لطفا صبرکنید
17894
- اشتراک گذاری
در پاسخ به بخش اول سؤال، میتوان گفت: در بیان یک حقیقت یا قانون و حکم، تمام جزئیات و خصوصیات مربوط به آنرا نمیتوان ارائه کرد. و این مطلب در قرآن کریم رعایت گردیده است؛ چرا که اگر قرار بود تمام جزئیات و ریزهکاریها در یک قانون بیان گردد؛ لازم میآمد تا بارى تعالى براى هر یک از مسلمانان، و با در نظر گرفتن ویژگیهاى خاص رفتارى، زمانى و... او، کتابى جامع و مستقل نازل میکرد. به خاطر چنین پیامد منفى، ارائه معارف و قوانین در آیات الهى، جلوهاى واقع نگرانه و عاقلانه به خود گرفته و آیات قرآنى در موارد فراوانى در قالب تصریح یا تشبیه یا مثل و یا داستان، به بیان معارف و قواعد کلى پرداختهاند. بله! گاهى به دلایلى، خداوند در مقام تبیین یک حقیقت و یا قانون، مصادیق آنرا ذکر فرموده است، مانند قمار که در نزد قوم عرب افتخارى بزرگ به شمار میرفت و زشتى این امر بر مردم پوشیده بود؛ از اینرو خداوند در آیهاى به نحو جزئى و خاص، راجع به شراب یا قمار سخن گفته است. این بیان جزئیات نه تنها مخالف سنت کلى گویى نیست؛ بلکه در همان راستا بوده و براى خروج مردم از تحیّر و سرگردانى است.
اما پاسخ بخش دوم سؤال؛ یعنى علت ذکر داستانهاى اقوام پیشین، کاملاً روشن است؛ زیرا مطالعه رخدادهاى گذشتگان، دیدگاههاى تازهاى را فراروى ما میگشاید تا از انحرافات و کامیابیهاى ایشان آگاه شویم و بدین سبب، دیگر تلخیهاى آنان را در کام خود نیازماییم.
در همین راستا به علل فراوانى میتوان اشاره کرد:
الف) نقل جزئیات تاریخ، به جهت تحدى، بیان اعجاز و نمودى از علم نَبَوى(ص) بوده است.
ب) با نقل تاریخ انبیاى یهود و نصارى، پیروان آنان با دیدن زمینههاى مشترک بین کیش خود و آیین اسلام، متمایل به اسلام شده و دست از عناد برمیداشتند.
ج) مسائل اعتقادى بسیار دقیق و غیر قابل لمس هستند. خداوند با ذکر داستان انسانهاى برجسته در موقعیتهاى خاص، این مسائل را کاملاً ساده و قابل دسترس عموم، ذکر میکند؛ مانند قدرت مطلق حق تعالى، در داستان نجات حضرت ابراهیم(ع) از آتش.
د) عبرت اندوزى و پند گرفتن از کردار اقوام گذشته یکى دیگر از دلایل، ذکر داستان ایشان است.
هـ) نقل داستان، به عنوان تعلیم غیر مستقیم، از بهترین راههاى آموزش است. و قرآن در قالب داستانهایى؛ مثل احتجاجات ابراهیم(ع) و... از این روش براى تعلیم، نحوه استدلال، آداب معاشرت و... بهره کافى برده است.
در پاسخ به قسمت آخر سؤال باید گفت: ذکر داستان یک فرد در قرآن کریم، بیانگر فضیلت او نیست و در مقابل اگر سخن از شخصى به میان نیامده، نشان از پایین بودن مقام او نخواهد بود؛ چرا که از یکسو شاهد داستان برخى انسانهاى منحرف و منفور؛ مثل فرعون، ابولهب، سامرى و شیطان در قرآن هستیم، و از سوى دیگر اثرى از زندگى بسیارى از پیامبران الهى در این کتاب آسمانى نمییابیم. دلیل آن چیزى جز مصالح و اهداف قرآن کریم در بیان معارف الهى نیست.
