لطفا صبرکنید
9777
- اشتراک گذاری
این پاسخ سخنرانی آیت الله هادوی تهرانی است که در این زمینه ایراد شده است:
در قرن میلادی حاضر گرایش روشنی به دینداری دیده میشود، در حالیکه قرن گذشته تلاش زیادی برای کنار گذاشتن دین صورت گرفته است. ولی شکستهای پی درپی در این زمینه و شکوفایی بعضی از جنبشهای دینی - که در رأس آنها انقلاب اسلامی ایران بود که منجر به شکلگیری جمهوری اسلامی شد -، باعث شد که انسان معاصر تغییرات روشنی را تجربه کند و متحول گردد، و از یک انسان ملحد که بر این بیدینی هم اصرار داشت، به انسانی دوستدار دین تبدیل، و خواستار معنویت و حقیقت اخروی شود.
از اینرو گفتوگوهای بین همه یا بعضی از ادیان در سالهای اخیر شکوفا شد و کنفرانسهای متعددی در این زمینه برگزار شد؛ مانند کنفرانس انجمن بین المللی رهبران دینی در سال 2002 در تایلند؛ پارلمان بین المللی ادیان در سال 2003 در اسپانیا، کنفرانس ادیان جهانی در قزاقستان در سال 2003، و کنفرانس ادیان ابراهیمی دربارهی جنگ و صلح در سال 2006 میلادی در ایتالیا.
با این کوشش فراوان، اما برای گفتوگوی بین ادیان بویژه بین اسلام و مسیحیت به عنوان آخرین ادیان ابراهیمی، هنوز معضلات و چالشهایی در راه گفتوگوی سودمند بین این دو دین وجود دارد که به بعضی از آنها اشاره میشود:
- عدم توجه حقیقی به نقاط مشترک بین این دو دین؛ مانند نقاط مشترکی که قرآن کریم به آن اشاره میکند: «بگو: اى اهل کتاب! بیایید به سوى سخنى که میان ما و شما یکسان است که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزى را همتاى او قرار ندهیم و بعضى از ما، بعضى دیگر را - غیر از خداى یگانه- به خدایى نپذیرد».[1]
نقاط مشترک زیادی در عقیده و اخلاق بین اسلام و مسیحیت وجود دارد. همچنین امکان تعامل کارگشایی یین این دو دین برای ادارهی جامعه جهانی در راه رسیدن به صلح و امنیت جهانی میتواند وجود داشته باشد.
این همکاری باید از سویی در چهارچوب توحید به عنوان رکن اساسی، و از سوی دیگر عدم ادعای ربوبیٌت و سیادت از طرف جانبی بر جانب دیگر باشد، و حال آنکه هر دوی این خصوصیات در دنیای امروز ما گُم شده است.
توحید مورد غفلت قرار گرفته و تجاوز قدرتهای قوی بر ضعیفان یک امر عادی شده است، به طوری که در جریان پروژهی هستهای ایران این موضوع به خوبی مشاهده میشود.
- عدم آگاهی از نتایج گفتوگوهای سودمند بین این دو دین؛ چرا که این گفتوگوها پلی است به سوی فهم دقیق و ریشهدار از دو دین و گسترش دامنه تواناییهای علمی و عملی در این دو دین از طریق بررسی مقایسهای در زمینههای مختلف عقیدتی و اخلاق.
برآیند حتمی در این همکاری علمی، رسیدن به پیشنهادهای روشن برای همزیستی مسالمتآمیز و همکاری مؤثر میان پیروان این دو دین و خاموش کردن شعلههای جنگ فکری و اقتصادی و بالاخره رسیدن به یک فضای امن برای رشد و به فعلیت رساندن استعدادهای بشری است.
- تفکر سنٌتی که بدون هیچ تجدیدی در تفکر حاکم در هر دین نسبت به دین دیگر وجود دارد.
بسیاری از برداشتهای این تفکر سنتٌی نسبت به طرف دیگر مبنی بر مطالعات و تحقیقاتی است که فاقد منابع معتبر است، یا بر گفتارهای باطلی قرار دارد. به طوری که نتیجه این تفکر در اکثر موارد سوء برداشت و در نتیجه سوء ظن و داوری باطل در مورد طرف مقابل است.
