لطفا صبرکنید
37935
- اشتراک گذاری
ارزش و اعتبار معنویت در هر دین، نسبتی مستقیم با ارزش و اعتبار آن دین دارد. منابع دینی مسیحیت دارای آموزههای خلاف عقل است، به طوری که حتی مسیحیان نیز به آن اعتراف دارند. معنویتی که بخواهد از چنین منابعی نشأت بگیرد دارای انحرافات بسیاری میشود. این فرق اساسی بین معنویت در مسیحیت و اسلام است؛ یعنی معنویت به معنای سنتی آن، با توجه به ارزش منابع مسیحیت قابل قبول نیست و احیاناً مخالف عقل است و نمیتواند طالب کمال را به سرمنزل مقصود برساند. از طرفی معنویت امروز غرب حتی از این نوع اتصال ضعیف به وحی محروم است.
امّا معنویت در اسلام برگرفته از آموزههای وحیانی اسلام است. در فرهنگ اسلامى اینگونه نیست که بگویند یک بخشى از زندگیتان مادى است و یک بخشى از آن معنوى، بلکه همۀ ابعاد زندگى از ازدواج و کار و درس خواندن، حتى تفریح رفتن و خوابیدن، اگر به آن معناى اصلى زندگى که انبیاء آوردهاند گره بخورد همه میتواند معنویت باشد.
«معنویت»؛ مصدر جعلی و به معنای «معنوی» بودن است. معنوی نیز در لغتنامۀ دهخدا چنین معنا شده است: حقیقی، راست، اصلی، ذاتی، مطلق، باطنی و روحانی. معنایی که فقط به وسیلۀ قلب شناخته میشود و زبان را در آن بهرهای نیست.[1] گاهی گفته میشود: اصطلاح معنویت از ریشهی معنا دریافت شده است که یک مفهومی متافیزیکی در برابر حسی بیرونی است که اشاره به حقیقتی از وجودی ذهنی در برابر حقیقت بیرونی آن دارد. بر اساس این زبانشناسی ساده که از تعابیر اتیمولوژیکی اسلامی به معنویت اخذ شده، میتوان معنویت را به روح منتسب دانست که در برداشت سنتی نیز از آن به عنوان حقیقت درونی یاد میشود. البته باید توجه داشت که این تعریف بر اساس تفاوت اصلی بین معنویت و روحانیت است، و ریشهی اصلی آن در اصل از این مسئله است که حقیقت، چند لایه بوده و دارای دو جنبه بیرونی و درونی است که جنبهی دوم (بعد روحانی) دارای مراتب متعددی است تا اینکه در نهایت به حقیقت واقعی دست مییابد.[2]
به هر حال از آنجا که واژۀ معنویت در زمینههای گوناگونی به کار میرود، تعریف آن مشکل است. معنویت در مسیحیت واژهای جا افتاده؛ برای نظریه و تحقق زندگی در روح القدس، یا تحقق مرید و شاگردی است. به نظر میرسد امروزه، استفاده از واژۀ معنویت دو مطلب را به ذهن متبادر میکند: از یک طرف به روحانیت و تقدس اشاره دارد، و از طرف دیگر به معنادهی به ویژه به معنای زندگی.[3]
روشن است چنین معنویتی، حقیقت و واقعیتی مستقل از باور و اعتقاد انسان نسبت به جهان هستی ندارد؛ از اینرو مقایسهی معنویت مسیحی و اسلامی در گرو شناخت و مقایسۀ جهانبینی و ایدئولوژی این دو دین است که پیش روی پیروان خویش ترسیم میکنند.
به عبارتی دیگر، ارزش و اعتبار معنویت در هر دین، نسبتی مستقیم با ارزش و اعتبار آن دین دارد؛ لذا در ابتدا لازم است، علاوه بر مقایسۀ تعالیم این ادیان با یکدیگر، به مقایسۀ ارزش و اعتبار کتب مقدس آنها نیز پرداخته شود، تا در سایۀ این مقایسه و سنجش، تفاوت ارمغان آنها در حوزهی معنویت هم روشنتر گردد.
