لطفا صبرکنید
14701
- اشتراک گذاری
1. به زور از آنها بیعت گرفته شد.
2. برایشان مشخص شد که ابوبکر به خلافت حق دارتر است بنابراین به بیعت با او تن در دادند.
3. و یا این که بدون هدف این کار را کردند، و توجیه چهارمی برای کارشان وجود ندارد.
اگر شیعه بگویند که به زور از انصار بیعت گرفته شده است، این دروغ است؛ چون برای بیعت گرفتن هیچ جنگ و درگیری و تهدیدی صورت نگرفت و کسی اسلحه نکشید؛ و امکان ندارد که انصار ترسانده شده باشند چون که آنها بیش از دو هزار قهرمان اسب سوار بودند، و همه یک قبیله بودند و شجاعت بینظیری داشتند، آنها هشت سال پی در پی با همه عرب ها جنگیدند و در معرض مرگ قرار گرفته بودند، و اینک به جنگ با قیصر روم در مؤته و دیگر جاهها برخاسته بودند؛ بنابراین امکان ندارد که آنها از ابوبکر و دو نفر که همرایش بودند بترسند ابوبکری که آن جا نه قبیله زیادی دارد و نه ثروت فراوانی، تا انصار مجبور شوند با این که او بر حق نیست با او بیعت نمایند! بلکه انصار بدون هراس و شک و تردید و بدون درنگ با او بیعت کردند.
و هم چنین اگر آنها می دانستند که حق با ابوبکر نیست هرگز پسر عمویشان را رها نمى کردند و با مردی که نه قبیله بزرگی آن جا داشت و نه ثروت و مال فراوانی داشت و نه کاخ و نگهبان داشت، بیعت نمى کردند، چون آنها نه ترسی داشتند که مجبور به بیعت شوند و نه چشم طمع به مال و مقامی دوخته بودند، بنابراین اتفاق چنان تعداد بزرگی بر بیعت کردن با ابوبکر با آن که می دانستند که او بر حق نیست و حق به انصار تعلق دارد محال و غیر ممکن است.
پس تنها دلیل بیعت آنها با ابوبکر (رض) این بود که آنها دلیل درستی از پیامبرشان (ص) داشتند که نشانگر آن بود که خلافت حق ابوبکر است. و وقتی که ثابت شد که خلافت به انصار تعلق نمی گیرد پس چه چیزی آنها را بر آن داشت تا همه شان نص و تصریح پیامبر را بر خلافت علی انکار کنند؟! محال است که همه به اتفاق، کسی را یاری نمایند که بر آنها ستم کرده و حقّشان را غصب کرده است!!
به عقیده ما بیعتی که بدون حضور امیرالمؤمنین علی(ع) و بدون مشورت با او؛ که برای پیامبر(ص) موقعیتی همانند هارون(ع) برای موسی(ع) داشت؛ انجام پذیرفته، از ارزش چندانی برخوردار نبوده و مخالفت اولیه انصار و نیز بیعت ننمودن سعد بن عباده تا آخر عمر، دلیل دیگری بر اجماعی نبودن این ماجرا است و باید بیان داشت که شما زور را عنوان نموده و آن را عاملی برای بیعت انصار ندانستهاید ولی از عنصر تزویر غافل ماندهاید که میتوان در این گونه موارد، نقش مهمتری داشته باشد! شاید این عامل سوم و بهره گیری از اختلافات داخلی انصار، نقش مهمی در بیعت آنان داشته است!
این پرسش را باید به سه بخش تقسیم نموده و سپس به بررسی و پاسخ به آن پرداخت:
1 - چرا امیرالمؤمنین علی(ع)؛ به فرموده شما، درخانهاش نشسته و از هیچ کدام آن دو گروه هواداری ننمود؟!
2 - آیا برای بیعت انصار با ابوبکر، هیچ توجیه دیگری جز آن سه توجیهی که در متن پرسش به آن اشاره گردیده، وجود نداشته و تنها دلیل انصار، شناخت حقانیت ایشان برای خلافت بوده است؟
3 - چرا انصار با حضرت علی(ع) بیعت ننمودند؟
جالب و منصفانه است که شما در ابتدا اعتراف نمودهاید که مولایمان علی(ع) در این ماجرا حضور نداشتهاست! اعتراف به واقعیتی که مورد پذیرش تمام مسلمانان، خواه شیعه و خواه اهل سنت میباشد! و بر اساس برخی از معتبرترین منابع اهل سنت، ایشان تا زمانی که فاطمه(س) در کنارشان بود، از بیعت با ابوبکر خودداری نمودند[1]!
