لطفا صبرکنید
26988
- اشتراک گذاری
حذیفه فرزند حُسَیل از بزرگان یاران نبی اکرم (ص) است. وی چون با طایفه یمانی ها هم پیمان بود به یمانی معروف گردید. حذیفه و پدرش حسیل و برادرش صفوان با هم شرفیاب حضور پیامبر(ص) گشته، اسلام آوردند و در احد و سایر جنگ ها (بجز جنگ بدر که کفار او و پدرش را از شرکت در جنگ مانع شدند) شرکت داشتند. پدر حذیفه (حسیل) در جنگ احد به شهادت رسید.[1] حذیفه در جنگ ها و پیشرفت اسلام اثرات شایانی داشت. داستان فداکاری او در جنگ خندق برای کسب اطلاعات از دشمن معروف است.[2] او در جنگ نهاوند حضور داشت پس از آنکه نعمان بن مقرن رئیس سپاه اسلام کشته شد پرچم اسلام را به دست گرفت و به عنوان فرمانده لشکر، همدان، ری و دینور را فتح کرد؛ وی همچنین مدتی از طرف خلیفه دوم حاکم مدائن بود، و آنگاه که خلیفه او را به مدینه احضار کرد هنگام ورود از وی استقبال کرد و در این زمان بود که مشاهده کرد، چیزی از ثروت و اموال زندگی ندارد، و همانطور که رفته بود برگشته است.[3]
یکی از خصوصیات و فضائل حذیفه شناخت منافقان است، که پیامبر اکرم (ص) در بازگشت از جنگ تبوک عده ای از آنان را به وی معرفی نمود. اجمال داستانش چنین است، جنگ تبوک یکی از اتفاقاتی بود که با پیش آمدن آن بیشتر منافقان شناخته شدند؛ یک عده از افرادی که در ظاهر اسلام اختیار کرده بودند از رفتن به میدان جنگ خودداری نمودند، دسته ای هم با ساختن مسجد ضرار خود را معرفی کردند. دسته سوم آنهایی بودند که در مراجعت از تبوک تصمیم گرفتند پیامبر (ص) را از میان بردارند. در راه گردنه ای وجود داشت با راهی بسیار باریک و خطرناک و راه دیگری هم از میان دره و دو کوه عبور می کرد که نسبتاً راه وسیع و بی خطر ولی شاید دورتر بود، نیمه شبی بود که پیامبر(ص) و لشکریان نزدیک گردنه رسیدند، پیامبر (ص) دستور داد اعلان کنند که لشکر از میان دو کوه عبور کند ولی رسول خدا (ص) از گردنه تشریف می برد، با این اعلان فرصتی دست منافقان آمد دوازده یا چهارده نفر تصمیم گرفتند که جلوتر از حضرت رسول اکرم(ص) به گردنه رفته در محلی که راه بسیار باریک و خطرناک است پنهان شوند تا موقعی که حضرت به آنجا رسید شترش را رم داده و پیامبر (ص) را در دره افکنند.
حذیفه گفت: من و عمار یاسر همراه رسول خدا (ص) بودیم. همین که نزدیک گردنه رسیدیم فرمود: جبرئیل بر من نازل شد و خبر داد که جمعیتی عقب این سنگ ها پنهان شده اند تا شتر مرا رمانیده مرا هلاک سازند جلو برو و ایشان را دور ساز. منافقان که متوجه شدند به عقب برگشتند. پیامبر (ص) به حذیفه فرمود: آنها را شناختی: عرض کرد چون هوا تاریک بود نشناختم. پیامبر (ص) آنان را به حذیفه شناسانید.[4]
حذیفه در اثر تعلیمات پیامبر (ص) و امیرمؤمنان (ع) گذشته از شناخت منافقان، به بسیاری از امور آینده آگاهی داشت و گاهی به مردم خبر می داد از این رو می بینیم که مسلمانان به حذیفة نگاه می کردند اگر او بر میتی نماز می خواند می فهمیدند که او منافق نبود.[5]
حذیفه و دوستی علی بن ابی طالب
حذیفه در دوستی و یاری امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(ع) ثابت قدم و استوار بود، و روایات بسیاری از پیامبر (ص) در فضائل حضرت علی (ع) نقل کرده است.
1- زید بن صوحان گفت در بصره بودم حذیفه مردم را موعظه می نمود و آنان را از فتنه و آشوبی که پیش می آید می ترسانید. پرسیدند راه نجات و رهایی چیست؟ گفت در آن دسته و جمعیتی باشید که علی (ع) با آنان است، هر چند بودن با ایشان از جنگ کردن و پیش رفتن با دو زانو دشوارتر باشد؛ زیرا از رسول خدا (ص) شنیدم فرمود: علی (ع) امیر نیکان و کشنده بدکاران است هر که او را یاری نماید خدا یاریش کند، و هر که او را خوار سازد خدا خوارش کند.[6]
2- علی بن علقمه ایادی گفت: هنگامی که حسن بن علی (ع) و عمار یاسر برای جمع آوری لشکر به مدائن آمدند حذیفه در حال مریضی (آخر عمر) به دو نفر تکیه داده به میان جمعیت آمد و مردم را به کمک امیرمؤمنان تحریص و تشویق می نمود و آنان را به پیروی از او سفارش می کرد و می گفت: آگاه باشید به خدای که جز او خدایی نیست هر که بخواهد به امیرالمؤمنین حقیقی نگاه کند علی بن ابی طالب را ببیند.[7]
3- ابن زفر گفت: موقع جان دادن حذیفه در بالینش بودم آخرین لحظه زندگیش که پارچه ای روی صورتش افکنده بود سر را زیر پارچه نمودم و گفتم: اکنون که فتنه طلحه و زبیر با علی بن ابی طالب(ع) پیش آمده به من چه دستور می دهی؟ گفت: همین که از دفن من خلاص شدی بر پشت مرکبت بنشین و به علی بن ابی طالب(ع) ملحق شو؛ زیرا او بر حق است و حق از او جدا نمی شود.[8]
حذیفه در اوایل خلافت حضرت علی (ع) در سال 36 هجری از دنیا رفت و در مدائن مدفون گردید.[9]
[1] عالمی دامغانی، محمد علی، پیغمبر و یاران، ج 2، ص 241، انتشارت بصیرتی، قم خیابان ارم، 1386ه ق؛ ابن اثیر، عزالدین، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 162، بیروت، دار صادر، 1385 / 1965.
[2] ابن اثیر، عزالدین (م 603)، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 1، صص 469 و 468، بیروت، دارالفکر، 1409 / 1989؛ پیغمبر و یاران، ج 2، صص 244 و 245.
[3] الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 184؛ اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 1، صص 469 و 468؛ پیغمبر و یاران، ج 2، صص 239 تا 241.
[4] مجلسی، بحارالانوار، ج 20، ص 208، موسسه الوفاء، بیروت،1404؛ اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 1، صص 469 و 468.
[5] پیغمبر و یاران، ج 2، ، صص 248 و 249.
[6] بحارالانوار، ج 22، ص 109.
[7] پیغمبر و یاران، ج 2، ، صص 248 و 249
[8] بحارالانوار، ج 22، ص 109
[9] ابن عبدالبر، ابوعمر یوسف (م 436)، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج 1، ص 334؛ تحقیق علی محمد البجاوی، بیروت، دارالجیل، ط اولی، 1412 / 1992. پیغمبر و یاران، ج 2، صص 240.