لطفا صبرکنید
بازدید
7677
7677
آخرین بروزرسانی:
1393/09/04
کد سایت
fa28341
کد بایگانی
34042
نمایه
خداوند و حقوق
طبقه بندی موضوعی
مبانی فقهی و اصولی
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
منظور از اینکه خداوند منشأ همه حقوق است و تمام حقوق بر اساس حق خدا بنیانگذاری شده است چیست؟
پرسش
لطفاً در مورد اینکه خداوند منشأ همه حقوق است و تمام حقوق بر اساس حق خدا بنیانگذاری شده است توضیح بفرمایید. آیا تنها منظور این است که خداوند حقوق را -که نمونههایی از آنها در رساله حقوق امام سجاد آمده است- قانونگذاری کرده است؟
پاسخ اجمالی
در مورد این جمله که خداوند منشأ همه حقوق است و تمام حقوق بر اساس حق خدا بنیانگذاری شده است، سه احتمال را میتوان مطرح کرد، همهی اینها میتواند درست باشد:
1. منظور این است که خداوند همهی حقوق را قانونگذاری کرده است.
2. مقصود این است که خدا علت غایی همهی حقوق است؛ حقوق از اینجا ناشى مىشود که دنیا خدا دارد و جریانى که در دنیا هست به سوى یک غایت و هدفى است؛ یعنى خلقت به سوى هدفى پیش مىرود.
3. معنای دیگر این جمله این است که خداوند علت فاعلی تمام حقوق است. خداوند خالق همه چیزها است و هر چیزى و هر شخصى در متن خلقت با یک شایستگى مخصوص به خود به دنیا آمده است. حقوق هم از همین جا یعنى از ساختمان ذاتى اشیا پیدا مىشود.
1. منظور این است که خداوند همهی حقوق را قانونگذاری کرده است.
2. مقصود این است که خدا علت غایی همهی حقوق است؛ حقوق از اینجا ناشى مىشود که دنیا خدا دارد و جریانى که در دنیا هست به سوى یک غایت و هدفى است؛ یعنى خلقت به سوى هدفى پیش مىرود.
3. معنای دیگر این جمله این است که خداوند علت فاعلی تمام حقوق است. خداوند خالق همه چیزها است و هر چیزى و هر شخصى در متن خلقت با یک شایستگى مخصوص به خود به دنیا آمده است. حقوق هم از همین جا یعنى از ساختمان ذاتى اشیا پیدا مىشود.
پاسخ تفصیلی
در مورد این جمله که خداوند منشأ همه حقوق است و تمام حقوق بر اساس حق خدا بنیانگذاری شده است، سه احتمال را میتوان مطرح کرد، همهی اینها میتواند درست باشد:
1. منظور همان چیزی است که در پرسش به آن اشاره شد؛ یعنی خداوند همهی حقوق را قانونگذاری کرده است؟
2. مقصود این است که خدا علت غایی همهی حقوق است؛ با این بیان که حقوق از اینجا ناشى مىشود که دنیا خدا دارد و جریانى که در دنیا هست به سوى یک غایت و هدفى است؛ یعنى خلقت به سوى هدفى پیش مىرود. اگر دنیا دنیاى تصادف باشد، همه حرفها در مورد حق و حقوق غلط است؛ زیرا مثلاً وقتی میگوییم؛ ما مسئول نسل آینده هستیم، مسئولیت نسبت نسل آینده بر این اساس است که دنیا نظام حکیمانهاى دارد و این خلقت به سوى هدفهایى پیش مىرود، به این ترتیب که چون دنیا به سوى هدفهایى پیش مىرود، حق را خود خلقت به وجود آورده است. آن وقت ما در مقابل خلقت مسئولیت داریم. خلقت به ما مىگوید به همان دلیلى که در تو جهازات تناسلى وجود دارد، به همان دلیل که در تو رغبت طبیعى [به جنس مخالف] وجود دارد، تو را ساختهام براى اینکه نسل آینده به وجود بیاید؛ یعنى من حقى از نسل آینده بر تو قرار دادهام. و الّا اگر این مطلب نباشد، پس نسل آینده بر ما حق دارد، یعنى چه؟!.
