لطفا صبرکنید
18434
- اشتراک گذاری
«اسلام» در لغت به معناى تسلیم محض و بیچون و چرا، در مقابل خداوند است. «دین» نیز بیانگر انتظارات خداوند از بشر در زمینۀ افکار و حالات و کردار فردى و اجتماعى او و نیز نحوه ارتباط او با خود و دیگران و خداوند است؛ از اینرو لازمه پذیرش هر دینى -در هر عصرى به پیامبر همان عصر - تسلیم محض بودن در مقابل همان دین است، که با آمدن دین جدید بندگان موظفاند بنا به اقتضای دین قبلى و لازمهاش، به دین جدید روى آورده و تسلیم آن باشند. پس میتوان گفت که، در طول تاریخ بشریّت، همۀ انبیا مبلّغ یک دین(اسلام) بودهاند، بدون اینکه از این جهت بین ایشان تفاوتى باشد، اگرچه در فضیلت و مقام عنداللَّه یکسان نیستند، و نمىتوان با آمدن شریعت جدید بر شریعت قبل باقى ماند.
با توجه به مطالب فوق وقتى انبیا و شرایع آنها به پیامبر اکرم(ص) و دین اسلام ختم شدهاند و این دین، جهانى و جاودانه است، اگر کسى واقعاً خود را دیندار و مطیع و تسلیم محض خدا میداند، - اعم از یهود و نصارى و مشرکان او - باید پذیراى دین ناب محمدى(ص) گردد تا دینش مرضىّ حق تعالی باشد و از او پذیرفته شود و در مقابل افکار و حالات و کردار نیکو، به او ثواب داده شود و به درجات بهشت نایل شود! از اینرو، پس از بعثت رسول اکرم(ص) و کمال دین اسلام، هیچ دین دیگرى مقبول حق و مأجور نیست.
عبارت «بَغْیاً بَیْنَهُم» در آیۀ شریفه، بیان این است که چرا در میان اهل کتاب بعد از دستیابی به علم و حقیقت، از حق روگردان شده و میانشان اختلاف افتاده است. این مخالفت که اهل کتاب با اسلام کرده و منکر پیامبر اسلام شدند، به دلیل ظلم و ستم و حسدی است که در میان آنها بود و اجازه نمیداد پیامبر را بپذیرند.
تسلیم در برابر خداوند داراى مراتب و درجات متفاوتى است:
- تسلیم تکوینى کل موجودات از جمله انسان، در برابر خداوند: بدین معنا که خلق و تبدلات و تغییرات تکوینى آنها و نیز کیفیت و جنسیت آنها و بالأخره مرگ آنها هیچیک به آنها واگذار نشده و همه جبراً تسلیم تقدیر و خلق و تدبیر و ملک و ربوبیّت اویند.[1]
به این معنا حتى معاندان و مشرکان و کفار و منافقان هم در این تکوین، چه بخواهند و چه نخواهند و چه بدانند یا ندانند، تسلیم محض اویند و قدرت تخطّى ندارند.[2]
- اسلام به معناى اینکه فطرت انسان اگر تحت تعالیم و تربیت غلط قرار نگیرد، خداجو است و در مقابل خالق و رازق و مدبر و مالک مطلق خویش، خاضع و تسلیم محض است و طبعاً به توحید گرایش مییابد و از انحراف و شرک میرهد. همین اسلام باطنى است که ابراهیم(ع) را به ملکوت آسمانها میرساند و از جان و دل ندا میدهد که: «من روى خود را به سوى کسى کردم که آسمانها و زمین را آفریده، من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم».[3]
- اسلام، به معناى تسلیم دین [امر و نهى تشریعى خداوند در زمینه افکار و حالات و رفتار] بودن: بدون هیچگونه چون و چرا و بدون تبعیض بین تعالیم معارفى و عملى و اخلاقى خداوند، عمل به بعضى و ترک بعض دیگر شود. این تسلیم، لازمۀ هرگونه ادعاى دیندارى است؛ یعنى اگر کسى واقعاً خود را متدیّن و پایبند به دین خداوند میداند، باید در مقابل اوامر و نواهى الهى، -هر چه باشد و لو با طبع و میل او ناسازگار بنماید- تسلیم محض باشد.[4]
از اینرو اگر پیامبری سفارش کرد که پس از مدتى باید شریعت مرا رها کنید و به شریعت و پیامبر جدید گرویده و طبق آن عمل کنید، اگر واقعاً پیرو پیامبر خویش است، با آمدن پیامبر بعدى موظف است که شریعت قبل را رها کرده و طبق شریعت جدید راه پیماید. چنانچه اگر یهود واقعاً پیرو موسى(ع) هستند، باید پس از بعثت عیسى(ع) پیرو ایشان میشدند و اکنون یهودى یافت نمیشد. همچنین اگر نصارى واقعاً پیرو مسیحاند، به امر مسیح(ع) موظفاند که پس از بعثت حضرت محمد بن عبداللَّه(ص) به ایشان گرویده و واقعاً مسلمان شوند.
