِیِّ وَ غَیْرِهِ رَفَعُوهُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ إِنَّ الْکَرُوبِیِّینَ قَوْمٌ مِنْ شِیعَتِنَا مِنَ الْخَلْقِ الْأَوَّلِ جَعَلَهُمُ اللَّهُ خَلْفَ الْعَرْشِ لَوْ قُسِمَ نُورُ وَاحِدٍ مِنْهُمْ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ لَکَفَاهُمْ ثُمَّ قَالَ إِنَّ مُوسَى عَلَیْهِ السَّلَامُ لَمَّا أَنْ سَأَلَ رَبَّهُ مَا سَأَلَ أَمَرَ وَاحِداً مِنَ الْکَرُوبِیِّینَ فَتَجَلَّى لِلْجَبَلِ فَجَعَلَهُ دَکّاً»، مجلسی، بحار الانوار، ج13، ص 224، موسسه الوفاء بیروت.
[4] «وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْکَ»، الاعراف، 143.
[5] «و کلم الله موسی تکلیما» النساء ، 164.
[6] «َفَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً » طه، 12، اخلع نعلیک در روایات به ترک تعلقات تفسیر شده است.
[7] «مَا نَظَرْتُ إلَی شَیْءٍ إلَّا وَ رَأَیْتُ اللَهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَهُ».
[8] الحدید، 3.
[9] «إِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ»، کلینی، الکافی، ج2، ص 352، دار الکتب الاسلامیة.