لطفا صبرکنید
27261
- اشتراک گذاری
اصل وقوع حادثهی غدیر از طریق نقل متواتر تاریخی اثبات شده است.
تاریخنویسان با ثبت وقایع، به صحت این مطلب اذعان کردهاند. حجیّت این مطلب به قدرى بود که در ادبیات، کلام، تفسیر و حتى معاجم حدیثى معتبر اهلسنّت و شیعه راه پیدا کرد، به نحوى که نسائى دانشمند بزرگ اهلتسنّن، حدیث فوق را به 250 سند نقل کرده است.
اما در مورد عدم اعتراض صحابه باید گفت که: اساساً عمومیّت عدم اعتراض صحابه در سقیفه، مورد نقض و ابطال است. البته حضرت على(ع) طبق وصیّت پیامبر(ص)، مأمور بود که نگذارد جامعه به دو دستگی کشیده شود؛ لذا ایشان بارها در مواقع مختلف با استناد به حدیث غدیر تنها به مخالفت قولی اکتفا کردند.
بزرگانى؛ مانند سلمان، مقداد، طلحه و... در اعتراض به سران سقیفه، کوتاهى نکردند و حتى زبیر، به سوى سردمداران سقیفه شمشیر کشید.
اما گروهى که سکوت را پسندیدند؛ یا به دلیل رعایت مصلحت و دورى از تفرقه و خونریزى بود، و یا از روى ترس و تهدید عمّال خلیفۀ وقت، و یا اینکه خود از سرکار آمدن این گروه بهرههاى فراوانى میبردند.
در سؤال دو احتمال وجود دارد: احتمال اول اینکه عدم اعتراض صحابه به تصمیم سقیفه مفروض است و از آن اصل واقعهی غدیر خم انکار شود؛ احتمال دوم اینکه اصل واقعهی غدیرخم و عدم اعتراض صحابه مفروض باشد و دلالت حدیث غدیر بر ولایت حضرت علی(ع) انکار شود.
برای پاسخ به احتمال اول کافی است اصل وقوع حادثهی غدیر از طریق نقل تاریخی اثبات شود.
کتب تاریخى و روایی فراوانى از شیعه و سنّى، به نقل واقعهی غدیرخم اذعان کرده[1] و آنرا از مسلّمات دانستهاند. خلیل عبدالکریم، از بزرگان معاصر اهلسنت، در لابهلاى بحث جمع آورى قرآن کریم مینویسد: «تعداد اصحاب پیامبر(ص)، در حجّة الوداع [که واقعهی غدیرخم در آن روى داد]، صد و بیست و چهار هزار نفر بودند».[2] و نیز ابن کثیر میگوید: «اخبار و احادیث دربارهی رویداد غدیرخم، بسیار متواتر است و ما به قدر توان خویش [گوشهاى از آنرا] به خواست خدا نقل میکنیم».[3]
گذشته از کتب تاریخى مذکور، در معاجم حدیثى اهلسنّت، راویان بسیارى، به نقل حدیث غدیر پرداختهاند. برخى از ایشان این حدیث را با مضمون واحد به طرق متعدّدى ذکر کردهاند.[4]
تمامى اینها گواهى است بر فراوانى صحابه در واقعهی غدیرخم که هیچگونه شک و تردیدى را نه در اصل قضیه و نه در تعداد، باقى نمیگذارد.
گذشته از اینکه اجتماع چنین جمعیتی در غدیرخم هیچگونه استبعاد عقلی ندارد؛ زیرا واقعهی غدیر، در سرزمینى به نام رابغ،[5] در حدود 200 کیلومترى مکه رخ داده است. در چهار راهى که مسیرهاى عراق، مدینه،[6] مصر و یمن از راه اصلى منشعب میشدند؛ از اینرو، بسیاری از حجّاج براى بازگشت از حج ناگزیر، از این مسیر میگذشتند.
از لحاظ موقعیت زمانى نیز باید گفت که رویداد غدیرخم، در هجدهم ذى الحجّه[7] آخرین ماه از سال دهم هجرى قمرى، اتفاق افتاد. اما در آن سال، جمعیت مسلمانان از همیشه بیشتر بود؛ زیرا آیات متعدّدى در اینکه حج از شعائر الهى است نازل شده بود و با تبلیغات روزافزون اسلام، قشرهاى مختلف مردمى، به این دین الهى، روى آورده بودند.