- اسلام، آخرین شریعت و کاملترین و تمامترین شریعت الاهى است که ناسخ تمامى شرایع قبل از خویش است و پس از آن هم شریعتى نخواهد آمد که ناسخ آن باشد.[5] از اینرو، با بعثت رسول اکرم(ص) و تکمیل دین اسلام به ولایت امام علی(ع)، هیچ دین و شریعتى، از احدى پذیرفتنى نخواهد بود؛ زیرا هیچ شریعت دیگرى پس از این مورد رضایت خداوند نیست؛ زیرا ایمان به پیامبر اکرم(ص) و تسلیم در مقابل دین او، مستلزم ایمان و تصدیق سایر شرایع و سایر انبیا است، به اضافه متمّم و مکمّل اینها، اما ایمان به سایر شرایع، ایمان به دینى است که نمیتوانند جوابگوى نیازهاى بشر براى راهیابى به سعادت دنیا و آخرت به طور کامل و بهینه باشند؛ و از این جهت ناقص و نارسا هستند، پس آن ادیان پس از این نمیتوانند مرضىّ حق تعالی واقع شوند و پیروان آنها مستحق ثواب و اجر نمیشوند. به خصوص که آن ادیان تحریف شدهاند.[6]
«الاسلام» در آیۀ کریمه با عنایتى میتواند تمامى این معانى چهارگانه را در خود داشته باشد؛ زیرا انسان تکویناً باید خود راه خود را برگزیند و سرنوشت خود را خود رقم زند و با پذیرش دین اسلام، نداى فطرت خود را پاسخ مثبت میدهد؛ چرا که دین اسلام، مطابق فطرت و عقل سلیم است و با پذیرش آن، سایر ادیان و انبیا را نیز تصدیق میکند و میداند که آنها واقعاً پیامبران و مبلغ دین راستین الاهى و هدایتگر انسان به سوى کمال بودند و دینی که آنها آورده بودند، زمینهساز ارائه کامل ترین ادیان گشته است که غیر از اسلام دین دیگرى این ویژگى را ندارد؛ از اینرو با پیروى از این دین است که تسلیم محض خداوند گشته و به صراط مستقیم الاهى گام مینهد.[7]
حال پذیرش این دین خود داراى مراحلی و درجاتى است:
- پذیرش ظاهرى اسلام با گفتن شهادتین و پذیرش ظاهرى عمل به اوامر و نواهى الهى است، که ممکن است با اعتقاد و ایمان قلبى همراه نباشد، اما آثاری را به همراه داشته باشد؛ مانند احکام نکاح، معامله، طهارت بدن، لباس.
- اسلام در پى رضایت قلبى و ایمان سرشار به دین و نبى اکرم(ص) و خدا، که مستتبع خضوع و خشوع جوارح و جوانح انسان در مقابل پروردگار و پیامبر(ص) و امام(ع) و اوامر و نواهى ایشان میشود، بدون اینکه در دل حرجى یا کراهتى نسبت به پذیرش یا انجام آنها احساس کند.[8] در این حالت عبد خود را مملوک حق تعالى و حق تعالى را مالک تام خود میبیند و رضاى او را بر رضاى خود بر میگزیند و همان را میپسندد که جانان پسندد.
- تسلیم حق شدن، تسلیمى که از خود هیچ استقلالی و ارادهاى نمیبیند، به گونهاى که ارادهاى نمیکند، مگر فرمان حق را، تمام عشق و همّ و غمّ او جلب رضاى او است. در این مقام، انسان به مقام اولیاء الله میرسد که نه بیمى بر آنها است و نه غصهاى؛[9] نه بر گذشتهها افسوس خورند و نه بر از دست رفتهها غصهدار شوند؛ و نه از آینده خویش بیمناک؛[10] زیرا به مقام اطمینان رسیدهاند و تنها منتظر لبیک به دعوت حق و رسیدن به لقاءاللَّه هستند،[11] و در اینراه هر چه پیش آید خوش آید و لو صحنه کربلا باشد!
