لطفا صبرکنید
2437
- اشتراک گذاری
یکی از براهینی که برخی از حکیمان برای اثبات وجود خداوند اقامه میکنند، برهان حرکت است؛ از این برهان گاهی به قاعده فلسفی «کل متحرک فله محرک غیره» تعبیر آورده میشود که به گونههای مختلف تبیین شده است.
فلاسفه گاهی از طریق علت فاعلی و گاهی بر اساس علت غایی به شرح و توضیح آن میپردازند. در یک بیان ساده میتوان گفت: بر اساس برهان حرکت ثابت میشود که متحرک به محرک غیر متحرک نیاز دارد، و چون عالم طبیعت خالى از حرکت نیست، طبیعی است که محرک، موجودى فراتر از طبیعت خواهد بود.
مشروح این برهان را در پاسخ تفصیلی مطالعه کنید.
برهان حرکت در آثار افلاطون و ارسطو و پس از آن در آثار حکمای اسلامی مورد استفاده قرار گرفته است. این برهان به روشهای مختلف بیان شده است. بر اساس علت فاعلی، این برهان را میتوان چنین مرتب نمود:
1. در عالم، «حرکت» را با حواس خود مشاهده میکنیم.
- «حرکت» خروج تدریجی شیء از قوه به فعل است.
- خروج از قوه به فعل به علّت فاعلی نیازمند است؛ زیرا فعلیّت، کمال وجودی برای متحرک است و این کمال وجودی در متحرک وجود ندارد و شیء متحرک که فاقد کمال وجودی است، نمیتواند بدون مبدأ فاعلی آنرا داشته باشد؛ لذا هر متحرکی در رسیدن به فعلیت، به غیر خود محتاج است که آنرا علت فاعلی حرکت مینامند.
- محرک حقیقی خود نباید متحرک باشد؛ زیرا اگر علّت حرکت شیء متحرک، شیء دیگری باشد که خود متحرک است، آن شیء نیز به محرّکی دیگر نیازمند خواهد بود و چون تسلسل علل فاعلی باطل است، پس وجود محرّک غیر متحرک ثابت میشود.[1]
از این برهان گاهی با نام قاعده فلسفی «کل متحرک فله محرک غیره» یاد میشود.
توضیح بیشتر این برهان را در قالب این قاعده تقدیم میکنیم:
قاعده فلسفی «کل متحرک فله محرک غیره»، یکی از راههای مهم اثبات صانع در فلسفه به حساب میآید؛ زیرا حکما با اتکا به این قاعده و امتناع عقلی دور و تسلسل، به اثبات محرک اول دست یافتهاند. آنها برای رسیدن به این منظور از دو طریق استدلال کردهاند: یکی از آن دو طریق فاعل بودن محرک اول؛ و دیگری غایت بودن آنرا اثبات مینمایند.
نخستین فیلسوفی که از این طریق به اثبات محرک اول پرداخت ارسطو بود.
براهین قاعده
حکما برای اثبات این قاعده، هفت برهان اقامه کردهاند که برخی از آنها خالی از اشکال نیست.
- برهان اول عبارت است از اینکه هرگاه جسم در حد ذات متحرک باشد و هیچگونه نیازی به محرک نداشته باشد، لازم میآید که هیچ وقت ساکن نگردد؛ در حالی که ممکن است جسم برخی اوقات ساکن گردد و بطلان تالی همیشه دلیل بطلان مقدم است.
- هرگاه جسم در حد ذات متحرک باشد، لازم میآید که هر جزء از اجزای حرکت ثابت باشد و هنگامی که اجزای حرکت ثابت باشند، هرگز وجود حرکت تحقق نمیپذیرد. بیان ملازمه این است که ذات جسم در مقام علت و اجزای آن در مقام معلولاند و چون ذات هر شیء پیوسته ثابت است، معلول آن نیز باید ثابت باشد.
- هرگاه جسم در حد ذات متحرک باشد، از دو حالت خارج نیست که به ترتیب عبارتاند از:
3- 1. به سوی مکان معینی میشتابد که با طبع وی ملایم است.
- 2. مکان معینی را اقتضاء نمیکند و به سوی شیء مشخص نمیشتابد. لازمهی حالت اول این است که هرگاه جسم به مکان معین که با طبع وی ملایم است برسد، بلافاصله ساکن شود، و این خلاف متقضای حرکت ذات است. لازمهی حالت دوم این است که چون جسم مکان معینی را اقتضاء نمیکند، نسبت حرکتش به تمام جوانب یکسان است و در این هنگام یا به همه جوانب حرکت میکند، یا اصلا به سوی هیچ جانب حرکت نمیکند. حرکت جسم به همه جوانب محال است. چنانکه عدم حرکتش به سوی هیچ جانب غیر متحرک بودن آنرا در مقام ذات اثبات میکند.
- هرگاه جسم در حد ذات متحرک باشد، گفته میشود این تحرک یا به واسطه اصل جسمیت حاصل میشود، یا به واسطهی یک خصوصیت که در جسم موجود است، تحقق میپذیرد. اگر تحرک به واسطه اصل جسمیت حاصل شود، لازم میآید همهی اجسام در همهی اوقات متحرک باشند؛ در حالی که برخی اجسام در برخی اوقات ساکن هستند، و اگر به واسطه یک خصوصیت که در جسم موجود است تحقق پذیرد، لازم میآید که فاعل حرکت همان خصوصیت باشد و در نتیجه محرک با متحرک یکی نخواهد بود.
