لطفا صبرکنید
بازدید
71154
71154
آخرین بروزرسانی:
1392/12/20
کد سایت
fa40744
کد بایگانی
49813
نمایه
دلایل عقلی وجود روح
طبقه بندی موضوعی
انسان شناسی|انسان شناسی
اصطلاحات
نفس ، روح
گروه بندی اصطلاحات
سرفصلهای قرآنی
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
دلایل عقلی وجود روح چیست؟
پرسش
سلام؛ دلایل عقلی وجود روح را بیان کنید؟
پاسخ اجمالی
دلایلی که حکیمان برای اثبات روح یا نفس انسانی اقامه کردند، بر دو نوع است: یک نوع، دلایلی که فقط اثبات میکند در وجود انسان غیر از بدن و خصوصیات مادی، موجودی جوهری و غیر مادی وجود دارد، بدون اشاره به اینکه او مبدأ تمام حرکات حیاتی، حس و ادراکات هست یا نه. نوع دیگر، دلایلی که اثبات میکند در وجود انسان غیر از بدن و خصوصیات مادی، موجودی جوهری و غیر مادی وجود دارد که مبدأ همۀ افعال بدن و سرچشمۀ همۀ حرکات حیاتی، حس و ادراکات است.
پاسخ تفصیلی
روح یا نفس،[1] گوهری است که همه از آن برخورداریم و به «من» و مانند آن به وی اشاره میکنیم، و ارزشمندترین هدیه خالق هستی است. انسان اعجوبه خلقت و اسرار آمیزترین موجود عالم آفرینش است.
دلایلی که حکیمان برای اثبات روح یا نفس انسانی اقامه کردند، بر دو نوع است: یک نوع، دلایلی که فقط اثبات میکند در وجود انسان غیر از بدن و خصوصیات مادی، موجودی جوهری و غیر مادی وجود دارد، بدون اشاره به اینکه او مبدأ تمام حرکات حیاتی، حس و ادراکات هست یا نه.
نوع دیگر دلایلی که اثبات میکند در وجود انسان غیر از بدن و خصوصیات مادی، موجودی جوهری و غیر مادی وجود دارد که مبدأ همۀ افعال بدن و سرچشمۀ همۀ حرکات حیاتی، حس و ادراکات است.
دلایل نوع اول
این نوع دلایلی است که اثبات میکند نفس غیر از بدن است؛ یعنی در وجود انسان غیر از بدن و خصوصیات مادی، جوهری غیر مادی وجود دارد.
دلیل ابن سینا بر وجود نفس
به نظر میرسد دلیلی که ابن سینا برای اثبات وجود نفس اقامه نمود،[2] و از ابتکارات وی شمرده میشود، از این قسم است؛ یعنی فقط اثبات میکند که در وجود انسان غیر از بدن و خصوصیات مادی، موجودی جوهری و غیر مادی وجود دارد. بدون اشاره به این که او مبدأ تمام حرکات حیاتی، حس و ادراکات است.
در اینجا ترجمۀ آزاد عبارت ابن سینا در بیان این دلیل و شرح آنرا از کتاب معرفت نفس استاد حسن زادۀ آملی نقل میکنیم:
«خویشتن را چنین پندار که: تمام اندام، تندرست و خردمند، چشمها بسته و انگشتان گشاده، دستها و پاها باز و دور از بدن و از یکدیگر، در هوائی که اندازۀ گرمی آن با گرمی تنت برابر، در فضایی آرام و خاموش که نه به چیزی وابستهای و نه بر چیزی ایستاده، به یکبارگی آفریده شدی، و در آنگاه تنها به بود خودت آگاهی و جز آن از همه چیز ناآگاه.
این بود دلیل تجربی ابن سینا که باز گو کردیم. حالا یک یک کلمات دلیل را بشکافید تا بهتر به مغز و مغزای آن برسید: چون تمام اندامی: هیچ عضوی از اعضای ظاهر و باطن در فرض مذکور فرو گذار نشده است. چون تندرستی: بیماریهای بدنی نیست تا به درد عضوی و بیماری تن بدان توجه داشته باشی و منصرف به بدن گردی و به حالی از احوال خودت که جز ذات توست توجه کنی. چون خردمندی و در حال صحت عقلی، بذات خویشتن آگاهی داری. چون چشمها بسته است، به بدن خود نمی نگری و بدان توجه نداری که آیا این بدن توئی تو است یا چیز دیگر است و با تو چه نسبت دارد. انگشتان گشاده و دستها و پاها باز و دور از بدن و از یکدیگرند تا به تماس آنها به یکدیگر و به بر خورد آنها به بدن توجه تو را به عضوی از اعضایت و به بدنت جلب نکنند.
