جستجوی پیشرفته
بازدید
14341
آخرین بروزرسانی: 1395/09/19
خلاصه پرسش
از حواس پنج‌گانه انسان چرا در قرآن کریم، تنها از صفت بینایی و شنوایی برای خدا نیز یاد شده است؟ آیا این به دلیل توقیفی بودن اسماء و صفات پروردگار است؟
پرسش
چرا از حواس پنج‌گانه انسان تنها حس بصیر و سمیع در قرآن برای خدا است؟
پاسخ اجمالی
توقیفی بودن اسامی خداوند
هر کس به هر زبانى آفریدگار جهان را به نامى می‌خواند: عرب‌ زبان‌‌ها «الله»، فارسی زبانان«خدا» و «یزدان»، ترک‌ها «تارى» و «تانکرى»، و فرانسویان «دیو»(Dieu)، و دیگران به نام‌هاى دیگر. در جواز این‌گونه نام‌گذارى نه از شرع منعى رسیده، و نه دانشمندان را در پیرامون آن گفتارى است.[1]
اما سخن در این است که آیا آدمى مجاز است علاوه بر آن نامی که در آن زبان خداوند را به آن نام می‌خوانند نام‌‌های دیگر را بر اساس اندیشه و ادراک خویش برای خداوند به کار برد، یا این‌که اسماء الله توقیفی‌اند؛ یعنى باید در اطلاق آنها بر خداوند اذن شرعى رسیده باشد؟[2] به بیان دیگر، اگر اسمى مفید معناى بسیار صحیح بوده باشد، و به خوبى بر اجلال الهى دلالت کند که رعایت ادب را نسبت به ساحت قدس الهی در بر داشته باشد، ولى در کتاب و اثر نیامده، آیا اطلاق آن بر بارى تعالى حرام و گناه است، با این‌که حلال و حرام شرعى متوقف بر دلیل شرعی‌اند؟[3] در این‌جا دانشمندان علوم دینی و متکلمان دیدگاه‌های متفاوتی ارائه نموده‌اند که به برخی از آنها اشاره می‌شود:
1. بیشتر متکلمان قائل به توقیف‌اند؛ یعنى در اطلاق اسامی و صفات بر خداوند باید اذن شرعى رسیده باشد.[4]
2. برخى معتقدند: هر اسمى که دلالت کند بر معنایى که براى خداوند ثابت است، و موهم خلاف سزاوار کبریایى و عظمت پروردگار نباشد، اطلاق آن اسم بر خداوند بدون توقیف جایز است.[5]
3. گروهی نیز قید دیگری بر آن افزودند؛ و آن این‌که علاوه بر نفى ایهام نقص، باید اسمایى باشد که مشعر به تعظیم و تجلیل پروردگار هم باشد.[6]
دلایل توقیفی نبودن اسامی خداوند
با استفاده از سخن اندیشمندان اسلامی می‌توان چنین گفت: هر نام نیکو که دلالت بر کمال و صفات کمال کند را می‌توان بر خداوند اطلاق کرد.[7]
در تبیین این مطلب چند نکته را متذکر می‌شویم:
الف. همان‌گونه که اطلاق اسامی بر اشخاص به‌واسطه وجود معانى آنها در اشخاص است. مثلاً هرگاه شخصى دانا و داراى پایه‌هاى علمى باشد، می‌توان گفت که وی عالم است، و یا اگر صاحب بخشش باشد، اطلاق سخى بر او جایز است. همچنین در اسماء الله می‌گوییم که چون عقل دلالت کند بر اتصاف حق تعالى به صفتى وجودى و یا سلبى، و یا بر فعلى از افعال او دلالت کند، روا است که بر خداوند اسمى اطلاق شود که‏ دلالت کند بر اتصاف حق تعالى بدان صفت، و یا بر صدور آن فعل از او، خواه اذن شرعى در اطلاق آن اسم بر بارى تعالى رسیده باشد، یا نه.[8]
ب. در استناد اوصاف به خداى سبحان باید ادب و احترام رعایت شود. مثلاً خداوند در قرآن خود را به اوصافى وصف فرموده است: «وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکى».‏[9] «وَ أَنَّهُ أَهْلَکَ عاداً الْأُولى‏».[10] حال اگر کسی بدون هیچ توضیح و بدون بیان مقدمه‌ای خداوند را به اسم مضحک و مبکى و مهلک بخواند جایز نیست؛ زیرا رعایت ادب و احترام نشده است، هر چند مستندش آیه قرآن باشد؛ زیرا خداوند با بندگان بر اساس الفاظی که أنس و الفت دارند صحبت می‌کند، ولى بندگان باید در مقابل خداوند ادب را رعایت کنند؛ مثلاً اگر امیرى طعامى را بر دوش گرفت و به خانه رعیت مستمندی برد، وظیفه آن رعیت این است که به امیر بگوید: اى رحیم، اى عطوف، اى سخى، و نظائر آنها، نه این که به امیر بگوید اى حمّال، اگر چه امیر آن طعام را حمل کرده است و حمال آن طعام است.[11]
