جستجوی پیشرفته
بازدید
7144
آخرین بروزرسانی: 1396/11/30
خلاصه پرسش
آیا همه دانش‌ها از تجزیه و تقسیم فلسفه به دست آمده‌اند؟ به آیا فلسفه، مادر همه دانش‌ها است؟
پرسش
آیا صحیح است که فلسفه مبنای تمامی علوم بوده و همه علوم از تجزیه و تقسیم آن به دست آمده‌اند؟
پاسخ اجمالی
فلسفه دارای دو معنا و اصطلاح عام و خاص است. بر اساس معنا و اصطلاح عام، فلسفه شامل تمامی علوم برهانی ‌شده و مرادف با علم یقینی و به معنای شناخت جهان خارج اعمّ از خطوط کلی و جزئی آن است. اما فلسفه به معنای اخص تنها به معنای بخشی از فلسفه اعم یاد شده است که به بحث از احکام هستی مطلق، بدون تقیّد به قید مادی می‌پردازد.
بنابر این، می‌توان رابطه و نسبت میان فلسفه و علوم را به این صورت توضیح داد که بیشتر علوم، بخشی از اصول و مبادی خود را به عنوان اصول موضوعه، از دانش‌های دیگر می‌گیرند. در این داد و ستد، فلسفه به معنای اخصّ آن نقشی تعیین کننده برای سایر علوم فلسفی به معنای اعم دارد؛ زیرا در آن از احکام عامّه هستی بحث می‌شود و هر علم عقلی از آن جهت که در باره تعیّنی از تعیّنات و یا مرتبه‌ای از مراتب وجود بحث می‌کند، تابع احکام کلی‌ای می‌باشد که در فلسفه اولی برای اصل هستی اثبات می‌شود. علاوه بر آنکه هر یک از علوم جزئی در اثبات هستی موضوع خود، محتاج به فلسفه اولی هستند.
پاسخ تفصیلی
در موضوع فلسفه و رابطه‌اش با سایر علوم باید چند نکته را مدّ نظر قرار داد:
الف. کاربردهای فلسفه
فلسفه دارای دو اصطلاح است؛ یکی به معنای اعم و دیگری به معنای اخص.
ب. شاخه‌های فلسفه‌ی عام
فلسفه در معنای اعم به دو بخش «حکمت عملی» و «حکمت نظری» تقسیم می‌شود. حکمت نظری دارای سه بخش «الهی»، «ریاضی» و «طبیعی» است، و حکمت عملی نیز به سه بخش «اخلاق»، «تدبیر منزل» و «سیاست مدن» تقسیم می‌گردد.[1]
ج. شاخه‌‌های حکمت نظری
برای شناخت گستره فلسفه به این معنا، لازم است توضیحی مختصر راجع به هر یک از بخش‌‌های آن ارائه گردد:
1. فلسفه طبیعی، علم و یا مجموعه علومی است که به بحث از عوارض ذاتی موجوداتی می‌پردازد که هم در خارج و هم در ذهن، مقیّد به ماده هستند. مباحث معدن‌شناسی، گیاه‌شناسی، حیوان‌شناسی و دانش‌های دیگری که پیرامون موجودات مادی به کاوش می‌پردازند، در محدوده این بخش از فلسفه قرار دارند.
2. فلسفه ریاضی، مشتمل بر مجموعه مسائلی است که در آنها از عوارض ذاتی موجوداتی که تنها در تحقق خارجی خود نیازمند به ماده هستند، بحث می‌شود. این بخش از فلسفه، علوم مختلف ریاضی از قبیل حساب، هندسه، هیأت، موسیقی و ... را علی‌رغم وجوه اختلافی که دارند، در بر می‌گیرد.
3. فلسفه الهی، به بحث از آن محمولاتی می‌پردازد که بر موجودات خارجی بدون آن‌که نیازی به تقیّد آنها به قیود ریاضی و یا طبیعی باشد، عارض می‌شوند. به عنوان مثال، عروض اوصافی نظیر وجوب یا امکان بر موجودات، نیاز به تقیّد موضوع به قیود ریاضی و یا مادی ندارد. به همین جهت هم بر مجردات و هم مادیات حمل می‌گردند.
د. اقسام حکمت عملی
تقسیم ابتدایی حکمت عملی به سه بخشِ تهذیب اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن و جامعه، اگر چه از حصری عقلی مشابه با حکمت نظری برخوردار نیست؛ لیکن با استقراء می‌توان گفت که تهذیب و تدبیر یا مختص به خود فرد است، یا در داخل منزل وی و یا در حوزه حیات اجتماعی است.
پس فلسفه طبق اصطلاح اعم، شامل تمامی علوم برهانی می‌شود و مرادف با علم یقینی و به معنای شناخت جهان خارج اعمّ از خطوط کلی و جزئی آن است. این علم به صورت علمی واحد که فاقد تقسیمات منطقی باشد، نبوده است.
