لطفا صبرکنید
بازدید
5075
5075
آخرین بروزرسانی:
1397/07/15
کد سایت
fa89832
کد بایگانی
106672
نمایه
انحصار حقیقت در وجود
طبقه بندی موضوعی
کلیات
اصطلاحات
وجود و ماهیت|حق ، حقوق ، حقیقت
گروه بندی اصطلاحات
سرفصلهای قرآنی|اصطلاحات فلسفی
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
آیا از نظر فلسفه چیزی ماورای وجود، حقیقتی ندارد؟
پرسش
«ما در فلسفه چیزی ماورای وجود نداریم». آیا این سخن درست است؟ اگر درست نیست چرا درست نیست؟
پاسخ اجمالی
برای روشن شدن موضوع مطرح شده در پرسش، شایسته است ابتدا به مطلبی اشاره نماییم، و آن این است که گاهی یک لفظ به صورت مشترک لفظی در میان اهل یک علم به کار میرود و هر یک با توجه به برداشتی که از آن لفظ دارند، نظر دیگران را مردود میشمارند (که در این حالت گفته میشود نزاع لفظی است). لفظ «وجود» به نوعی مشترک لفظی میان اهل عرفان، فلسفه و کلام است و همین امر سبب شده است اختلاف نظر در حیطه معنایی واژه «وجود» محقق گردد. برای تبیین مطلب ابتدا نگاهی به اصطلاحات «وجود» میاندازیم و سپس به پاسخ پرسش خواهیم پرداخت.
1. برخی از عارفان، «وجود» را به معنای «ظهور و تجلی» میدانند و به همین جهت نیز تمامی صفات از جمله «وجود» را از ذات الهی در مرتبه «غیب الغیوب» که هیچگونه ظهور و بروزی ندارد، سلب مینمایند. البته سلب وجود از این مرتبه به معنای عدم تعیّن خاصّ و مغایر با سایر صفات برای «وجود» است؛ اما این حقیقت به صورت اندماجی و غیر مغایر با سایر تعینات، برای ذات ثابت است.[1]
2. برخی از اهل عرفان نیز «وجود» را به معنای «حقیقت مستقل بالذات» دانسته و از اینروی، ممکنات را «احکام و احوال» مینامند و «وجود» را متشخص در ذات الهی مینمایند.[2] همین امر نیز سبب شده است ناآشنایان به اصطلاحات ایشان، تصور نمایند که فقط باری تعالی وجود داشته و همه چیز غیر او موهوم و خیالی و معدوماند.
3. عدّهای از متکلمان «وجود» را به معنای «فعلیت خارجی» دانسته؛ لذا برخی از حقایق را که دارای تحقق و تحصلاند، اما در خارج اثری از آنها یافت نمیگردد را بین وجود و عدم معرفی نموده و به این مربته، «حال» گویند.[3] اصطلاحی که نزد ایشان مترادف با «وجود» فلسفی است، «ثبوت» میباشد. اما نزد فلاسفه، «وجود» به معنای ثبوت و تحقق بوده و در مقابل عدم و سلب قرار دارد و حدّ فاصلی برای این دو تصور نمیشود.
با روشن شدن اصطلاحات مختلف «وجود» دانسته میشود که اثبات یا نفی حقایقی ورای وجود، وابسته به معنایی است که از «وجود» مدّ نظر قرار میگیرد. به همین جهت نیز در بدو امر باید گفت؛ میان فلاسفه در پاسخ به این پرسش اختلاف نظر وجود دارد، اما با دقت نظر میتوان اذعان داشت اختلاف ایشان صرفاً نزاعی لفظی بوده و به لحاظ محتوایی اختلاف چندانی با یکدیگر ندارند.