به عنوان نمونه، همهی انسانها بر این باورند که فرزند(به ویژه هنگامی که کوچک است) بر پدر حق دارد. آیا شما مىتوانید در دنیا کسى را پیدا کنید که بگوید این بچه کوچک بر این پدر و مادر حقى ندارد؟ بلکه مىگویند حالا که این بچه را به وجود آوردهاى، مجبورى که او را بزرگ کنى. پس این بچه حق دارد. بعد این سؤال پیش مىآید که حق این بچه از کجا پیدا شد؟ آیا جز این است که بگوییم دستگاه خلقت افراد را به هم مربوط کرده و این حقى است که خداوند عالم در متن خلقت در میان افراد بر عهده یکدیگر قرار داده است؟ گویى خدا مىگوید به همان دلیلى که در وجود تو یک عاطفه پدرى و در وجود همسرت یک عاطفه مادرى قرار دادهام، یک اولویتى میان شما و این فرزند وجود دارد. در نتیجه، این بچه به گردن شما حق دارد.[1]
چنانکه در حقوق اجتماعی نیز چنین است، مثلاً میگوییم جامعه و اجتماع بر فرد حق دارد؛ به یک فرد تکلیف میکند برو جهاد کن، برو سربازى، برو جان خود را فدا کن. در اینجا حق فرد به کلى فداى اجتماع مىشود. روى چه منطقى این فرد این کار را بکند؟ آیا این فرد [نسبت] به جان خودش حق ندارد؟! یا حق دارد؟ حال که حق دارد، چرا خودش را فداى اجتماع کند؟ در صورتى که بعد از کشته شدن هیچ فایدهاى از اجتماع نمىبرد! مىگوییم دنیا و آخرت، مرگ و زندگی، به یکدیگر اتصال و ارتباط دارد. جهاد کردن یک فرد، سربازى کردنش، معنایش این نیست که حق او به کلى از بین مىرود، بلکه حق او در جهان دیگر به شکل دیگرى احیا مىشود. اگر ارتباط دنیا و آخرت محرز نباشد و اگر پارهاى از حقوق که قهراً در اجتماع، معدوم مطلق مىشود، یعنى حقوقى از فرد که فداى اجتماع مىشود در جاى دیگر تأمین نشود، جهاد، سربازى و تکلیف کردن به فداکارى اساساً هیچ پایهاى پیدا نمىکند؛ ظلم است، آنهم ظلم مطلق و على الاطلاق.[2]
3. معنای دیگر این جمله این است که خداوند علت فاعلی تمام حقوق است. با این بیانکه خداوند خالق همه چیزها است و هر چیزى و هر شخصى در متن خلقت با یک شایستگى مخصوص به خود، به دنیا آمده است. حقوق هم از همین جا یعنى از ساختمان ذاتى اشیاء پیدا مىشود. ما باید هر چیزى را در ذاتش مطالعه کنیم، بعد ببینیم که او شایستگى چه چیزى را دارد و چه استعدادى در وجود او است؛ یعنى طبیعتش چه تقاضایى دارد. مثلاً در بدن انسان، چشم حقى دارد و دست حقى دیگر. اگر حق چشم را به دست بدهیم، نه تنها به دست خدمت نکردهایم، بلکه آنرا از کار انداختهایم. هر چیزى استحقاقى دارد و منشأ آن هم خود خلقت است. دو بچه که به مدرسه مىروند، یکى شایستگى نمره 20 را دارد و دیگرى نمره 5. اگر به او از 20 کمتر بدهیم ظلم کردهایم و اگر به این از 5 بیشتر بدهیم نیز ظلم کردهایم.[3]
1. منظور همان چیزی است که در پرسش به آن اشاره شد؛ یعنی خداوند همهی حقوق را قانونگذاری کرده است؟
2. مقصود این است که خدا علت غایی همهی حقوق است؛ با این بیان که حقوق از اینجا ناشى مىشود که دنیا خدا دارد و جریانى که در دنیا هست به سوى یک غایت و هدفى است؛ یعنى خلقت به سوى هدفى پیش مىرود. اگر دنیا دنیاى تصادف باشد، همه حرفها در مورد حق و حقوق غلط است؛ زیرا مثلاً وقتی میگوییم؛ ما مسئول نسل آینده هستیم، مسئولیت نسبت نسل آینده بر این اساس است که دنیا نظام حکیمانهاى دارد و این خلقت به سوى هدفهایى پیش مىرود، به این ترتیب که چون دنیا به سوى هدفهایى پیش مىرود، حق را خود خلقت به وجود آورده است. آن وقت ما در مقابل خلقت مسئولیت داریم. خلقت به ما مىگوید به همان دلیلى که در تو جهازات تناسلى وجود دارد، به همان دلیل که در تو رغبت طبیعى [به جنس مخالف] وجود دارد، تو را ساختهام براى اینکه نسل آینده به وجود بیاید؛ یعنى من حقى از نسل آینده بر تو قرار دادهام. و الّا اگر این مطلب نباشد، پس نسل آینده بر ما حق دارد، یعنى چه؟!.