«معنویت در سنت اسلامی واژهای برای بیان گوهر و باطن دین اسلام است که میتوان تاریخ پیدایش آنرا همزمان با نزول آغازین آیات قرآن کریم بر قلب پیامبر اسلام(ص) دانست.
قرآن کریم از هنگام نزول تا زمان حاضر، منبع و مرجع اصلی معنویتبخشی به عقل و قلب مخاطبانش بوده است. قرآن هم معنویت به معنای روحانیت و قدسیت را دارد، و هم معنویت به معنای معنادهی و معنابخشی به زندگی مسلمانان را».[4] و این در حالی است که کتاب مقدس مسیحیان یعنی عهد قدیم و جدید که مجموعاً شامل 73 کتاب است، در طول تاریخ دستخوش تحولات و تغییرات قابل ملاحظهای بوده و مملو از مسائل و آموزههای خلاف عقل است.
سند انجیل مانند محتوای آن متزلزل و فاقد اعتبار است. مسیحیان خود دربارۀ چهار انجیل معتقدند که حواریون، آنها را سالها پس از حضرت عیسی(ع) نگاشتهاند. توماس میشل که خود یک کشیش مسیحی است در این زمینه مینویسد:
«در سالهای نخست، مسیحیان کتاب مقدسی جز کتاب یهود نداشتند، کم کم پولس و نویسندگان اناجیل چهارگانه و پطرس و یهودا و دیگران برای نوشتن نحوۀ ایمانشان به آنچه خدا به وسیلهی عیسی(ع) محقق ساخته است دست به کار شدند».[5] ایشان در جای دیگر اعتراف میکند: «همه نویسندگانِ بخشهای عهدِ جدید را نمیشناسیم».[6] و در کتاب خویش تحت عنوان کلام مسیحی که در آن به معرفی آئین مسیحیت و به نوعی به تبلیغ آن همت گماشته است، قرآن و کتاب مقدس را از نگاه مسلمانان و مسیحیان اینگونه مقایسه میکند:
اسلام |
مسیحیت |
قرآن |
عهد عتیق و عهد جدید |
یک کتاب مقدس |
مجموعهای از کتابهای مقدس |
به زبان عربی |
به زبانهای عبری، آرامی و یونانی |
مؤلف آن خدا است |
مؤلف آن خدا و بشر است |
پیامبر اسلام آنچه را از خدا شنیده است نقل میکند |
مؤلف بشری، پیام الهی را با شیوه و اندیشه ویژه خود نقل میکند |
در طی 23 سال وحی شده است |
در طی چند قرن فراهم شده است |
پیام الهی ازلی و فراگیر است |
پیام الهی ازلی و فراگیر است. |
به هر حال به نظر میرسد که اعتبار انجیل و استنادش به وحی الهی از تورات موجود ضعیفتر است؛ زیرا تقسیم آن به چهار انجیل، با توجه به اینکه انجیل اصلی یکی بیش نبود، انسان را نسبت به آن بیشتر به شک و تردید وا میدارد، کلیسا برای آنکه دامنۀ اختلاف را کوتاه کند؛ از میان حدود هشتاد انجیل فقط چهار کتاب را پذیرفته که شامل متّی، یوحنّا، مرقس و لوقا میشود.[7]
اما همۀ دانشمندان قبول دارند تنها دینی که متن آسمانی دارد، دین اسلام است. فرض بگیریم ما به جای قرآن، تاریخ طبری، یا سیرۀ ابن هشام و مانند اینها را داشتیم، آن وقت وضعیت ما نیز مانند مسحیت بود. با این تفاوت که ابن هشام از یک واقعیت گزارش میدهد، ولی نویسندۀ انجیل آنها، از مکاشفه خودش گزارش میکند.[8]