توضیح آنکه برخی از فیلسوفان اسلامی قائل شدهاند که ماهیات (برای ممکنات) در خارج اصیل بوده و ماهیت را در خارج یا ورای وجود، دارای تحقق و ثبوت میدانند. در نظر ایشان «وجود» فقط در «واجب الوجود» اصیل است اما در ممکنات، این «ماهیت» آنها است که صاحب اثر بوده و «وجودشان» به تبع ماهیت آنها دارای اثر و اصیل میشود. برخی از اندیشمندان غربی نیز قائل به «عَرَض» بودن «وجود» برای «ماهیت» هستند و این نظریه را به ابن سینا منسوب میدانند و به این عبارت وی استناد مینمایند که «انّ الوجود عارض فی هذه الماهیات».[4] در نظر ایشان نیز «ماهیت» حقیقتی ورای وجود بوده که نه تنها معدوم نیست، بلکه اصل در اشیاء به شمار میرود.[5]
اما سایر حکمای اسلامی «وجود» را مرادف با «ثبوت» و «تحقق» و «تحصل» و... دانسته و معتقدند که «وجود» و «عدم» نقیضین به شمار میروند. علت اینکه نزاع ایشان با گروههای پیشین را «لفظی» اعلام نمودیم این است که بیشتر فیلسوفان، متکلمان و عارفان اسلامی، ارتفاع نقیضین را محال میشمرند و بین «نفی و اثبات» حالت سومی را ادعا نمینمایند؛ اما در خصوص واژه «وجود» از آنجا که معنایی خاص (نظیر «ظهور» یا «فعلیت خارجی» و...) را لحاظ مینمایند، میگویند که ورای «وجود» نیز اموری متحقق و متحصلاند و معدوم به شمار نمیروند.
بنابر این، طبق نظر بیشتر فلاسفه چیزی ورای «وجود» به معنای «ثبوت» و «تحقق»، وجود نداشته و هر آنچه تصور شود یا موجود است یا معدوم. البته گروهی از فلاسفه غربی منکر استحاله اجتماع نقیضین و نیز ارتفاع نقیضین بوده و هر حالتی را ممکن میشمارند.[6] بر اساس این دیدگاه باید گفت؛ حتی به معنای اخیر نیز ورای «وجود» اموری متحصل قابل فرضاند، کما اینکه در خصوص «ثبوت» و «تحقق» و «تحصل» و ... نیز همین امر صادق است؛ در نظر آنان اصولاً هیچگاه نمیتوان دو واژه را یافت که چیزی خارج از آنها وجود نداشته باشد.
1. برخی از عارفان، «وجود» را به معنای «ظهور و تجلی» میدانند و به همین جهت نیز تمامی صفات از جمله «وجود» را از ذات الهی در مرتبه «غیب الغیوب» که هیچگونه ظهور و بروزی ندارد، سلب مینمایند. البته سلب وجود از این مرتبه به معنای عدم تعیّن خاصّ و مغایر با سایر صفات برای «وجود» است؛ اما این حقیقت به صورت اندماجی و غیر مغایر با سایر تعینات، برای ذات ثابت است.[1]
2. برخی از اهل عرفان نیز «وجود» را به معنای «حقیقت مستقل بالذات» دانسته و از اینروی، ممکنات را «احکام و احوال» مینامند و «وجود» را متشخص در ذات الهی مینمایند.[2] همین امر نیز سبب شده است ناآشنایان به اصطلاحات ایشان، تصور نمایند که فقط باری تعالی وجود داشته و همه چیز غیر او موهوم و خیالی و معدوماند.
3. عدّهای از متکلمان «وجود» را به معنای «فعلیت خارجی» دانسته؛ لذا برخی از حقایق را که دارای تحقق و تحصلاند، اما در خارج اثری از آنها یافت نمیگردد را بین وجود و عدم معرفی نموده و به این مربته، «حال» گویند.[3] اصطلاحی که نزد ایشان مترادف با «وجود» فلسفی است، «ثبوت» میباشد. اما نزد فلاسفه، «وجود» به معنای ثبوت و تحقق بوده و در مقابل عدم و سلب قرار دارد و حدّ فاصلی برای این دو تصور نمیشود.