از سوى دیگر، چون نبى اکرم(ص) دستور داده بود تا قبل از عزیمت به حج، همهجا اعلام کنند که شخص پبامبر(ص)، براى آموزش احکام حقیقى حج، خود در این فریضه شرکت خواهد کرد.[8]
تمامى این علل موجب شد تا در آن سال، تعداد حجّاج بسیار زیادتر از همیشه باشد و چون واقعهی غدیرخم، در رابغ اتفاق افتاد؛ هنوز این جمعیت فراوان پراکنده نشده بودند؛ لذا همایشى پرشکوه و بیمانند در غدیرخم شکل گرفت.
کافی است بدانیم که یکی از محققان شیعۀ امامیه(علامه امینی) حدیث غدیر را از یکصد و ده نفر(110) از صحابۀ پیامبر(ص) و 84 نفر از تابعین، و 360 نفر از دانشمندان اهلسنت نقل کرده است.[9] بر اساس تحقیق علامۀ امینی، تا زمان ایشان، بیست و شش کتاب مستقل توسط عالمان برجستۀ مسلمان از تشیع و تسنن در اثبات تواتر حدیث غدیر، به رشتۀ تحریر در آمده است.[10]
احتمال دوم اینکه: چگونه میشود که صحابهی پیامبر با دیدن واقعهی غدیرخم و شنیدن فرمایشات پیامبر(ص) و با وجود بیعت با على(ع)، باز در سقیفه[11] کسِ دیگرى را براى این امر الهى، برگزیند؟! این نکته میرساند که حدیث غدیر دلالت بر ولایت حضرت علی نداشت.
در پاسخ بدین قسمت از سؤال باید گفت که، ادعاى عدم اعتراض صحابه، در واقعهی غدیر باطل است. و کم نبودند یاران راستگویی که بر پیمان خود اصرار کرده و سران سقیفه را از عمل هولناک خود نهى کردند.
حضرت على(ع) که طبق وصیّت پیامبر اسلام، مأمور بود که نگذارد جامعه به اغتشاش و دو دستگی کشیده شود؛ لذا ایشان فقط به مخالفت قولی پرداخت و برای اجرای فرمان غدیر دست به شمشیر نبرد و با ابوبکر نیز - تا زمانی که فاطمه(س) زنده بود - بیعت نکرد و پس از او نیز از روی مصلحت و اکراه بیعت کرد. اما اعتراض قولی خود را دهها بار در مواقع مختلف با استناد به حدیث غدیر اعلام کرد.
کسانى؛ مانند سلمان، ابوذر، طلحه، زبیر[12] و... زبان به مخالفت گشوده و دست بیعت به سوى ابوبکر دراز نکردند، بلکه به این هم اکتفا نکرده و زبیر، به روى سران سقیفه، شمشیر کشید.[13]
برخی از مورخان اهلسنت اشاره به این مطلب داشتهاند که سلمان، ابوذر، مقداد، عمار یاسر، و هشت نفر دیگر از بزرگان مهاجر و انصار تصمیم داشتند هنگام سخنرانی اول ابوبکر در مسجد (بعد از سقیفه) ابوبکر را از به زیر آورند بکشند؛ اما قبل از آن نزد علی(ع) رفته و مشورت کردند، علی(ع) آنها را از این کار منع کرده و فرمود که به نزد آنها بروید و آنچه از رسول الله(ص) در مورد من شنیدهاید باز گویید تا حجت تمام شود. آنها نیز چنین کردند. از جمله سلمان خطاب به ابوبکر گفت: ای ابوبکر هر گاه از تو بپرسند چیزی را که ندانی از که سؤال میکنی ... و چه عذر داری در اینکه مقدم شدی بر کسی که از تو داناتر است و قرابتش به رسول خدا از تو بیشتر و به تأویل کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) از تو عالمتر است ... و از أبوذر نقل شده است که فرمود: ای گروه قریش! کار زشتی کردید ... شما و همۀ بزرگان و نیکان شما میدانند که پیامبر(ص) فرمود: امر خلافت بعد از من با علی(ع) است و بعد از او با دو فرزندم حسن و حسین(ع) و پس از آنها با پاکان از ذریۀ من، پس گفتۀ پیامبر را رها نموده و آخرت باقی را به دنیای فانی فروختید و سنت امتهای گذشته را متابعت کردید که بعد از پیامبرانشان کافر شدند ... و آن ده نفر دیگر نیز هر یک به مخالفت با ابوبکر پرداختند و سخن گفتند.[14]
برخی نیز مانند عباس(عموى پیامبر)، هر چند که به مخالفت علنى - آن هم به جهت جلوگیرى از اختلاف و خونریزى- نپرداخت؛ اما از تأیید آنان نیز خوددارى کرده و با ایشان بیعت نکرد.[15] از مجموع مخالفت عملی این عده از بزرگان صحابه و نیز تمسک پی در پی حضرت علی در مواقع مختلف برای اثبات حق خود به حدیث غدیر، معلوم میشود که دلالت حدیث غدیر بر ولایت آنحضرت تمام و صحیح است.