هـ. فلسفه به معنای خاص
فلسفه به معنای اخص به معنای بخشی از فلسفه اعم(مجموعه علوم یقینی) است که به بحث از احکام هستی مطلق، بدون تقیّد به قید مادی می‌پردازد. فلسفه در این اصطلاح همان «فلسفه اولی» است که به دلیل عدم تقیّد موضوع آن به قیود خاص، «علم کلی» و به دلیل بحث از مبادی عالیه وجود و از واجب تعالی، «علم الهی» و از جهت عدم تقیّد موضوع آن به طبیعی بودن، «علم ماوراء طبیعت» یا «متافیزیک» نامیده می‌شود.
و. تکثر فلسفه‌ی عام
 بر اساس تقسیماتی که از فلسفه به معنای اعم ارائه شد، این علم هیچ‌گاه علم واحدی نبوده و علوم گوناگونی را شامل می‌شده است. وجه اشتراک این علوم همان شناخت برهانی جهان خارج است؛ هر چند که مبادی برهانی آنها به تناسب موضوعاتی که دارند، متفاوت خواهد بود. به عنوان مثال، بیشترین مبادی فلسفه طبیعی را حسیّات و تجربیات تشکیل می‌دهند و حال آن‌که در فلسفه الهی، از قضایای اوّلی بیشتر استفاده می‌شود و کمتر به مبادی حسّی اعتماد می‌گردد.[2]
ز. نسبت فلسفه به معنای خاص با دیگر علوم
با بیان این مقدمه، زمینه برای بحث پیرامون روابط و نسبت‌های موجود میان بخش‌های مختلف فلسفه‌ی اعم، ایجاد می‌گردد. به این بیان که معظم علوم، بخشی از اصول و مبادی خود را به عنوان اصول موضوعه، از دیگر علوم اخذ می‌کنند. در این داد و ستد، فلسفه به معنای اخصّ آن نقشی تعیین کننده برای سایر علوم فلسفی دارد؛ زیرا در آن از احکام عامّه هستی بحث می‌شود و سایر علوم عقلی از آن جهت که در باره تعیّنی از تعیّنات و یا مرتبه‌ای از مراتب وجود بحث می‌کنند، تابع احکام کلی‌ای می‌باشند که در فلسفه اولی برای اصل هستی اثبات می‌شود. مضافاً بر این‌که هر یک از علوم جزئی در اثبات هستی موضوع خود، محتاج به فلسفه اولی هستند.
حال که این دو مقدمه روشن گردید، باید گفت؛ در بحث ارتباط فلسفه با سایر علوم چند نظریه قابل طرح است:
1. فلسفه به معنای اعم یک علم خاص نبوده، بلکه به معنای مجموعه‌ای از علوم عقلی و برهانی به شمار می‌رفت، اما فلسفه به معنای اخص، یک علم خاص با موضوع مشخص بوده و مسائل آن به عنوان مبادی اولیه سایر علوم برهانی استفاده می‌شود.
2. فلسفه به معنای اعم به عنوان یک علم مستقل دارای موضوعی عام بوده و از نقشی بنیادین نسبت به تمامی علوم برخوردار است.
3. فلسفه در آغاز دارای موضوع مشخصی نبوده و تمامی حوزه‌های علمی را که هم اکنون به عنوان علوم مشخص در آمده‌اند، فرا می‌‏گرفته است؛ لذا به مرور زمان که علوم گوناگون شکل گرفتند، از حوزه موضوعات و مسائل فلسفی کاسته شده است. پس علوم گوناگون محصول تجزیه فلسفه‌اند. بر اساس این نظریه، اوّلین علومی که از فلسفه جدا شده‌اند، علوم طبیعی هستند و آخرین علومی که تا کنون شکل علمی خود را به صورت مستقل بازیافته‌اند، علوم انسانی و اجتماعی می‌باشند.
