لطفا صبرکنید
22470
- اشتراک گذاری
در پاسخ چند نکته را متذکر می شویم:
1. اولین نکته ای که توجه به آن لازم است؛ این است که باید بین منشأ پیدایش دین و منشأ گرایش به دین فرق گذاشت؛ بسیاری از اشتباهات در اثر خلط بین این دو مطلب است؛ نظریه فروید و امثال وی باید در باب منشأ گرایش به دین مطرح شود نه منشأ دین؛ مبحث منشأ دین یک بحث کلامی یا فلسفی است؛ متکلمان و فیلسوفان در این زمینه می گویند: منشأ و علت فاعلی دین، همان اراده الاهی است که در قالب وحی به انبیا و رسولان خود الهام کرد، آنان نیز به مردم ابلاغ نمودند؛ اما گرایش به دین می تواند یک بحث روان شناسی یا جامعه شناسی یا فلسفی باشد.[1]
2. پیرامون فرضیّۀ مطرح شده از سوی فروید، نقدهای گوناگونی ذکر شده است که در مجموع باطل بودن این فرضیّه را آشکار می سازد، در زیر به چند نمونه از آنها اشاره می شود:
2-1. نخستین نقدی که روان شناسان گفته اند، نقد روش شناختی است. اساس تبیین فروید از دین، دیدگاه های روان کاوی او است. نظریات روان کاوی فروید، خصوصاً تأکید وی بر غریزۀ جنسی مورد انتقاد بسیاری از روان شناسان واقع شده است. برخی از اندیشمندان در این زمینه می گویند: «اگر از او(فروید) مى پرسیدیم آیا به عقیده شما دین چه موقعى از میان مردم خواهد رفت؟ مىگفت: آزادى جنسى مطلق بدهید به طورى که هیچ محرومیّت جنسى وجود نداشته باشد، در آن صورت دین هم وجود نخواهد داشت. امّا طولى نکشید که فروید خودش هم از حرف خودش پشیمان شد.[2] چنان که برخی از شاگردان فروید، مانند یونگ و آدلر با نظریات استاد خود در زمان حیات وی به شدّت مخالفت کردند.
استاد مطهری چنین نقل می کند: «یونگ مىگفت اینکه آقاى فروید مىگوید دین از نهاد ناخودآگاه بشر تراوش مى کند درست است، ولى اینکه او خیال مى کند عناصر روان ناخودآگاه بشر منحصر به تمایلات جنسى اى که به شعور باطن گریخته اند مى باشد بى اساس است. انسان یک روان ناخودآگاه فطرى و طبیعى دارد. روان ناخودآگاه بشر بر خلاف ادّعاى فروید صرفاً انبارى که از شعور ظاهر در آن چیزهایى ریخته شده و پر شده باشد نیست. به عبارت دیگر شعور باطن هرگز به صورت یک ظرف خالى که فقط از شعور ظاهر چیزى بگریزد و آنجا رفته و آن را پر کند نیست. او مىگفت: فروید به قضیّه «روان ناخودآگاه» خوب پى برده بود، امّا بعداً به اشتباه خیال کرد که روان ناخودآگاه فقط از عناصر مطرود از شعور ظاهر تشکیل مى گردد؛ خیر، روان ناخودآگاه جزء سرشت بشر است، عناصر رانده شده مى روند آنجا و به آن ملحق مى شوند؛ دین جزء امورى است که در روان ناخودآگاه بشر به طور فطرى و طبیعى وجود دارد».[3]
در اینجا بد نیست نظریّه معروف ترین دانشمند عصر ما یعنی آلبرت اینشتاین را درباره حسّ دینى و مبنا و منشأ آن نیز براى شما نقل کنم. این دانشمند مدّعى است که احساسات موجود(در مورد) مذهب متفاوت است، علّت گرایش به مذهب را در همه طبقات نمى توان یکسان دانست. او مى گوید: «براى یک انسان ابتدائى ترس- ترس از مرگ، ترس از گرسنگى، ترس از جانور وحشى، ترس از مرض- ایجاد کننده زمینه مذهبى است. فکر محدود و عدم رشد عقل انسان بدوى براى خود موجودات کم و بیش شبیهى مى سازد. این موجودات را با دست و فکر خود مى سازد و بعد از این آفریدن به این فکر مى افتد که چگونه از خشم آنها جلو بگیرد، چطور بر سر لطفشان بیاورد. این گونه مذهب را مذهب ترس باید نامید و خدایى که در این مذهب پرستیده مى شود خداى واقعى نیست، منجر به نوعى بت پرستى مى شود».[4]
مىگوید: «خصیصه اجتماعى بشر نیز یکى از تبلورات مذهب است. یک فرد مىبیند پدر و مادر، خویشان و رهبران و بزرگان مىمیرند، یک یک اطراف او را خالى مى گذارند، پس آرزوى هدایت شدن، دوست داشتن، محبوب بودن و اتّکاء و امید داشتن به کسى، زمینه قبول عقیده به خدا را در او ایجاد مىکند».[5]
به عقیده اینشتاین خدایى که ناشى از این احتیاج است نیز خداى واقعى نیست. صفاتى که براى او فرض مى شود همه صفات انسانى است. کتاب مذهبى یهودیان و همچنین انجیل این چنین خدایى را معرّفى مى کنند. این مذهب نسبت به مذاهب ترس یک درجه تکامل یافته است.