آیا علی(ع) برادر پیامبر(ص) نبوده و ایشان او را برای خودشان، همانند هارون(ع) برای موسی(ع) در نظر نگرفته بودند[2]؟ آیا ایشان در تمام صحنههای نبرد و تمام موقعیت هایی که اسلام به وجودشان نیاز داشت، حضوری فعال نداشتند؟! چه مسأله مهمی موجب آن گردید که ایشان در موضوع حیاتی خلافت بعد از رسول خدا(ص) حضور نداشته باشند و یا به تحلیلی دیگر، دست اندرکاران سقیفه تعمد داشتند که موضوع خلافت را در غیاب ایشان حل و فصل نمایند؟!
اگر بر فرض محال، شیعیان از عقیده خود در مورد نص پیامبر(ص) بر خلافت ایشان دستبردارند، آیا با ویژگیهای ممتاز آن حضرت، لازم نبود که صحنهگردانان سقیفه، در ابتدا مشورتی با ایشان نیز داشته باشند؟! شما تاریخ زمان پیامبر(ص) را مطالعه فرموده و منصفانه پاسخ دهید که آیا نقش علی(ع) کمتر از ابوعبیده جراح بوده است که او باید طرف مشورت بوده و به او پیشنهاد خلافت داده شود ولی به علی(ع) نه؟! این که فرمودید علی(ع) نه با انصار بود و نه با طرف مقابل، مطلبی صحیح است، ولی آیا به علت آن اندیشیدهاید!؟ به عقیده ما، دلیلش آن است که ایشان مشغول آماده نمودن مقدمات کفن و دفن پیامبر(ص) بوده و دیگران بدون توجه به این امر مهم، وارد مسابقات انتخاباتی شده بودند! شما با توجه به این که ایشان تا شش ماه بعد از آن ماجرا نیز از بیعت خودداری فرمودند، اگر دلیل مورد پسند دیگری برای گوشهگیری علی(ع) در نظر دارید، ارائه فرمایید .
اما در مورد موضوع بعدی و چگونگی بیعت انصار، ابتدا مختصری از جریان سقیفه را از زبان عمر بن خطاب؛ خلیفه دوم؛ بازگو نموده و سپس تحلیل خود را ارائه مینماییم. منبع ما در سخنان ایشان ، مسند احمد بن حنبل میباشد که از مهمترین منابع روایی اهل سنت شمرده میشود[3]:
در آخرین حجی که خلیفه دوم در آن حضور داشت، شخصی گفت که اگر عمر بمیرد ما با فلانی بیعت مینماییم!. این خبر به گوش عمر رسید و ایشان در پی آن، طی خطبهای ماجرای سقیفه را برای مردم شرح دادند. خلیفه دوم چنین بیان نموده که در آن هنگام، علی و زبیر و افرادی که همراه آن دو بودند، در خانه فاطمه(س) بوده و در این ماجرا شرکت نداشتند. از طرفی تمام انصار، بدون استثنا در سقیفه بنی ساعده گرد هم آمده بودند. من و ابوبکر به همراه تعدادی از مهاجرین، نزد انصار رفته و در کنار آنان قرار گرفتیم . من خواستم مطالبی را بیان نمایم که ابوبکر پیشقدم شده و گفت که عموم مردم، خلافت را جز برای افرادی که از طایفه قریش باشند، مورد پذیرش قرار نمیدهند، چون قریش از لحاظ قبیله و مسکن، بهترین قبیله عرب میباشد. سپس ابوبکر دو نفر (خود عمر و ابوعبیده) را برای خلافت پیشنهاد نمود! که ما آن را نپذیرفته و با او بیعت نمودیم! انصار هم طی اظهاراتی خواستار آن شدند که دو امیر، یکی از میان مهاجران و دیگری از میان انصار باشد. خلیفه دوم بعد از توضیحاتی در مورد چگونگی شکلگیری خلافت ابوبکر، اظهار نمود که: بیعت با ابوبکر کاری بر خلاف رویه بود[4]!، ولی خداوند ما را از عواقب بد آن نگه داشت و چنین نتیجه گرفت که دیگر نباید هیچ شخصی از چنین شیوهای از بیعت، سخن به میان آورد!