علاوه بر این تعبیر به «وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکى» که در قرآن آمده و شبیه آن، «یا من اضحک و ابکى» که در دعای جوشن کبیر آمده است، از نظر لغت و زبان و عرف زشت و بی‌احترامی نیست، برخلاف «مضحک». دلیل این تفاوت نیز محاورات و ویژگی‌های زبانی است؛ و باید توجه داشت هر زبانی و محاوره‌ای دارای خصوصیاتی است که ممکن است در زبان دیگر نباشد. علامه شعرانی در این زمینه می‌گوید: «مثلاً یکى از نام‌هاى خدا زارع نیست، و اهل زبان عرب آن‌را از اسماى حسنى الهى نمی‌خوانند، با آن‌که اگر بنابر منع و تجویز شرعى بود، وصف خداى تعالى به زارع از جهت اسناد از همه اسمای حسنى معتبرتر است؛ چون در قرآن وارد شده است: «أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ»،[12] اما اگر زارع را بى‌قرینه استعمال کنند ذهن شنونده به فرد روستایی از طبقه پایین مردم متبادر می‌شود و این معنا دلالت بر نقص می‌کند و شایسته خداوند نیست، اما چون در آیه قرآن ذهن به این نقص متبادر نمی‌شود آن‌را اطلاق کرده است. همچنین خداى تعالى را کریم و جواد ‌گویند، اما سخى که تقریباً مرادف آن است نگویند. و او را فقیه و فهیم و عارف نگویند، اما حکیم و علیم گویند. مانع آن در آنچه نمی‌گویند امتناع طبع بلغاى اهل لغت است، و مجوز آن استعمال آنها است که دلالت بر وضع می‌کند، نه آن‌که در روایتى یا آیه قرآن وارد باشد که خدا را فقیه و سخى نگویید. و قیود اهل لغت در عربى، بلکه در هر زبانى بسیار است و منع و تجویز را از امتناع یا استعمال آنها باید استنباط کرد، چنان‌که ما در فارسى می‌گوییم چند رأس اسب و چند نفر شتر، اما برعکس نمی‌گوییم.[13]
دلیل اختصاص اطلاق سمیع و بصیر، در میان حواس پنج‌گانه بر خداوند
معنای بصیر و سمیع در مورد خداوند به معنای علم خداوند به مسموعات و مبصرات است، نه این‌که خداوند مانند انسان‌‌ها دارای دستگاه شنوایی و بینایی است؛ بنابراین از این جهت فرقی بین حواس پنج‌گانه نیست؛ یعنی از سویی همان‌‌گونه که خداوند علم به مبصرات و مسموعات دارد، علم به بوییدنی‌ها، چشیدنی‌ها و لمس‌کردنی‌ها نیز دارد، اما از آن سوی هیچ‌‌‌یک از حواس پنج‌‌گانه را ندارد.
حال این سؤال مطرح می‌شود که چرا بصیر و سمیع در مورد خداوند جایز و صحیح است، ولی ذائق(چشنده)، شام(بوینده) و لامس(لمس کننده) را نمی‌توان به خداوند نسبت داد؟
در پاسخ به این پرسش باید گفت؛ بر اساس نظریه مشهور متکلمان که اسما و صفات خداوند را توقیفی می‌دانند؛ یعنی فقط اسما و صفاتی را که در قرآن یا در روایات پیامبر(ص) و اهل‌بیت(ع) به خداوند نسبت داده شده، می‌توان در مورد خداوند به کار برد. بنابراین از آن‌جا که بصیر و سمیع در قرآن و روایات در مورد خداوند به کار رفته است اما ذائق، شام و لامس به کار نرفته است؛ از این‌رو به کاربردن این صفات در مورد خداوند جایز نیست.