در انتها به دو نکته که در سؤال مورد تأکید قرار گرفته اشاره میکنیم:
- شباهت فراوان مسلمانان به قوم بنیاسرائیل، سبب ذکر داستان حضرت موسى(ع) در قرآن و تکرار آن شده است و این مطلبى است که آیات قرآن نیز به آن اشاره میکنند.
- ادعاى نپرداختن به زندگى پیامبر در قرآن کریم، یک پیشداورى غیر منصفانه است؛ زیرا با دقت در شأن نزول آیات، روشن میشود که بسیارى از آیات قرآن در خصوص جوانب گوناگون زندگى حضرت رسول اکرم(ص) و اهلبیت(ع) و اصحاب ایشان است.
براى پاسخ به این پرسش، لازم است آنرا به اجزاى قابل تحلیل تفکیک نموده و پس از بررسى هر یک، به پاسخ نهایى که حاصل جمع آنها است؛ دست یافت.
بخش اول
دلیل عمومیت و کلینگرى در آیات قرآن چیست؟ و چرا در برخى موارد از آن عدول شده و آیات به شرح جزئیات مسائل پرداختهاند؟
قرآن کریم ریسمان محکم الهى، و مایه سعادت و رستگارى نوع انسانى است؛[1] از اینرو باید تمامى مضامین و قوانین لازم براى هدایت بشرى را در خود جاى دهد.
حال اگر قرار باشد همه مصادیق و جزئیات، چه آنها که راجع به عصر نزول بودند و چه آنها که در آینده خواهند آمد، در متن این کتاب نوشته شود، لازم است تا به اندازه لحظات زندگى هر یک از مسلمانان، کتابى جامع نازل گردد.
مشخص است که چنین امرى ممکن و عاقلانه نیست. پس چه باید کرد و چه راهى را برگزید؟!
خداوند تبارک و تعالى قرآن را به عنوان نسخه جامع رهاییبخش، در بهترین شکل براى هدایت بشر فرو فرستاد. او قوانین کلى را به صراحت و یا در قالب امثال و حکم، داستانها و سرگذشت پیشینیان ذکر نمود تا مردم با تعیین مصادق و ربط آنها به کلیات مذکور در آیات شریف، راه درست را برگزیده و از تحیّر و سرگردانى نجات یابند.
این همان مطلبى است که امام صادق(ع) به صحابى خود میفرماید: «بر ما است که اصولى عام و فراگیر را بیان کنیم و بر شما است که فروع را از آنها بیابید».[2]
اما در این رهگذر، گاهى ارجاع فروعات به اصول دشوار به نظر میرسد و یا مورد غفلت قرار میگیرد. در چنین مواردى، بر قانونگذار لازم است تا با بیان برخى از جزئیات، تعیین مصادیق را به مخاطبان بیاموزد. به عنوان مثال؛ خدای تعالى در آیهاى میفرماید: «از پلیدیها بپرهیزید»[3] و چون مواردى؛ مثل شراب یا قمار در عرف آنروز، یکى از مسائل عادى[4] به شمار میرفت و زشت بودنشان چندان معلوم نبود، خداوند در آیهاى دیگر به تعیین برخى از مصادیق پلیدى پرداخته و میفرمایند: «قمار، شراب و... از پلیدیها هستند...».[5]
پس بیان برخى از جزئیات نه تنها ضررى به کلیت کتاب نمیزند؛ بلکه بستر مناسبى را براى درک موقعیتها و دستیابى به روشِ صحیحِ تطبیق مسائل جدید بر قوانین کلى قرآن کریم، فراهم مینماید و از ایجاد انحرافات و تأویلات ناصحیح جلوگیرى میکند؛ از اینرو گاهى قرآن کریم بر خلاف کتب علمى متعارف که در مقام تبیین یک حقیقت (و یا قانون) مصادیق را ذکر نمینمایند، به جزئیات میپردازد و به بیان قواعد کلى اکتفا نمیکند.