شما نمیتوانید در مورد سقیفه، تحلیلی غیر از آن چه خلیفه دوم بیان نموده، ابراز دارید، چون او بر خلاف ما و شما، در متن واقعه حضور داشته است.
اما نکاتی از این سخنرانی عمر بن خطاب استفاده میگردد که به برخی از آنها اشاره مینماییم:
اول: این که افراد برجستهای از صحابه همانند علی(ع) و زبیر که بر اساس روایات اهل سنت، از ده نفری بودند که به بهشت وعده داده شدهاند (عشرة مبشره)[5]، از بیعت با ابوبکر خودداری نموده و در خانه فاطمه(س) تحصن نموده بودند!
دوم: این که انصار، مستقلا و بدون حضور اشخاصی که بعدها به مقام خلافت رسیدند، تشکیل جلسه داده و شیخین؛ یعنی ابوبکر و عمر و همراهان آنان، بدون دعوت قبلی وارد جمع انصار گردیده و به عنوان گروهی مخالف، در گفتگوهای آنان شرکت نمودند!
سوم: این که ابوبکر برای قانع نمودن انصار، استدلالی ارائه نمود که اتفاقا این استدلال در صورت دقت در آن، به نفع عقاید شیعه تمام خواهد شد! ایشان بیان نمود که مردم، خلیفهای که از غیر قریش و از غیر طایفه پیامبر(ص) باشد را مورد پذیرش خود قرار نخواهند داد و اتفاق نظری در مورد چنین شخصی حاصل نخواهد شد و با این استدلال، انصار را که از طایفه قریش نبودند، از خواسته خود منصرف ساخت! حضرت علی(ع) بعد از این که ماجرای سقیفه را به اطلاع ایشان رساندند و این که انصار گفتند که ما هم همانند شما امیری داشته باشیم، فرمودند که چرا شما این گونه پاسخ ندادید که پیامبر(ص) در مورد انصار وصیت نمودند که به نیکوکارانشان نیکی شده و ستمکارانشان نیز مورد بخشش قرار گیرند، ... اگر بنا بود که خود انصار حکومت را به دست گیرند، چنین وصیتی صحیح نبود (چون این وصیت خطاب به حاکمان است و اگر خود انصار حاکم و فرمانروا میشدند، معنایی برای این وصیت باقی نمیماند). سپس علی(ع) فرمودند که قریش (مهاجرین) برای رسیدن به خلافت، چه استدلالی نمودند؟ پاسخ شنیدند که استدلال قریش این بود که ما از درختی هستیم که پیامبر(ص) بدان درخت تعلق داشت! علی(ع) با تعجب فرمودند که به درختی استدلال نموده ولی ثمره و حاصل آن درخت (که اهل بیت پیامبرند) را ضایع ساختند[6]! به عبارتی، اگر ملاک در رسیدن به خلافت، تعلق داشتن به طایفه پیامبر(ص) یعنی قریش بود، علی(ع) که هم از قریش و هم از بنی هاشم بوده و علاوه بر آن، داماد و برادر پیامبر(ص) نیز بود، با این استدلال، شایستگی بیشتری برای خلافت داشت! اگر عموم قریش پارهای از درختی بودند که پیامبر(ص) نیز از آن درخت بود، علی(ع) که میوه آن درخت به شمار میآمد، چرا ایشان را حتی به عنوان یک کاندیدا نیز مطرح ننمودند؟!
چهارم: نکته دیگری که از سخنان خلیفه دوم برداشت میشود، این است که ابوبکر در ابتدا، به مردم پیشنهاد داد که با عمر یا ابو عبیده بیعت نمایند و آن دو با رد این پیشنهاد، با ابوبکر بیعت نمودند! با توجه به اینکه افراد برجسته دیگری از مهاجرین در این گفتگو شرکت نداشتند و انصار هم که از ابتدا در صدد امر دیگری بودند، رد و بدل شدن چنین سخنانی در جمعی محدود و تعارف خلافت به یکدیگر؛ بدون مشورت با سایر صحابه و اهل بیت پیامبر(ص)؛ میتواند تأیید کننده نظر شیعه در مورد تبانی قبلی این افراد، برای بدست گرفتن مقام خلافت باشد! حال انگیزهشان برای این کار هرچه بوده باشد!، اقدام خلیفه دوم در جلوگیری از نگارش وصیت پیامبر(ص) در آخرین لحظات زندگیشان نیز نکته دیگری است که میتواند در این زمینه مورد توجه قرار گیرد[7].