- جسم از حیث اینکه متحرک است، قابل حرکت است و در این هنگام نسبت جسم به حرکت بالامکان خواهد بود، ولی جسم از حیث اینکه محرک است، فاعل حرکت بوده و در این هنگام نسبت جسم به حرکت بالوجوب خواهد بود. در اینجا گفته میشود، چون وجوب و امکان نسبت به یکدیگر متنافی هستند، فاعل و قابل نیز دو امر متنافی خواهند بود. نتیجهای که از این مقدمات به دست میآید، این است که متحرک با محرک یکی نیست، بلکه متحرک، پیوسته محرکی بیرون از خود دارد.
- حرکت، پیوسته به حرکت اجزای آن وابسته است و اجزای جسم همیشه غیر جسم هستند. بنابر این، حرکت جسم همیشه وابسته به حرکت غیر است و هر چیزی که به غیر وابسته باشد، هرگز ذاتی نخواهد بود. نتیجهای که از این مقدمات به دست میآید، این است که حرکت جسم هرگز ذاتی نیست و هر چیزی که ذاتی نباشد، پیوسته از جانب غیر خواهد بود.
- هرگاه جسم محرک واقع شود، از دو صورت بیرون نخواهد بود: یا خود متحرک نیست، یا اینکه خود نیز متحرک است. در فرض نخست که محرک باشد بدون اینکه خود متحرک باشد، تفاوت بین محرک و متحرک به روشنی آشکار میگردد، ولی در فرض دوم، که جسم در عین اینکه محرک است متحرک هم باشد، لازم میآید حرکت هم بالقوه باشد و هم بالفعل.
توضیح بیشتر در این باب این است که گفته میشود، حرکت هیچ وقت از بالقوه بودن خالی نیست؛ بنابر این جسم متحرک پیوسته بالقوه است. از طرف دیگر معنای متحرکبودن جسم در حد ذات این است که دارای حرکت بالفعل باشد. در اینجا گفته میشود چگونه ممکن است جسم نسبت به چیزی که بالقوه است، نسبت به همان چیز بالفعل هم باشد؟ و این نیست مگر اینکه یک شیء در آن واحد، هم بالقوه باشد و هم بالفعل؛ در حالی که این امر بالضروره باطل است.
محرک اول هم علت فاعلی است و هم علت غایی
همانطور که در آغاز این مبحث یادآور شدیم، حکما با اتکاء به قاعده «کل متحرک فله محرک غیره»، و امتناع عقلی دور و تسلسل، به اثبات محرک اول دست یافتهاند، ولی طرق استدلال حکما در این باب متفاوت است:
گروهی از طریق اصل وجود حرکت به وجود محرک اول پی بردهاند. این گروه محرک اول را علت فاعلی میدانند.
گروهی دیگر از طریق اینکه محرک اول علت غایی است به اثبات آن پرداختند؛ آنان از حرکت افلاک که از روی اراده و قصد و بدون شهوت و غضب انجام میگیرد محرک اول را اثبات کردهاند. این جماعت محرک اول را علت غایی میدانند.
بسیاری از حکما طریق اثبات محرک اول را حرکت نفس ناطقه دانستهاند؛ زیرا نفس ناطقه از آغاز کار که مقام هیولانیت است تا انجام آن که مقام اتصال به عقل فعال است، مراحل بسیاری را طی میکند. طی این مراحل برای نفس ناطقه با توجه به «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» بودن آن یک نوع حرکت است که از مرحلهی قوه به مقام فعلی میرسد. برای این حرکت که یک نوع خروج از مرحله قوه به مقام فعل است، وجود علت فاعلی و غایی ضروری است؛ زیرا خروج شیء از مرحلهی قوه به مقام فعل بدون وجود مخرج امکانپذیر نیست.
از سوی دیگر، حرکت در نفس ناطقه به معنای طلب است و طلب بدون داشتن مطلوب هرگز تحقق نمیپذیرد. نفس ناطقه برای وصول به این مطلوب هرگز از حرکت باز نمیایستد و به هر مطلوبی که میرسد، خود را قانع نمیبیند و از آن درمیگذرد و همچنان آهنگ بالا میکند و پیوسته فراتر میرود، تا آنگاه که جان به جانان رسد و طالب به مطلوب حقیقی خویش نائل گردد: «الا بذکر الله تطمئن القلوب»؛[2] آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش میگیرد.
با توجه به آنچه گذشت، میتوان گفت کسانی که از طریق حرکت نفس ناطقه محرک اول را اثبات کردهاند، محرک اول را هم علت فاعلی میدانند و هم علت غایی.
بهمنیار محرک اول را هم علت فاعلی دانسته و هم علت غایی؛ چنانکه میگوید: «و المحرک الذی لایتحرک اما ان یحرک بان یعطی الجسم المبدأ القریب الذی به یتحرک، او یحرک علی انه موتم به و معشوق». حاج ملاهادی سبزواری نیز محرک اول را از یک جهت علت فاعلی و از جهت دیگر علت غایی دانسته است.[3]
[1]. جوادی آملی، عبدالله، تبیین براهین اثبات خدا، ص 176، قم، نشر اسراء، چاپ اول.
[2]. رعد، 28.
[3]. ر. ک: ابراهیمی دینانی، غلامحسین، قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی، ج 2، ص 568- 575، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1366.