بخش دوم
حال سؤال این است که این جزئینگرى - با لزومى که دارد - چرا در قالب داستانها و موارد تاریخى آمده است؟ آیا امکان نداشت خدای متعال به طور صریح و مشخص به بیان مصادیق بپردازند؟!
ابتدا باید توجه داشت که قرآن کریم کتاب تاریخ نیست تا تمام جزئیات و رخدادهاى تاریخى را بنگارد. این کتاب به بیان بخشهایى میپردازد که براى هدایت انسانها (هدف اصلى قرآن) مفید باشد؛ از اینرو در ذکر داستان پیشینیان نیز همین هدف را دنبال کرده است.
رخدادهاى پیشینیان، دیدگاههاى روشنترى را فراروى ما میگشاید و ما را از لغزشها، انحرافات و کامیابیهاى ایشان آگاه میکند و این آگاهى، پُلى است براى صعود و ترقى ما، تا بدین سبب، دیگر تجربیات تلخ پیشینیان را در کام خود نیازماییم؛ از همینرو است که در متون دینى، دقت در تاریخ ملل گذشته و تفکر در کردههایشان، مورد تأکید قرار گرفته است.[6]،[7]
در اینجا شایسته است نمونههایى از ظرایف و حکمتهاى نقل داستانها را در آیات قرآنى، مورد توجه قرار دهیم:
- نقل داستانهاى جزئى و نگرش بسیار ریز به مسائل، به دلیل تحدى بوده و نمونهاى از اعجاز قرآن کریم است؛ زیرا برخى از موضوعاتى را که در این مصحف شریف آمده، در هیچیک از کتب آسمانى دیگر نمیبینیم. و این خود بیانگر علم الهى پیامبر(ص)، نسبت به تاریخ انبیاى سابق است؛ چرا که انسانهاى معمولى بدون پیشینه ذهنى و مطالعه، قادر به درک و نقل این حقایق پنهانى نیستند.
- بسیارى از خداپرستان غیر مسلمان در عصر رسول خدا(ص)، یهودى یا نصرانى بودند. نقل داستان پیامبران آنها در قالب آیات قرآن در راستاى رسالت تبلیغى حضرت پیامبر(ص) بود و زمینه بیدارى آنها را فراهم مینمود. آنها با نزدیک یافتن افق فکرى پیامبر(ص) به انبیاى خود و نیز مشاهده دانش پیامبر(ص) نسبت به تاریخ آنها، زبان به تصدیق حضرتش میگشودند و به اسلام متمایل میشدند. و در نهایت، دست از عناد و دشمنى بر میداشتند و به حمایت مسلمانان میپرداختند. این همان مطلبى است که در جریان هجرت مسلمانان به حبشه، شاهد آن هستیم.[8]
- از آنجا که بسیارى از نکات ریز اعتقادى، به آسانى قابل درک نیست و تا زمانى که انسان در آن موقعیت خاص قرار نگیرد؛ توان فهم آنها را ندارد، خداوند با ذکر جزئیاتى از زندگى پیامبران گذشته، موضوعات فکرى و اعتقادى را به نحوى آسان و قابل لمس در اختیار مسلمانان قرار میدهد؛ مانند مطلق بودن[9] اراده خداوند متعال که در داستان بیاثر بودن آتش نمرودیان بر حضرت ابراهیم(ع) تبلورى زیبا یافته است و نیز مثل ظرافت فریب آدمى توسط شیطان و راههاى نفوذ او در تفکر انسان که در داستان هبوط آدم(ع)[10] از بهشت، به سبب استفاده از درخت ممنوع، بسیار پرمحتوا و روشن بیان شده است.