پنجم: اگر تنها دلیل بیعت صحابه با ابوبکر این بود که آنها دلیل درستی از پیامبرشان (ص) داشتند که نشانگر آن بود که خلافت حق ابوبکر است در اینجا این سؤال پیش می آید که خلیفه اول با چه مجوز شرعی دو نفر (خود عمر و ابوعبیده) را برای خلافت پیشنهاد نمود! راستی اگر یکی از آن دو این پیشنهاد را می پذیرفتند در آن صورت خلافت حق چه کسی بود؟
ششم: در نهایت، خلیفه دوم اعتراف نمودند که بیعت با ابوبکر بر خلاف رویه و بدون معیاری صحیح انجام شده و دیگر کسی حق ندارد بدین شیوه عمل نماید! این سخنان، علاوه بر آن که ادعای اهل سنت مبنی بر اجماع صحابه را زیر سؤال میبرد، این پرسش را برای ما ایجاد مینماید که چرا این شیوه، دیگر نباید تکرار گردد، حتی اگر شرایطی همانند شرایط موجود بعد از رحلت پیامبر(ص) به وجود آید!؟ آیا این سه نفر بر رازی مطلع بودند که سایر صحابه از آن اطلاعی نداشتند؟! آیا این توهینی به باقی صحابه نیست که تنها هر زمانی خلیفه دوم تصمیم بگیرد با شخصی بیعت نماید، آنان نیز باید متابعت نموده و گرنه، نباید طبق تصمیم خود عمل نموده و مشابه چنین اقدامی را انجام دهند!؟ آیا این نشانگر اجماع امت است یا سلیقه فرد؟!
حال که ماجرای سقیفه را از زبان خلیفه دوم و بر اساس منابع اهل سنت بیان نمودیم، به پرسش اصلیتان برمیگردیم که چرا انصار بیعت نمودند؟
در ابتدا باید بگوییم که بر خلاف آن چه فرمودید، تمام انصار بیعت ننمودند و از جمله اشخاصی که بیعت ننمود، سعد بن عباده بود که در آن ماجرا به عنوان اولین کاندیدا مطرح گردید. بعد از اتمام جریان سقیفه، شخصی فریاد برآورد که با این عمل خود سعد بن عباده را کشتید! خلیفه دوم گفت: خدا او را بکشد![8] او به شام تبعید و سپس به طرز مرموزی کشته شده و قتل او را به جن نسبت دادند[9]! نمیدانیم جنیان چه خصومتی با این صحابی رسول الله(ص) داشتند که تنها او را کشته و دیگر صحابه را به حال خود واگذاردند؟ شاید این جنیان با گرگانی که یوسف را دریده بودند، نسبتی داشتند؟!
اما به هر حال، واقعیت این است که بیشتر انصار بیعت نمودند، ولی در مورد سه وجهی که برای بیعت آنها بیان نموده و اظهار داشتید که بیعت آنان تنها به یکی از آن سه دلیل بوده، باید بگوییم که این بیعت بیهدف نبوده و اصولا هیچ اتفاقی در این حد از اهمیت، بدون هدف به وجود نمیآید و این گونه نیز نبود که آنان با زور شمشیر و سرنیزه، وادار به بیعت شده باشند و شما از دانشمندان برجسته شیعه، کسی را نمییابید که معتقد باشد انصار در جنگ یا برخورد مسلحانهای وادار به بیعت شده باشند. اما با این وجود، فرموده شما مبنی بر این که در غیر این دو صورت، انصار باید به واقعیتی برخورد نموده باشند که دلالت بر استحقاق شخص ابوبکر برای خلافت داشته، نتیجهگیری صحیحی نمیباشد که توضیح مختصری در این مورد ارائه خواهیم نمود:
همان گونه که برخی از متفکران بیان داشتهاند، سه عامل میتواند در انحراف جامعهای از مسیر مستقیم آن تأثیرگذار باشد که عبارتند از زر و زور و تزویر و یا به عبارتی دیگر، با جنگ و خونریزی، یا با هزینه نمودن مال و ثروت فراوان و خریدن اشخاص با سرمایه خود و یا با صحنهسازی و استدلالات غیر منطقی و موجه نشان دادن آنها و بهرهبرداری از اختلافات موجود!.