بطلان نظریه دوم و سوم، با توجه به آنچه در باره معنای فلسفه و اطلاقات آن گفته شده است،[3] و نیز با مراجعه به کتبی، مانند «احصاء العلوم»،[4] به روشنی قابل اثبات است. با نگاهی به مجموعه علوم در طول تاریخ می‌توان به وضوح دریافت که علوم مختلف؛ مانند علوم ادبی، فقه، تفسیر، حدیث، تاریخ، انساب، بلدان و... از جمله علومی هستند که نه از تجزیه فلسفه به دست آمده‌اند، و نه در آنها از براهین عقلی اثری یافت می‌گردد. البته نمی‌توان تأثیر مبانی فلسفی در رویکردها و تحلیل‌های اندیشمندان را نادیده گرفت، اما این علوم در غیر از اثبات موضوع خویش، احتیاجی به مباحث فلسفی ندارند.[5]
4. نظریه چهارمی که در مورد رابطه فلسفه و علم وجود دارد، تبعیّت فلسفه از علم است. این نظر مورد توجه برخی از حس‌گرایان است. حس‌گرایان تمام دانش‌هایی را که با شیوه تعقّلی و مفهومی سازمان می‌یابد را تحت نام «فلسفه»، به عنوان اندیشه‌ای ذهنی و غیر علمی قلمداد نموده و تجربه و حسّ را معیار علمی بودن گزاره‌ها مطرح نمودند. اینان مدعی قضایایی از این قبیل‌اند که «هر چه موجود است محسوس است و آنچه محسوس نیست موجود نیست». و یا این‌که «هر موجودی مادی است و جز امور مادی هیچ حقیقتی وجود ندارد». حس‌گرایان این‌گونه از قضایا را که بررسی صحت و سقم آنها مربوط به علوم جزئی نمی‌باشد تحت عنوان فلسفه گرد آوردند و آن‌گاه برای این‌که میان دانش فلسفی خود که مدّعی استنباط آن به شیوه حسّی و تجربی هستند با دانش فلسفی کسانی که از طریق کاوش‌های عقلی به قضاوت در باره احکام هستی می‌پردازد امتیازی قائل شوند، از فلسفه خود با عنوان «علمی» یاد کردند.
از آن‌جا که حس‌گرایی به طور مستقیم یا غیر مستقیم و به صورت آشکار یا پنهان به مادی‌گرایی ختم می‌شود، پیروان فلسفه علمی بر اساس نحوه نگرش به جهان هستی، فلسفه را به فلسفه الهی و مادی و فلسفه مادی را نیز بر اساس آن‌که تحولات اشیاء طبیعت را با عوامل بیرونی و یا درونی تحلیل نماید، به ماتریالیسم مکانیک و ماتریالیسم دینامیک تقسیم نمودند. آنها مدّعی شدند که ماتریالیسم دینامیک که از آن با عنوان ماتریالیسم دیالکتیک نیز یاد می‌کنند تنها فلسفه‌ای است که خصیصه علمی بودن خود را به طور کامل حفظ نموده است. دلیلی که بر این مطلب اقامه می‌کنند این است که فلسفه علمی، زیر مجموعه علوم جزئی است؛ یعنی حاصل گردآوری قوانین مشترکی است که از طریق علوم گوناگون به دست می‌آید.
اشکالی که بر این نظر وارد است این است که فلسفه علمی نباید هرگز مشتمل بر قضیه‌ای مستقل و مسئله‌ای نوین نسبت به مسائل و قضایای سایر علوم باشد؛ زیرا در هیچ زیر مجموعه‌‌ای نمی‌توان عنصری را یافت که در مجموعه‌‌های اصلی وجود نداشته باشد و این در حالی است که در فلسفه علمی نیز مسائل و قضایایی را می‌بینیم که نه تنها مسئله و قضیه برای تمامی علوم نیستند، بلکه هیچ علمی صلاحیت بحث پیرامون آنها را ندارد. برای رهایی از این اشکال هیچ مفرّی نیست، جز این‌که فلسفه علمی نیز به دلیل آن‌که به بیان احکام کلی هستی می‌پردازد، به عنوان دیدگاهی خاص در مسائل فلسفه به معنای اَخَصّ مطرح شود. در این‌صورت، این دیدگاه که حاصل اِعمال روش حسّی در مسائل فلسفی است جایگزین فلسفه کلی خواهد شد و در نتیجه نسبت آن با سایر علوم، نسبت فلسفه کلی با علوم جزئی که همان نسبت اصل به فرع است خواهد بود، لیکن چون روش آن حسّی است توان تبیین خطوط کلی هستی را ندارد.[6]
 

[1]. ر. ک: جوادی آملی، عبد الله، رحیق مختوم، ج1، ص139-140، قم، اسراء، چاپ دوم، 1382ش.
[2]. ر. ک: همان، ص140- 145.
[3]. ر. ک: مطهری، مرتضی، فقه و حقوق(مجموعه آثار)، ج ‏5، ص 128 - 131، تهران، صدرا، چاپ اول، بی‌تا.
[4]. ر. ک: فارابی، احصاء العلوم، ص 75، بیروت، الهلال، چاپ اول، 1996م.
[5]. ر. ک: فارابی، الجمع بین رأ الحکیمین، تحقیق، نصری، ص 10، تهران، الزهراء، دوم، 1405ق.
[6]. ر. ک: رحیق مختوم، ج 1، ص 145- 153.
نظرات
تعداد نظر 0
لطفا مقدار را وارد نمایید
مثال : Yourname@YourDomane.ext
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید

طبقه بندی موضوعی

پرسش های اتفاقی

پربازدیدترین ها