با روشن شدن اصطلاحات مختلف «وجود» دانسته میشود که اثبات یا نفی حقایقی ورای وجود، وابسته به معنایی است که از «وجود» مدّ نظر قرار میگیرد. به همین جهت نیز در بدو امر باید گفت؛ میان فلاسفه در پاسخ به این پرسش اختلاف نظر وجود دارد، اما با دقت نظر میتوان اذعان داشت اختلاف ایشان صرفاً نزاعی لفظی بوده و به لحاظ محتوایی اختلاف چندانی با یکدیگر ندارند.
توضیح آنکه برخی از فیلسوفان اسلامی قائل شدهاند که ماهیات (برای ممکنات) در خارج اصیل بوده و ماهیت را در خارج یا ورای وجود، دارای تحقق و ثبوت میدانند. در نظر ایشان «وجود» فقط در «واجب الوجود» اصیل است اما در ممکنات، این «ماهیت» آنها است که صاحب اثر بوده و «وجودشان» به تبع ماهیت آنها دارای اثر و اصیل میشود. برخی از اندیشمندان غربی نیز قائل به «عَرَض» بودن «وجود» برای «ماهیت» هستند و این نظریه را به ابن سینا منسوب میدانند و به این عبارت وی استناد مینمایند که «انّ الوجود عارض فی هذه الماهیات».[4] در نظر ایشان نیز «ماهیت» حقیقتی ورای وجود بوده که نه تنها معدوم نیست، بلکه اصل در اشیاء به شمار میرود.[5]
اما سایر حکمای اسلامی «وجود» را مرادف با «ثبوت» و «تحقق» و «تحصل» و... دانسته و معتقدند که «وجود» و «عدم» نقیضین به شمار میروند. علت اینکه نزاع ایشان با گروههای پیشین را «لفظی» اعلام نمودیم این است که بیشتر فیلسوفان، متکلمان و عارفان اسلامی، ارتفاع نقیضین را محال میشمرند و بین «نفی و اثبات» حالت سومی را ادعا نمینمایند؛ اما در خصوص واژه «وجود» از آنجا که معنایی خاص (نظیر «ظهور» یا «فعلیت خارجی» و...) را لحاظ مینمایند، میگویند که ورای «وجود» نیز اموری متحقق و متحصلاند و معدوم به شمار نمیروند.
بنابر این، طبق نظر بیشتر فلاسفه چیزی ورای «وجود» به معنای «ثبوت» و «تحقق»، وجود نداشته و هر آنچه تصور شود یا موجود است یا معدوم. البته گروهی از فلاسفه غربی منکر استحاله اجتماع نقیضین و نیز ارتفاع نقیضین بوده و هر حالتی را ممکن میشمارند.[6] بر اساس این دیدگاه باید گفت؛ حتی به معنای اخیر نیز ورای «وجود» اموری متحصل قابل فرضاند، کما اینکه در خصوص «ثبوت» و «تحقق» و «تحصل» و ... نیز همین امر صادق است؛ در نظر آنان اصولاً هیچگاه نمیتوان دو واژه را یافت که چیزی خارج از آنها وجود نداشته باشد.
[1]. یزدان پناه، سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، ص 321-325، قم، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)، چاپ پنجم، 1393ش.
[2]. قیصری، داوود، شرح فصوص الحکم، تحقیق آشتیانی، سید جلال الدین، ص1031، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ اول، 1375ش.
[3]. طباطبائی، محمد حسین، نهایة الحکمه، ص16، قم، موسسه نشر اسلامی، دوازدهم، بیتا.
[4]. ابن سینا، الشفاء (المنطق)، تحقیق، زاید، سعید، ص95، قم، مکتبة آیة الله المرعشی، 1404ق.
[5]. ژیلسون، اتین، هستی در اندیشه فیلسوفان، ترجمه، طالب زاده، حمید، ص162، تهران، حکمت، چاپ سوم، 1389ش.
[6]. همان.
نظرات