در هوایی که گرمی آن با گرمی تنت برابر است، تا به زیادت و نقص درجۀ حرارت هوا نسبت به درجۀ حرارت تن، از گرما و سرما، توجه به بدن ننمایی.
در فضایی آرام و خاموش تا آواز بیرون، تو را از تو باز ندارد و متوجه به غیر خود نشوی و یا خود آن سبب توجه تو به بدنت نشود. در آن فضا نه به چیزی وابستهای، تا وابستگی تو به آن چیز تو را هم به آن چیز و هم به بدنت توجه ندهد. و نه در آن فضا بر چیزی ایستاده ای که اگر بر زمین و چیز دیگر ایستاده باشی بر اثر تماس و بر خورد پاها به آن چیز متوجه بدن می شوی چنانکه به غیر بدن هم. و چون فرض شود در فضا معلق و آویخته باشی نه وابسته به چیزی و نه ایستاده بر چیزی به بدن و غیر بدن توجه نداری. و چون به یکبارگی آفریده شدی هیچ حالت تذکر به اندام و اعضایت نداری که مبادا این تذکر تو را توجه به اعضایت دهد چه اگر آفریده یکبارگی نباشی و تدریجی باشی این خلقت تدریجی موجب تذکر به بدن و اعضا و اندام تو خواهد شد».[3]
نکته: این دلیل علاوه بر غیریت و جدایی نفس از بدن، غیر مادی بودن نفس را نیز اثبات میکند؛ زیرا محور استدلال آگاهی نفس به خود است؛ آگاهی دلیل و نشانه تجرد است.
دلایل نوع دوم
نوع دوم، دلایلی است که اثبات میکند نفس انسان، مبدأ همۀ افعال بدن و سرچشمۀ همۀ حرکات حیاتی، حس و ادراکات است؛ در اینجا به بیان دو دلیل از این نوع دلایل میپردازیم:
1. برهان نظم
یکی از سادهترین و متداولترین راه در تمام علوم، برای اثبات وجود هر چیزی، استدلال به آثار و علایم آنچیز است. توضیح اینکه در وجود انسان افعال و حرکات شگفت آوری وجود دارد؛ مانند، سیستم تغذیه، رشد، تولید مثل، حس، حرکت و ادراک قوانین کلی و عمومی. این آثار و افعال به قدری شگفت آور است که علوم تجربی با پشتوانۀ هزاران ساله، هنوز نتوانسته بر تمام اسرار و رموز آن احاطۀ علمی پیدا کند، بلکه هر چه علوم پیشرفت میکند با مجهولات تازهای روبرو میشود. از سوی دیگر افعال حیاتی، مثل تغذیه، رشد و نمو، تولید مثل، حس، حرکت و تعقل نتیجه و عملکرد هماهنگ مجموعهای از اجزا و اعضا است؛ بنابراین باید نیروی ما فوقی وجود داشته باشد تا عملکرد اجزا را برای رسیدن به هدف خاص تنظیم کند؛ این نیروی مافوق در اصطلاح حکیمان «نفس» نامیده میشود.
بیان دیگر
منشأ و سرچشمۀ آثار و حرکات در وجود انسان چیست؟ آیا نیرویی وجود دارد که این حرکات و افعال را برای رسیدن به هدف معین، نظم و انتظام میدهد یا نه؟ آنچه بدیهی به نظر میرسد این است که نمیتوان گفت هیچ نظم دهندهای وجود ندارد و این حرکات به صورت اتفاقی با هم هماهنگ شدند؛ نتیجه این سخن سفسطه و پوچی گرایی است؛ زیرا لازمۀ آن پذیرش «علیت عدم» است؛ یعنی «عدم» و «هیچ» علت پیدایش این حرکات شگفت آوراست. چنانکه ماده و امر مادی را نیز نمیتوان منشأ پیدایش این حرکات دانست؛ زیرا منظور از ماده اگر معنای فلسفی یعنی قابلیت محض باشد، قابلیت همانگونه که از اسمش پیدا است نمیتواند منشأ اثر باشد؛ بلکه پذیرنده اثر است. اما اگر مراد از «ماده» امر مادی یعنی مجموع ماده و صورت و یا به عبارت دیگر جسمیت باشد، باید هر جسمی دارای این آثار باشد.[4] ممکن است گفته شود خاصیت مادی این اجسام دارای چنین اقتضایی است؛ ولی روشن است خاصیت مادی چیزی جز چینش خاص اجزا و نحوه خاص در کنار هم قرار گرفتن اشیای مادی و فعل و انفعالات آنها نیست. سؤال در بارۀ علت چینش خاص آنها و علت پدید آمدن فعل و انفعالات هماهنگ برای رسیدن به هدف خاص است. چنانکه منشأ این حرکات و افعال نمیتواند موجود مجرد تام و از عالم عقول باشد؛ زیرا مجرد تام نمیتواند فاعل مباشر و مستقیم این حرکات باشد؛ بنابراین تنها این فرض میماند که منشأ این حرکات موجود مافوق ماده است که میتواند ارتباط مستقیم با امور مادی داشته باشد، حکیمان چنین موجودی را «نفس» مینامند.