به عنوان نمونه، همهی انسانها بر این باورند که فرزند(به ویژه هنگامی که کوچک است) بر پدر حق دارد. آیا شما مىتوانید در دنیا کسى را پیدا کنید که بگوید این بچه کوچک بر این پدر و مادر حقى ندارد؟ بلکه مىگویند حالا که این بچه را به وجود آوردهاى، مجبورى که او را بزرگ کنى. پس این بچه حق دارد. بعد این سؤال پیش مىآید که حق این بچه از کجا پیدا شد؟ آیا جز این است که بگوییم دستگاه خلقت افراد را به هم مربوط کرده و این حقى است که خداوند عالم در متن خلقت در میان افراد بر عهده یکدیگر قرار داده است؟ گویى خدا مىگوید به همان دلیلى که در وجود تو یک عاطفه پدرى و در وجود همسرت یک عاطفه مادرى قرار دادهام، یک اولویتى میان شما و این فرزند وجود دارد. در نتیجه، این بچه به گردن شما حق دارد.[1]
چنانکه در حقوق اجتماعی نیز چنین است، مثلاً میگوییم جامعه و اجتماع بر فرد حق دارد؛ به یک فرد تکلیف میکند برو جهاد کن، برو سربازى، برو جان خود را فدا کن. در اینجا حق فرد به کلى فداى اجتماع مىشود. روى چه منطقى این فرد این کار را بکند؟ آیا این فرد [نسبت] به جان خودش حق ندارد؟! یا حق دارد؟ حال که حق دارد، چرا خودش را فداى اجتماع کند؟ در صورتى که بعد از کشته شدن هیچ فایدهاى از اجتماع نمىبرد! مىگوییم دنیا و آخرت، مرگ و زندگی، به یکدیگر اتصال و ارتباط دارد. جهاد کردن یک فرد، سربازى کردنش، معنایش این نیست که حق او به کلى از بین مىرود، بلکه حق او در جهان دیگر به شکل دیگرى احیا مىشود. اگر ارتباط دنیا و آخرت محرز نباشد و اگر پارهاى از حقوق که قهراً در اجتماع، معدوم مطلق مىشود، یعنى حقوقى از فرد که فداى اجتماع مىشود در جاى دیگر تأمین نشود، جهاد، سربازى و تکلیف کردن به فداکارى اساساً هیچ پایهاى پیدا نمىکند؛ ظلم است، آنهم ظلم مطلق و على الاطلاق.[2]
3. معنای دیگر این جمله این است که خداوند علت فاعلی تمام حقوق است. با این بیانکه خداوند خالق همه چیزها است و هر چیزى و هر شخصى در متن خلقت با یک شایستگى مخصوص به خود، به دنیا آمده است. حقوق هم از همین جا یعنى از ساختمان ذاتى اشیاء پیدا مىشود. ما باید هر چیزى را در ذاتش مطالعه کنیم، بعد ببینیم که او شایستگى چه چیزى را دارد و چه استعدادى در وجود او است؛ یعنى طبیعتش چه تقاضایى دارد. مثلاً در بدن انسان، چشم حقى دارد و دست حقى دیگر. اگر حق چشم را به دست بدهیم، نه تنها به دست خدمت نکردهایم، بلکه آنرا از کار انداختهایم. هر چیزى استحقاقى دارد و منشأ آن هم خود خلقت است. دو بچه که به مدرسه مىروند، یکى شایستگى نمره 20 را دارد و دیگرى نمره 5. اگر به او از 20 کمتر بدهیم ظلم کردهایم و اگر به این از 5 بیشتر بدهیم نیز ظلم کردهایم.[3]
نظرات