آری، همۀ کسانی که در غدیرخم حضور داشتند و سخن رسول گرامی را شنیدند که دربارۀ علی(ع) فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» از سخن پیامبر(ص)، امامت و خلافت علی(ع) را فهمیدند. از هیچیک از صحابۀ پیامبر(ص) نقل نشده است که دربارۀ معنای کلمۀ «مولی» در حدیث متواتر غدیر، سخنی غیر از آنچه گفتیم، گفته باشد. دانشمندان اهلسنت تا کنون نتوانستهاند حتی یک نفر از صحابه پیامبر(ص) را نام ببرند که گفته باشد کلمۀ مولی در حدیث غدیر، معنایی غیر از امامت و خلافت دارد، بلکه همۀ آنان از کلمۀ مولی امامت و خلافت حضرت امیر المؤمنین(ع) را استفاده کردهاند. هم اکنون نام شمار زیادی از صحابۀ پیامبر(ص) که خود در غدیرخم حضور داشتند و سخن پیامبر(ص) را از نزدیک شنیدهاند، در منابع تشیع و تسنن ثبت است که تصریح کردهاند که کلمۀ مولی در سخن پیامبر(ص) به معنای امامت و خلافت علی(ع) است.
نمونههایی از سخنان آنان به شرح ذیل است:
- در طلیعۀ صحابه، خود امیر المؤمنین(ع) است که در پاسخ به نامۀ معاویه، ابیاتی نوشت که این مضمون در آنها آمده است:
فأوجب لی ولایته علیکم رسول الله یوم غدیر خم
فویل ثم ویل ثم ویل لمن یلقی الاله غداً بظلمی[16]
پیامبر خدا، در روز غدیرخم، به امر خدا، ولایتم را بر شما واجب کرد. پس وای بر آنکه در روز بازپسین به ملاقات خدا رسد، در حالی که به من ظلم کرده باشد.
- حسّان بن ثابت: وی نخستین شاعری است که دربارۀ داستان غدیر شعر سرود، و سرودۀ خود را در اجتماع با شکوه غدیر و در حضور پیامبر(ص) قرائت کرده و مورد تحسین رسول خدا قرار گرفته است. قسمتهایی از سرودۀ حسّان چنین است:
.... فقال له: قم یا علی فاننی رضیتک من بعدی اماماً و هادیاً
فمن کنت مولاه فهذا ولیّه فکونوا له اتباع صدق موالیاً
هناک دعا اللهم وال ولیّه و کن للذی عادی علیاً معادیاً.[17]
پیامبر اکرم(ص) به علی فرمود: برخیز که تو بعد از من پیشوای این مردم هستی. هر کس من مولای اویم، علی مولای اوست، و بر شما است که به راستی، پیرو او باشید.
- قیس انصاری: وی که خود از بزرگان صحابه است، در جنگ صفین شعری سروده و آنرا در پیشگاه امیر المؤمنین(ع) خواند. از این شعر پیدا است که او همین معنا را از سخن پیامبر فهمیده است.
نمونهای از اشعار قیس چنین است:
... و علی امامنا و امام لسوانا به امتی التنزیل
یوم قال النبی: من کنت مولا فهذا مولاه خطب جلیل
ان ما قاله النبی (ص) علی الاّ مة حتم ما فیه قال و قیل.[18]
علی پیشوای ما و پیشوای غیر ما است، این سخنی است که قرآن آورده است. روزی که پیامبر فرمود هر کس را که من مولای اویم، پس این علی مولای او است، خبر بسیار بزرگ و با عظمتی است. آنچه را پیامبر(ص) به امت گفته، حتمی و مسلم است و گفتوگویی در آن نیست.
چنانکه میبینید، هم خود علی(ع) و هم حسّان و قیس انصاری که از صحابه و آشنا به موازین کلام عرب بودند از سخن رسول خدا در غدیر که فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» امامت و خلافت علی(ع) را دریافته و به امامت آن حضرت گواهی دادهاند.
گذشته از این، شیخین(ابوبکر و عمر) که در روز غدیر در پیشاپیش صحابه به امیر المؤمنین(ع) به این صورت تهنیت گفتند: «بخ بخ یابن ابیطالب اصبحت مولای و مولى کل مسلم»،[19] همین معنا را از سخنان حضرت رسول(ص) فهمیده بودند، و گرنه تهنیت گفتن آنان به امیر المؤمنین(ع) معنا نداشت.
