لطفا صبرکنید
13509
- اشتراک گذاری
در زمان بنی اسرائیل عابدی به نام جریح یا جریج بود که متهم به زنا شد، اما کودکی که به او نسبت داده شد، گفت که او پدرش نیست. به این طفلی که لب به سخن گشود و شهادت به پاکی جریح داد صاحب جریح می گویند.
در قصص راوندى به نقل از امام باقر (ع) آمده است:
عابدى به نام «جریح» در میان بنى اسرائیل زندگى مىکرد روزى مادرش براى کارى نزد او آمد، اما وى که مشغول نماز بود پاسخ مادر خود را نداد. روز دیگر باز این اتفاق تکرار شد، مادر که آزرده خاطر شده بود فرزندش را نفرین کرد تا در میان بنى اسرائیل رسوا شود. فرداى آن روز زنى فاسق و بدکاره که دچار درد زایمان بود به صومعه جریح آمده و مدعى شد که فرزندش از آن او است. این خبر به زودى در میان بنى اسرائیل شایع شد تا آن که پادشاه دستور داد او را به دار آویزند. مادر جریح که در میان جمعیت بود به سر و صورت خود مىزد. عابد بنى اسرائیل که فریاد و شیون مادرش را دید گفت تمام این گرفتاری ها از نفرین تو است. مردم که از سخنان جریح در اجراى حکم دچار تردید شده بودند از او توضیح خواستند. جریح نیز دستور داد تا آن طفل را حاضر کنند، جریح از وى پرسید پدرت کیست؟ به اذن خداوند آن کودک لب به سخن گشوده و گفت پدرم فلان چوپان است. عابد بنى اسرائیل از آن روز با خود عهد کرد که کمر همت به خدمتگزارى مادرش بندد.
بنابر این، آن طفلی که لب به سخن گشود و شهادت به پاکی جریح داد را صاحب جریح می گویند.
«ابن عباس» از پیامبر (ص) چنین نقل مى کند: چهار نفر در طفولیت سخن گفتند: فرزند آرایشگر فرعون، شاهد یوسف، صاحب جریح و عیسى بن مریم.
گفتنی است که در منابع شیعه و سنی این شخص به نام های جریح و جریج نقل شده است. [1]
[1] نک: عزیزى، یوسف، داستان پیامبران یا قصههاى قرآن از آدم تا خاتم، ص 654، انتشارات هاد، تهران، چاپ اول، 1380 ش؛ کمرهاى، محمد باقر، آداب معاشرت- ترجمه جلد شانزدهم بحار الانوار، ج1، ص 24 (با کمی اختلاف)، ناشر اسلامیه، تهران، چاپ اول، 1364 ش؛ تفسیر روح البیان، ج 4 ص 242؛ لباب التأویل، ج 4 ، ص 276.