لطفا صبرکنید
بازدید
25933
25933
آخرین بروزرسانی:
1393/04/10
کد سایت
fa41526
کد بایگانی
50841
نمایه
معنای حجت، دلیل، استدلال و مؤیّد و فرق میان آنها
طبقه بندی موضوعی
General Terms
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
معنای اصطلاحات رایج «دلیل»، «مؤید»، «حجّت» و «استدلال» چیست؟
پرسش
میخواستم بدانم در مباحث اسلامی، فرق بین «دلیل» و «مؤید»، و «استدلال» و «حجت» چیست؟
پاسخ اجمالی
مفهومشناسی «دلیل»
دلیل در لغت عبارت است از: چیزى که از چیز دیگرى خبر میدهد و آن چیز دیگر را نمایان میسازد، خواه لفظ باشد یا غیر لفظ، به قصد نمایاندن و خبر دادن از چیز دیگر باشد یا بدون قصد باشد.[1] پس نمایاندن و خبر دادن از لوازم ذاتى دلیل است.
دلیل در اصطلاح اصولیین عبارت است از: چیزى که وصول و رسیدن به آن، علم به مطلوب را ممکن میسازد.[2] به دیگر سخن؛ در اصطلاح اصولیها، دلیل به چیزى گفته میشود که قابلیت استنباط حکم شرعى از آن وجود دارد، و وسیلهاى است که مجتهد را - وجداناً یا تعبداً- به حکم واقعى میرساند.[3]
معنای «مؤیِّد»
مؤیِّد(اسم فاعل) از ماده «أید» به معنای محکم کننده، تأیید کننده و استوار دارنده است.[4] چیزی که با عنوان مؤیّد آورده میشود، شاهدی برای مطلوب و گفتار است. و در برخی مواقع همان مؤید، میتواند دلیلی فرعی و ثانوی برای مطلبی باشد که خود دارای دلیلی اصلی است.
«حجّت» و اقسام آن
حجّت در لغت؛ یعنى، برهان و چیزى که به وسیله آن پیروزى در مقابل خصم حاصل میشود.[5] در اصطلاح، حجّت دارای سه معنا است:
1. آنچه احتجاج و اعتذار با آن صحیح است. اطلاق این معنا از حجّت بر قطع و تمام امارات معتبر و اصول عملى و قواعد فقهى صحیح است، و هیچ مانعى از عقل و نقل بر این معنا وجود ندارد.
2. اصطلاح منطقى آن، که در این اصطلاح، حجّت عبارت است از علّت تحقق و ثبوت چیزی؛ مانند تغییر که علّت حدوث است. در این مثال؛ عالم متغیر است، و هر متغیرى حادث است، پس عالم حادث است. به عبارت دیگر، حجّت در این اصطلاح عبارت است از حد وسط در قیاس.
3. اصطلاح اصولى آن؛ که حجّت در اصطلاح اصول عبارت است از چیزى که شرعاً واسطه در اثبات است؛ مانند ادله اجتهادى و قواعد معتبرى که احکام را به وسیله آنها ثابت میکنیم. پس هر چیزى که با امضا یا تأسیس شرع، معتبر باشد و حکم یا موضوع حکم را ثابت کند، در اصطلاح اصولیین حجّت نام دارد.[6] حجّت در این اصطلاح، با «اماره» و همین طور با «طریق» و «دلیل» مترادف است.[7]
اقسام حجّت:
الف. حجّت ذاتى: حجتى است که نیاز به جعل کسی ندارد. این قسم حجّت اختصاص به قطع دارد؛ زیرا حجیّت از لوازم عقلى و غیر قابل اجتناب قطع است و محال است حجیّت از قطع جدا شود. چرا که قطع؛ یعنى کشف واقع و راه به سوى واقع. البته چنین حجیّتى قابل جعل و انکار شارع نیست؛ زیرا مستلزم تناقض است.
ب. حجّت جعلى و عرضى: حجتى است که ذاتاً و فى نفسه صلاحیت حجیّت ندارد، بلکه حجیّت آن مستند به جعل شارع یا حکم عقل است. این قسم حجّت، در امارات و اصول جریان دارد.[8]
معنای «استدلال»
استدلال که در لغت به معنای دلیل خواستن است، در اصطلاح عبارت است از: تألیف چند قضیه براى احتجاج علیه خصم و اثبات مطلوب.[9] با این تعریف، «دلیل»، «مؤید» و «حجت» در مقام ثبوتاند و «استدلال» در مقام اثبات.[10]
دلیل در لغت عبارت است از: چیزى که از چیز دیگرى خبر میدهد و آن چیز دیگر را نمایان میسازد، خواه لفظ باشد یا غیر لفظ، به قصد نمایاندن و خبر دادن از چیز دیگر باشد یا بدون قصد باشد.[1] پس نمایاندن و خبر دادن از لوازم ذاتى دلیل است.