نیز چنانچه میدانیم، کلمۀ مولی در حدیث غدیر دو بار به کار رفته است. بار اول دربارۀ پیامبر اکرم(ص) «من کنت مولاه» و بار دوم در مورد علی(ع) «فعلی مولاه». و به گفتۀ ابن طلحۀ شافعی، مولی در مورد پیامبر(ص) به هر معنایی که به کار رفته باشد، پیامبر(ص) آنرا برای علی(ع) هم قرار داده است. و این درجۀ رفیعی است که پیامبر(ص) آنرا تنها به علی(ع) اختصاص داد، و به همین جهت، اینروز برای اولیای خدا روز عید و موسم شادی است.[20]
و چنانکه میدانیم کلمۀ مولی در مورد پیامبر(ص) قبل از هر چیز، بدین معنا است که آنحضرت رهبر و پیشوای الهی و آسمانی مردم مسلمان است. پس علی(ع) هم پیشوای الهی و آسمانی مردم مسلمان است.
آری، اینکه گفتهاند اصحاب پیامبر(ص) که در غدیرخم حضور داشتند از سخن آنحضرت، اولی به تصرف بودن علی(ع) نسبت به مردم، و امامت و خلافت ایشان را استنباط نکردهاند، سخن نادرستی است که اسناد و مدراک تاریخی، آنرا نفی میکند.
حمل کلمۀ «مولی» در سخن پیامبر(ص) در روز غدیرخم بر معنای دوستی و محبت، چیزی است که دانشمندان اهلسنت آنرا در دههها و قرون بعد برای توجیه عملکرد پیشینین خود پدید آوردند، تا به گمان خود آنان را از اتهام سرپیچی از فرمان رسول خدا(ص) برهانند.
نیز این حقیقت که علی(ع) بارها در سخنان خود، - چه در نهج البلاغه و چه در دیگر آثار معتبر امت اسلامی- خلافت را حق مسلم خود میداند، این اقدام حضرت، نشأت گرفته از حدیث غدیر است.
حضرت پس از آنکه مردم پس از مرگ عثمان به ایشان مراجعه کرده و زمام خلافت را به احراز به وی سپردند، فرمود:
«الان اذ رجع الحق إلی أهله و نقل إلی منتقله»؛[21] هم اکنون (که خلافت را به من سپردید) حق به اهل آن بازگشت، و دوباره به جایگاهی که از آن دور مانده بود، بازگردانده شد.
آنحضرت در جای دیگری میفرماید:
«اللهم إنی أستعدیک علی قریش و من أعانهم! فإنهم قطعوا رحمی، و صغّروا عظیم منزلتی، و أجمعوا علی منازعتی أمراً هو لی. ثم قالوا: ألا إنّ فی الحق أن تأخذه، و فی الحق أن تترکه»؛[22] بار خدایا، از قریش و از تمامی آنها که یاریشان کردند به پیشگاه تو شکایت میکنم؛ زیرا قریش پیوند خویشاوندی مرا قطع کردند، و مقام و منزلت بزرگ مرا کوچک شمردند، و در غصب حق من، با یکدیگر همداستان شدند، سپس گفتند: برخی از حق را باید گرفت و برخی را باید رها کرد. (یعنی خلافت اگرچه حق تو است، اما باید رهایش کنی).
و در روز شوری، پس از آنکه یکی از اعضای شوری، آنحضرت را نسبت به خلافت به حرص متهم کرد و گفت: تو نسبت به خلافت حریص هستی! آنحضرت فرمود: ... و إنما طلبت حقاً لی و أنتم تحولون بینی و بینه، و تضربون وجهی دونه»؛[23] ... به خدا سوگند! شما با اینکه از پیامبر اسلام دورترید، حریصتر هستید؛ اما من شایستهتر و نزدیکتر به پیامبر اسلامم، همانا من تنها حق خود را مطالبه میکنم که شما بین من و آن حائل شدید، و دست رد بر سینهام زدید.
گفتنی است که مردم عادى حاضر در جریان غدیرخم از دو حال بیرون نبودند. عدهای از ایشان یا دارای منافعى در سقیفه بودند، و یا اینکه به زور تطمیع و یا تهدید مجبور به همکارى و بیعت شدند.[24] و یا نه سودی میبردند و نه به اجبار بیعت کردند، بلکه میدانستند که تاب حکومت علی را ندارند و یا از او کینههایی داشتند؛ چراکه بسیاری از اقوام کافر و مشرک آنان را در جنگها کشته بود. عدهای هم گفته شده است که از روی جهل با ابوبکر بیعت کردند. اینان کسانى بودند که واقعۀ غدیر را شنیده بودند و به گمان اینکه ابوبکر همان على(ع) است که پیامبر سفارش به ولایت او کرده با وى بیعت کردند.[25]، [26]
[1]. یعقوبی، احمد بن أبی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 112، بیروت، دار صادر، چاپ اول، بیتا.