به نظر میرسد بهترین بیان در این زمینه که در عین اثبات نفس، پاسخگوی بسیاری از چالشهای موجود در این باب است، سخن صدر المتألهین است که به دلیل فواید فراوانی که در بر دارد ترجمۀ متن آنرا بیان کنیم. وی میگوید:
«سبب فاعلی برای بدن حیوان، یا چیزی مانند طبیعت است که علم و ادراکی ندارد؛ یا امری است که دارای علم و ادراک است. فرض اول محال است؛ زیرا هر فطرت سالمی گواهی میدهد فاعل این ترتیب عجیب و نظم محکم محال است، نیرویی فاقد شعور باشد. فرض دوم را نیز میتوان به دو گونه تصور نمود:
اول؛ خداوند تبارک و تعالی بدون واسطه، سبب فاعلی است. این فرض محال است؛ زیرا ذات متعالی خداوند برتر از آن است که بیواسطه، فاعلِ افعالِ جزئیِ متغیر، باشد. هر کس چنین نسبتی به خداوند دهد، یا حقیقت ربوبیت و معنای الاهیت را نشناخته «وما قدروا الله حق قدره»؛ یا به معنای فاعلیت و تأثیر آگاهی پیدا نکرده، و نمیداند که وجود هر معلولی نسبت به فاعل قریب او مانند وجود اشعه و روشنایی است نسبت به روشنایی بخش و کلام نسبت به متکلم؛ نه مثل وجود ساختمان نسبت به بَنّا. هر کس که در علم و حکمت الاهی که برتر از علوم طبیعی است ثابت قدم و استوار باشد، شکی ندارد که همۀ موجودات ــ بدون دخالت زمان و مکان ــ فعل خداوند هستند، ولی با تسخیر نیروها، نفوس و طبایع. خداوند زنده کننده و میراننده و روزی دهنده و هدایتگر و گمراه کننده است، ولی مباشر و واسطۀ برای زنده کردن فرشتهای است که اسم او اسرافیل است؛ برای میراندن فرشتهای است که اسم او عزرائیل است که ارواح را از بدنها و بدنها را از غذاها و غذاها را از خاک میستاند. برای روزی فرشتهای است که اسم او میکائیل است که مقدار و وزن غذاها را میداند؛ برای هدایت فرشتهای است که اسم او جبرئیل است؛ برای گمراهی، جوهری پایینتر از ملائکه، شیطانی است که اسم او عزازیل است. برای هر یک از این فرشتگان یاران و لشکریانی است از نیروهایی که مسخر دستورات خداوند هستند؛ همچنین نسبت به بقیۀ افعال خداوند سبحان. اگر خداوند خود فاعل مستقیم و مباشر برای هر کار پست میبود، باید ایجاد و خلقت این واسطههایی که به دستور او به سوی خلق نازل میشوند، بیهوده و عبث باشد؛ خداوند برتر از آن است که در مملکت خود موجودی بیهوده و بیکار بیافریند«و ذلک ظن الذین کفروا».
صورت دوم؛ خداوند، بدون واسطه سبب فاعلی نباشد. این صورت نیز چند گونه قابل تصور است:
الف. فاعل بدن، جوهر عقلی و فرشتگان بالا مقام باشند. این فرض نیز به دلایلی که گذشت محال است؛ زیرا فعل عقول به واسطۀ زمینه و زمانه، تغییر نمیکند. به این دلیل که این جواهر تباین وجودی و ذاتی با ذات حق تعالی ندارند، بلکه شعاع خورشید او و روشنایی نور او هستند؛ ذاتشان در ذات حق فانی و نورشان در نور حق نهفته است.
ب. جوهر نفسانی، فاعلِ بدن باشد؛ این فرض نیز چند گونه تصور دارد:
یک. فاعلیت نفس برای بدن از نوع فاعلیت اختیاری و مسبوق به علم و ارادۀ زاید بر ذات باشد. این فرض نیز باطل است؛ زیرا با وجود این همه پیشرفت در علوم، ما بدون تمرین در علم تشریح، از چگونگی شکل گیری، مقدار، وضعیت و طبیعت اعضای خود خبر نداریم. پس چگونه ممکن است ما از آغاز آفرینش به اینها آگاه بودهایم.