دلیل در اصطلاح اصولیین عبارت است از: چیزى که وصول و رسیدن به آن، علم به مطلوب را ممکن میسازد.[2] به دیگر سخن؛ در اصطلاح اصولیها، دلیل به چیزى گفته میشود که قابلیت استنباط حکم شرعى از آن وجود دارد، و وسیلهاى است که مجتهد را - وجداناً یا تعبداً- به حکم واقعى میرساند.[3]
معنای «مؤیِّد»
مؤیِّد(اسم فاعل) از ماده «أید» به معنای محکم کننده، تأیید کننده و استوار دارنده است.[4] چیزی که با عنوان مؤیّد آورده میشود، شاهدی برای مطلوب و گفتار است. و در برخی مواقع همان مؤید، میتواند دلیلی فرعی و ثانوی برای مطلبی باشد که خود دارای دلیلی اصلی است.
«حجّت» و اقسام آن
حجّت در لغت؛ یعنى، برهان و چیزى که به وسیله آن پیروزى در مقابل خصم حاصل میشود.[5] در اصطلاح، حجّت دارای سه معنا است:
1. آنچه احتجاج و اعتذار با آن صحیح است. اطلاق این معنا از حجّت بر قطع و تمام امارات معتبر و اصول عملى و قواعد فقهى صحیح است، و هیچ مانعى از عقل و نقل بر این معنا وجود ندارد.
2. اصطلاح منطقى آن، که در این اصطلاح، حجّت عبارت است از علّت تحقق و ثبوت چیزی؛ مانند تغییر که علّت حدوث است. در این مثال؛ عالم متغیر است، و هر متغیرى حادث است، پس عالم حادث است. به عبارت دیگر، حجّت در این اصطلاح عبارت است از حد وسط در قیاس.
3. اصطلاح اصولى آن؛ که حجّت در اصطلاح اصول عبارت است از چیزى که شرعاً واسطه در اثبات است؛ مانند ادله اجتهادى و قواعد معتبرى که احکام را به وسیله آنها ثابت میکنیم. پس هر چیزى که با امضا یا تأسیس شرع، معتبر باشد و حکم یا موضوع حکم را ثابت کند، در اصطلاح اصولیین حجّت نام دارد.[6] حجّت در این اصطلاح، با «اماره» و همین طور با «طریق» و «دلیل» مترادف است.[7]
اقسام حجّت:
الف. حجّت ذاتى: حجتى است که نیاز به جعل کسی ندارد. این قسم حجّت اختصاص به قطع دارد؛ زیرا حجیّت از لوازم عقلى و غیر قابل اجتناب قطع است و محال است حجیّت از قطع جدا شود. چرا که قطع؛ یعنى کشف واقع و راه به سوى واقع. البته چنین حجیّتى قابل جعل و انکار شارع نیست؛ زیرا مستلزم تناقض است.
ب. حجّت جعلى و عرضى: حجتى است که ذاتاً و فى نفسه صلاحیت حجیّت ندارد، بلکه حجیّت آن مستند به جعل شارع یا حکم عقل است. این قسم حجّت، در امارات و اصول جریان دارد.[8]
معنای «استدلال»
استدلال که در لغت به معنای دلیل خواستن است، در اصطلاح عبارت است از: تألیف چند قضیه براى احتجاج علیه خصم و اثبات مطلوب.[9] با این تعریف، «دلیل»، «مؤید» و «حجت» در مقام ثبوتاند و «استدلال» در مقام اثبات.[10]
[1]. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 3، ص 235، بیروت، قاهره، لندن، دار الکتب العلمیة، مرکز نشر اثار علامه مصطفوی، چاپ سوم؛ ملکى اصفهانى، مجتبى، فرهنگ اصطلاحات اصول، ج 1، ص 327، قم، عالمه، چاپ اول، 1379ش.
[2]. همان.
[3]. مرکز اطلاعات و مدارک اسلامى، فرهنگ نامه اصول فقه، ص 130، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی معاونت پژوهشی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول، 1389ش.
[4]. فرهنگ فارسی معین، واژه «مؤیّد»؛ بستانی، فؤاد افرام، مهیار، رضا، فرهنگ ابجدی عربی-فارسی، ص 168، تهران، انتشارات اسلامی، چاپ دوم، 1375ش؛ واسطی زبیدی، محمد بن محمد، تاج العروس من جواهر القاموس، محقق و مصحح: شیری، علی، ج 4، ص 340، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، 1414ق.
[5]. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج 2، ص 228، بیروت، دار صادر، چاپ سوم.
[6]. سبزوارى، عبدالاعلى، تهذیب الأصول، ج 2، ص 14 – 15، قم، مؤسسة المنار، چاپ دوم، بیتا.
[7]. مظفر، محمد رضا، اصول الفقه، ج 2، ص 13، قم، اسماعیلیان، چاپ پنجم، 1375ش.
[8]. فرهنگ اصطلاحات اصول، ج 1، ص 266؛ ولایی، عیسی، فرهنگ تشریحی اصطلاحات اصول، ص 161، تهران، نشر نی، چاپ ششم، 1387ش.
[9]. فرهنگ اصطلاحات اصول، ج 1، ص 51؛ عثمان، محمود حامد، القاموس المبین فی إصطلاحات الأصولیین، ص 41، ریاض، دار الزاحم، چاپ اول، 1423ق.
نظرات