- از دیگر چالشها، وجود قدرتهای جهانی است که خواستار برخورد بین ادیان هستند.
روسای این قدرتهای جهانی منافع خودشان را در جنگ میپندارند. روشن است که جنگ باید دارای ریشههای عمیقی باشد و مهمترین این ریشهها در اختلافهای عقیدتی پیدا میشود. به همین جهت اصرار بر تعمیق این اختلافات دارند. کاریکاتورهای که در دانمارک دیده شد، از مصادیق این توطئههای بین المللی است و به جز این هیج توجیهی برای حوادث دانمارک وجود ندارد. آن جهالتی که در جریان هتک حرمت به برترین و بزرگترین شخصیت الهی عالم حضرت محمد(ص)، شکل گرفت، دانمارک را برای ظهور این جنایت انتخاب کرد؛ چرا که علامت روی پرچمش، علامت صلیب است.
آنها به خوبی میدانستند که عکسالعمل مسلمانان در سوزاندن پرچم آن کشور بروز میکند، کاری که به هتک حرمت صلیب تفسیر شد و در نتیجه عکسالعمل مسیحیان را در پی داشت.
در دیداری که با پاپ واتیکان، بندیکت شانزدهم در هشت ماه پیش داشتم، به این نقطه اشاره کردم و از او خواستم که به این نقشهی شیطانی توجه داشته باشد و برای پیروانش روشن کند که سوزاندن پرچم، بیاحترامی به صلیب نیست، بلکه فقط یک حرکت سیاسی بر ضد دولتی است که در آن به پیامبر اعظم(ص) توهین شده است.
از همین توطئهها جریان 11 سبتامبر است، الآن با توجه به قوانین و شواهد بسیاری، میدانیم که نیرنگ و توطئهای در کار بود، دو ساختمان مرکز تجارت جهانی به وسیله موشکها و هواپیماها فرو ریخت و هدف از آن توسعهی دایرهی جنگ علیه مسلمانان و زنده کردن جنگهای صلیبی – همانگونه که در آن زمان رئیس جمهور آمریکا به این موضوع اشاره کرد - بود.
به نظر من، کاری که اخیراً پاپ انجام داد از مصادیق همین توطئههای جهانی بر ضد ادیان است. وی در هشت ماه قبل از این سخنرانی،[2] بلکه یک ماه قبل از این سخنرانی، بر اهمیت گفتوگوی بین ادیان خصوصاً اسلام و مسیحیت تأکید داشت و بیانیهای درباره کنفرانس گفتوگوی اسلامی و مسیحی در اسسیزی صادر کرد، پس چگونه از این موضوعات غافل شده و مطالبی میگوید که از شأن او دور است؟!
- چالشهای عدم علم به حقایق هر کدام از این دو دین؛ برای این موضوع مثالهای زیادی وجود دارد. چه بسا مهمترین آن همان سخنرانی پاپ باشد که به بعضی از آنها در اینجا اشاره میکنم:
الف) خلط بین «جهاد» که یک اصطلاح اسلامی است، و جنگ مقدٌسی که در تاریخ مسیحی اتفاق افتاده است. پاپ میگوید: «آغاز کرد امپراطور موضوع جهاد یا همان جنگ مقدٌس را». جهاد کوشش درباره از بین بردن موانع هدایت و آسان کردن راه عبادت خداوند است، این جنگ، جنگ با کسانی است که در مقابل پرستش خداوند قرار گرفته و بندگان خدا را از شناخت او و هدایت یافتن توسط او بازمیدارند. این همان جهاد اصغر است. گاهی هم جهاد منظور شناخت نفس و کوشش درباره اصلاح آن است که به آن جهاد با نفس گفته میشود، حال آنکه جنگ مقدس در کنه آن، به معنای تسلط بر غیر مسیحی و اجبار آنان به مسیحی شدن است.
اگر به تاریخ ارمنیها در ایران و لبنان و دیگر کشورها نگاه کنیم، این اعتراف را از سوی محققان آنها میبینیم که اذعان دارند سایر مذاهب مسیحی سعی در تغییر دین و دینداری اَرمنیها داشتند، اما مسلمانان حتی یک گام در این مسیر برنداشتند.