ما قبول داریم که انصار، نه با زور مجبور به بیعت گردیدند و نه با پول و مقام خریداری شدند و استدلالات شما در این دو زمینه نیز کاملا صحیح بوده و مورد پذیرش ما میباشد، اما با توجه به تاریخ صدر اسلام درمییابیم که اختلافات عمیقی میان دو طایفه مهم انصار؛ یعنی اوس و خزرج از زمان جاهلیت وجود داشته، اما با استقرار پیامبر(ص) در مدینه و اسلام آوردن آن دو گروه، تا حد زیادی، این اختلافات برطرف گردید، ولی به دلیل وجود رگههایی از زمان جاهلیت، گاهی با ایجاد و پدید آمدن شرایطی خاص؛ حتی در زمان حیات پیامبر اکرم(ص)؛ زمینه برای شروع مجدد این اختلافات مهیا میگردید که نمونههایی از آن در تاریخ مورد قبول اهل سنت وجود دارد . این دو طایفه در موضوعاتی همانند جریان افک، با هم درگیر شده و تا مرز جنگ پیش رفتند[10] در موردی دیگر آنها با نقل خاطرات گذشته، عصبانی و خشمناک گردیده و سلاح بر هم کشیدند. بعد از این ماجرا بود که از طرف خداوند آیة 101 سوره آل عمران نازل گردید مبنی بر این که: چگونه شما کافر میگردید در حالی که آیات خداوند بر شما تلاوت گردیده و پیامبر او در میان شما است[11].
بر این اساس، نمیتوانیم منکر این واقعیت گردیم که اسلام آوردن انصار موجب ریشهکنی کامل اختلافات آنها نشده و همواره، زمینه درگیری مجدد آنان وجود داشته است! آیا شما احتمال نمیدهید که افرادی با اطلاع کامل از چنین زمینههایی و با برنامهریزی قبلی، اقدام به انجام کارهایی نمودند که انصار را در مقابل یک دوراهی قرار داده که یک راه آن به قبولی امارت سعد بن عباده و در نتیجه پذیرش برتری یک طایفه از آنها بر طایفه دیگر ختم شود و در راه دیگر؛ برای جلوگیری از چنین وضعیتی؛ آنان ناچار به پذیرش فردی غیر از خودشان، به عنوان خلیفه گردند تا تعادل میان اوس و خزرج از میان نرود!، بدون این که اعمال زوری وجود داشته و یا ثروتی در این راه هزینه گردد؟! قرآن کریم تصریح مینماید که در میان سایر امت ها نیز چنین اتفاقی افتاده است!. به عنوان نمونه، پرسشی مشابه با سؤال شما را طرح مینماییم! آیا سامری، بنی اسرائیل را با اعمال زور از خداپرستی به گوسالهپرستی منحرف نمود؟! آیا او که توانست قومی را که پیامبرشان موسی(ع) هنوز در قید حیات بوده و برادرش هارون(ع) نیز در میان آنان حضور مستقیم داشت، به حدی از انحراف برساند که نزدیک بود هارون(ع) در این ماجرا کشته شود![12]، ازثروت فراوانی برخوردار بود که با هزینه نمودن آن توانست بنی اسرائیل را به خود جذب نماید و یا این که برای ساختن گوساله، زنان بنی اسرائیل را گمراه نموده و از طلاهای آنان نیز استفاده نمود؟![13]
آیا بعید است مشابه چنین اتفاقاتی در امت ما نیز تکرار شود؟، خصوصا با روایتی که برادران اهل سنت، آن را نقل نموده مبنی بر این که هر آن چه در بنیاسرائیل اتفاق افتاده، در امت ما نیز واقع خواهد شد[14]!؟
در ضمن، این که فرمودید: انصار به دلیلی دست یافتند که حقانیت ابوبکر را برای خلافت اثبات مینمود، این دلیل یا باید نصی از جانب پیامبر(ص) باشد که اهل سنت منکر وجود نص خاصی در مورد خلیفه بعد از ایشان هستند و معتقدند که خلیفه با اجماع اهل حل و عقد پذیرفته شده و یا باید دلیلشان همان قرابت و خویشی با پیامبر(ص) باشد که در سقیفه نیز بیان نمودند، که به ضعف چنین استدلالی؛ از زبان مولایمان علی(ع)؛ اشاره نمودیم و بیان شد که این استدلال، تقویت کننده عقیده شیعه مبنی بر استحقاق خلافت حضرت امیر(ع) است .