از سوی دیگر، مسیحیت قائل به تثلیث بوده و برای خدای متعال سه «اقنوم» در نظر گرفتهاند و عیسی(ع) را تجلّی و تجسّم خداوند بر روی زمین میدانند. ضدیت این مسئله با عقل به گونهای است که اعتراف برخی از اندیشمندان مسیحی را نیز مبنی بر مخالفت با عقل به دنبال داشته است، به گونهای که برخی از عالمان مسیحی میگویند: قضیهی تجسّد؛ قضیهای است که با عقل و منطق و حس و ماده و مصطلحات فلسفی تناقض دارد، ولی ما تصدیق میکنیم و ایمان داریم که ممکن است اگر چه معقول نباشد.[9]
اعتقاد به گناه ذاتی و آموزۀ «فداء» از دیگر اعتقادات باطل و خرافی مسیحیان است. «مطابق این اعتقاد؛ نژاد انسانی وارث گناه آدم است و انسانها نه به جهت بدی اعمال خودشان؛ بلکه تنها بدین جهت که از تبار آدماند، ذاتاً گناهکار به دنیا میآیند و مقصود از گناهِ ذاتی آن است که انسانها بدون ترس از خدا، بدون تکیه بر او و با میل شهوانی متولد میشوند».[10]
در همین رابطه توماس آکویناس چنین میگوید: «گناهی که با آن زاده شدهایم بر ما سه اثر برجای میگذارد: نخست روح ما را آلوده میسازد، ما تمایلی فطری به گریز از خداوند داریم و میکوشیم تا خودمان را به شیوههای خلاف عقل و قانون الهی ارضا و امتناع کنیم. دوم ما اسیر شیطان، زاده شدهایم...».[11]
این در حالی است که از دیدگاه اسلام انسان با ذاتی پاک و فطرت الهی متولد شده است. آفرینش او به گونهای است که به شناخت خدا و پرستش او تمایل دارد. آدمیان با کمک و راهنمایی فطرت الهی خود و نیز با ارشاد انبیا و کتب آسمانی قدرت مییابند مسیر هدایت الهی را تشخیص داده و با غلبه نمودن بر هواهای نفسانی و شیطانی، خود را به کمال و مقصود برسانند.[12]
بدعتها و انحرافات موجود در آیین مسیحیت که برخی از آنها اشاره شده، بر مبنای روایات اهلبیت(ع)،[13] تحریفاتی است که توسط شخصی به نام پولس در مسیحیت راستین به وقوع پیوست.
«پولس را دومین مؤسس آیین مسیحیت میدانند او که زمانی از مخالفان حضرت عیسی(ع) بود و برای آزار و اذیت شاگردان و پیروان اولیۀ عیسی(ع) تلاش میکرد؛ ناگاه با ادعای مکاشفه، توبه کرد و به تبلیغ آیین مسیحیت پرداخت، اما مسیحتی که او آنرا تبلیغ میکرد، آیینی ابداعی و التقاطی بود که خود پولس از آمیختن افکار گوناگون یونانی، یهودی، مصری و ... به وجود آورده بود».[14]
هر چند که مؤلف کتاب «کلام مسیحی» در مقام دفاع و تنزیه پولس برآمده است، ولی آنچه که ایشان مکتوب داشتهاند بیش از آنکه پولس را جایگاهی رفیع بخشد، ناخواسته و به طور ضمنی حقیقت و ادعای ما را ثابت کرده است؛ چرا که برای دفاع از پولس در صدد کوچک شمردن حواریون حضرت عیسی برآمده و بدون اینکه پولس از حواریون باشد او را نسبت به حواریون برتری بخشیده است. او چنین مینویسد: «به عقیدۀ مسیحیان پولس، بزرگترین الهیاتشناس عهد جدید است. شگفتآور است که وی با آنکه در طول زندگی خود با مسیح ملاقات نکرده بود، مهمترین مفسر زندگی و کارهای عیسی شناخته شده است... وی دانشمندی بود که کتابهای مقدس یهود را آموخته و در شریعت آنان تخصّص داشت، ولی حواریون دوازدهگانه و سایر شاگردان مسیح ماهیگیرانی سادهدل بودند. علاوه بر این پولس در شهر بزرگ شده بود و در نتیجه؛ توانایی آنرا داشت که پیام عیسی را در سطح فهم مردم شهرهای بزرگ امپراطوری روم نقل کند».[15]
