لطفا صبرکنید
30186
- اشتراک گذاری
مفسران در تفسیر آیه یک سوره نجم چند احتمال داده اند.
گروهی برآنند که منظور از نجم "قرآن کریم" است. جمعى دیگر آن را اشاره به یکى از ستارگان آسمان؛ مانند "ثریا" یا "شعرى" دانستهاند. بعضى نیز گفتهاند منظور از"النجم" شهاب هایى است که به وسیله آن شیاطین از صحنه آسمان رانده مىشوند. هرچند که تمام تفاسیر می تواند درست باشد، اما به نظر می رسد اطلاق واژه "النجم" اقتضا مىکند، سوگند به همه ستارگان آسمان باشد که از نشانههاى بارز عظمت خداوند، و از اسرار بزرگ جهان آفرینش و از مخلوقات فوق العاده عظیم پروردگارند.
مفسران در تفسیر آیه یک سوره نجم - وَ النَّجْمِ إِذا هَوى؛ سوگند به ستاره هنگامى که افول مىکند- احتمالات متفاوتی داده اند که همه این احتمالات می تواند درست باشد. گفتنی است که انتخاب و ترجیح و برتری یکی از این نظریات بر دیگری زمانی الزامی است که این دیدگاه ها در تضاد با هم باشند و جمع میان آنها امکان پذیر نباشد و ما موظف به پذیرش و انتخاب یکی از آنها باشیم، در حالی که در این مورد چنین نیست. این ادعا به ویژه با توجه به روایات وارد شده در ذیل آیه و دقت در آنها چندان بدون دلیل نیست.
گروهی برآنند که منظور از نجم "قرآن کریم" است؛ چرا که متناسب با آیات بعد در باره وحى است، و تعبیر به "نجم" به این دلیل است که عرب از چیزى که به صورت تدریجی و در فاصله های زمانی مختلف انجام مىگیرد، تعبیر به "نجوم" مىکند، و از آن جا که قرآن در طول 23 سال، و در مقاطع مختلف بر پیامبر اکرم (ص) نازل شده، به عنوان "نجم" از آن یاد شده است، و منظور از"إِذا هَوى" نزول آن بر قلب مبارک رسول خدا (ص) است.[1]
جمعى دیگر آن را اشاره به یکى از ستارگان آسمان؛ مانند "ثریا" یا "شعرى" دانستهاند؛ چرا که این ستارگان از اهمیت خاصى برخوردار هستند. بعضى نیز گفتهاند منظور از"النجم" شهاب هایى است که به وسیله آن شیاطین از صحنه آسمان رانده مىشوند، و عرب این شهاب ها را "نجم" مىنامد.[2]
برخی معتقدند اطلاق واژه "النجم" و "الف و لام" در "النجم" که الف و لام جنس است، اقتضا مىکند، سوگند به همه ستارگان آسمان باشد که از نشانههاى بارز عظمت خداوند، و از اسرار بزرگ جهان آفرینش اند.[3]
گفتنی است که این آیه نخستین آیه نیست که در آن به موجودات عظیمى از جهان خلقت سوگند یاد شده باشد، بلکه در آیات دیگر قرآن نیز به خورشید، ماه و ... سوگند یاد شده است.
از امام باقر (ع) در باره این که خداوند به مخلوقاتش سوگند می خورد روایت شده است: "خدای متعال می تواند به هر یک از مخلوقاتش قسم بخورد، اما مخلوقات نمی توانند سوگند یاد کنند، مگر به خداوند".[4]
تکیه بر غروب ستارگان، در حالى که طلوع آنها بیشتر جلب توجه مىکند، شاید به این دلیل باشد که غروب ستارگان دلیل بر حدوث آنها است، همچنین دلیلى است بر نفى عقیده ستاره پرستان، آن گونه که در داستان حضرت ابراهیم (ع) آمده است:[5]
"فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأى کَوْکَباً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ"؛ هنگامى که تاریکى شب او را پوشانید ستارهاى مشاهده کرد، گفت: آیا این خداى من است؟ اما هنگامى که غروب کرد گفت من غروب کنندگان را دوست ندارم.[6]
به هر حال، اکنون باید دید دلیل این که خدای تعالی در اوّل سوره این سوگند را یاد کرده برای چیست؟ آیا دلیل خاصی دارد و عنایت ویژه ای در آن نهفته است؟ یا نه، پاسخش در آیه بعد بیان شده است. آیه بعد این پرسش را چنین توضیح مىدهد: "رگز دوست شما (محمد) منحرف نشده و مقصد را گم نکرده است: "ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوى"؛ او همیشه در مسیر حق گام بر مىدارد، و در گفتار و کردارش کمترین انحرافى نیست. منظور از کلمه "صاحبکم- رفیقتان" رسول خدا (ص) است، و معناى آیه این است که همنشین شما از آن طریقى که او را به غایت و هدف مطلوبش برساند بیرون نشده، و در اعتقاد و رأیش از آن طریقه خطا نرفته است. خلاصه این که او نه در آن هدف مطلوب یعنى سعادت بشرى که همان عبودیت خداى تعالى است خطا رفته، و نه در طریقى که به آن هدف منتهى مىشود.[7]