اما این که چرا انصار با علی(ع) بیعت ننمودند، باید بگوییم که دست اندرکاران موضوع خلافت، آن چنان سریع عمل نموده که حتی منتظر دفن پیکر پاک پیامبر(ص) نشدند، تا بعد از آن دست کم مشورتی با هارون این امت یعنی علی(ع) داشته باشند و همان گونه که بیان شد، انصار نیز با توجه به زمینه درگیری موجود بین دو طایفه از آنها و فشار تبلیغاتی موجود که هرگونه درنگی را برای تفکر بیشتر روا نمیداشت، اقدام به بیعت با ابوبکر نمودند، هر چند برخی از آنها بعدا پشیمان شده و خطاب به فاطمه(س) که مطالبی را به آنان خاطر نشان نموده و از آنان درخواست نمود که علی(ع) را یاری نمایند، عرضه داشتند که اگر شما این مطالب را زودتر به ما میگفتی، کسی را بر علی(ع) ترجیح نمیدادیم[15]! آیا فرصتی برای علی(ع) باقی گذاشتند که او نیز نظرات خود را بیان نماید؟ مگر این که ایشان نیز همانند سایرین، پیکر پیامبر(ص) را رها نموده و خود را درگیر احقاق حق خود نماید! موضوعی که ایشان از آن گریزان بوده و به تعبیر زیبای خودشان: (برای ما حقی وجود دارد که اگر به ما دادند که چه بهتر وگرنه ترجیح می دهیم به عنوان نفر دوم، پشت شتر سوار شویم هر چند که مدتها به طول انجامد[16]).
شیعه معتقد است که انصار در آن واقعه به دنبال خلافت نبوده، بلکه به دنبال تعیین فرمانروایی برای خود و نه برای کل جامعه اسلامی بودند که با دخالت عناصر دیگر و ارزیابی غیر واقعی انصار از وضعیت موجود، اتفاقی افتاد که آثار اختلاف برانگیز آن، تا کنون در جامعه اسلامی وجود دارد، هر چند که بعد از آن، انصار یاوری مناسب برای مولای متقیان گشته و در هنگامههای خطر همانند پیکار صفین، پشتیبان آن حضرت بودند که خداوند پاداش نیکی به آنان عطا فرماید و آنان را مصداق این آیه شریفه قرار دهد که (الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فأولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات و کان الله غفورا رحیما[17]).
[1] - صحیح بخاری ، دار الفکر، بیروت، 1401 ه ق، ج 5 ، ص 82 و 83 .
[2] - همان، ج 4 ، ص 208 و ج 5، ص 129.
[3] - مسند احمد بن حنبل، دار صادر، بیروت، بیتا، ج 1، ص 56- 55 . توصیه مینماییم این جریان را دقیقا و بدون گزینش و با دید تحلیلی از این کتاب که از کتب معتبر اهل سنت میباشد و نیز کتاب های دیگر، مطالعه فرمایید .
[4] - خلیفه دوم تعبیر (فلته) را بکار برد که دانشمندان لغت آنرا به کار خلاف رویه تفسیر نمودند . ر.ک : لسان العرب،ج 2، ص 67.
[5] - ابن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، دار الکتب العلمیه، بیروت، 1419 ه ق، ج 4، ص 463.
[6] - نهج البلاغه، انتشارات دار الهجره، قم، بیتا، ص 99- 98.
[7] - صحیح بخاری ، ج 5 ، ص 137و 138.
[8] - صحیح بخاری ، ج 4 ، ص 194 .
[9] - قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1364 ه ش، ج 1، ص 317.
[10] - ابن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم،ج 6، ص 19- 18.
[11] - ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، مکتبه نزار مصطفی الباز، عربستان سعودی، 1419 ه ق، ج 3، ص 720.
[12] - اعراف، 150 .
[13] - ابن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، ج 5، ص 276.
[14] - صحیح ترمذی، دار الفکر، بیروت، 1403 ه ق، ج 4، ص 135.
[15] - محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1404 ه ق، ج 30، ص 124.
[16] - نهج البلاغه ، انتشارات دار الهجره، قم ، ص 472 .
[17] - فرقان، 70 .