دو. فاعلیت نفس از نوع فاعلیت اختیاری و مسبوق به علم و ارادۀ زاید بر ذات نباشد. این صورت را نیز به دو گونه میتوان تصور نمود: یکم. اینکه فاعلیت نفس به گونۀ فاعلیت استقلالی باشد. این فرض باطل است؛ زیرا نفس در اصل وجود خود محتاج و وابستۀ به حضرت حق است، چگونه در ایجاد و فاعلیت خود محتاج نباشد؟ انسان در هنگام پیدایش و شکل گیری اعضا در نهایت ناتوانی و نقصان است و مالک نفع و ضرر و زندگی و مرگ خود نیست. دوم: فاعلیت نفس به صورت ظلی و وابسته و تحت تسخیر که در حقیقت فاعل و تصویرگر این صورتها و نظامها و شکلها، آفرینندۀ حکیم و مدبر آگاه است. بنابراین از شقوق و احتمالات تنها این مطلب باقی میماند که خالق و شکل دهنده و مصوّر و غاذی و رشد دهنده و مولد این ابدان امری است از جانب خداوند سبحان که نفس و قوای مطیعۀ آنرا به استخدام اراده و حکمت خداوند در میآورد. این نفس هر گونه که خدا خواهد در مراحل مختلف هستی متغیر و منقلب میشود: در بعضی از اطوار شأن نفس، صورت دادن مواد و اجسام است به صورتی که مناسب استعداد آن باشد چنانکه در ارحام چنین عمل میکند، و در بعضی از نشآت شأن نفس، تصویرگری قوای حسی است به آن صورتی که مناسب با جوهر حس باشد از محسوساتی که در عالم ظلمت از عالم نور حکایت میکنند، و در مرحلهای دیگر، شأن آن تصویر حواس باطنی است به صور خیالات و اوهام، و در نشأهای دیگر شأن او تصویر ذوات است به صور حقایق و معانی الاهی و علوم ربانی».[5]
2. برهان تجربی
علوم جدید نیز از راههای متعدد حقیقت روح را اثبات نموده است. دانشمند بزرگ مصری «محمد فرید وجدی» نویسنده معروف دائرة المعارف در این باره میگوید:
«غربیها از قرن 16 تا قرن 19، قلم روی کلیه مباحث روح و ماوراء طبیعی کشیدند و همه را خرافات میدانستند. قرن 19 میلادی فرا رسید و جهان روح به وسیلۀ دانشمندان به کمک دلایل حسی اثبات گردید.[6]
این دانشمندان طی تحقیقات خود ثابت کردند که هر انسانی دارای دو شخصیت است: شخصیت ظاهر و آشکار و شخصیت مخفی و پنهان. شخصیت اول همان دستگاه شعور ظاهر و تفکر اندیشه و اراده و حواس ظاهر ما است. اما شخصیت دوم دستگاهی عالیتر و مهمتر در ماوراء این دستگاه است که خزانۀ علوم و دانشها میباشد و ما در حال عادی از آن بیخبریم. آنها معتقدند امور زیر مربوط به شخصیت مخفی انسان و گواه بر وجود چنین شخصیتی است:
1. حرکات غیر ارادی پارهای از دستگاههای بدن مانند قلب و معده و امثال آن.
2. رؤیاهای صادق. خوابهایی که درست و مطابق با واقع از آب درمیآید.
3. الهامات ناگهانیِ دانشمندان، شعرا، فلاسفه و مکتشفین که بدون مقدمات قبلی صورت میگیرد.
راه تجربی که برای اثبات این شخصیت دوم پیدا کردند همان خوابهای مغناطیسی(هیپنوتیسم و مانیتیسم) است. درحال خواب مغناطیسی دستگاه شعور ظاهر از کار میافتد و شعور پنهان شروع به فعالیت میکند. با کمال تعجب دیده میشود که انسان در این حال از بسیاری از علوم که در حال عادی بیخبر بود مطلع است و مسائلی را که در حال عادی قادر به حل آن نیست حل میکند. مثلاً دیده شد کسی که در حال عادی قادر به حل یک مسئلۀ ضرب ساده و معمولی نبود، مسائل ضربی که رقم آنها بالغ بر 36 رقم بود حل نموده است».[7]
دلایلی که حکیمان برای اثبات روح یا نفس انسانی اقامه کردند، بر دو نوع است: یک نوع، دلایلی که فقط اثبات میکند در وجود انسان غیر از بدن و خصوصیات مادی، موجودی جوهری و غیر مادی وجود دارد، بدون اشاره به اینکه او مبدأ تمام حرکات حیاتی، حس و ادراکات هست یا نه.