معنویتی که بخواهد از چنین منابعی نشأت بگیرد، دارای انحرافات بسیاری میشود. این فرق اساسی بین معنویت در مسیحیت و اسلام است؛ یعنی معنویت به معنای سنتی آن، با توجه به ارزش منابع مسیحیت قابل قبول نیست و احیاناً مخالف عقل است و نمیتواند طالب کمال را به سرمنزل مقصود برساند. به قول یکی از اندیشمندان: «من نمیدانم معنویت چگونه میتواند از دایره عقل بیرون باشد، یا خلاف عقل باشد؛ یعنی معنویتی داشته باشیم که خلاف عقل باشد... آیا معنویتی که ضد عقل است و با عقل تناقض دارد، معنویت است بنده چنین معنویتی را نمیشناسم».[16] مباحثی مانند ترک دنیا، عزلت گزینی و... که تعابیری انسانی از معنویت است، انحرافاتی است که از همینجا نشأت گرفته است.
البته باید توجه داشت که این همه(انحرافات و بدعتها) با رستگاری برخی از پیروان این آیین، مادامی که انتخاب آنها از جهل باشد و در این امر مقصر نباشند(جاهل قاصر باشند)، منافاتی ندارد. این حقیقت که، عدهای از پیروان آیین مسیحت مانند مسلمانان خواهان کمال، حیات روحانی و قرب به خدای متعال هستند را میتوان در کردار و گفتار برخی از ایشان مشاهده کرد.
لازم به ذکر است که امروز؛ آنچه در دنیای غرب به نام معنویت تبلیغ میشود، حتی از آموزههای مسیح نیز خالی است و میتوان گفت معنویت امروز غرب حتی از این نوع اتصال ضعیف به وحی نیز محروم است.
برخی در این مسئله میگویند: آنچه را که به نام معنویت مدرن در غرب نامیدند، از قرن 19 به این طرف در150 سال اخیر بوده است. از آنجا که معنویت مسیحى دینى مدتها ریشهاش در غرب زده شده است، یک معنویت سکولاریستى به جاى آن درست کردند براى اینکه کار را براى بشر صنعتى انجام بدهد بدون اینکه به ریشههاى عقلانى و لوازم حقوقى آن توجه کنند؛ یعنى رابطه معنویت از یک طرف با عقلانیت قطع شده، و از یک طرف با عدالت و یک معنویت دروغین و ساختگى درست شده است. در واقع به یک صنعت تبدیل شده است، صنعت معنویت تکنولوژى. و وظیفۀ آن آرامش دادن و تخدیر اعصاب کسانى است که دیگر توجیهى براى زندگى کردن ندارند و معنایى براى زندگى نمیفهمند و قصد دارند براى زندگى معنا بتراشند.
توجیه معنویت مدرن غرب یک توجیه مالیخولیایى به نفع دنیاپرستى است و در واقع حکم دسر بعد از بلعیدن خوک سرمایهدارى را در فرهنگ مدرن غرب دارد. امروزه یک مکتب رایج در غرب که به اسم معنویت مدرن یا معنویت سکولاریستى از آن تعبیر میشود و مطرح است، مکتب روحگرایى یا به اصطلاح معناگرایى "اسپیریچوالیسم" یک گرایشى است که از یک طرف ریشههاى معرفتى آنرا قطع کردهاند، از یک طرف ریشههاى وجودى و آنتولوژیک آنرا قطع کردهاند و بعد براى جبران نیاز شدید فطرى بشر به معنویت شروع کردن به ساختن معنویتهاى ساختگى و دروغین و در واقع معنویت دنیوى و اختراع معنویت. به این صورت که در فرهنگ سرمایهدارى سکولار معنویت سفارش میدهند، همانطورى که پیتزا سفارش میدهند.