آن گاه چنین مىگوید: «ولى فراموش نشود که در این بین عدّه قلیلى از افراد و اجتماعات یافت مىشوند که یک معنى واقعى از وجود خدا را وراى این اوهام دریافتهاند که واقعاً داراى خصائص و مشخّصات بسیار عالى و تفکّرات عمیق و معقول بوده به هیچ وجه قابل قیاس با آن عمومیّت عقیده نیستند».
مقصودش این است که گمان نرود در میان اجتماعاتى که آن دو نوع مذهب وجود داشته و دارد همه افراد فکرشان درباره خدا سطحى است؛ افرادى هم در همان جماعات یافت مى شوند که خدا را آن چنان که شایسته قدس و جلال او است در نظر مى آورند و پرستش مى نمایند. آن گاه چنین مىگوید: «یک عقیده و مذهب ثالث، بدون استثناء در ذهن همه وجود دارد، گر چه با شکل خالص و یکدست در هیچکدام یافت نمىشود. من آن را «احساس مذهبى آفرینش یا وجود» مى نامم. بسیار مشکل است که این احساس را براى کسى که کاملًا فاقد آن است توضیح دهم، بخصوص که در اینجا دیگر بحثى از آن خدا که به اشکال مختلفه تظاهر مى کند نیست. در این مذهب، فرد به کوچکى آمال و هدفهاى بشر و عظمت و جلالى که در ماوراى امور و پدیدهها در طبیعت و افکار تظاهر مى نماید پى مى برد. او وجود خود را یک نوع زندان مى پندارد چنانکه مى خواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستى را یکباره به عنوان حقیقت واحد دریابد ...».[6]
در هر صورت در باب منشأ گرایش مردم به دین باید بگوییم گرایش به دین ریشه در فطرت انسان دارد؛ یعنى هم جزو نهاد بشر است، جزو خواستههاى فطرى و عاطفى بشر است و هم از لحاظ تأمین حوائج و خواستههاى بشرى مقامى را دارد که جانشین ندارد و اگر تحلیل کنیم معلوم مىشود اصلًا امکان ندارد چیز دیگرى جایش را بگیرد.[7]
2-2. اگر تحلیل فروید را از دین بپذیریم، باز نتایجی را که وی می گیرد، موجّه نمی سازد. اگر علّت دینداری انسان ها و پیدایش مفهوم خدا، دوری از جنایت اصلی و یا سرکوب غریزه جنسی و یا ترس باشد، باز نمی توان نتیجه گرفت که مفهوم خدا توهّم محض است. به عنوان مثال، فرض کنید علت پیدایش یا ارزش علم پزشکی ترس از بیماری یا مرگ یا اعتقاد و توهمات خرافی باشد، این دلیل نمی شود که علم پزشکی بی ارزش و اعتبار باشد.
[1]. جوادی آملی، عبدالله، دین شناسی، ص 37 و 47، اسرا، قم، چاپ دوم، 1382ش.
[2]. مطهرى، مرتضی، مجموعه آثار، ج3، ص 392، انتشارات صدرا، تهران.
[3]. همان، به نقل از: دین و روان، ترجمه مهدى قائنى.
[4]. همان، ص 395؛ نقل از مجموعه اى از نامه ها و مقالات آلبرت اینشتاین، فصل« مذهب و علوم».
[5]. همان، ص 396.
[6]. همان، ص397.
[7]. مطهرى، مرتضی، مجموعه آثار، ج 3، ص 388.