لطفا صبرکنید
بازدید
10906
10906
آخرین بروزرسانی:
1392/07/28
خلاصه پرسش
طبیعت کلیه به چه معنا است؟
پرسش
طبیعت کلیه به چه معنا است؟
پاسخ اجمالی
طبیعت کلیه دارای دو اصطلاح است؛ اول اصطلاحی است که میان اهل منطق و فلسفه معروف است و مقصود آنان همان طبیعت است. توضیح اینکه؛ در نظر آنان کلی بر سه قسم است:
1 . کلی منطقی که همان مفهوم کلی است؛ یعنی هر مفهومی که بر مصادیق متعددی صدق میکند.
2 . کلی طبیعی؛ یعنی نفس طبیعت؛ مانند ذات و ماهیت انسان که آن را طبیعت کلیه نیز میگویند.
3 . کلی عقلی، منظور از آن، این است که آن طبیعت را با وصف کلیت در نظر بگیریم مثلاً بگوییم: انسان کلی.[1]
اما اصطلاح دیگر طبیعت کلیه مربوط به اهل عرفان است. در نظر آنان طبیعت کلیه همان وجود جمعی موجودات است.[2]
به بیان برخی از حکیمان: «طبیعت کلیه در اصطلاح حکما امرى است جسمانى که در عناصر و دیگر أجسام سفلى و اجرام علوى سارى است که با ماده قرین است. مثلاً مىگوییم طبیعت جسم، طبیعت آب، طبیعت خاک و هکذا. که مرجع و مآل طبیعت به این معنى امرى است جسمانى. به تعبیر دیگر: این طبیعت از قواى نفس کلى است که در أجسام طبیعى (سفلیات) و در اجرام علوى سارى است. خلاصه در عناصر و فاعل صور عناصر یعنى حقایق آنها که منطبع در مواد هیولانى آنهاست سارى مىباشد. اما طبیعت در مشرب ارباب کشف و اصحاب عرفان اشاره به حقیقت إلهیه به نام صادر اوّل است که فعّال جمیع صور مىباشد. و این حقیقت فعاله الهیه به باطنش فاعل صور اسمائى است، و به ظاهرش که طبیعت کلیه است فاعل صورتهاى دیگرى جز صور اسمائى. این طبیعت کلیه به مشرب ارباب کشف، مبدأ فعل و انفعال در همه جواهر است و قابل جمیع تأثیرات اسمائیه است پس این جمعیت الهیه جمیع قوابل عالم را از اعلى و اسفل یعنى از عالم روحانى و جسمانى داراست. زیرا طبیعت کلیه را که محیط است به عالم روحانى و جسمانى، در بر دارد».[3]
در بیانی دیگر: «طبیعت در اصطلاح حکیم، أخص از طبیعت در اصطلاح عارف و شأنى از شئون و به تعبیر دیگر صورتى از صور آن است. طبیعتى که عارف مىگوید همان نفس رحمانى است. یعنى نفس رحمانى و طبیعت به حسب وجود شیء واحدند و تغایر آن دو به اعتبار است. یعنى همین شیء واحد که وجود فعلى واحد است از آن حیث که از واجب متنفس فایض است نفس رحمانى است و از آن حیث که مبدأ فعل است به اعتبار اظهارش مر تعینات را، و مبدأ انفعال است که به تعینات تقید مىیابد، طبیعت کلیه است».[4]
1 . کلی منطقی که همان مفهوم کلی است؛ یعنی هر مفهومی که بر مصادیق متعددی صدق میکند.
2 . کلی طبیعی؛ یعنی نفس طبیعت؛ مانند ذات و ماهیت انسان که آن را طبیعت کلیه نیز میگویند.
3 . کلی عقلی، منظور از آن، این است که آن طبیعت را با وصف کلیت در نظر بگیریم مثلاً بگوییم: انسان کلی.[1]
اما اصطلاح دیگر طبیعت کلیه مربوط به اهل عرفان است. در نظر آنان طبیعت کلیه همان وجود جمعی موجودات است.[2]
به بیان برخی از حکیمان: «طبیعت کلیه در اصطلاح حکما امرى است جسمانى که در عناصر و دیگر أجسام سفلى و اجرام علوى سارى است که با ماده قرین است. مثلاً مىگوییم طبیعت جسم، طبیعت آب، طبیعت خاک و هکذا. که مرجع و مآل طبیعت به این معنى امرى است جسمانى. به تعبیر دیگر: این طبیعت از قواى نفس کلى است که در أجسام طبیعى (سفلیات) و در اجرام علوى سارى است. خلاصه در عناصر و فاعل صور عناصر یعنى حقایق آنها که منطبع در مواد هیولانى آنهاست سارى مىباشد. اما طبیعت در مشرب ارباب کشف و اصحاب عرفان اشاره به حقیقت إلهیه به نام صادر اوّل است که فعّال جمیع صور مىباشد. و این حقیقت فعاله الهیه به باطنش فاعل صور اسمائى است، و به ظاهرش که طبیعت کلیه است فاعل صورتهاى دیگرى جز صور اسمائى. این طبیعت کلیه به مشرب ارباب کشف، مبدأ فعل و انفعال در همه جواهر است و قابل جمیع تأثیرات اسمائیه است پس این جمعیت الهیه جمیع قوابل عالم را از اعلى و اسفل یعنى از عالم روحانى و جسمانى داراست. زیرا طبیعت کلیه را که محیط است به عالم روحانى و جسمانى، در بر دارد».[3]
در بیانی دیگر: «طبیعت در اصطلاح حکیم، أخص از طبیعت در اصطلاح عارف و شأنى از شئون و به تعبیر دیگر صورتى از صور آن است. طبیعتى که عارف مىگوید همان نفس رحمانى است. یعنى نفس رحمانى و طبیعت به حسب وجود شیء واحدند و تغایر آن دو به اعتبار است. یعنى همین شیء واحد که وجود فعلى واحد است از آن حیث که از واجب متنفس فایض است نفس رحمانى است و از آن حیث که مبدأ فعل است به اعتبار اظهارش مر تعینات را، و مبدأ انفعال است که به تعینات تقید مىیابد، طبیعت کلیه است».[4]
[1]. ر. ک: حیدری، سید رائد، المقرر، فی توضیح منطق المظفر، ج 1، ص 258 به بعد، منشورات ذوی القربی، قم، 1422 ق؛ الفیض الکاشانى، محسن، اصول المعارف، ص 201، دفتر تبلیغات اسلامى، قم، چاپ سوم، 1375ش.
[2]. ر. ک: میر داماد، محمد باقر، جذوات و مواقیت، ص 55، میراث مکتوب، تهران، چاپ اول، 1380ش.
[3]. حسن زاده آملى، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ص 17، وزارت ارشاد، تهران، چاپ اول، 1378ش.
[4]. همان، ص 363.
نظرات