ب) عدم آگاهی به تارخ قرآن و شأن و نزول آیات: وی میگوید: «مطمئناً امپراطوری میدانست که آیهی 256 از سوره دوم قرآن(بقره) میگوید: «اکراهی در دین نیست...» و این سوره از اولین سورههای قرآن است که مربوط به زمانی است که محمد(ص) قدرت و سلطهای نداشت و مقهور بود...».
حال آنکه این آیه از آیات مدنی است و هنگامی نازل شد که پیامبر دارای حکومت و قدرت بود و هیچ خطری او را تهدید نمیکرد، بلکه روایات وارده ذیل این آیه چنین بیان میکنند که:
یکی از مسلمانان به دلیل تبلیغات بعضی از تجار مسیحی که برای تجارت به مدینه آمده بودند و مردم را به مسیحیت دعوت میکردند، مسیحی میشود، پدر او خدمت پیامبر اکرم(ص) میرسد و خواستار اجبار فرزندش در بازگشت به اسلام میشود. پیامبر از این امر خودداری کرده، سپس آیه نازل میشود.
البته خود این آیه نشانهای دارد که بیان میکند این آیه مربوط به اوائل نبوده است؛ زیرا قسمتی از آن میفرماید: «راه رشد و هدایت از گمراهی مشخص شده است». و معلوم است که چنین مضمونی در اواخر رسالت نازل شده است نه در اول آن.
ج) وی در قسمتی از سخنرانیاش میگوید: امپراطور ناگهان به طرف گفتوگو کنندهاش رو کرد و... سؤال اصلی برای ما، رابطه بین دین و خشونت به طور عام است. سپس در ادامه گفت: چیز جدیدی که محمد(ص) آورده است را به من نشان دهید؟ در حالیکه شما چیزی جز رذالت و بیانسانی، مانند فرمان او به انتشار دین به وسیلهی شمشیر، نمییابید!
در این گفته هیچ انصافی دیده نمیشود، بعضی از معاصران مسیحی کتابهایی دربارهی رسالت پیامبر اکرم(ص) برای مسیحیان نوشتهاند که نشان میدهد شخص مسیحی میتواند در عین حال که مسیحی است، از نور پیامبر اکرم بهتر استفاده کند و از سیرهی آن بزرگوار بهره برد.
با یک نگاه گذرا به تارخ اسلامی در مییابیم که اسلام و مسلمانان چه علوم، معارف و ارزشهای نو و بلندی را به جامعهی بشری اهدا کردهاند.
اسلام معارف الهی در توحید را ترٌقی بخشید و فلسفهای را ایجاد کرد که مانند آن یافت نمیشود. این فلسفه در حکمت متعالیه ملاصدرا تجسم پیدا کرده و شأن خاصی در فکر فلسفی عالم پیدا کرد.
ارزشهای اخلاقی در اسلام شکوفا شده و در عرفان اسامی تکامل یافت و راه بلند و مترٌقی برای سلوک نفسانی و روحانی شد.
شریعت، قانون و نظام کاملی که اسلام در زمینههای مختلف حیات بشری نشان میدهد، دارای جایگاه خاصی در اسلام است.
اسلام بین دنیا و آخرت جمع کرده و مفاهیم بلند معنوی را در زمینهی سیاست، اقتصاد و تربیت عرضه کرده است.
مسلمانان نیز نقش مهمی در تاریخ تمدن بشری داشتهاند. بسیاری از اختراعات به دست آنان انجام گرفت و مهمترین مبادی و ریشههای اکثر علوم، مانند شیمی و فیزیک به دست آنان کشف شد و یا در رشد و پیشرفت علومی، مانند طب نقش اساسی داشتند.
عصر طلایی اسلامی پر است از این موارد روشن، پس چگونه است که وی از همه این امور غافل میشود و حرفهای گذشتگانش را که نتیجهی جهل یا تجاهل آنان است، تکرار میکند.
د) وی میگوید: «امپراطور به طور مفصٌل بیان میکند که چگونه نشر دین از راه خشونت و سختگیری منافی عقل است...».
وی طوری این مسائل را ذکر میکند که گویا در اسلام، نشر دین بر اساس خشونت و سختگیری، بنا شده است.
حال آنکه این طریقهی کلیسای رومانی بود که با رجوع به تاریخ این کلیسا به خوبی معلوم میشود.