نوع دیگر دلایلی که اثبات میکند در وجود انسان غیر از بدن و خصوصیات مادی، موجودی جوهری و غیر مادی وجود دارد که مبدأ همۀ افعال بدن و سرچشمۀ همۀ حرکات حیاتی، حس و ادراکات است.
دلایل نوع اول
این نوع دلایلی است که اثبات میکند نفس غیر از بدن است؛ یعنی در وجود انسان غیر از بدن و خصوصیات مادی، جوهری غیر مادی وجود دارد.
دلیل ابن سینا بر وجود نفس
به نظر میرسد دلیلی که ابن سینا برای اثبات وجود نفس اقامه نمود،[2] و از ابتکارات وی شمرده میشود، از این قسم است؛ یعنی فقط اثبات میکند که در وجود انسان غیر از بدن و خصوصیات مادی، موجودی جوهری و غیر مادی وجود دارد. بدون اشاره به این که او مبدأ تمام حرکات حیاتی، حس و ادراکات است.
در اینجا ترجمۀ آزاد عبارت ابن سینا در بیان این دلیل و شرح آنرا از کتاب معرفت نفس استاد حسن زادۀ آملی نقل میکنیم:
«خویشتن را چنین پندار که: تمام اندام، تندرست و خردمند، چشمها بسته و انگشتان گشاده، دستها و پاها باز و دور از بدن و از یکدیگر، در هوائی که اندازۀ گرمی آن با گرمی تنت برابر، در فضایی آرام و خاموش که نه به چیزی وابستهای و نه بر چیزی ایستاده، به یکبارگی آفریده شدی، و در آنگاه تنها به بود خودت آگاهی و جز آن از همه چیز ناآگاه.
این بود دلیل تجربی ابن سینا که باز گو کردیم. حالا یک یک کلمات دلیل را بشکافید تا بهتر به مغز و مغزای آن برسید: چون تمام اندامی: هیچ عضوی از اعضای ظاهر و باطن در فرض مذکور فرو گذار نشده است. چون تندرستی: بیماریهای بدنی نیست تا به درد عضوی و بیماری تن بدان توجه داشته باشی و منصرف به بدن گردی و به حالی از احوال خودت که جز ذات توست توجه کنی. چون خردمندی و در حال صحت عقلی، بذات خویشتن آگاهی داری. چون چشمها بسته است، به بدن خود نمی نگری و بدان توجه نداری که آیا این بدن توئی تو است یا چیز دیگر است و با تو چه نسبت دارد. انگشتان گشاده و دستها و پاها باز و دور از بدن و از یکدیگرند تا به تماس آنها به یکدیگر و به بر خورد آنها به بدن توجه تو را به عضوی از اعضایت و به بدنت جلب نکنند.
در هوایی که گرمی آن با گرمی تنت برابر است، تا به زیادت و نقص درجۀ حرارت هوا نسبت به درجۀ حرارت تن، از گرما و سرما، توجه به بدن ننمایی.
در فضایی آرام و خاموش تا آواز بیرون، تو را از تو باز ندارد و متوجه به غیر خود نشوی و یا خود آن سبب توجه تو به بدنت نشود. در آن فضا نه به چیزی وابستهای، تا وابستگی تو به آن چیز تو را هم به آن چیز و هم به بدنت توجه ندهد. و نه در آن فضا بر چیزی ایستاده ای که اگر بر زمین و چیز دیگر ایستاده باشی بر اثر تماس و بر خورد پاها به آن چیز متوجه بدن می شوی چنانکه به غیر بدن هم. و چون فرض شود در فضا معلق و آویخته باشی نه وابسته به چیزی و نه ایستاده بر چیزی به بدن و غیر بدن توجه نداری. و چون به یکبارگی آفریده شدی هیچ حالت تذکر به اندام و اعضایت نداری که مبادا این تذکر تو را توجه به اعضایت دهد چه اگر آفریده یکبارگی نباشی و تدریجی باشی این خلقت تدریجی موجب تذکر به بدن و اعضا و اندام تو خواهد شد».[3]
نکته: این دلیل علاوه بر غیریت و جدایی نفس از بدن، غیر مادی بودن نفس را نیز اثبات میکند؛ زیرا محور استدلال آگاهی نفس به خود است؛ آگاهی دلیل و نشانه تجرد است.