اما بر اساس نظریه تحقیقی که ارائه شد باید گفت؛ ممکن است دلیل این مطلب یکی از این سه چیز باشد:
الف. ویژگی‌های زبانی است که بصیر و سمیع در زبان و در محاورات منافات با ساحت خداوند ندارند، بی‌احترامی محسوب نمی‌شوند بر خلاف ذائق، شام و لامس که تناسب با ساحت حضرت حق ندارد.
ب. این صفات ذائق، شام و لامس کاملاً با ویژگی‌های مادی آمیخته است، بر خلاف صفت سمیع و بصیر.[14]
ج. بصیر و سمیع دارای خصوصیاتی است که تناسب با مقام الوهیت دارد بر خلاف ذائق، شام و لامس: «آنچه در تدبیر نظام و حفظ انتظام امور مردم براى سلطان حکیم مدبر لازم است تا آحاد اجتماع را در مسیر کمال و خطه عدل وادارد، و آنان‌را از هرج و مرج و طغیان و تجاوز باز دارد، این است که بدانند سلطان به اوضاع آنها بصیر و به احوالشان ناظر و به گفته‌هایشان سمیع است. به عبارت دیگر، آنچه در حفظ عدل و منع طغیان و عصیان اهمیت بسزا دارد، این است که اهل مملکت بدانند که مَلِک به همه اقوال و احوال آنان سمیع و بصیر است؛ یعنى عالم به مسموعات و مبصرات است، اگر چه علم به مذوقات و مشمومات و ملموسات هم دارد، و لکن آنچه در حفظ نظام اهم است، سمیع و بصیر بودن است».[15]
در پایان متذکر می‌شویم مراعات ادب با خداوند اقتضا می‌کند که تا مى‌توانیم آن اسامى را به کار ببریم که در کتاب و سنت وارد شده‌‌اند. البته این یک دستور استحسانى و ادب اخلاقى است، نه این‌که به معنای لزوم و وجوب باشد؛ یعنی اگر اسمایى جز آنها را که مقرون با ادب مع الله هستند بر وى اطلاق کنیم، در این اطلاق منع شرعى نداریم.
 

[1]. حسن زاده آملى، حسن، کلمه علیا در توقیفیت اسماء، ص 2، قم، دفتر تبلیغات، چاپ سوم، 1376ش.
[2]. چنان‌که میرسید شریف در شرح مواقف گوید: «لیس الکلام فى اسماء الاعلام الموضوعة فى اللغات»، ایجى، میر سید شریف، شرح المواقف، ج 8، ص210، قم، الشریف الرضی، چاپ اول، 1325ق.
[3]. کلمه علیا در توقیفیت اسماء، ص 2.
[4]. ر. ک: فاضل مقداد، الاعتماد فی شرح واجب الاعتقاد، ص 61، مجمع البحوث الإسلامیة، چاپ اول، 1412ق؛ شرح المواقف، ج 8، ص 210.
[5]. قاضى ابوبکر باقلانى و پیروانش باشند. شرح المواقف، ج 8، ص 210.
[6]. ر. ک: شرح المواقف، ج 8، ص 210؛ کلمه علیا در توقیفیت اسماء، ص 2.
[7]. ر. ک: شعرانی، ابو الحسن، شرح فارسى تجرید الاعتقاد، ص 412، تهران، اسلامیه؛ کلمه علیا در توقیفیت اسماء، ص 66.
[8]. کلمه علیا در توقیفیت اسماء، ص 4.
[9]. نجم، 43.
[10]. نجم، 50
[11]. کلمه علیا در توقیفیت اسماء، ص 54.
[12]. واقعه، 64.
[13]. شرح فارسى تجرید الاعتقاد، ص 412.
[14]. ر. ک: کلمه علیا در توقیفیت اسماء، ص 44.
[15]. همان، ص41 و 42.
نظرات
تعداد نظر 0
لطفا مقدار را وارد نمایید
مثال : Yourname@YourDomane.ext
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید

طبقه بندی موضوعی

پرسش های اتفاقی

پربازدیدترین ها