اما اسلام دین علم، معرفت، اراده و اختیار است. خداوند مردم را به علم دعوت کرده و تشویق میکند و میفرماید: «آیا کسانی که میدانند مانند کسانی هستند که نمیدانند»![3]
رسالت پیامبر(ص) با قرائت آغاز شد: «بخوان به نام پروردگارت که خلق کرد...».[4]
«بخوان که پروردگارت (از همه) بزرگوارتر است، همان کسى که به وسیلهی قلم تعلیم نمود، و به انسان آنچه را نمیدانست یاد داد».[5]
«و بشارت دِه کسانی را که گفتار را میشنوند و بهترین آنرا تبعیٌت میکنند».[6] «با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما! و با آنها به روشى که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن! پروردگارت، از هر کسى بهتر میداند چه کسى از راه او گمراه شده است و او به هدایتیافتگان داناتر است».[7]
دین اسلام، دین حکمت و موعظهی نیکو و دین عقل و منطق است.
وی دیگر عباراتی که از امپراطوری نقل میکند چنین است: «خشونت و سختگیری این چنینی مخالف با طبیعت(ذات) خداوند و طبیعت روح است. خداوند خون را دوست نمیدارد و افعال غیر عقلانی، مخالف با طبیعت خداوند است، ایمان ثمره روح است و نه جسد».
این گفتار مناسبت بیشتری با تاریخ مسیحی به خصوص مسیحیت کاتولیک دارد.
هـ) وی میگوید: «در عقیدهی اسلامی مشیت خداوند مطلق نیست و این تلقی از ارادهی خداوند نه با گفتههای ما منسجم است و نه حتی با عقل».
سپس به کلام ابن حزم استشهاد میکند که در تفسیرش گفته است: «بر خداوند واجب نیست که حتی به کلمه و گفتارش تمسک کند و هیچ چیز او را وادار نمیکند که حقیقت را به ما بفهماند و انسان میتواند اگر بخواهد بتها را پرستش کند».
این کلام پاپ، بهترین دلیل بر عدم رجوع وی به منابع فلسفی و کلامی در فرهنگ اسلامی است. منابع فلسفهی اسلامی تصریح دارد که مشیت خداوند مطلق است و ارادهی ذاتی وی عین علمش و عین ذاتش است.
امٌا ارداه فعلی او در افعالش تجلٌی مییابد و استشهادی که وی از کلام این حزم اندلسی میآورد چه بسا به دلیل ضعف فرهنگی باشد؛ چرا که مذهب ابن حزم، مذهبی متروک و مهجور است، به طوری که امروزه هیچ پیرو و طرفداری ندارد. در مکتب اهلبیت(ع) که امروز مکتب زندهای است، نقش علم و عقل و اراده در ایمان به خوبی روشن شده است. قرآن هم به نقش اراده در ایمان اشاره کرده و میفرماید: «و آنرا از روى ظلم و سرکشى انکار کردند، در حالیکه در دل به آن یقین داشتند!».[8]
انکار با یقین، یعنی اینکه اراده نقش اصلی در ایمان دارد. و با توجه به بحثهای فلسفی و کلامی اسلامی، میتوانیم اثبات نماییم که حتی علم هم ضرورتا به ایمان منتهی نمیشود.
اما کلام ابن حزم که الزام بر خداوند را نفی میکند مبنی بر نفی حسن و قبح عقلی است.
در حالیکه فلاسفهی شیعه حسن و قبح عقلی را اثبات کردهاند، اگر چه اشاعره آنرا انکار نمودهاند.
گفتگو منطق و چهارچوبی دارد.
منطق گفتوگو مبتنی بر دو عنصر است:
- صحت گفتار و حقیقت را در طرف مقابل احتمال دهیم.
- وجود اشکال و خلل در طرف خود را محتمل بدانیم.
اما چهارچوب گفتوگو که در هرمنوتیک افق نامیده میشود (Horrizon)، یعنی؛ منطقهای از بحث که هر دو طرف در آن مشترک هستند.
پس ممکن نیست که به گفتوگوهای سودمند برسیم مگر با بکارگیری این منطق و چهارچوب.
و السلام
[2]. هنگام دیدارم با او در خلال کنفرانس ادیان ابراهیمی درباره جنگ و صلح.