دلایل نوع دوم
نوع دوم، دلایلی است که اثبات میکند نفس انسان، مبدأ همۀ افعال بدن و سرچشمۀ همۀ حرکات حیاتی، حس و ادراکات است؛ در اینجا به بیان دو دلیل از این نوع دلایل میپردازیم:
1. برهان نظم
یکی از سادهترین و متداولترین راه در تمام علوم، برای اثبات وجود هر چیزی، استدلال به آثار و علایم آنچیز است. توضیح اینکه در وجود انسان افعال و حرکات شگفت آوری وجود دارد؛ مانند، سیستم تغذیه، رشد، تولید مثل، حس، حرکت و ادراک قوانین کلی و عمومی. این آثار و افعال به قدری شگفت آور است که علوم تجربی با پشتوانۀ هزاران ساله، هنوز نتوانسته بر تمام اسرار و رموز آن احاطۀ علمی پیدا کند، بلکه هر چه علوم پیشرفت میکند با مجهولات تازهای روبرو میشود. از سوی دیگر افعال حیاتی، مثل تغذیه، رشد و نمو، تولید مثل، حس، حرکت و تعقل نتیجه و عملکرد هماهنگ مجموعهای از اجزا و اعضا است؛ بنابراین باید نیروی ما فوقی وجود داشته باشد تا عملکرد اجزا را برای رسیدن به هدف خاص تنظیم کند؛ این نیروی مافوق در اصطلاح حکیمان «نفس» نامیده میشود.
بیان دیگر
منشأ و سرچشمۀ آثار و حرکات در وجود انسان چیست؟ آیا نیرویی وجود دارد که این حرکات و افعال را برای رسیدن به هدف معین، نظم و انتظام میدهد یا نه؟ آنچه بدیهی به نظر میرسد این است که نمیتوان گفت هیچ نظم دهندهای وجود ندارد و این حرکات به صورت اتفاقی با هم هماهنگ شدند؛ نتیجه این سخن سفسطه و پوچی گرایی است؛ زیرا لازمۀ آن پذیرش «علیت عدم» است؛ یعنی «عدم» و «هیچ» علت پیدایش این حرکات شگفت آوراست. چنانکه ماده و امر مادی را نیز نمیتوان منشأ پیدایش این حرکات دانست؛ زیرا منظور از ماده اگر معنای فلسفی یعنی قابلیت محض باشد، قابلیت همانگونه که از اسمش پیدا است نمیتواند منشأ اثر باشد؛ بلکه پذیرنده اثر است. اما اگر مراد از «ماده» امر مادی یعنی مجموع ماده و صورت و یا به عبارت دیگر جسمیت باشد، باید هر جسمی دارای این آثار باشد.[4] ممکن است گفته شود خاصیت مادی این اجسام دارای چنین اقتضایی است؛ ولی روشن است خاصیت مادی چیزی جز چینش خاص اجزا و نحوه خاص در کنار هم قرار گرفتن اشیای مادی و فعل و انفعالات آنها نیست. سؤال در بارۀ علت چینش خاص آنها و علت پدید آمدن فعل و انفعالات هماهنگ برای رسیدن به هدف خاص است. چنانکه منشأ این حرکات و افعال نمیتواند موجود مجرد تام و از عالم عقول باشد؛ زیرا مجرد تام نمیتواند فاعل مباشر و مستقیم این حرکات باشد؛ بنابراین تنها این فرض میماند که منشأ این حرکات موجود مافوق ماده است که میتواند ارتباط مستقیم با امور مادی داشته باشد، حکیمان چنین موجودی را «نفس» مینامند.