برخی نیز گفته اند تعبیر به "صاحب" که به معناى دوست و همنشین است، ممکن است اشاره به این باشد که آنچه او مىگوید از روى محبت و دلسوزى براى شما است.[8]
خداوند در این بیان مىخواهد هر گونه انحراف، جهل، گمراهى و اشتباه را از ساحت پیامبر (ص) نفى کند، و تهمت هایى را که در این زمینه از سوى دشمنان به او زده مىشد، خنثا نماید. به همین دلیل است که به دنبالش می فرماید: "وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى* إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى"؛ او هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگوید؛ چرا که سرچشمه تمام گمراهی ها پیروی از هوای نفس است. آن گونه که خود قرآن کریم می فرماید: "وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ"؛ از هواى نفس پیروى مکن که تو را از طریق خداوند گمراه مىسازد.[9]
امام علی (ع) نیز در این باره چنین می فرماید: "...اما اتباع الهوى فیصد عن الحق"؛ اما پیروى از هواى نفس انسان را از راه خدا باز مىدارد.[10]
نجم در روایات
در ذیل آیه یک سوره نجم روایات فراوانی - در این که منظور از نجم چیست- از ائمه (ع) وارد شده است که ما در این مقال جهت اختصار به دو نمونه اشاره می کنیم و اهل تحقیق را به منابع روایی و حدیثی ارجاع می دهیم:
1. عن ابی جعفر (ع) قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ النَّجْمِ إِذا هَوى قَالَ أُقْسِمُ بِقَبْضِ مُحَمَّدٍ إِذَا قُبِض؛ امام باقر (ع) می فرماید: "قول خدای متعال در والنجم اذا هوی، قسم به پیامبر است زمانی که دیده از این جهان فرو می بندد.[11]
2. فس، [تفسیر القمی] وَ النَّجْمِ إِذا هَوى قَالَ النَّجْمُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) إِذا هَوى لَمَّا أُسْرِیَ بِهِ إِلَى السَّمَاءِ وَ هُوَ فِی الْهَوَاءِ هَذَا رَدٌّ عَلَى مَنْ أَنْکَرَ الْمِعْرَاجَ وَ هُوَ قَسَمٌ بِرَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ هُوَ فَضْلٌ لَهُ عَلَى الْأَنْبِیَاءِ"؛ در تفسیر علی بن ابراهیم قمی آمده است؛ نجم رسول خدا است، و اذا هوی زمانی است که در آسمان ها سیر داده شد و این در رد کسانی است که منکر معراج هستند. براین اساس خداوند از میان پیامبران تنها به رسول الله (ص) سوگند یاد کرده و این نشانه برتری وی بر سایر پیامبران (ع) است.[12]
[1] طبرسی، مجمع البیان، ج 9، ص 260، تحقیق، بلاغی، محمد جواد، ج 9، ص 260، ناصر خسرو، تهران، چاپ سوم، 1372.
[2] همان.
[3] مغنیه، محمد جواد، تفسیر الکاشف، ج 7، ص 173، دارالکتب الاسلامیة، تهران، چاپ اول، 1424ق.
[4] من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 376، عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى وَ النَّجْمِ إِذا هَوى وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یُقْسِمَ مِنْ خَلْقِهِ بِمَا شَاءَ وَ لَیْسَ لِخَلْقِهِ أَنْ یُقْسِمُوا إِلَّا بِه".
[5] نک: طبرسی، مجمع البیان؛ موسوی همدانی، سید محمد باقر، ترجمه المیزان، ج 19، ص 41، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ پنجم، 1374؛ مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج22، ص 478، دارالکتب الاسلامیة، تهران، چاپ اول، 1374.
[6] انعام، 76.
[7] ترجمه المیزان، ج 19، ص 41.
[8] تفسیر نمونه، ج 22، ص 479.
[9] صاد، 26.
[10] نهج البلاغه، کلام 42.
[11] کلینی، کافی، ج 8، 379، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1365.
[12] قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، ج 2، ص 333- 334، دارالکتب، قم، چاپ چهارم، 1367.