این اسپریچوالیسم یا معنویتگرایى که در غرب به وجود آمده است، برخلاف معنویت توحیدی و انبیایى، یک معنویت مونتاژ شده است. یک تکه از هندوئیسم و بودیسم برمیدارند، با یک تکه از مسیحیت مخلوط میکنند مبانى الحادى قشرى پوزیتیویستى را برمیدارند و روى آن مصالح و آجر «اگزیستانسیالیستى» کار میگذارند، یک چیزى مونتاژ میکنند به طورى که به آنها آرامش بدهد، بدون اینکه از آنها عمل بخواهد؛ بدون اینکه قانون و اخلاق و ارزشگذارى داشته باشد و بدون اینکه از آنها عقیده به چیزى را بطلبد. در واقع یک معنویت بدون هزینه و سرویس معنوى دادن. حال شما این معنویت را با معنویت از قول پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) مقایسه کنید. معنویت ساختگى غرب که در یکى دو قرن اخیر میخواست جاى عرفان توحیدى و معنویت انبیاء را بگیرد، ولى به بن بست رسید. غربیها خود معترفاند که این معنویتى را که ساختهاند یک امر ذهنى فردى است، یک امر «سوبجکتیویته» است. بدون اینکه هیچ ما به ازاى واقعى عینى داشته باشد. خود بر این موضوع معترفاند و در عین حال از این معنویت آرامش میخواهند. معلوم نیست که چیزى که هیچ ما به ازاى عینى و «آبجکتیو» ندارد. هیچ ریشه واقعى ندارد و قابل توجیه عقلانى هم نیست. ارتباطى هم با عقلانیت و حقوق بشر ندارد. تکلیف هیچ چیزى را معلوم نمیکند. نه تکلیف حقیقت، نه فضیلت و نه عدالت را، چگونه میخواهد به بشر آرامش دهد و طبیعى است که این آرامش ایجاد نمیشود و امروز با مواد مخدر و LSD و حشیش و ماریجوانا و... میخواهند به آرامش و معنویت برسند.
به راستى وقتى در یک جهان فکرى از طبیعت معنویتزدایى کردید، از جهان معنویتزدایى کردید، از ذهن و عقل و جان و حیات بشر و حتى از طبیعت بشر و از همه چیز معنویتزدایى کردید و از همه چیز تفسیر سکولاریستى دادید و تنها فرق انسان و حیوان را فرق در فیزیولوژى دانستید که اخیرا در موج سوم جریانهاى زیستشناسى و روانشناسى در غرب حتى همین هم منتفى شد؛ یعنى گفتند که حتى بین آناتومى انسان و حیوان هیچ فرقى نیست؛ وقتى که گفتید تفاوتى بین آنها وجود ندارد؛ وقتى روح و فطرت را انکار کردید؛ وقتى معاد و مبدأ را انکار کردید، چگونه و با چه چیزی میخواهید به بشریت آرامش دهید؟!