- گذشته از موارد مذکور؛ عبرت آموزی و پندگرفتن، یکى از مهمترین علل ذکر تاریخ گذشتگان است به گونهاى که خود قرآن کریم بدین مطلب تصریح کرده و فرموده است: «به راستى که در داستانهاى ایشان عبرتى براى صاحبان خرد است».[11]
از مؤثرترین مواردى که اثر عبرت آموزى خواهد داشت، بیان عذابهاى الهى است که در پس ناشکرى اقوام گذشته نصیب آنان گردید و در جاى جاى قرآن کریم بدان اشاره شده است؛ مانند صاعقه ثمود و یا طوفان نوح(ع).
- بسیارى از مطالب؛ نظیر آداب معاشرت، آموزش، استدلال و... را از همین داستانها میتوان استفاده نمود؛ زیرا آموزش غیر مستقیم، یکى از سودمندترین روشهاى تعلیم و تربیت است که تأثیر خود را از دست نمیدهد و سریعاً فراموش نمیشود. در این روش، متعلم خود را به جاى شخصیتهاى داستان قرار میدهد و آموزههاى معلم خویش را دقیقتر احساس میکند. به همین سبب، این روش التزام بیشتر مخاطبان را نسبت به آموزهها در پى دارد.
اینگونه بیانات را میتوان در داستانهاى زیادى از جمله، احتجاجات حضرت ابراهیم(ع) با خورشید و ماه و یا با بتپرستان درباره بت بزرگ و نیز فرمایشات لقمان حکیم به فرزندش و...، به وضوح مشاهده کرد.
البته در ذکر داستانها، حکمتهاى دیگرى نیز وجود دارد که براى آگاهى افزونتر میتوان به تفاسیر و کتابهای سرگذشت پیامبران(ع) مراجعه نمود.
بخش سوم
از چه رو وقایع حضرت موسى(ع) تا به این حد، مورد تأکید و تکرار قرار گرفته و چرا اهمیتى که بدان داده شده، به زندگى پیامبر، داده نشده است؟!
قرآن، کتاب نور و هدایت است و هر آنچه در آن بیان شده، در راستاى ذکر مطالبى بود که براى هدایت بشر لازم است؛ از اینرو اگر مطلبى در قرآن تکرار شد و مورد تأکید قرار گرفت، براى تحقق همین هدف بوده است؛ زیرا چه بسا لازم بود یک مطلب در مناسبتهاى مختلف به شیوههاى گوناگون بیان شود تا اثر پندآموزى آن در مخاطب بیشتر گردد.
در این میان شاید بتوان گفت: علت توجه مکرر قرآن به زندگى حضرت موسى(ع) و قوم بنیاسرائیل به دلیل سرنوشت پر فراز و نشیب این قوم و شباهت بیش از حدِ مقاطعِ زندگى آنها با حیات مسلمانان است.
به عنوان نمونه؛ داستان جنگ بدر در اسلام شباهت زیادى به سرنوشت همراهان طالوت دارد. بنابر شواهد تاریخى، تعداد مجاهدان هر دو سپاه - سپاه طالوت و سپاه پیامبر اکرم(ص)- 313 نفر بوده و هر دو مقابل تعداد زیادى از مشرکان به مبارزه پرداختند و در نهایت پیروز شدند.[12] قرآن به داستان طالوت و همراهانش اشاره میکند و پایمردى و صبر آن گروه اندک را در مقابل گروه زیادى از کافران میستاید تا الگو و نمونهاى براى مسلمانان باشد.