پس، «اسلام واقعى» آن است که جامع جمیع مراتب باشد.[12] از اینرو، اسلام نبى اکرم(ص) قابل مقایسه با احدى نیست، چنانچه اسلام ائمه اطهار(ع) نیز قابل مقایسه با اسلام دگران نخواهد بود و نشانهها و شواهد و قرائن این مدعا بیش از آن است که در این مختصر بیاید و بر محقق حقجو است که در کتابهای سیر و تواریخ آنها را پیگیرى نماید.
خلاصه اینکه، تسلیم محض خداوند بودن مستلزم پذیرش دین اسلام است و پذیرش دین اسلام مستلزم تسلیم محض بودن در برابر خدا است. این ظرافتى است که در این واژه و عنوان نهفته است و هر معنا، مستلزم دیگرى است و منفک از دیگرى نیست که بگوییم یا این معنا و یا آن.
همچنین این آیه پاسخ این سؤال را که چرا اهل کتاب، اسلام را نپذیرفتند را هم میدهد. به این بیان؛ اسلام نیاوردن آنها از روی ندانستن و جهل نبوده، بلکه به جهت دشمنی و حسد آنان بود؛ لذا کلمه «بَغْیاً بَیْنَهُم» در آیه آمده که در اصل بیان این است که چرا اهل کتاب بعد از دستیابی به علم و حقیقت، از حق روگردان شدند و میانشان اختلاف افتاده است. این مخالفت که اهل کتاب با اسلام کرده و منکر پیامبر اسلام شدند، به جهت ظلم و ستم و حسدی است که در میان آنها بود و اجازه نمیداد پیامبر را بپذیرند.[13]
از سوى دیگر، چون این دین با «ولایت»؛ یعنى نصب امام على(ع) به عنوان امام در غدیر خم به اکمال و اتمام رسید، منکِر ولایت، «تسلیم محض» در برابر امر خداوند نیست، پس اسلام واقعى را نپذیرفته است و در تبعیت از شریعت راه تبعیض - یعنى عمل به بعض و رها کردن بخش دیگر - را پیشه کرده است، در حالیکه خداوند میفرماید: «اى کسانى که ایمان آوردهاید خدا و رسولش را اطاعت کنید، در حالیکه میشنوید از آن رویگردان میباشید؛ زیرا بدترین جنبندگان نزد خدا کرها و گُنگانی هستند که عقل ندارند (انسانهایى که براى شنیدن حق خود را به کرى و براى گرفتن حق ابا کرده و خود را به گنگى میزنند)... اى کسانى که ایمان آوردهاید، در حالیکه آگاهانه عمل میکنید به خدا و رسول(ص) و اماناتتان خیانت نکنید».[14] و نیز فرمود: «بگو حق از جانب پروردگارتان آمد، پس هر که خواهد بگراید و هر خواهد روى گرداند؛ چرا که ما براى ظالمان آتشى را مهیا کردهایم که شعلههایش آنها را احاطه میکند و اگر آبى طلبند، به آبى که صورتها را بریان کند به دادشان میرسند، چه بد نوشیدنى و چه بد جایگاهى است!».[15] شکى نیست که «قرآن و عترت» دو امانت گران بهایند که پیامبر(ص) ما را به آن دو و تمسک به هر دو تا روز قیامت سفارش فرموده است؛ چراکه حدیث معروف ثقلین بین شیعه و سنى متواتر است. پس اسلام بدون ولایت، اسلام واقعى نیست و مرضىّ حق تعالی نخواهد بود.[16]
[1]. آل عمران، 83؛ رعد، 15؛ فصلت، 11.
[2]. عنکبوت، 98.
[3]. انعام، 79.
[4]. احزاب، 36؛ انعام، 127 - 122؛ نساء، 70 - 60.
[5]. احزاب، 40؛ ر. ک: مطهرى، مرتضى، خاتمیت.
[6]. آل عمران، 95 - 79.
[7]. انعام، 153؛ مائده، 19 - 15.
[8]. نساء، 65؛ مؤمنون، 3 - 1.
[9]. یونس، 62.
[10]. حدید، 23؛ آل عمران، 153.
[11]. فجر، 30 - 27.
[12]. ر. ک: طباطبائى، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 300 - 303، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ پنجم، 1417ق.
[13]. مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 2، ص 472، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1374ش.
[14]. انفال، 27 - 20.
[15]. کهف، 29.
[16]. ر. ک: شیرازى، میرزا ابوطالب، اسرار العقاید، مکتب الاسلام، قم، 1377ش؛ طباطباوى، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 300- 308؛ ج 7، ص342؛ ج 3، ص 120- 123 و 331- 339. قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1417 ق؛ قمى مشهدى، محمدبن محمد رضا، کنز الدقائق، ج 4، ص 123 و 442؛ ج3، 58 – 56، تهران، طبع و نشر وزارت ارشاد، 1411ق.