حال این معنویت دروغى را با عرفان و معنویت قرآنى مقایسه کنید؛ قرآنى که از یک طرف در دعوت معنوى میگوید که سجده کن و نزدیک شو و در خلوتترین ابعاد زندگى فرد دخالت میکند؛ همین قرآن میگوید به ثروتمندان جامعه که حقوق محرومان جامعه را نمیدهند، از طرف خداوند وعده عذاب بدهید. معنویت اسلامى یک معنویت سمبلیک و فانتزى نیست، معنویت اسلامى مخصوص آدمهاى بیکار نیست که باید بیکار باشند تا بتوانند معنوى باشند؛ معنویت اسلامى یک شغل نیست؛ مقدس بودن یک حرفه نیست که عدهاى عارف و مقدس حرفهاى باشند و بقیه زندگى حیوانى کنند و عرفان و معنویتى که پیامبر و امامان(س) آوردند، معنویتى است که مراتب بالا و پایین دارد، اما در عادیترین و پایینترین ردههاى زندگى مردم هم حضور دارد. در معنویت اسلامى ما عارف حرفهاى نداریم. عرفان یک شغل نیست؛ مقدس حرفهاى نداریم که عدهاى زندگى غیر عرفانى داشته باشند و بقیه بیکار باشند تا بتوانند عارف باشند. معنویت از مادیات جدا نیست و لذا در فرهنگ اسلامى اینگونه نیست که بگویند یک بخشى از زندگیتان مادى است و یک بخشى از آن معنوى، بلکه همهی ابعاد زندگى از ازدواج و کار و درس خواندن حتى تفریح رفتن و خوابیدن اگر به آن معناى اصلى زندگى که انبیا آوردهاند گره بخورد همه میتواند معنویت باشد. اگر شما کتابهاى آنها را بخوانید در مییابید که این طورى به معنویت نگاه میکنند معنویت سکولار و معنویت مدرن به درد کسانى میخورد که دنیا را چلانده باشند بعد هم یوگا انجام دهند براى اینکه خستگیشان برطرف شود و آنچه را خوردند هضم کنند و دو باره سر سفره سرمایهدارى بنشینند و دو باره ببلعند. این معنویت در این عالم اینگونه معنا میشود و لذا آنها میگویند از حق یا باطل نبودن معنویت صحبت نکنید؛ بگویید کارکرد معنویت چیست فایده مادى معنویت چیست؟
اما در فرهنگ اهداف معنوى با روشهاى غیر معنوى قابل تعقیب نیست. کسانى در جامعه ما هستند که میخواهند معنویت را با دموکراسى لیبرال، معنویت را با اقتصاد سرمایهدارى کنار هم پیوند بزنند و مونتاژ کنند به آنها عرض میکنیم که معنویتى را که شما از آن دم میزنید میتواند از نوع بودایى یا عرفان سرخپوستى یا اسپیریچوالیسم مسیحى باشد اما نمیتواند معنویت قرآنى باشد. معنویت اسلامى را باید به گونهاى درک کرد با عقلانیت و با عدالت اجتماعى و اقتصادى هماهنگ باشد و به هم مربوط باشند و از هم لاینفک. معنویت اسلامى معنویت پشت ابرها نیست. انتزاعى و غیرعملى نیست. مختص خواص هم نیست.[17]
[1]. دهخدا، علی اکبر، لغت نامه، واژۀ «معنوی».
[2]. افق حقیقت، برداشت صحیح از معنویت، خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه.
[3]. همان.
[4]. حسن عصمتی بایگی، گفتمان معنویت، روزنامه جامجم.
[5]. توماس میشل، کلام مسیحی، ترجمه، حسین توفیقی.
[6]. همان، ص 116.
[7]. موسوی زاده، سید محمد، نگرش اسلام به سایر ادیان و ملل، ص 117.
[8]. بثربی، سید یحیی، عرفان و نیاز به معنویت در جامعه امروز، کتاب نقد شماره 40، ص 323.
[9]. مسجد جامعی، احمد، اسلام آئین برگزیده، ص 138.
[10]. آزادیان، مصطفی، آموزه نجات از دیدگاه علامه طباطبائی با دیدگاه رائج مسیحیت، ص 19.
[11]. مایلک پترسون، عقل و اعتقاد دینی، ص 469.
[12]. آموزه نجات از دیدگاه علامه طباطبائی با دیدگاه رائج مسیحیت، ص 328.
[13]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 8، ص 311، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
[14]. فصلنامه پژوهشی صباح، ص 5.
[15]. کلام مسیحی، ص 55.
[16]. ابراهیمی دینانی، غلامحسین، عقلانیت و معنویت در اسلام، ص 10.