به نظر میرسد بهترین بیان در این زمینه که در عین اثبات نفس، پاسخگوی بسیاری از چالشهای موجود در این باب است، سخن صدر المتألهین است که به دلیل فواید فراوانی که در بر دارد ترجمۀ متن آنرا بیان کنیم. وی میگوید:
«سبب فاعلی برای بدن حیوان، یا چیزی مانند طبیعت است که علم و ادراکی ندارد؛ یا امری است که دارای علم و ادراک است. فرض اول محال است؛ زیرا هر فطرت سالمی گواهی میدهد فاعل این ترتیب عجیب و نظم محکم محال است، نیرویی فاقد شعور باشد. فرض دوم را نیز میتوان به دو گونه تصور نمود:
اول؛ خداوند تبارک و تعالی بدون واسطه، سبب فاعلی است. این فرض محال است؛ زیرا ذات متعالی خداوند برتر از آن است که بیواسطه، فاعلِ افعالِ جزئیِ متغیر، باشد. هر کس چنین نسبتی به خداوند دهد، یا حقیقت ربوبیت و معنای الاهیت را نشناخته «وما قدروا الله حق قدره»؛ یا به معنای فاعلیت و تأثیر آگاهی پیدا نکرده، و نمیداند که وجود هر معلولی نسبت به فاعل قریب او مانند وجود اشعه و روشنایی است نسبت به روشنایی بخش و کلام نسبت به متکلم؛ نه مثل وجود ساختمان نسبت به بَنّا. هر کس که در علم و حکمت الاهی که برتر از علوم طبیعی است ثابت قدم و استوار باشد، شکی ندارد که همۀ موجودات ــ بدون دخالت زمان و مکان ــ فعل خداوند هستند، ولی با تسخیر نیروها، نفوس و طبایع. خداوند زنده کننده و میراننده و روزی دهنده و هدایتگر و گمراه کننده است، ولی مباشر و واسطۀ برای زنده کردن فرشتهای است که اسم او اسرافیل است؛ برای میراندن فرشتهای است که اسم او عزرائیل است که ارواح را از بدنها و بدنها را از غذاها و غذاها را از خاک میستاند. برای روزی فرشتهای است که اسم او میکائیل است که مقدار و وزن غذاها را میداند؛ برای هدایت فرشتهای است که اسم او جبرئیل است؛ برای گمراهی، جوهری پایینتر از ملائکه، شیطانی است که اسم او عزازیل است. برای هر یک از این فرشتگان یاران و لشکریانی است از نیروهایی که مسخر دستورات خداوند هستند؛ همچنین نسبت به بقیۀ افعال خداوند سبحان. اگر خداوند خود فاعل مستقیم و مباشر برای هر کار پست میبود، باید ایجاد و خلقت این واسطههایی که به دستور او به سوی خلق نازل میشوند، بیهوده و عبث باشد؛ خداوند برتر از آن است که در مملکت خود موجودی بیهوده و بیکار بیافریند«و ذلک ظن الذین کفروا».
صورت دوم؛ خداوند، بدون واسطه سبب فاعلی نباشد. این صورت نیز چند گونه قابل تصور است:
الف. فاعل بدن، جوهر عقلی و فرشتگان بالا مقام باشند. این فرض نیز به دلایلی که گذشت محال است؛ زیرا فعل عقول به واسطۀ زمینه و زمانه، تغییر نمیکند. به این دلیل که این جواهر تباین وجودی و ذاتی با ذات حق تعالی ندارند، بلکه شعاع خورشید او و روشنایی نور او هستند؛ ذاتشان در ذات حق فانی و نورشان در نور حق نهفته است.
ب. جوهر نفسانی، فاعلِ بدن باشد؛ این فرض نیز چند گونه تصور دارد:
یک. فاعلیت نفس برای بدن از نوع فاعلیت اختیاری و مسبوق به علم و ارادۀ زاید بر ذات باشد. این فرض نیز باطل است؛ زیرا با وجود این همه پیشرفت در علوم، ما بدون تمرین در علم تشریح، از چگونگی شکل گیری، مقدار، وضعیت و طبیعت اعضای خود خبر نداریم. پس چگونه ممکن است ما از آغاز آفرینش به اینها آگاه بودهایم.
دو. فاعلیت نفس از نوع فاعلیت اختیاری و مسبوق به علم و ارادۀ زاید بر ذات نباشد. این صورت را نیز به دو گونه میتوان تصور نمود: یکم. اینکه فاعلیت نفس به گونۀ فاعلیت استقلالی باشد. این فرض باطل است؛ زیرا نفس در اصل وجود خود محتاج و وابستۀ به حضرت حق است، چگونه در ایجاد و فاعلیت خود محتاج نباشد؟ انسان در هنگام پیدایش و شکل گیری اعضا در نهایت ناتوانی و نقصان است و مالک نفع و ضرر و زندگی و مرگ خود نیست. دوم: فاعلیت نفس به صورت ظلی و وابسته و تحت تسخیر که در حقیقت فاعل و تصویرگر این صورتها و نظامها و شکلها، آفرینندۀ حکیم و مدبر آگاه است. بنابراین از شقوق و احتمالات تنها این مطلب باقی میماند که خالق و شکل دهنده و مصوّر و غاذی و رشد دهنده و مولد این ابدان امری است از جانب خداوند سبحان که نفس و قوای مطیعۀ آنرا به استخدام اراده و حکمت خداوند در میآورد. این نفس هر گونه که خدا خواهد در مراحل مختلف هستی متغیر و منقلب میشود: در بعضی از اطوار شأن نفس، صورت دادن مواد و اجسام است به صورتی که مناسب استعداد آن باشد چنانکه در ارحام چنین عمل میکند، و در بعضی از نشآت شأن نفس، تصویرگری قوای حسی است به آن صورتی که مناسب با جوهر حس باشد از محسوساتی که در عالم ظلمت از عالم نور حکایت میکنند، و در مرحلهای دیگر، شأن آن تصویر حواس باطنی است به صور خیالات و اوهام، و در نشأهای دیگر شأن او تصویر ذوات است به صور حقایق و معانی الاهی و علوم ربانی».[5]
2. برهان تجربی
علوم جدید نیز از راههای متعدد حقیقت روح را اثبات نموده است. دانشمند بزرگ مصری «محمد فرید وجدی» نویسنده معروف دائرة المعارف در این باره میگوید:
«غربیها از قرن 16 تا قرن 19، قلم روی کلیه مباحث روح و ماوراء طبیعی کشیدند و همه را خرافات میدانستند. قرن 19 میلادی فرا رسید و جهان روح به وسیلۀ دانشمندان به کمک دلایل حسی اثبات گردید.[6]
این دانشمندان طی تحقیقات خود ثابت کردند که هر انسانی دارای دو شخصیت است: شخصیت ظاهر و آشکار و شخصیت مخفی و پنهان. شخصیت اول همان دستگاه شعور ظاهر و تفکر اندیشه و اراده و حواس ظاهر ما است. اما شخصیت دوم دستگاهی عالیتر و مهمتر در ماوراء این دستگاه است که خزانۀ علوم و دانشها میباشد و ما در حال عادی از آن بیخبریم. آنها معتقدند امور زیر مربوط به شخصیت مخفی انسان و گواه بر وجود چنین شخصیتی است:
1. حرکات غیر ارادی پارهای از دستگاههای بدن مانند قلب و معده و امثال آن.
2. رؤیاهای صادق. خوابهایی که درست و مطابق با واقع از آب درمیآید.
3. الهامات ناگهانیِ دانشمندان، شعرا، فلاسفه و مکتشفین که بدون مقدمات قبلی صورت میگیرد.
راه تجربی که برای اثبات این شخصیت دوم پیدا کردند همان خوابهای مغناطیسی(هیپنوتیسم و مانیتیسم) است. درحال خواب مغناطیسی دستگاه شعور ظاهر از کار میافتد و شعور پنهان شروع به فعالیت میکند. با کمال تعجب دیده میشود که انسان در این حال از بسیاری از علوم که در حال عادی بیخبر بود مطلع است و مسائلی را که در حال عادی قادر به حل آن نیست حل میکند. مثلاً دیده شد کسی که در حال عادی قادر به حل یک مسئلۀ ضرب ساده و معمولی نبود، مسائل ضربی که رقم آنها بالغ بر 36 رقم بود حل نموده است».[7]
[1]. برای اطلاع بیشتر در مورد تفاوت نفس و روح رجوع شود به پاسخ 2332(رابطۀ میان نفس، روح، جان، عقل، ذهن و فطرت).
[2]. ابن سینا، النفس من کتاب الشفاء، تحقیق، حسن زاده آملی، حسن، فصل اول مقاله اولی فن ششم، ص 26؛ فصل هفتم مقاله پنجم ص 348، قم، مرکز النشر التابع لمکتب الاعلام الاسلامی، الطبعة الاولی، 1417ق، 1375ش. عبارت ابن سینا در اشارات چنین است: و لو توهمت ان ذاتک قد خلقت اول خلقها صحیحة العقل و الهیئة و قد فرض انها علی جملة من الوضع و الهیئة لا تبصر اجزائها و لا تتلامس اعضاؤها بل هی منفرجة و معلقة لحظة ما فی هواء طلق، وجدتها قد غفلت عن کل شئ الا عن ثبوت انیتها. شرح اشارات، ج 2، ص 292.
[3]. حسن زاده آملی، حسن، معرفت نفس، دفتر اول، ص 58 ، 59 و 60، بیجا، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، 1362ش.
[4]. النفس من کتاب الشفاء، ص 13. البته واضح است که این دلیل اختصاص به نفس انسانی ندارد و نفس نباتی و حیوانی نیز با همین دلیل اثبات میشوند.
[5]. صدر المتألهین، الاسفارالاربعۀ، ج 8، ص 118- 120. قم، منشورات مصطفوی، بیتا.
.[6] ر. ک: مکارم شیرازی، ناصر، رهبران بزرگ، ص202، تهران، کانون انتشارات محمدی، چاپ دوم، 1346ش؛ به نقل از فرید وجدی، دائرة المعارف.
.[7] ر.ک: همان، ص202 - 205.
نظرات