در روایات فراوانى، امامان معصوم(ع) به همین شباهت اشاره کردهاند. در یکى از آنها، خطاب به امت آمده است: شما نیز چونان بنی اسرائیل هستید و کارهاى آنها را انجام خواهید داد.[13]
اما در مورد پیامبر گرامى اسلام(ص) باید بگوییم:
اگر چه در قرآن صریحاً و به طور مکرر، نامى از این آخرین پیامآور الهى برده نشده، ولى با دقت در شأن نزول آیات در مییابیم که حجم بسیارى از آیات درباره زندگى وى و اهلبیت و اصحاب ایشان است و تعداد این آیات به مراتب بیش از آیات مربوط به زمان حضرت موسى(ع) و قوم بنی اسرائیل میباشد. در واقع داستان زندگى حضرت رسول(ص) و نقش هدایتى آنرا باید در زمان و موقعیت خود حضرت جستوجو نمود و بسیارى از آنها در قرآن مورد اشاره قرار گرفتهاند.
نکته قابل توجه این است که داستان بسیارى از پیامبران هم در قرآن ذکر نشده، اما این مسئله نقطه ضعفى براى ایشان تلقى نمیشود؛ چراکه همه انبیاى الهى، انسانهایى کامل و وارستهاند و به اراده حق تعالى از هر عیب و نارسایى، مبرّا هستند. از آنسو قرآن به داستان کسانى اشاره میکند که منفور و مردود درگاه الهیاند، ولى مسلّما ذکر نام آنان دلیلى بر فضیلت آنها نیست و قرآن فقط و فقط بر اساس مصالح و اهدافى به داستان زندگى آنها پرداخته است.
بنابراین، نقش هدایتگرى قرآن سبب میشود که گاه از پیامبران سخن گوید، گاه از افرادى نام برد که پیامبر یا نبى نیستند، ولى مورد رضایت خداوندند (مانند ذوالقرنین یا عمران، پدر حضرت مریم) و گاه از سرنوشت افرادى اطلاع دهد که منفور و مغضوب خداوند هستند (مانند فرعون و شیطان) همینطور این نقش موجب میگردد که قرآن داستانى را مکررا نقل کند (مثل داستان حضرت موسی) یا در دفعات معدودى به آن اشاره نماید (مثل داستان دخول آدم(ع) در بهشت که فقط سه بار بیان شده است) و یا فقط یک بار آنرا بازگو نماید (مثل داستان خلقت آدم و گفتوگوى خداوند با ملائکه و اعتراض آنها به حق تعالى).
[1]. «هذا بیان للناس و هدى و موعظة للمتقین»؛ آل عمران، 138. «ان هذا القرآن یهدى للتى هى أقوم»، اسرا، 9.
[2]. احمد بن محمد بن ابینصر، عن ابیالحسن الرضا(ع) قال: «علینا إلقاء الأصول إلیکم وعلیکم التفریع»؛ حلى، ابن ادریس، السرائر، ج 3، ص 575، مؤسسه نشر اسلامى، چاپ دوم، 1411ق؛ حلى، یحیى بن سعید، الجامع للشرایع، ص 4، نشر مؤسسه سید الشهداء، 1405ق.
[3]. «فاجتنبوا الرجس...»؛ حج، 30.
[4]. نجمى، محمد صادق، هریسى، هاشم، شناخت قرآن، ص 78، قم، مدینة العلم، 1402ق.
[5]. «انما الخمر و المیسر و الأنصاب و الأزلام رجسٌ...»؛ مائده، 90.
[6]. به عنوان مثال؛ ر. ک: یوسف، 109؛ روم، 9 - 42؛ محمد، 10؛ غافر، 21 و 82.
[7]. ر. ک: (اهداف داستان های قرآن)، پاسخ 1846.
[8]. سبحانى، جعفر، فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام، ص 128، نشر مشعر
[9]. طباطبائى، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج 1، ص 120، قم، دفتر انتشارات اسلامی.
[10]. بقره، 35.
[11]. «لقد کان فى قصصهم عبرةٌ لأولى الألباب»؛ یوسف، 111.
[12]. فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام، ص 222.
[13]. ر. ک: هلالى، سلیم بن قیس، اسرار آل محمد، ص 242 و 528، قم، الهادى، چاپ دوم، 1418ق.