[2]. خلیل عبدالکریم، مجتمع الیثرب، ص 22، بیجا، چاپ اول، 1997م.
[3]. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج 5، ص 213، بیروت، دار الفکر، 1407ق.
[4]. ر. ک: همان، ص 209- 210؛ ج 7، ص 334 – 350.
[5]. بحرانى اصفهانى، عبد الله بن نور الله، عوالم العلوم و المعارف والأحوال- الإمام على بن أبی طالب علیهما السلام، محقق، مصحح، موحد ابطحى اصفهانى، محمد باقر، ص 83، قم، مؤسسة الإمام المهدى عجّل الله تعالى فرجه الشریف، چاپ دوم، 1382ش.
[6]. امینى، عبدالحسین، الغدیر، ج 1، ص 33، قم، مرکز الغدیر، چاپ اول، 1416ق.
[7]. أبوالحسن علی بن الحسین المسعودی، التنبیه و الإشراف، تصحیح، عبد الله اسماعیل الصاوی، ص 221، قاهره، دار صاوی، بیتا.
[8]. سبحانى، جعفر، فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام، ص 504، نشر مشعر، چاپ هشتم، 1376ش.
[9]. الغدیر، ج 1، ص 41 - 305.
[10]. همان، ص 313.
[11]. سقیفه؛ یعنى جایى که سقف خورده تا سایبانى باشد. ر. ک: فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، محقق، مصحح، مخزومی، مهدی، سامرائی، ابراهیم، ج 5، ص 81، قم، هجرت، چاپ دوم، 1410ق.
[12]. جوینى خراسانى، ابراهیم ابن محمد، فرائد السمطین، ج 2، ص 82.
[13]. جوهری بصری، احمد بن عبد العزیز، السقیفة و فدک، محقق، مصحح، امینی، محمد هادی، ص 53، تهران، مکتبة نینوی الحدیثة، بیتا.
[14]. احمد بن محمد الخلیلی النحوی، محمد بن جریر طبری (از موثقین اهل تسنن). ابن ابی الحدید، به نقل از، کلم الطیب، ص384- 380.
[15]. ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبه الله، شرح نهج البلاغة، محقق، مصحح، ابراهیم، محمد ابوالفضل، ج 2، ص 21، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، چاپ اول، 1404ق.
[16]. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج علی أهل اللجاج، محقق، مصحح، خرسان، محمد باقر، ج 1، ص 180، مشهد، نشر مرتضی، چاپ اول، 1403ق؛ شیخ مفید، الفصول المختارة، محقق، مصحح، میر شریفی، علی، ص 280، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق.
[17]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 21، ص 388، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
[18]. شریف الرضی، محمد بن حسین، خصائص الأئمة علیهم السلام (خصائص أمیر المؤمنین علیه السلام)، محقق، مصحح، امینی، محمد هادی، ص 43، مشهد، آستان قدس رضوی، چاپ اول، 1406ق؛ الفصول المختارة، ص 291.
[19]. خطیب بغدادی، ابو بکر احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج 8، ص 284، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، 1417ق. در برخی از منابع نیز به این صورت «هنیئا لک یا ابن ابیطالب اصبحت و امسیت مولای و مولى کل مؤمن و مؤمنة» ذکر شده است. ر. ک: ابن طاووس، علی بن موسی، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، محقق، مصحح، عاشور، علی، ج 1، ص 186، قم، نشر خیام، چاپ اول، 1400ق.
[20]. محمد ابن طلحه شافعی، مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول، ج 1، ص 126، بیتا، بیجا.
[21]. نهج البلاغه، ص 47، خطبه 2.
[22]. همان، ص 246، خطبه 172.
[23]. همان.
[24]. نک: شیخ مفید، الجمل و النصرة لسید العترة فی حرب البصرة، محقق، مصحح، میرشریفی، علی، ص 56 – 58، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق.
[25]. نک: ابى جعفر الأسکافى، جعفر بن محمد، المعیار و الموازنة فی فضائل الإمام أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب (ع)، ص 19 – 23، بیتا، بیجا.
[26]. اقتباس از سؤال: «غدیر و عدم اعتراض صحابه در سقیفه»، 157.